توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کافه شعر<<
صفحه ها :
1
2
3
4
5
6
7
8
[
9]
10
javad jan
08-20-2014, 03:26 PM
نشسته ماه بر گردونه عاج .
به گردون مي رود فرياد امواج .
چراغي داشتم، كردند خاموش،
خروشي داشتم، كردند تاراج ...
javad jan
08-20-2014, 03:26 PM
چگونه ماهي خود را به آب مي سپرد !
به دست موج خيالت سپرده ام جان را .
فضاي ياد تو، در ذهن من، چو دريائي است؛
بر آن شكفته هزاران هزار نيلوفر .
درين بهشت برين، چون نسيم مي گذرم،
چه ارمغان برم آن خنده گل افشان را ؟
javad jan
08-20-2014, 03:26 PM
شب تاريك و « بيم موج » و گردابي چنين هائل
كجا دانند حال ما « سبكباران ساحل ها »
((حافظ ))
***
در آن شب تاريك وآن گرداب هول انگيز،
حافظ را
تشويش توفان بود و « بيم موج » دريا بود !
ما، اينك از اعماق آن گرداب،
از ژرفاي آن غرقاب،
چنگال توفان بر گلو،
هر دم نهنگي روبرو،
هر لحظه در چاهي فرو،
تن پاره پاره، نيمه جان، در موج ها آويخته،
در چنبر اين هشت پايان دغل، خون از سراپا ريخته،
***
صد كوه موج از سر گذشته، سخت سر كشته،
با ماتم اين كشتي بي ناخداي بخت برگشته،
هر چند، اميد رهائي مرده در دل ها؛
سر مي دهيم اين آخرين فرياد درد آلود را :
- (( ... آه، اي سبكباران ساحل ها ... ! ))
*****
فريدون مشيري
javad jan
08-20-2014, 03:26 PM
از اوج
باران، قصيده واري،
- غمناك -
آغاز كرده بود.
مي خواند و باز مي خواند،
بغض هزار ساله ي درونش را
انگار مي گشود
اندوه زاست زاري خاموش!
ناگفتني است...
اين همه غم؟!
ناشنيدني است!
***
پرسيدم اين نواي حزين در عزاي كيست؟
گفتند: اگر تو نيز،
از اوج بنگري
خواهي هزار بار از اوج تلخ تر گريست!
*****
javad jan
08-20-2014, 03:27 PM
اگر خوابم اگر بيدار اگر مستم اگر هشيار
مرا ياراي بودن نيست تو ياري کن مرا اي يار
تو اي خاتون خواب من ، من تن خسته را در ياب
مرا هم خانه کن تا صبح نوازش کن مرا تا خواب
هميشه خواب تو ديدن دليل بودن من بود
چراغ راه بيداري اگر بود از تو روشن بود.
javad jan
08-20-2014, 03:27 PM
سراب رد پاي تو
كجاي جاده پيدا شد
كجا دستاتو گم كردم
كه پايان من اينجا شد
کجای قصه خوابیدی
که من تو گریه بیدارم
که هرشب هرم دستاتو
به آغوشم بدهکارم
تو با دلتنگیای من
تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری
تظاهر میکنم هستی
تو آهنگ سکوت تو
به دنبال یک تسکینم
صدایی تو جهانم نیست
فقط تصویر میبینم
یک حسی از تو در من هست
که میدونم تورو دارم
واسه برگشتنت هر شب
درارو باز میزارم
سراب رد پاي تو
كجاي جاده پيدا شد
كجا دستاتو گم كردم
كه پايان من اينجا شد
کجای قصه خوابیدی
که من تو گریه بیدارم
که هرشب هرم دستاتو
به آغوشم بدهکارم
تو با دلتنگیای من
تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری
تظاهر میکنم هستی.
دوست دارم بهترينم
javad jan
08-20-2014, 03:27 PM
... در آن پر شور لحظه
دل من با چه اصراري ترا خواست،
و من ميدانم چرا خواست،
و مي دانم كه پوچ هستي و اين لحظه هاي پژمرنده
كه نامش عمر و دنياست ،
اگر باشي تو با من، خوب و جاويدان و زيباست .
مهدي اخوان ثالث (م .اميد )
javad jan
08-21-2014, 09:45 AM
لحظه ديدار نزديك است .
باز من ديوانه ام، مستم .
باز مي لرزد، دلم، دستم .
باز گويي در جهان ديگري هستم .
هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !
هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!
آبرويم را نريزي، دل !
- اي نخورده مست -
لحظه ديدار نزديك است .
(م . اميد )
javad jan
08-21-2014, 09:45 AM
در ره عشق مـــرام دگـــــری می بـــــــاید
سر پــر شـــور و دل شعله وری می بـــاید
عیب پروانـــه نگـــــویید کـــه در آتش رفت
شرط عشق است که بر جـان شرری می باید
عافیت آفت جـــان است ، جنونـــــــا مددی
رهـــــرو دشت بلارا خطـــری می بـــــــــاید
خانه ی دوست به قاف است، بلند است، بلند
بهر پرواز چــو عنقـای پری می بـــــــــــــاید
عـــاشقان هستی خـــود پیشکش او کـــردند
دست خـــــالی نتـــوان رفت سری می بـــاید
وهم خـــامیست امـــــان نـــــامه بگیرد سقا
شمس را در همه دوران قمـــــری می بـــاید
آسمان ، از چـه نشستی به تمـاشا آن روز
تــــا ابـد چشم تــورا پلک تری می بـــــاید
javad jan
08-21-2014, 09:46 AM
دست جادویی شب
در بروی من و غم می بندد
میکنم هر چه تلاش
او به من میخندد
نقش هایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود...
javad jan
08-21-2014, 09:46 AM
گفتمش: دل می خری؟! پرسید چند؟!
گفتمش دل مال تو تنها بخند.
خنده کرد و دل زدستانم ربود.
تا به خود باز آمدم او رفته بود.
دل زدستش روی خاک افتاده بود.
جای پایش روی دل جا مانده بود
javad jan
08-21-2014, 09:46 AM
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
javad jan
08-21-2014, 09:47 AM
آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی و رویا نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود
javad jan
08-21-2014, 09:47 AM
ای داد دوباره کار دل مشکل شد
نتوان ز حال دل غافل شد
عشقی که به چند خون دل حاصل شد
پامال سبکسران سنگین دل شد
javad jan
08-21-2014, 09:47 AM
ترجمه ی حس سپید اشتیاق
محو تماشا شدن
عمق نگاه چشم توست
تبلور نیاز من
فصل روئیدن عشق
میان دست گرم توست
جاری شدم به تازگی
رها شدم به سادگی
سبز بمان جوانه ام
میان دشت زندگی
javad jan
08-21-2014, 09:48 AM
به آرامی آغاز به مردن میکنی ...
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر برده ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر میکنند،
دوری کنی . .. .،
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگیات
ورای مصلحتاندیشی بروی . . .
-
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
پابلو نرودا
javad jan
08-21-2014, 09:49 AM
وقتي به دنيا ميام، سياهم، وقتي بزرگ ميشم، سياهم،
وقتي ميرم زير آفتاب، سياهم، وقتي مي ترسم، سياهم،
وقتي مريض ميشم، سياهم، وقتي مي ميرم، هنوزم سياهم...
و تو، آدم سفيد،
وقتي به دنيا مياي، صورتي اي، وقتي بزرگ ميشي، سفيدي،
وقتي ميري زير آفتاب، قرمزي، وقتي سردت ميشه، آبي اي،
وقتي مي ترسي، زردي، وقتي مريض ميشي، سبزي،
و وقتي مي ميري، خاکستري اي...
و تو به من ميگي رنگين پوست؟؟؟........
javad jan
08-21-2014, 09:49 AM
روزگار بهتري از راه مي رسد
كسي نگفته است كه زندگي كار ساده ايست،گاهي بسيار سخت و ناخوشايند مي نمايد.
اما با تمام فراز و فرودهايش، زندگي ...از ما انساني بهتر و نيرومند تر مي سازد.
حتي اگر در لحظه حقيقت آن را در نيابيم.
به ياد آر ...
كه در آزردگي، رنج از خود دور داري،و در دلتنگي، بگذاري اشكهايت جاري شوند،
و در خشم خود را رها سازي،و در ناكامي بر خود چيره شوي،تا مي تواني يار خود باش.
مي تواني بهترين دوست خود باشي،اما به هنگام آشفتگي مرا خبر كن!
مي كوشم، بدانم چه وقت بايد در كنارت باشم.اما گاه ممكن نيست، پس خبرم كن.
عشق بالاترين هديه اي است كه مي توانيم به يكديگر بدهيم.و ايثار يكي از بزرگترين لذت هايي است كه به ما ارزاني شده.
من اينجايم هر زمان و هميشه،تا هر آنچه دارم به تو هديه دهم
javad jan
08-21-2014, 09:49 AM
خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد
به عشق ایمان دارم حتی اگر آن را حس نکنم
به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد.
(دیوار نوشته ای مربوط به ویرانه های جنگ جهانی)
javad jan
08-21-2014, 09:49 AM
بگذار هر روز رويايي باشد
بگذار هر روز دليلي باشد براي زندگي
روياهايت را رها مكن...
ميدانم بسيار دشوار است
و گاهي ترديد مي كني كه به اين همه مي ارزد؟
به زندگي اعتماد كن
در آمدن آفتاب را بنگر و خدايت را ستايش كن
ومن به تو ايمان دارم...
javad jan
08-21-2014, 09:50 AM
هر جا چراغي روشنه
از ترس تنها بودنه
اي ترس تنهائي من
اينجا چراغي روشنه
javad jan
08-21-2014, 09:50 AM
خسته
شكسته و
دلبسته
من هستم
من هستم
من هستم
***
از اين فرياد
تا آن فرياد
سكوتي نشسته است.
لب بسته
در دره هاي سكوت
سرگردانم.
من ميدانم
من ميدانم
من ميدانم
***
جنبش شاخه ئي از جنگلي خبر مي دهد
و رقص لرزان شمعي ناتوان
از سنگيني پا بر جاي هزاران جار خاموش.
در خاموشي نشسته ام
خسته ام
درهم شكسته ام
من دلبسته ام.
javad jan
08-21-2014, 09:50 AM
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه ی مایی
کشتن شمع و برون بردنش از خانه چه حاصل
نور رخسار تو گوید که تودر خانه ی مایی
javad jan
08-21-2014, 09:51 AM
مهتابی چشمهایم رقص دریا بود ...
و در دریا رقص ماه با موج های آرام و دلنشینش
ماه را دیدم که دل به دریا زده می رقصد ...
وقطره ها که دست افشانی می کردند ...
آهنگ دلنواز موج را بر صخره ها ...
ملودی یایداری عشق ...
چشم دریا روشن ... با رقص ماه
ماه دیشب در آئینه دریا افتاده بود ...
و به رقص آمده بود ...
که به ما یاد دهد این هم آغوشی دریا تو را می خواند
javad jan
08-21-2014, 09:51 AM
یک شب اندر گوشه میخانه ای
شمع نجوا داشت با پروانه ای
نیمه شب پروانه شد حیران شمع
خویش را افکند در دامان شمع
تا در آتش هستی پروانه شد
شمع شیداسرکش و دیوانه شد
آتشش میخانه را در بر گرفت
شعله اش مستانه هر جا درگرفت
هر خمی کاتش به جانش می نشست
درمیان شعله خود را می شکست
خم اگر در خود میی جانانه داشت
آتش آنجا جلوه ای مستانه داشت
رقص آتش تا فلک پر می کشید
شعله در هفت آسمان سر می کشید
باده هر خم که روح افزا نبود
آتش آنجا سرکش و شیدا نبود
خرد می شد خم ولی سودی نداشت
در میان شعله جز دودی نداشت
کم کم آتش ساکت و خاموش شد
شمع هم آتش به جان مدهوش شد
آنکه را زین های و هو پروا نبود
باز هم خاکستر پروانه بود
در سماع عشق و از شوق وصال
نعره می زد بود گرم شور و حال
عشق اگر داری رها کن ما و من
خویش را مردانه در آتش فکن
عشق چیزی برتر از افسانه هاست
عشقبازی لایق دیوانه هاست
عاشقان هم راز و رمز هستی اند
هم خم و هم باده و هم مستی اند
چشم دل بگشا ببین دلدار را
مظهری از جلوه های یار را
javad jan
08-21-2014, 09:51 AM
خيال خام پلنگ من به سوي ماه جهيدن بود
...و ماه را ز بلندايش به روي خاك كشيدن بود
پلنگ من -- دل مغرورم -- پريد و پنجه به خالي زد
كه عشق -- ماه بلند من -- وراي دست رسيدن بود
گل شكفته! خداحافظ، اگرچه لحظهِ ديدارت
شروع وسوسهاي در من به نام ديدن و چيدن بود
من و تو آن دو خطيم آري، موازيانِ به ناچاري
كه هر دو باورمان ز آغاز، به يكدگر نرسيدن بود
اگرچه هيچ گل مرده دوباره زنده نشد، اما
بهار در گل شيپوري مدام گرم دميدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ريخت به كام من
فريبكار دغلپيشه بهانهاش نشنيدن بود
چه سرنوشت غمانگيزي كه كرم كوچك ابريشم
تمام عمر قفس ميبافت ولي به فكر پريدن بود...
javad jan
08-21-2014, 09:52 AM
باز احرام طواف کعبه دل بسته ام
در بیابان جنون بر شوق محمل بسته ام
می فشارم در میان سینه دل را بی شكیب
در تپیدن راه بر این مرغ بسمل بسته ام
می کنم اندیشه ی ایام عمر رفته را
بی سبب شیرازه بر اوراق باطل بسته ام
دیر شد باز آ که ترسم ناگهان پرپر شود
دسته گلهایی که از شوق تو در دل بسته ام
من شهید تیشه ی فرهادی خویشم سرشک
از چه رو تهمت بر آن شیرین شمایل بسته ام ؟
javad jan
08-21-2014, 09:52 AM
کاش می دانستید که زندگی با همه وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
زندگی حس جاری شدن است
زندگی کوشش و راهی شدن است
از تماشاگر اغاز حیات
تا به جایی که خدا می داند
javad jan
08-21-2014, 09:52 AM
از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شايد به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق «رجيم» و «رحيم» نيست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
javad jan
08-21-2014, 09:53 AM
خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر
آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف
ابرهای سر به راه ، بیدهای سر به زیر
ای نظاره شگفت ، ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر ، ای هنوز بی نظیر
آیه آیه ات صریح ، سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان ، مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر
از کویر سوت و کور ، تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر!
این تویی در آن طرف ، پشت میله ها رها
این منم در این طرف ، پشت میله ها اسیر
دست خسته ی مرا ، مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر...
javad jan
08-21-2014, 09:53 AM
خدا از هرچه پنداری جدا باشد
خدا هرگز نمی خواهد خدا باشد
نمی خواهد خدا بازیچه ی دست شما باشد
که او هرگز نمی خواهد چنین آیینه ی وحشت نما باشد
هراس از وی ندارم من
هراسی زین اندیشه ها در پی ندارم من
خدایا بیم از آن دارم
مبادا رهگذاری را بیازارم
نه جنگی با کسی دارم نه کس با من
بگو موسی بگو موسی پریشانتر تویی یا من؟
نه از افسانه می ترسم نه ازشیطان
نه از کفر و نه از ایمان
نه از دوزخ نه از حرمان
نه از فردا نه از مردن
نه از پیمانه می خوردن
خدا را می شناسم از شما بهتر
شما را از خدا بهتر
خدا را می شناسم من
javad jan
08-21-2014, 09:53 AM
مولانا
جان جهان دوش کجا بوده اي
ني غلطم در دل ما بوده اي
آه که من دوش چه سان بوده ام
آه که تو دوش که را بوده اي
رشک برم کاش قبا بودمي
چون که در آغوش قبا بوده اي
زهره ندارم که بگويم ترا
بي من بيچاره کجا بوده اي
رنگ رخ خوب تو ، آخر ، گواست
در حرم لطف خدا بوده ای
آينه اي رنگ تو عکس کسيست
تو ز همه رنگ جدا بوده اي
javad jan
08-21-2014, 09:53 AM
عشق من خاطره عشق من از ياد مبر
يادم ای شاخ گل نسترن از ياد مبر
آن گل ياس سپيدی که به دستم دادی
ای گل ياس سپيد چمن از ياد مبر
خاطرات خوش این عشق جنونآسا را
مبر ای بوی خوش یاسمن از ياد مبر
چون ببوسد لب مهتاب گل روی تو را
بوسهام ای گل مهتاب تن از ياد مبر
چون پر نرم نسيمی بنوازد رويت
نغمه نرم غزلهای من از ياد مبر
ياد باد آنکه مرا يار عزيزت خواندی
ياد اين يار عزيز کهن از ياد مبر
از غمت سوختهام با ستمت ساختهام
اين همه سوختن و ساختن از ياد مبر
عالم و هر چه در او هست ببر از يادت
ليک دل دادن و عاشق شدن از ياد مبر
خسرو فرشیدورد
javad jan
08-21-2014, 09:53 AM
ساقي به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پياله عکس رخ يار ديدهايم
اي بيخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهي قدان
کايد به جلوه سرو صنوبرخرام ما
اي باد اگر به گلشن احباب بگذري
زنهار عرضه ده بر جانان پيام ما
گو نام ما ز ياد به عمدا چه ميبري
خود آيد آن که ياد نياري ز نام ما
مستي به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستي زمام ما
javad jan
08-21-2014, 09:54 AM
هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق!
قایقی در طلب موج به دریا پیوست
باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق
شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد
میتوان سوخت اگر امر بفرماید عشق
پیلهی رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت! به پروانه نمیآید عشق!
javad jan
08-21-2014, 09:54 AM
چه نزدیک است جان تو به جانم
چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
ضمیر همدگر دانند یاران
نباشم یار صادق گر ندانم
چو آب صاف باشد یار با یار
که بنماید در او عکس بنانم
اگر چه عامه هم آیینههااند
که بنماید در او سود و زیانم
ولیکن آن به هر دم تیره گردد
که او را نیست صیقلهای جانم
ولی آیینه ای عارف نگردد
اگر خاک جهان بر وی فشانم
از این آیینه روی خود مگردان
که می گوید که جانت را امانم
من و گفت من آیینهست جان را
بیابد حال خویش اندر بیانم
خمش کن تا به ابرو و به غمزه
هزاران ماجرا بر وی بخوانم
javad jan
08-21-2014, 09:54 AM
بخوان ما را
منم پروردگارت
خالقت از ذ ره ای نا چیز
صدایم كن مرا
آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را، من هدیه ات كردم
بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیك تر از توبه تو
اینك صدایم كن
رها كن غیر ما را، سوی ما باز آِ
منم پرو د گار پاك بی همتا
منم زیبا، كه زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل
پرورد گارت با تو می گوید
تو را در بیكران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم كرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها كن غصه یك لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی كن
عزیزا، من خدایی خوب می دانم
تو دعوت كن مرا بر خود
به اشكی یا صدایی، میهمانم كن
كه من چشمان اشك آلو ده ات را دوست میدارم
طلب كن خالق خود را
بجو ما را تو خواهی یافت
كه عاشق میشوی بر ما
و عاشق می شوم بر تو
كه وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم ، خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاك باایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تكیه كن بر من
قسم بر روز، هنگامی كه عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن، اما د ور
رهایت من نخواهم كرد
بخوان ما را
كه می گوید كه تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما، خدای دیگری داری؟
رها كن غیر ما را
آشتی كن با خدای خود
تو غیر از ما چه می جویی؟
تو با هر كس به جز با ما، چه می گویی؟
و تو بی من چه داری؟هیچ!
بگو با من چه كم داری عزیزم، هیچ!!
هزاران كهكشان و كوه و دریا را
و خورشید و گیاه و نور و هستی را
برای جلوه خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی ز یباتر از خورشید زیبایم
تویی والاترین مهمان دنیایم
كه دنیا، چیزی چون تو را، كم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را؟؟
مگر آیِا كسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشكستی
ببینم، من تو را از در گهم راندم؟
اگر در روزگار سختیت خواندی مرا
اما به روز شادیت، یك لحظه هم یادم نمیكردی
به رویت بنده من، هیچ آوردم؟؟
كه می ترساندت از من؟
رها كن آن خدای دور
آن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم پرور دگار مهربانت، خالقت
اینك صدایم كن مرا،با قطره اشكی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات كاری ندارم
لیك غوغای دل بشكسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاكیم
آیا عزیزم، حاجتی داری؟
تو ای از ما
كنون برگشته ای، اما
كلام آشتی را تو نمیدانی؟
ببینم، چشم های خیست آیا ،گفته ای دارند؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینك وضویی كن
خجالت میكشی از من
بگو، جز من، كس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم كن
بدان آغوش من باز است
برای درك آغوشم
شروع كن
یك قدم با تو
تمام گامهای مانده اش، با من
javad jan
08-21-2014, 09:54 AM
دردا كه دلم به هيچ درمان نرسيد
جانم به لب آمد و به جانان نرسيد
در بي خبري عمر به پايان آمد
وافسانه ي عشق تو به پايان نرسيد
javad jan
08-21-2014, 09:55 AM
تهِ بن بست دلم
دکه ای هست حقیر
کرده حرّاج در آن
عشق و شیدایی را
می فروشد ارزان
رسم همراهی را
روی دیوار نوشته است دُرُشت
نسیه هم آزاد است
گوئی یا رونق بازار وفا
بر زمین افتاده است
دکه برپاست میان کوچه
رو به هر سوی گشوده است در و پنجره ای
تا نرنجد آنجا
در هیاهوی همه مشتریان حنجره ای
لیک آن کاسب دکه زمانیست که تنها مانده است
چون نسیم آن فِلِشی را که علامت می داد
دکه اینجاست
ز جا چرخانده است
بر سر کوچۀ دل
ایستاده است ستونی چوبی
مدتی هست که آویخته بر شانۀ خود
یک چراغی کم سو
تا بیفشاند نور
بر سر مشتریان ِ خوبی
لیک کس نگذرد از کوچۀ بن بست دلم
چون همه گرم تماشای خیابانهایند
چه دلیلیست که با این همه جذابیّت؟
که فریبد دل هر رهگذری
به سوی دکۀ بی رونق این دل آیند
javad jan
08-21-2014, 09:55 AM
اما
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه...
با این همه امید قبولی
در امتحان ساده تو رد شدم
اصلاً نه تو ، نه من!
تقصیر هیچ کس نیست
از خوبی تو بود
که من
بد شدم!
javad jan
08-21-2014, 09:55 AM
-"به کجا چنین شتابان ؟"
گون از نسیم پرسید.
-"دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
زغبار این بیابان؟"
-"همه ارزویم اما چه کنم که بسته پایم..."
-"به کجا چنین شتابان؟"
-"به هر ان کجا که باشد به جز این سرا سرایم."
-"سفرت بخیر! اما تو و دوستی خدا را
چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را."
javad jan
08-21-2014, 09:56 AM
هرچه نگاهت کنم
بازهم کم است
تو همیشه در نگاهت
یه حس تازه داری
من مانده ام و اینهمه نیاز
تو برای هر دردی معجزه داری
بیا و تمام کن لحظه های فراق
که تو کلید قفلهای بسته داری
javad jan
08-21-2014, 09:56 AM
عشق ِ من در سفر عشق خطر باید کرد
سینه را بر سر مقصود سپر باید کرد
از شب و ظلمت و از ظلم نباید ترسید
تا به خورشید فقط ذکر سحر باید کرد
به حساب دل از این راه خبر باید داشت
و جهان را هم از این راز خبر باید کرد
تیغه لعل اگر از رگ و جان داشت گذر
عاقبت از لبه تیغ گذر باید کرد
عشق ِ من در سفر عشق خطر باید کرد
موج در موج اگر شاهد دریا باشیم
قطره قطره به دل دوست اثر باید کرد
از سفر جز هنر عشق نباید آموخت
از دل خود به دل دوست سفر باید کرد
عشق ِ من در سفر عشق خطر باید کرد
یار من چرخ به دلخواه نخواهد چرخید
تا بدانی به چه تدبیر هنر باید کرد
فتح این قله آزاد به آسانی نیست
عشق ِ من در سفر عشق خطر باید کرد
javad jan
08-21-2014, 09:56 AM
** بر سرمای درون **
همه
ارزش دست و دلم
از آن بود
که عشق پناهی گردد
پروازی نه گریز گاهی گردد
ای عشق ای عشق
چهره آبیت پیدا نیست
و خنکای مرهمی بر شعله زخمی
نه شور شعله بر سرمای درون
ای عشق ای عشق
چهره سرخت پیدا نیست
غبار تیره تسکینی بر حضور وهن
و دنج رهایی بر گزیر حضور
ساهی بر آرامش آبی و سبزه برگچه بر ارغوان
ای عشق ای عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست.
javad jan
08-21-2014, 09:56 AM
پيغام ماهي ها
رفته بودم سرحوض
تا ببينم شايد،عكس تنهايي خود را در آب
آب در حوض نبود.
ماهيان مي گفتند:
«هيچ تقصير درختان نيست.
ظهر دم كرده ي تابستان بود،
پسرروشن آب،لب پا شويه نشست
وعقاب خورشيد،آمد او را به هوا برد كه برد.
به درك راه نبرديم به اكسيژن آب.
برق ازپولك ما رفت كه رفت.
ولي آن نور درشت،
عكس آن ميخك قرمز در آب
كه اگر باد مي آمد دل او،پشت چين هاي تغافل مي زد،
چشم ما بود.
روزني بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باد خدا را ديدي،همت كن
و بگو ماهي ها حوضشان بي آب است. »
باد مي رفت به سروقت چنار.
من به سروقت خدا مي رفتم.
سهراب سپهري
javad jan
08-21-2014, 09:58 AM
به جست و جوي تو
بر درگاه ِ كوه ميگريم،
در آستانه دريا و علف.
به جستجوي تو
در معبر بادها مي گريم
در چار راه فصول،
در چار چوب شكسته پنجره ئي
كه آسمان ابر آلوده را
قابي كهنه مي گيرد.
. . . . . . . . . . . .
به انتظار تصوير تو
اين دفتر خالي
تاچند
تا چند
ورق خواهد زد؟
***
جريان باد را پذيرفتن
و عشق را
كه خواهر مرگ است.-
و جاودانگي
رازش را
با تو درميان نهاد.
پس به هيئت گنجي در آمدي:
بايسته وآزانگيز
گنجي از آن دست
كه تملك خاك را و دياران را
از اين سان
دلپذير كرده است!
***
نامت سپيده دمي است كه بر پيشاني آفتاب مي گذرد
- متبرك باد نام تو -
و ما همچنان
دوره مي كنيم
شب را و روز را
هنوز را...
javad jan
08-21-2014, 09:58 AM
خسته ام از آرزوها؛آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی؛بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را؛روز وشب تکرارکردن
خاطرات بایگانی ؛زندگی های اداری
آفتاب زرد وغمگین؛پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین؛آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته؛چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته؛خسته از چشم انتظاری
صندلیهای خمیده؛میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده؛گریه های اختیاری
عصر جدولهای خالی؛پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی؛نیمکتهای خماری
رونوشت روزها را؛روی هم سنجاق کردم
شنبه های بی پناهی؛جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را؛با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی؛باد خواهد برد باری
روی میز خالی من؛صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها؛نامی از ما یادگاری
قيصر امين پور
javad jan
08-21-2014, 09:58 AM
هزار خواهش و آیا
هزار پرسش و اما
هزار چون و هزاران چرای بی زیرا
هزار بود و نبود
هزار شاید وباید
هزار باد و مباد
هزار کارنکرده
هزارکاش و اگر
هزاربارنبرده
هزاربوک و مگر
هزاربارهمیشه
هزاربارهنوز
مگر تو ای همه هرگز
مگر تو ای همه هیچ
مگر تو نقطه ی پایان
براین هزار خط ناتمام بگذاری
مگر تو ای دم آخر
در این میانه تو
سنگ تمام بگذاری
javad jan
08-21-2014, 09:59 AM
کاشکـــــی تا بــــا دلت امشب کمــــــی خلوت کنی
در سکوت پنجــــــــره ، از خــــــــاطره صحبت کنی
مثل پرواز پرستـــــــــــوهای عاشـــــق ، بی قــــــــرار
تا خلـــــــوص همزبـــــــــانی های دل ، هجرت کنی
با سِرِشک دیدگـــــــانت ، قطره قطـره ، بی صـــــــدا
برکه خشکیـــــــده را ، دریــــــــا ی بـی وسعت کنی
کاشکی تا ســــــــایه های خستــه همســـــــــــــایه را
درکنــــــارِ سایبــــــان ِکلبــــــــه ات ، دعــوت کنی
در طلوع عـــــــــــاطفه ، مانند مهـــــــــــــــرِآسمــا ن
مهربـــــانی را میـــــــــان دست هـــــا ، قسمــت کنی
مثــــــل ِ روح پاک بــــــاران ، مثل ابر نوبهـــــــــــار
غنچه هـــــــــای تشنه را ، سرشــــــار از رحمت کنی
کاشکـــــــــــی تا در هجوم لحظــــــــه های زندگی
لحظـــــه ای را هم برای عــــــــــــاشقی فرصت کنی
تشنه و عطشـــــــــان میان ساکنـــــــــــــان شهر عشق
ارزشِِ یک جرعـــــــــــه از پیمـــــــانه را قیمت کنی
روبروی قبـــــــــله گلــــــدان ِ نرگس هـــــــای مست
هر نمــــــــــازت را به یاد چشــــــــــــم او نیت کنی
کاشکــــــــی در پشت یک تنهــــــــــــایی آشفتگی
زندگی را در فـــــــــراغ دوست ، بی طــــــاقت کنی
با مناجــــــــات و دعــــــــا ، در خلوتِ تاریک شب
بالهــــــــــای بسته را ، آزاد از حســـــــــــــرت کنی
درخمِ پس کوچـــــــه های راه ِ سخت ِ انتظــــــــــار
با تبســــــــم راه را بر همـــــــرهان ، راحــــــت کنی
ساده مثل ِ روزهـــــــــــای بی ریـــــــــــای کودکی
با نگـــــــاه سادگی هــــــــا ، ســـاده تر عادت کنی
کاشکـــــــــی تا لااقل در بین حجـــــم آینــــــــــــه
سینــــــه پرکینــــــه را خــــــالی زِ هر نفــــرت کنی
از نیستــــــــان جدایـــــــی با نــــــوای «نینــــــــــوا»
بنــــد بنـــــدت را ، رهــــا از بنـــــد این غـربت کنی
javad jan
08-21-2014, 09:59 AM
گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانیم
وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانیم
داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو
هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم
مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام
تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم
یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند
انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم
وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها
تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم
تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من
پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم
در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم
سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم
زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی
ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم
حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن
ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانی
javad jan
08-21-2014, 09:59 AM
وقتي شبيه آينه ها مهربان شدي
من يك ستاره ماندم،تو كهكشان شدي
غمگين و دلشكسته به راهت نشسته ام
از آن شبي كه خاطره اي بي نشان شدي
با من سخن بگو كه منم آشناي تو
اي آشنا كه با دل من همزبان شدي
مي بينمت كه پشت تن بوته هاي ياس
پروانه خيال مرا آشيان شدي
وقتي نشست مهر نگاهت به جان من
چو عشق در خزان دلم جاودان شدي...
javad jan
08-21-2014, 09:59 AM
سرنوشت شیشه ها شکستن است
بلوکهای ساکت کنار جاده را ببین
مرا که من اضافی ام میان مردم زمین
هنوز مثل شیشه سنگ قلبها شکستنی ست
وبوی زنگ می دهند عشقهای آهنین
تو بی گناهی وگناه ساده بودن من است
همیشه مار پرورانده ام درون آستین
مپاش دانه های بغض وکینه را درون آب
مخواه سبزه ی سیاه را به جای هفت سین
شتاب کن شتاب ای سکوت ناگزیر مرگ
تویی که پشت خنده های عشق می کنی کمین
همیشه سرنوشت شیشه ها شکستن است آه
ومن دلم شکسته مثل بغض کهنه ی زمین
من وتو شاعران آب وآتشیم نازنین
تورا غزل مرا که مرگ عشق را چه بود دین؟
javad jan
08-21-2014, 09:59 AM
جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد
رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد
جولانگه جلالت در کوی دل نباشد
خلوتگه جمالت در جسم و جان نگنجد
سودای زلف و خالت جز در خیال ناید
اندیشهٔ وصالت جز در گمان نگنجد
در دل چو عشقت آید، سودای جان نماند
در جان چو مهرت افتد، عشق روان نگنجد
دل کز تو بوی یابد، در گلستان نپوید
جان کز تو رنگ بیند، اندر جهان نگنجد
پیغام خستگانت در کوی تو که آرد؟
کانجا ز عاشقانت باد وزان نگنجد
آن دم که عاشقان را نزد تو بار باشد
مسکین کسی که آنجا در آستان نگنجد
بخشای بر غریبی کز عشق تو بمیرد
وآنگه در آستانت خود یک زمان نگنجد
جان داد دل که روزی کوی تو جای یابد
نشناخت او که آخر جایی چنان نگنجد
آن دم که با خیالت دل راز عشق گوید
گر جان شود عراقی، اندر میان نگنجد
javad jan
08-21-2014, 10:00 AM
من فقط عاشق اینم حرف قلبتو بدونم
الکی بگم جدا شیم تو بگی که نمی تونم
من فقط عاشق اینم بگی از همه بیزاری
دو سه روز پیدام نشه تا ببنیم چه حالی داری
من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم
اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم
من فقط عاشق اینم روزایی که با تو تنهام
کار و بار زندگیمو بزارم برای فردام
من فقط عاشق اینم وقتی از همه کلافم
بشینم یه گوشهی دنج موهای تو رو ببافم
عاشق اون لحظه ام که پشت پنجره بشینم
حواست به من نباشه دزدکی تو رو ببینم
javad jan
08-21-2014, 10:00 AM
مردن و گم شدن از ماست نه از فاصله ها
دل از اینهاست که تنهاست نه از فاصله ها
گرچه دیگر همه جا پُر زجدایی شده است
مشکل از طاقت دل هاست نه از فاصله ها
نقش کم رنگ سرابی که گذر گاه من است
شاید از چشم تو پیداست نه از فاصله ها
همه درها شده بسته ز غم فاصله ها
زخم هر عشق ز در هاست نه از فاصله ها
گرچه دیگر همه کس سرد شده این یک بار
این همه درد نه از ماست نه از فاصله ها
javad jan
08-21-2014, 10:00 AM
ناودانها شرشر باران بی صبری است
آسمان بی حوصله حجم هوا ابری است
کفشهایی منتظر در چارچوب در
کوله باری مختصر لبریز بی صبری است
پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری است
وسرانگشتی به روی شیشه های مات
بار دیگر می نویسد:(خانه ام ابری است)
قيصر امين پور
javad jan
08-21-2014, 10:00 AM
مبادا آسمان بی بال و بی پر
مبادا در زمین دیوار بی در
مبادا هیچ سقفی بی پرستو
مبادا هیچ بامی بی کبوتر
javad jan
08-21-2014, 10:01 AM
در طواف شـمع مي گفت اين سخـن پروانه اي
سوختم زيــن آشنــايــان اي خوشـا بيگا نه اي
بلبل از شــوق گل و پروانه از ســــوداي شمع
هر يكي ســـوزد به نـــوعي در غــم جانانه اي
گر اسيـــر خط و خـــالي شد دلم، عيـــبم مكن
مرغ جـــايي مي رود كآنجاست آب و دانه اي
پادشه را غـــرفه آبــادان و دل خرم ، چه باك
گر گدايي جـــان دهد در گــوشــه ويـــرانه اي
عاقلانش بـــاز زنجيــــري دگـــر بـر پـــا نهند
روزي ار زنجيــــر از هـــم بگســلد ديوانه اي
اين جنون تنها نه مجنون را مسلم شد، بهــار
بــاش كــز ما هم فتد اندر جهــان افســـانه اي
javad jan
08-21-2014, 10:01 AM
گفتمش بی تو چه می باید کرد
عکس رخساره ی ماهش را داد
گفتمش همدم شبهایم کو
تاری از زلف سیاهش را داد
وقت رفتن همه را می بوسید
به من از دور نگاهش را داد
یادگاری به همه داد و به من
انتظار سر راهش را داد
javad jan
08-21-2014, 10:01 AM
از پس پرده نگاه کن مثل شطرنجه زمونه
هر کسی مثل یه مهره توی این بازی میمونه
یکی مثل ما پیاده یکی صد ساله سواره
یک نفر خونه بدوشو یکی دوتا قلعه (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D9%82%D9%84%D8%B9%D9%87) داره
یک طرف همه سیاهو یک طرف همه سپیدن
روبه روی هم یه عمره ما رو دارن بازی میدن
اونا که اول بازی توی خونه تو و من
پیش پای اسب دشمن مهره ها رو سر بریدن
ببین امروزه همشون میونه شاه و وزیرن
هنوزم بدون حرکت پشت ما سنگر میگیرن
تاجو تخت شاه دیروز دره قلعشون نمیشد
به خیالشون که این تاج سروشنه تا همیشه
یادشون رفته که اون شاه که به صد مهره نمیباخت
تاجو از سرش تو میدون لشکر پیدانه انداخت
اونکه مهره ها رو چیده اونکه ما رو بازی میده
اونکه نه شاهه نه سرباز نه سیاهه نه سپیده
javad jan
08-21-2014, 10:01 AM
باز احرام طواف کعبه دل بسته ام
در بیابان جنون بر شوق محمل بسته ام
می فشارم در میان سینه دل را بی شكیب
در تپیدن راه بر این مرغ بسمل بسته ام
می کنم اندیشه ی ایام عمر رفته را
بی سبب شیرازه بر اوراق باطل بسته ام
دیر شد باز آ که ترسم ناگهان پرپر شود
دسته گلهایی که از شوق تو در دل بسته ام
من شهید تیشه ی فرهادی خویشم سرشک
از چه رو تهمت بر آن شیرین شمایل بسته ام ؟
javad jan
08-21-2014, 10:02 AM
روزگاري رفت و من در هر زمان ـ
آزمودم رنج « غربت » را بسي
درد « غربت » ميگدازد روح را
جز « غريب » اين را نميداند كسي
هست غربت گونه گون در روزگار
محنت غربت بسي مرگ آور است
از هزاران غربت اندوه خيز
غربت « بي همزباني » بدتر است
javad jan
08-21-2014, 10:02 AM
از غم خبري نبود اگر عشق نبود
دل بود.ولي چه سود اگر عشق نبود؟
بي رنگ تر از نقطه موهومي بود
اين دايره كبود،اگرعشق نبود
از آئينه ها غبار خاموشي را
عكس چه كسي زدود اگر عشق نبود؟
در سينه هر سنگ دلي در تپش است
از اين همه دل چه سود اگر عشق نبود؟
بي عشق دلم جز گرهي كور چه بود؟
دل چشم نميگشود اگر عشق نبود.
از دست تودر اين همه سرگرداني
تكليف دلم چه بود اگر عشق نبود؟
"قیصر امین پور"
javad jan
08-21-2014, 10:02 AM
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل
که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز
طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق
به قول مفتی عشقش درست نیست نماز
در این مقام مجازی بجز پیاله مگیر
در این سراچه بازیچه غیر عشق مباز
به نیم بوسه دعایی بخر ز اهل دلی
که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز
فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق
نوای بانگ غزلهای حافظ از شیراز
javad jan
08-21-2014, 10:03 AM
غزل محال ...
تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی
شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال
عنقای بی نشانی و سیمرغ کوه قاف
تفسیر رمز و راز اساطیر تو محال
بیچاره ی دچار تو را چاره جز تو چیست ؟
چون مرگ ، ناگزیری و تدبیر تو محال
ای عشق ، ای سرشت من ، ای سرنوشت من !
تقدیر من غم تو و تغییر تو محال
javad jan
08-21-2014, 10:03 AM
شوریده کرد شیوهی آن نازنین مرا
عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا
غم همنشین من شد و من همنشین غم
تا خود چها رسد ز چنین همنشین مرا
زینسان که آتش دل من شعله میزند
تا کی بسوزد این نفس آتشین مرا
ای دوستان نمیدهد آن زلف بیقرار
تا یکزمان قرار بود بر زمین مرا
از دور دیدمش خردم گفت دور از او
دیوانه میکند خرد دوربین مرا
گر سایه بر سرم فکند زلف او دمی
خورشید بنده گردد و مه خوشهچین مرا
تا چون عبید بر سر کویش مجاورم
هیچ التفات نیست به خلد برین مرا
javad jan
08-21-2014, 10:03 AM
هر چه کنی بکن ولی
از بر من سفر مکن
یا که چو می روی مرا
وقت سفر خبر مکن
گر چه به باغم ستاده ام
نیست توان دیدنم
شعله مزن بر آتشم از بر من گذر مکن
روز جدایی ات مرا یک نگه تو میکشد
وقت وداع کردنت
بر رخ من نظر مکن
دیده به در نهاده ام
تا شنوم صدای تو
حلقه به در بزن مرا
عاشق در به در مکن
من که ز پا نشسته ام
مرغک پر شکسته ام
زود بیا که خسته ام
زین همه خسته تر مکن
گر چه به دور زندگی
تن به قضا نهاده ام
آتشم این قدر مزن
رنجه ام این قدر مکن
یوسف عمر من بیا
تنگدلم برای تو
رنج فراق می کشد
خون به دل پدر مکن
هر چه که ناله می کنم
گوش به من نمیکنی
یا که مرا ز دل ببر
یا ز برم سفر مکن
javad jan
08-21-2014, 10:04 AM
فقط حرفامو باور كن
تقاص عشق تو كم نيست
بمون حواي من با من
مگه عشق تو آدم نيست
تو خاكستر شدي با من
دارم مي ميرم از اين درد
بيا ، اين خونه اين كبريت تلافي كن
ولي برگرد
من از آغاز اين قصه ازت چيزي نفهميدم
نمي دونم چرا حالا ، چرا اينجا تورو ديدم
چقدر ديونگي دارم تمام قلبم آشوبه
تو آرومي نمي دوني چقدر ديونگي خوبه
تمام قصه بازي بود تموم شد.
javad jan
08-21-2014, 10:04 AM
نور عشق
رهروان كوي جانان سرخوشاند
عاشقان در وصل و هجران سرخوشاند
جان عاشق، سر به فرمان ميرود
سر به فرمان سوي جانان ميرود
راه كوي ميفروشان بسته نيست
در به روي بادهنوشان بسته نيست
باده ما ساغر ما عشق ماست
مستي ما در سر ما عشق ماست
دل ز جام عشق او شد مي پرست
مست مست از عشق او شد مست مست
ما به سوي روشنايي ميرويم
سوي آن عشق خدايي ميرويم
دوستان! ما آشناي اين رهيم
ميرويم از اين جدايي وارهيم
نور عشق پاك او در جان ما
مرهم اين جان سرگردان ما
javad jan
08-21-2014, 10:04 AM
مهربانم، ای خوب!
یاد قلبت باشد؛ یک نفر هست که این جا
بین آدم هایی، که همه سرد و غریبند با تو
تک و تنها، به تو می اندیشد
و کمی،
دلش از دوری تو دلگیر است....
مهربانم، ای خوب!
یاد قلبت باشد؛ یک نفر هست که چشمش ،
به رهت دوخته بر در مانده
و شب و روز دعایش اینست؛
زیر این سقف بلند، هر کجایی هستی، به سلامت باشی
و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد...
مهربانم، ای خوب! یاد قلبت باشد؛
یک نفر هست که دنیایش را،
همه هستی و رؤیایش را، به شکوفایی احساس تو، پیوند زده
و دلش می خواهد، لحظه ها را با تو، به خدا بسپارد....
مهربانم، ای خوب!
یک نفر هست که با تو
تک و تنها، با تو
پر اندیشه و شعر است و شعور!
پر احساس و خیال است و سرور!
مهربانم، ای یار، یاد قلبت باشد؛
یک نفر هست که با تو، به خداوند جهان نزدیک است
و به یادت، هر صبح، گونه سبز اقاقی ها را
از ته قلب و دلش می بوسد
و دعا می کند این بار که تو
با دلی سبز و پر از آرامش، راهی خانه خورشید شوی
و پر از عاطفه و عشق و امید
به شب معجزه و آبی فردا برسی…
javad jan
08-21-2014, 10:05 AM
گفتم بهاران برو دیگر نیازت ندارم
گفت آنچه تو داری بهار نیست پژمرده گلی ست
گفتم باران نبار که ما سیرابیم
گفت آنچه تو بینی سرابی بیش نیست
گفتم درخت روئیدن نمی خواهم خوددرحال رشدیم
گفت روئیدن بهاروباران میخواهدکه تونیستی
گفتم ما همراه چشمه ساران درجریانیم
گفت باریدنت ناودان نمی خواهد که تو هرگز نمی باری
گفتم پس دگر بار دربهاران بخندو ببار
گفت دیگرنه باریدن .نه روئیدنه بهارانی است که ما خشک سالیم
javad jan
08-21-2014, 10:05 AM
هم از تو هيچ در اين رهگذر نمي خواهم
و...هم حضور تو را مختصر نمي خواهم
اگر چه حرف توقف به دفتر من نيست
قبول کن که تو را رهگذر نمي خواهم
تويي که از من و از پنهان من خبر داري
کسي که نيست ز من با خبر نمي خواهم
زمانه از تو هزاران شبيه ساخته است
هنر شناسم و شبه هنر نمي خواهم
بخواه تا اثري جاودانه شود
دقايقي که ندارد اثر نمي خواهم
به عمر يک غزل حافظانه با من باش
فقط همين و از اين بيش تر نمي خواهم
javad jan
08-21-2014, 10:05 AM
به گردون میرسد فریاد یارب یاربم شبها
چه شد یارب در این شبها غم تاثیر یاربها
به دل صدگونه مطلب سوی او رفتم ولی ماندم
ز بیم خوی او خاموش و در دل ماند مطلبها
هزاران شکوه بر لب بود یاران را ز خوی تو
به شکرخنده آمد چون لبت، زد مهر بر لبها
ندانی گر ز حال تشنگان شربت وصلت
ببین افتاده چون ماهی طپان بر خاک طالبها
جدا از ماه رویت عاشقان از چشم تر هر شب
فرو ریزند کوکب تا فرو ریزند کوکبها
چسان هاتف بجا ماند کسی را دین و دل جایی
که درس شوخی آموزند طفلان را به مکتبها
javad jan
08-21-2014, 10:05 AM
گر فاش شود عیوب پنهانی ما
ای وای به خجلت و پریشانی ما
ما غره به دینداری و شاد از اسلام
گبران متنفر از مسلمانی ما
javad jan
08-21-2014, 10:06 AM
هیچ معلوم که دل در پی ســـودای که بود
چه طلب داشت و یا مـست ز مینای که بود
این همه ناله و فریــــــــاد ز داغ غم کیست
به چه دل بسته و شوریده وشیدای که بود
رنگ رخسار خبر از آتــــــــــــش پنهان دارد
یا رب این آتش پنهان به تمنــــــــای که بود
او که با جرعه ی می عقـــل ز هشیار ربود
این مــــــی ناب کجا بود و ز صهبای که بود
روزگاریست که ســـــــودا زده و در به درم
سر این در به دری فتنه و فتوای کـــــه بود
دوختم جـــــــامه ی زرین ز نخ فکر و خیال
خود ندانم که بـــــــــرازنده ی بالای که بود
سالها شد مــن و دل همره و همراز شدیم
اندر آیینه ی دل صورت و سیمای کـــــه بود
تو که لیــــلی نخواندی ورق از دفتر عشق
این همه شور و نــوا های تو از نای که بود
javad jan
08-21-2014, 10:06 AM
نه از قبیله ابرم نه از تبار کویرم
که بی بهانه بگریم وبی ترانه بمیرم
ستاره ای به درخشندگی ماه ، که دیری است
به دست توده ای از ابرهای تیره اسیرم
فرو نمیکشد این آب ، آتش عطشم را
خوشا که باز بیفتد به چشمه سار مسیرم
دلم گرفته برایت ولی اجازه ندارم
که از نسیم و پرنده سراغی از تو بگیرم
javad jan
08-21-2014, 10:07 AM
گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت، گفت زهی حب نبات
گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا
شادی همه لطیفه گویان صلوات
javad jan
08-21-2014, 10:07 AM
خور و خواب و آرام جوید همی وزان زندگی کام جوید همی
نه گویا زبان و نه جویا خرد ز خاک و ز خاشاک تن پرورد
نداند بد و نیک فرجام کار نخواهد ازو بندگی کردگار
چو دانا توانا بد و دادگر از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر
چنینست فرجام کار جهان نداند کسی آشکار و نهان
javad jan
08-21-2014, 10:07 AM
تو دونسته بودي چه خوش باورم من
شكفتي و گفتي از عشق پرپرم من
تا گفتم كي هستي
تو گفتي يه بي تاب
تا گفتم دلت كو
تو گفتي كه درياب
قسم خوردي بر ماه تو عاشق تريني
همون لحظه ابري رخ ماه و آشفت
به خود گفتم اي واي
مبادا دروغ گفت
javad jan
08-21-2014, 10:08 AM
ای عشق، ای ترنم نامت ترانهها
معشوق آشنای همه عاشقانهها
ای معنی جمال به هر صورتی که هست
مضمون و محتوای تمام ترانهها
با هر نسیم، دست تکان میدهد گلی
هر نامهای ز نام تو دارد نشانهها
هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت:
گل با شکوفه، خوشهی گندم به دانهها
شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دریا به موج و موج به ریگ کرانهها
باران قصیدهای است تر و تازه و روان
آتش ترانهای به زبان زبانهها
اما مرا زبان غزلخوانی تو نیست
شبنم چگونه دم زند از بیکرانهها
کوچه به کوچه سر زدهام کو به کوی تو
چون حلقه در به در زدهام سر به خانهها
یک لحظه از نگاه تو کافی است تا دلم
سودا کند دمی به همه جاودانهها
javad jan
08-21-2014, 10:08 AM
ای تو با روح من از روز ازل یارترین
کودک شعر مرا مهر تو غمخوارترین
گر یکی هست سزاوار پرستش به خدا
تو سزاوارترینی تو سزاوارترین
عطر نام تو که در پرده جان پیچیده ست
سینه را ساخته از یاد تو سرشارترین
ای تو روشنگر ایام مه آلوده عمر
بی تماشای تو روز و شب من تارترین
در گذرگاه نگاه تو گرفتارانند
من به سرپنجه مهر تو گرفتارترین
می توان با دل تو حرف غمی گفت و شنید
گر بود چون دل من راز نگهدارترین
javad jan
08-21-2014, 10:08 AM
آسمان را تا رفته ای رنگی نیست
در ملال شب به جز دست فراق
کس نوازنده ساز دل من نیست
مهتاب شبهای بلندم
نوازشهای گرم دستهایت
دگر آرام جان خسته ام نیست
مرا با تاری خلوتگه یادت
تو ای مهتاب شبهای بلندم
دگر تاب و توان سازشم نیست
دلم نیست٬ جانم نیست
این دل شب زده تنهایم
طاقت دوری مهتابش نیست
توی ای مهتاب شبهای بلندم
آتش جانم که افتاده به تن
سوز سرمای زمستان هم حریفش نیست
دلم تنگ است .....
زمان بی رحم است ....
روز از پی شب می رود و
دلم تنگ نوازشهای یار است
سرم در فکر آغوش تو مهتاب است
و چشمم ...نیاز آلود دیدارت
javad jan
08-21-2014, 10:08 AM
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد
در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست
آینه از امروز تماشا دارد
نفس سوخته دارم به شتابید ای خلق
قطره ای قصد نشان دادن دریا دارم
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
javad jan
08-21-2014, 10:08 AM
منحـــــنی قامــــــــتم، قامــــت ابروی توست
خط مـــجانب بر آن، سلسله گیسوی اوست
حد رسیدن به او، مـــــــبهم و بی انتــهاست
بازه تعـــــریف دل، در حـــــرم کــــــوی دوست
چون به عــــــــــدد یک تویی من همه صفرها
آن چه که معـــــنی دهد قامت دلجوی توست
پرتوی خورشیـــد شد مـــــشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست
بی تو وجــــــــــودم بود یک ســـــری واگـــــــرا
ناحیـــــــــــــه همــــــــگراش دایره روی توست .
javad jan
08-21-2014, 10:09 AM
تمام عمر بستیم وشکستیم
بجزء بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ
نفهمیدیم به دنبال چه هستیم
عجب آشفته بازاری است دنیا
عجب بیهوده تکراری است دنیا
چه رنجی از محبت ها کشیدیم
برهنه پا به تیغستان دویدیم
نگاه آشنا در این همه چشم
ندیدیم وندیدیم وندیدیم
سبک بالان ساحل ها ندیدند
به دوش خستگان باری است دنیا
مرا در موج حسرت ها رها کرد
عجب یار وفا داری است دنیا
عجب آشفته بازاریست دنیا
عجب بیهوده تکراری است دنیا
میان آنچه باید باشد ونیست
عجب فرسوده بازاریست دنیا
عجب خواب پریشانی است دنیا
عجب دریای طوفانی است دنیا
عجب یار وفا داری است دنیا
javad jan
08-21-2014, 10:09 AM
نه زمين خاکِ قديمی نه هوا همون هواست
تاچشام کار ميکنه هرچی که مونده نا بجاست
داره از قبيله ما یکی يکی کم ميشه
هرچی دوست داشتمو دارم راهی عدم می شه
مثل ابرای زمستون دلم از گريه پره
شيشهء نازک دل منتظرِ تلنگره
غم سفره های خالی دستای نحيف مردم
داغ شلاق جهالت به تن شريف مردم
غم اعدام ستاره انهدام سرو آزاد
تيرباران شقايق باغبانی کردن باد
همه قطره های خونی که به خاکم شده فرياد
همه اين هایی که گفتم بغض هرروزمنه
منو درمن ميشکنه
مثل ابرای زمستون دلم از گريه پره
شيشهء نازک دل منتظرِ تلنگره
javad jan
08-21-2014, 10:09 AM
من آن موجم که آرامش ندارم
به آسانی سر سازش ندارم
هميشه در گريز و در گذارم
نمی مانم به يکجا بی قرارم
سفر يعنی من و گستاخی من
هميشه رفتن و هرگز نماندن
هزاران ساحل و ناديده ديدن
به پرسش های بی پاسخ رسيدن
من از تبار دریا از نسل چشمه سارم
رها تر از رهایی حصار بی حصارم
ساحل حصار من نیست
پایان کار من نیست
همدرد و یار من نیست
کسی که یار من نیست در انتظار من نیست
صدای زنده بودن در خروشم
به ساحل چون می یایم خموشم
به هنگامی که دنیا فکر ما نیست
برای مرگ هم در خانه جا نیست
اگر خاموش بشینم روا نیست
دل از دریا بریدن کار ما نیست
من از تبار دریا از نسل چشمه سارم
رها تر از رهایی حصار بی حصارم
javad jan
08-21-2014, 10:09 AM
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
javad jan
08-21-2014, 10:10 AM
این دل که دوستی به تو خون خواره میکند
خصمی به خود نه ، با من بیچاره میکند
بد خوییت به آخر دیدن گذاشته است
حالا نظر به خوبی رخساره میکند
این صید بی ملاحظه غافل از کمند
گردن دراز کرده چه نظاره میکند
این شیشهٔ ظریف که صد جا شکسته بیش
این اختلاط چیست که با خاره میکند
فردا نمایمش که سوی جیب جان رود
وحشی که جیب عاریتی پاره میکند
javad jan
08-21-2014, 10:10 AM
برای شما که عشق ِتان زندهگيست
شما که عشقِتان زندگیست
شما که خشمِتان مرگ است،
شما که تاباندهاید در یأسِ آسمانها
امیدِ ستارگان را
شما که به وجود آوردهاید سالیان را
قرون را
و مردانی زادهاید که نوشتهاند بر چوبهی دارها
یادگارها
و تاریخِ بزرگِ آینده را با امید
در بطنِ کوچکِ خود پروردهاید
و شما که پروردهاید فتح را
در زهدانِ شکست،
شما که عشقِتان زندگیست
شما که خشمِتان مرگست!
شما که برقِ ستارهی عشقید
در ظلمتِ بیحرارتِ قلبها
شما که سوزاندهاید جرقهی بوسه را
بر خاکسترِ تشنهی لبها
و به ما آموختهاید تحمل و قدرت را در شکنجهها
و در تعبها
و پاهای آبلهگون
با کفشهای گران
در جُستجوی عشقِ شما میکند عبور
بر راههای دور
و در اندیشهی شماست
مردی که زورقاش را میراند
بر آبِ دوردست
شما که عشقِتان زندگیست
شما که خشمِتان مرگ است!
شما که زیبایید تا مردان
زیبایی را بستایند
و هر مرد که به راهی میشتابد
جادوییِ نوشخندی از شماست
و هر مرد در آزادگیِ خویش
به زنجیرِ زرینِ عشقیست پایبست
شما که عشقِتان زندگیست
شما که خشمِتان مرگ است!
شما که روحِ زندگی هستید
و زندگی بی شما اجاقیست خاموش،
شما که نغمهیِ آغوشِ روحِتان
در گوشِ جانِ مرد فرحزاست،
شما که در سفرِ پُرهراسِ زندگی، مردان را
در آغوشِ خویش آرامش بخشیدهاید
و شما را پرستیده است هر مردِ خودپرست، ــ
عشقِتان را به ما دهید
شما که عشقِتان زندگیست!
و خشمِتان را به دشمنانِ ما
شما که خشمِتان مرگ است
احمد شاملو
javad jan
08-21-2014, 10:10 AM
دهانت را مي بويند مبادا گفته باشي دوستت دارم
دلت را مي پويند مبادا شعله اي در آن نهان باشد
روزگار غريبي است نازنين
javad jan
08-21-2014, 10:10 AM
ساقی ار باده از این دست به جام اندازد
عارفان را همه در شرب مدام اندازد
ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال
ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد
ای خوشا دولت آن مست که در پای حریف
سر و دستار نداند که کدام اندازد
زاهد خام که انکار می و جام کند
پخته گردد چو نظر بر می خام اندازد
روز در کسب هنر کوش که می خوردن روز
دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد
آن زمان وقت می صبح فروغ است که شب
گرد خرگاه افق پرده شام اندازد
باده با محتسب شهر ننوشی زنهار
بخورد بادهات و سنگ به جام اندازد
حافظا سر ز کله گوشه خورشید برآر
بختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد
javad jan
08-21-2014, 10:11 AM
بازدرخلوت من دست خیال
صورت شاد تورا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش توفان بود
یاد آن شب که تورا دیدم وگفت
دل من با دلت افسانه ی عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه ی عشق
رفتی و دردل من ماند بجای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده ی اشک
حسرتی یخ زده در خنده ی سرد
فروغ فرخزاد
javad jan
08-21-2014, 10:11 AM
اين چه جهانيست
اين چه بهشتي ست
اين چه جهانيست كه نوشيدن مي نارواست
اين چه بهشتي ست در آن خوردن گندم خطاست
هاي رفيق اين ره انصاف نيست اين جفاست
راست بگو راست بگو راست
فردوس برينت كجاست
راستي آنجا هم هر كس و ناكس خداست
بر همه گويند كه هشيار باش
بر در فردوس نشيند كسي
تا كه به درگاه قيامت رسي
از تو بپرسد كه در راه عشق
پيرو زرتشت بودي يا مسيح
javad jan
08-21-2014, 10:11 AM
باز از یک نگاه گرم تو یافت
همه ذرات جان من هیجان
همه تن بودم ای خدا همه تن
همه جان گشتم ای خدا همه جان
چشم تو این سیاه افسونکار
بسته با صد فریب راهم را
جز نگاهت پناهگاهم نیست
کز تو پنهان کنم نگاهم را
چشم تو چشمه شراب من است
هر نفس مست ازین شرابم کن
تشنه ام تشنه ام شراب شراب
می بده می بده خرابم کن
بی تو در این غروب خلوت و کور
من و یاد تو عالمی داریم
چشمت ایینه دار اشک من است
شب چراغی و شبنمی داریم
بال در بال هم پرستوها
پر کشیده به آسمان بلند
همه چون عشق ما به هم لبخند
همه چون جان ما بهم پیوند
پیش چشمت خطاست شعر قشنگ
چشمت از شعر من قشنگتر است
من چه گویم که در پسند اید
دلم از این غروب تنگ تر است
javad jan
08-21-2014, 10:11 AM
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا
زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی...
javad jan
08-23-2014, 12:28 PM
هزاران هزار بار تو را اشك ريختم
تو را بغض كرده به خلوت رسيدم
هزاران هزار بار تو را خواب ديدم
تو را حين گريه به آغوش كشيدم
javad jan
08-23-2014, 12:28 PM
بيا سوار قصه رو، رو اسب خستگي ببين
ببين شدم يه خاطره
فقط همين ، فقط همين
javad jan
08-23-2014, 12:29 PM
ای در درون جانم و جان از تو بی خبر
ای در درون جانم و جان از تو بی خبر
وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر
چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان
در جان و در دلی دل و جان از تو بی خبر
ای عقل پیر و بخت جوان گرد راه تو
پیر از تو بی نشان و جوان از تو بی خبر
نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب
نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر...
از تو خبر به نام و نشان است خلق را
وآنگه همه به نام و نشان از تو بی خبر
جویندگان جوهر دریای کنه تو
در وادی یقین و گمان از تو بی خبر
چون بی خبر بود مگس از پر جبرئیل
از تو خبر دهند و چنان از تو بی خبر
شرح و بیان تو چه کنم زانکه تا ابد
شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی خبر
عطار اگرچه نعرهی عشق تو میزند
هستند جمله نعرهزنان از تو بی خبر
javad jan
08-23-2014, 12:29 PM
ای به داد من رسیده تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی تو شبای وحشت من
ای تبلور حقیقت توی لحظه های تردید
تو شبو از من گرفتی تو من دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی
میون این همه دشمن تو رفیقی جون پناهی
یاور همیشه مون تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوریت برای من شده عادت
ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره که منو دادی نشونم
یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوریت برای من شده عادت
javad jan
08-23-2014, 12:29 PM
برای تو وخویش
چشمانی آرزو میکنم
که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند
گوشی
که صداها و شناسه ها را
در بیهوشیمان بشنود
برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش بیرون کشد
و بگذارد
از آن چیزها که در بندمان کشیده است
سخن بگوییم
javad jan
08-23-2014, 12:29 PM
خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را
سوخت عشق خانه سوز اول متاع خانه را
خواه آتش گوی و خواهی قرب، معنی واحد است
قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را
هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
كاین همه گفتند و آخر نیست این افسانه را
گرد ننشیند به طرف دامن آزادگان
گر براندازد فلک بنیاد این ویرانه را
می ز رطل عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست
وحشیی باید که بر لب گیرد این پیمانه را
javad jan
08-23-2014, 12:31 PM
دوست دارم بر شبم مهمان شوی
بر کویر تشنه چون باران شوی
دوست دارم تا شب و روزم شوی
نغمه ی این ساز پر سوزم شوی
دوست دارم خانه ای سازم ز نور
نام تو بر سردرش زیبا ز دور
دوست دارم چهره ات خندان کنم
گریه های خویش را پنهان کنم
دوست دارم بال پروازم شوی
لحظه ی پایان و آغازم شوی
دوست دارم ناله ی دل سر دهم
یا به روی شانه هایت سر نهم
دوست دارم لحظه را ویران کنم
غم ، میان سینه ام زندان کنم
دوست دارم تا ابد یادت کنم
با صدایی خسته فریادت کنم
دوست دارم با تو باشم هر زمان
گر تو باشی،من نبارم بی امان
javad jan
08-23-2014, 12:31 PM
در شب من خنده ی خورشید باش
آفتاب ظلمت تردید باش
ای همای پرفشان در اوج ها
سایه ی عشق منی جاوید باش
ای صبوحی بخش می خواران عشق
در شبان غم صباح عید باش
با خیالت خلوتی آراستم
خود بیا و ساغر امید باش
javad jan
08-23-2014, 12:32 PM
خدایا داد از این دل داد از این دل
نگشتم یک زمان من شاد از این دل
چو فردا داد خواهان داد خواهند
بر آرم من دو صد فریاد از این دل
javad jan
08-23-2014, 12:32 PM
اي روح ِ مسكين ِ من
كه در كمند ِ اين جسم ِ گناه آلود اسير آمده اي
و سپاهيان ِ طغيان گر ِ نفس، تو را در بند كشيده اند!
چرا خويش را از درون مي كاهي و در تنگدستي و حرمان به سر مي بري
و ديوارهاي برون را به رنگ هاي نشاط انگيز و گرانبها آراسته اي؟
حيف است چنان خراجي هنگفت
بر چنين اجاره اي كوتاه، كه از خانه ي تن كرده اي
آيا اين تن را طعمه ي مار و مور نمي بيني
كه هر چه بر آن بيفزايي، بر ميراث ِ موران خواهد افزود؟
اگر پايان ِ قصه ي تن چنين است،
اي روح ِ من،
تو بر زيان ِ تن زيست كن؛
بگذار تا او بكاهد و از اين كاستن بر گنج ِ درون ِ تو بيفزايد.
اين ساعات ِ گذران را
كه بر درياي سرمد كفي بيش نيست، بفروش
و بدين بهاي اندك، اقليم ِ ابد را به مـُلك ِ خويش در آور،
از درون سير و برخوردار شو،
و بيش از اين ديوار ِ بيرون را به زيب و فر مياراي
و بدين سان مرگ ِ آدمي خوار را خوراك ِ خود ساز؛
كه چون مرگ را در كام فرو بري،
ديگر هراس نيست و بيم ِ فنا نخواهد بود.
javad jan
08-23-2014, 12:32 PM
یک نفر هست که از پنجرهها
نرم و آهسته مرا میخواند
گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم میماند
یک نفر هست که در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست
مثل لحظات خوش کودکیام
پر ز عطر نفس شببوهاست
یک نفر هست که چون چلچلهها
روز و شب شیفته پرواز است
توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است
یک نفر هست که یادش هر روز
چون گلی توی دلم میروید
آسمان، باد، کبوتر، باران
قصهاش را به زمین میگوید
یک نفر هست که از راه دراز
باز پیوسته مرا میخواند!
javad jan
08-23-2014, 12:33 PM
چه شود محو تماشای تو باشم
دیده بر هم ننهم ، غرق تمنای تو باشم
شور دل با تو بگویم ، گله بی انصافی ست
عاشق زار توأم ، مست تولای تو باشم
می کشد عشق تو ما را سوی صحرا و بیابان
من که دائم خبری از سر سودای تو باشم
زهد من از تو عجب رنگ و نمایی دارد
رهرو دامگه بزم شب آرای تو باشم
خرقه پوشم من دیوانۀ سرگردان بین
به نیاز دل خود شمع دلارای تو باشم
javad jan
08-23-2014, 12:35 PM
اشک هایم را ببین سرد است و بی جان نازنین
باختم خود را به چشمان تو آسان نازنین
باز جریان تمام لحظه هایم با توست
تا ته این کوچه گردی های حیران نازنین
کاش بودی تا ببینی در هجوم بی کسی
باز می خوانم تو را با چشم گریان نازنین
بی تو بودن مرگ من در وحشت تاریکی است
همچو برگی در میان خشم طوفان نازنین
پشت حسرت های سوزان دلی پر تاب و تب
کلبه ای اینجاست دور افتاده ، ویران نازنین
با دو دست شوق ، قلبم کاش میشد می نوشت
پشت پلکت قصه ای از عشق پنهان نازنین
ساده و بی پرده گفتم پُر ز احساس وجود
دوستت دارم ، نمی گردم پشیمان نازنین
با تو لبریز از غزل هایی همه پر رمز و راز
بی تو اما واژه هایم رو به پایان نازنین
دست بی منت بکش بر بال تنهایی من
می تپد قلبش ولی زخمی و بی جان نازنین
کاش می گفتی کنون با من که هستم پیش تو
ختم می کردی تو این شعر پریشان نازنین
javad jan
08-23-2014, 12:35 PM
دستهای من عاشقاند
افسوس دهانم عاشق است و میبیند
ناگهان میفهمم
که اشیا چنان به من نزدیکند
که به سختی میتوانم از میانشان قدم بردارم
و رنج نکشم
احساس شیرینی است
از بیداری، از رویا
و حالا من اینجایم، بیخواب
به وضوح خدایان عاجی را میبینم
در دستهایم میگیرمشان
و به آنها ایمان میآورم، خندان در ماه
سرگرم مجسمههای نگهبانان
چرخ يک کشتی باستانی،
که ملوانان آن را گرداندند و پرستیدند.
مشتری زرد است، مریخ جادوگر
به نقره ای میزند
با دست چپم تلنگری به چرخ میزنم و چرخ میگردد
رقصی از شکوهمندیهاست، عشق من!
که از خدایان بسیار آسمان، یکی، میان من و تو
و روحم بادبان کشیده
مواج از اشتیاق
همهجا به دنبال تو.
و اشیا میآیند
نزدیکتر حتی
و آغوشم را پر میکنند،
زخمی ام میکنند.
"نیکیتا استانسکو"
javad jan
08-23-2014, 12:35 PM
وقتی اندیشه میکردم
خود را از یاد بردم
وقتی اندیشه کالبد یافت
برگها مرا در سایه از یاد بردند
تا وقتی که نامرئی، مرئی شود
مینشینم و انتظار میکشم
که آیا هیچکس مرا به ياد میآورد؟
و مادام که باد و برف از من جان میگیرند
چراغها را خاموش میکنم
در روح همگان.
javad jan
08-23-2014, 12:36 PM
دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من
javad jan
08-23-2014, 12:36 PM
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت به تلخی گریستم
javad jan
08-23-2014, 12:36 PM
دلتنگی های آدمی را باد ، ترانه ای می خواند
رؤیاهایش را آسمان پُرستاره ، نادیده می گیرد
هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند
سکوت سرشار از ناگفته هاست
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشقهای نهان
وشگفتی های بر زبان نیامده
و در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من ...
برای تو و خویش چشمانی آرزو میکنم
که چراغهاو نشانه ها را در ظلمتمان ببیند
و گوشی که صداها و شناسه ها را
در بیهوشی مان بشنود
برای تو و خویش
روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش بیرون کشد
و بگذارد از آن چیزی که در بندمان کشیده است
سخن بگوئیم ...
javad jan
08-23-2014, 12:36 PM
•
ازین زاویه
حرفی بسته میچکد
لحظه ها
انگشتان هیچ شاعری راوام نمیگیرند
هرروز
ابرهای ایرانی راورق میزنم
خط کش هایم رامی آورم
آسمانی به من نزدیک نمیشود
میدانم
این کرانه
آشیانه ی برف است
javad jan
08-23-2014, 12:37 PM
ترا من چشم در راهم شباهنکام
که میگیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام، در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،
گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛
ترا من چشم در راهم.
((نیما یوشیج))
javad jan
08-23-2014, 12:37 PM
میان خورشید های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست -
خورشیدی که
از سپیده دم همه ستارگان
بی نیازم می کند
نگاهت
شکست ستمگری ست -
نگاهی که عریانی روح مرا
از مهر
جامه ئی کرد
بدان سان که کنونم
شب بی روزن هرگز
چنان نماید
که کنایتی طنز آلود بوده است
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست -
آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است!
وینک مهر تو:
نبرد افزاری
تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم
***
آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم
به جز عزیمت نابهنگامم گزیری نبود
چنین انگاشته بودم
ایدا فسخ (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D9%81%D8%B3%D8%AE) عزیمت جاودانه بود
***
میان آفتاب های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست -
نگاهت شکست ستمگری ست -
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست
javad jan
08-23-2014, 12:39 PM
خانهای بالای فصلهای سال
خانهی بچهها، حیوانات و سیبها
میدانی از فضای خالی
زیر ستارهای غایب
خانه، تلسکوپ کودکی بود
پوست احساس بود و
جوجهی خواهرم،
و شاخهی درختی.
شعلهها، جوجه را در خود بلعیدند
گلولهای شاخه را خط زد
آواز پیاده نظام بی خانه
بر فراز خاکستر آشیانه
خانه، مرگ احساس است
خانه، مکعب کودکی است
بال خواهری سوخته
برگ درختی مرده.
"زبيگنيف هربرت"
javad jan
08-23-2014, 12:39 PM
چشم های من و تو آینه ی درد همند
شانه های من و تو شانه که نه ، کوه غمند
چشم های تو عظیمند و پر از درد عمیق
از همین روی برای دل من محترمند
هر چه چشمان تو آواز صلابت بشوند
باز می خوانمشان باز عزیز دلمند
خنده ها را همه ققنوس شررساز بکن
تا به خاکستر من روح دوباره بدمند
تو هم از درد بگویی به کجا تکیه کنم ؟
با ستون های خرابی که از اندوه خمند
چشم در چشم هم از راه بگوییم و امید
چشم های من و تو آینه تالار همند
javad jan
08-23-2014, 12:39 PM
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
javad jan
08-23-2014, 12:39 PM
تنهایی
چون باران
شامگاهان برمی خیزد از دریا
از هامونهای پرت و دور افتاده
و می ریزد آنگاه
بر روی شهر
می بارد تنهایی
در این ساعات حال و بی حالی
وقتی کوچه ها به صبح می رسند
وقتی که جفتهایی
بی آنکه چیزی بیابند در یکدیگر
نومید و غمین
از هم جدا می شوند
وقتی آنان که نفرت از هم دارند
به ناچار همبستر می شوند ،
آنگاه تنهایی با رود ها همراه خواهد شد ...
شعری از راینر ماریا ریلکه
javad jan
08-23-2014, 12:40 PM
اکنون کجايی ای خود ديگر من؟
آيا در اين سکوت شب بيداری؟
بگذار نسيم پاک
تپش و مهربانی جاودانه ی قلبم را به تو برساند
کجايی ای ستاره زيبای من؟
تيرگی زندگی مرا در اغوش کشيده
و اندوه بر من چيره گشته است
لبخندی در فضا بزن؛ که خواهد رسيد و مرا جانی دوباره خواهد داد!
از انفاس خود عطری در فضا بپراکن که حمايتم خواهد کرد!
کجايی ای محبوب من؟
آه ؛ چه بزرگ است عشق!
و چه بی مقدارم من!
جبران خليل جبران
javad jan
08-23-2014, 12:40 PM
نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی
نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی
نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی
ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی
بدیدار اجلل باشد اگر شادی کنم روزی
به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی
کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی
گهی افتان و خیزان چون غباری دربیابانی
گهی خاموش و حیران چون نگاهی برنظرگاهی
رهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها
باقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی
javad jan
08-23-2014, 12:40 PM
غنچه با دل گرفته گفت
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه و گل از درون با غچه باز هم به گوش می رسد
تو چه فکر می کنی
کدام یک درست گفته اند
من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد اوگل است
گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است!
javad jan
08-23-2014, 12:40 PM
مجنون نه ! من باید خودم جای خودم باشم
باید خودم بی واژه لیلای خودم باشم
عمری مرا دور تو گردیدم دمی بگذار
گرداب نا آرام دریای خودم باشم
شیدایی شبهای بی لیلا به من آموخت
باید به فکر روح تنهای خودم باشم
بیهوده بودم هرچه از دیروز تا دیروز
باید از امشب فکر فردای خودم باشم
بگذار من هم رنگ بی دردی این مردم
در گیرودار دین و دنیای خودم باشم
اما نه...! من آتش به جان، شعله ام، داغم
نگذار یک پروانه هم جای خودم باشم
حیف است تو خاتون خواب هر شبم باشی
اما خودم تعبیر رویای خودم باشم
من مرغ عشقی خسته ام، کنج قفس تا کی
آیینه دار بی کسی های خودم باشم
باید تو در آیینه ام باشی تو می فهمی؟
حیف است من غرق تماشای خودم باشم
حیف است تو خورشید عالمتاب من باشی
من سایه ای افتاده در پای خودم باشم
باید ردیف شعر را لختی بگردانم
تا آخرین حرف الفبای خودم باشی
هر جمعه را مشتاق تر خواب تو می بینم
تا هفت روز هفته لیلای خودم باشی
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2024 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.