توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کافه شعر<<
صفحه ها :
1
[
2]
3
4
5
6
7
8
9
10
javad jan
07-23-2013, 11:32 AM
چه اشكال دارد پس از هر نماز
دو ركعت گلي را عبادت كنيم؟
به هنگام نيت براي نماز
به آلاله ها قصد قربت كنيم؟
چه اشكال دارد در آئينه ها
جمال خدا را زيارت كنيم؟
پراكندگي حاصل كثرت است
بياييد تمرين وحدت كنيم
اگر عشق خود علت اصلي است
چرا بحث معلول و علت كنيم؟
بيا جيب احساس و انديشه را
پر از نقل مهر و محبت كنيم
مگر كهنه شد رسم عهد الست
بياييد تجديد بيعت كنيم
خدايا دلي آفتابي بده
كه از باغ گلها حمايت كنيم
رعايت كن آن عاشقي را كه گفت:
" بيا عاشقي را رعايت كنيم"
زنده ياد قيصر امين پور
javad jan
07-23-2013, 11:32 AM
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود ؟
بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره ی کبود ، اگر عشق نبود
از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود ؟
در سینه ی هر سنگدلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود ؟
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود ؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود ؟
javad jan
07-28-2013, 03:27 PM
با دلي بي تاب مي خوانم تو را
مثل شعري ناب مي خوانم تو را
در كنار جويباري از غرل
با سرود آب مي خوانم تو را
شب به قصد كوچه بيرون مي روي
در شب مهتاب مي خوانم تو را
خستگي را مي تكانم از تنت
با زبان خواب مي خوانم تو را
با لباني كه عطش بو سيده است
با صداي آب مي خوانم تو را
عكس خاموشم كه تا پايان عمر
با دلي بي تاب مي خوانم تو را
javad jan
07-28-2013, 03:28 PM
بنشين مرو چه غم که شب از نيمه رفته است
بگذار تا سپيده بخندد به روي ما
بنشين ببين که : دختر خورشيد صبحگاه
حسرت خورد ز روشني آرزوي ما
بنشين مرو هنوز به کامت نديده ام
بنشين مرو هنوز ز کلامي نگفته ايم
بنشين مرو چه غم که شب از نيمه رفته است
بنشين که با خيال تو شب ها نخفته ايم
بنشين مرو که در دل شب در پناه ماه
خوشتر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نيست
بنشين و جاودانه به آزار من مکوش
يکدم کنار دوست نشستن گناه نيست
بنشين مرو حکايت وقت دگر مگو
شايد نماند فرصت ديدار ديگري
آخر تو نيز با منت از عشق گفتگوست
غير از ملال و رنج ازين در چه مي بري
بنشين مرو صفاي تمناي من ببين
امشب چراغ عشق در اين خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشين مرو مرو که نه هنگام رفتن است
اينک تو رفته اي و من ازره هاي دور
مي بينمت به بستر خود برده اي پناه
مي بينمت نخفته بر آن پرنيان سرد
مي بينمت نهفته نگاه از نگاه ماه
درمانده اي به ظلمت انديشه هاي تلخ
خواب از تو در گريز و تو ازخواب در گريز
ياد منت نشسته بر ابر پريده رنگ
با خويشتن به خلوت دل مي کني ستيز
javad jan
07-28-2013, 03:30 PM
اي دل من گرچه دراين روزگار
جامه رنگين نميپوشي به كام
باده رنگين نمينوشي ز جام
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن مِي كه ميبايد تهي است
اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم
اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
اي دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار
javad jan
07-28-2013, 03:36 PM
رخصت زیستن را دست بسته، دهان بسته گذشتم
دست و دهان بسته گذشتیم
و منظر جهان را
تنها
از رخنه ی تنگ چشمی ی حصار شرارت دیدیم و
اکنون
آنک در کوتاه بی کوبه در برابر و
آنک اشارت دربان منتظر!
دالان تنگی را که در نوشته ام
به وداع
فراپشت می نگرم:
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.
به جان منت پذیرم و حق گزارم!
چنین گفت بامداد خسته.
javad jan
07-30-2013, 02:59 PM
هر که مجموع نباشد به تماشا نرود
یار با یار سفرکرده به تنها نرود
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
بر دل آویختگان عرصه عالم تنگست
کان که جایی به گل افتاد دگر جا نرود
هرگز اندیشه یار از دل دیوانه عشق
به تماشای گل و سبزه و صحرا نرود
به سر خار مغیلان بروم با تو چنان
به ارادت که یکی بر سر دیبا نرود
با همه رفتن زیبای تذرو اندر باغ
که به شوخی برود پیش تو زیبا نرود
گر تو ای تخت سلیمان به سر ما زین دست
رفت خواهی عجب ار مورچه در پا نرود
باغبانان به شب از زحمت بلبل چونند
که در ایام گل از باغچه غوغا نرود
همه عالم سخنم رفت و به گوشت نرسید
آری آن جا که تو باشی سخن ما نرود
هر که ما را به نصیحت ز تو میپیچد روی
گو به شمشیر که عاشق به مدارا نرود
ماه رخسار بپوشی تو بت یغمایی
تا دل خلقی از این شهر به یغما نرود
گوهر قیمتی از کام نهنگان آرند
هر که او را غم جانست به دریا نرود
سعدیا بار کش و یار فراموش مکن
مهر وامق به جفا کردن عذرا نرود
javad jan
07-30-2013, 03:00 PM
اگر داغ دل بود، ما ديده ايم
اگر خون دل بود، ما خورده ايم
اگر دل دليل است، آورده ايم
اگر داغ شرط است، ما برده ايم!
اگر دشنة دشمنان، گردنيم !
اگر خنجر دوستان، گرده ايم
گواهي بخواهيد، اينك گواه !
همين زخمهايي كه نشمرده ايم
دلي سر بلند و سري سر به زير
از اين دست عمري به سر برده ايم
سراپا اگر زرد و پژمرده ايم
ولي دل به پاييز نسپرده ايم
چو گلدان خالي، لب پنجره
پر از خاطرات ترك خورده ايم...
javad jan
07-30-2013, 03:03 PM
چون تو نمودی جمال عشق بتان شد هوس
رو که ازین دلبران کار تو داری و بس
با رخ تو کیست عقل جز که یکی بلفضول
با لب تو کیست جان جز که یکی بلهوس
کفر معطل نمود زلفت و دین حکیم
نان موذن ببرد رویت و آب عسس
با رخ و با زلف تو در سر بازار عشق
فتنه به میدان درست عافیت اندر حرس
روی تو از دل ببرد منزلت و قدر ناز
موی تو از جان ببرد توش و توان و هوس
جزع تو بر هم گسست بر همه مردان زره
لعل تو در هم شکست بر همه مرغان قفس
در بر تو با سماع بی خطران چون نجیب
بر در تو با خروش بی خبران چون جرس
دایهی تو حسن نست میبردت چپ و راست
سایهی تو عشق ماست میدودت پیش و پس
هستی دریای حسن از پی او همچنان
نعل پی تست در تاج سر تست خس
کرد مرا همچو صبح روی چو خورشید تو
تا همه بی جان زنم در ره عشقت نفس
تا به هم آورد سر آن خط چون مورچه
بر همه چیزی نشست عشق تو همچون مگس
جان همه عاشقان بر لب تو تعبیهست
ای همه با تو همه بیلب تو هیچکس
انس سنایی بسست خاک سر کوی تو
نور رخ مصطفا بس بود انس انس
javad jan
07-30-2013, 03:04 PM
ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک
حق نگه دار که من میروم الله معک
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک
بگشا پسته خندان و شکرریزی کن
خلق را از دهن خویش مینداز به شک
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چون بر حافظ خویشش نگذاری باری
ای رقیب از بر او یک دو قدم دورترک
javad jan
07-30-2013, 03:05 PM
گل گلدون من شکسته در باد
تو بيا تا دلم نکرده فرياد
گل شب بو ديگه شب بو نميده
کي گل شببو رو از شاخه چيده
گوشهي آسمون، پل رنگين کمون
من مثل تاريکي، تو مثل مهتاب
اگه باد از سر زلف تو نگذره
من ميرم گم ميشم تو جنگل خواب
گل گلدون من، ماه ايوون من
از تو تنها شدم تو جنگل خواب
گل هر آرزو، رفته از رنگ و بو
من شدم رودخونه دلم يه مرداب
آسمون آبي ميشه، اما گل خورشيد
رو شاخههاي بيد، دلش ميگيره
دره مهتابي ميشه، اما گل مهتاب
از برکه هاي آب بالا نميره
تو که دست تکون ميدي
به ستاره جون ميدي
ميشکفه گل از گل باغ
وقتي چشمات هم مياد
دو ستاره کم مياد
ميسوزه شقايق از داغ
گل گلدون من، ماه ايوون من
از تو تنها شدم تو جنگل خواب
گل هر آرزو، رفته از رنگ و بو
من شدم رودخونه دلم يه مرداب
javad jan
07-30-2013, 03:05 PM
حرف های نگفته ای دارم؛ حرف های نگفته ای داری
از سرت دست بر نمی دارم؛ از دلم دست بر نمی داری
شعر و باران و هر چه نا ممکن، در نگاه تو شکل می گیرد
من تو را عاشقانه می میرم، تو اگر عاشقانه بگذاری
باز هم چتر و کوچه و باران، هق...هق بادهای سرگردان
حجم سیال سایه یی در مه، تلی از عقده های تکراری
آه! بگذار بگذریم از من؛ تو بگو بر سرت چه آوردی؟
مثل این ابرهای دم کرده، با خود و من تو در کلنجاری
من هنوز آن غروب یادم هست؛ گریه های تو خوب یادم هست
در تب شوق و شرم و اشک و غرور، گفتی آهسته دوستم داری؟
امشب از شعر و گریه سرشارم، حس و حالی نگفتنی دارم
حس و حالی نگفتنی دارم، آری، آری، عزیز من!..... آری
شعر، این شهوت مقدس من، در نگاه تو نطفه می بندد
کوچه چیزی بزرگ کم دارد - جای خالیه چشم تو ....... باری
خوب من! واقفم که ممکن نیست، چشم های تو را ببینم باز
هی مخواه از تو دست بردارم، ....... تو مگر از دلم خبر داری؟!
javad jan
08-07-2013, 12:50 PM
دردی اگر داری و هم دردی نداری
با چاه آن را در میان بگذار!
با چاه!
غم روی غم اندوختن دردی است جانکاه
گفتند این راپیش ازین، اما نگفتند،
گر همرهان در چاهت افکندند و رفتند
آنگاه دردت را کجا فریاد کن،
آه!
(فریدون مشیری)
javad jan
08-07-2013, 12:51 PM
چشم رضا و مرحمت بر همه باز ميكنی
چونكه به بخت ما رسد اين همه ناز ميكنی
ای كه نيازموده ای صورت حال بيدلان
عشق حقيقتست اگر حمل مجاز می كنی
ای كه نصيحتم كنی كز پی او دگر مرو
در نظر سبكتكين عيب اياز می كنی
پيش نماز بگذرد سرو روان و گويدم
قبله ی اهل دل منم سهو نماز می كنی
دی به اميد گفتمش داعی دولت توام
گفت دعا به خود بكن گر به نياز می كنی
گفتم اگر لبت گزم می خورم و شكر مزم
گفت خوری اگر پزم قصه دراز می كنی
سعدی خويش خوانيم پس به جفا برانيم
سفره اگر نمينهی در به چه باز می كنی؟
javad jan
08-07-2013, 12:51 PM
موعظه غوک
در هجوم تشنگی در سوز خورشید تموز
پای در زنجیر خاک تفته می نالد گون:
"روزها را میکنم پیمانه با آمد،شدن"
غوک نیزاران لای و لوش گوید در جواب:
"چند و چند این تشنگی؟خود را رها کن همچو ما
پیش نه گامی و جامی نوش و کوته کن سخن"
بوته خشک گون در پاسخش گوید:"خمش!
پای در زنجیر،خوشتر،تا که دست اندر لجن"
(دکتر شفیعی کدکنی)
javad jan
08-07-2013, 12:52 PM
وقتی.......
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز و دویدن که آموختی، پرواز را.
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.
دویدن بیاموز، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر.
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند!
پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست!
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.
***
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز و دویدن که آموختی، پرواز را.
راه رفتن بیاموز زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری
دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی
و پرواز را یاد بگیر زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی
javad jan
08-07-2013, 12:52 PM
با تو ام با تو خدا!
یک کمی معجزه کن
چند تا دوست برایم بفرست
پاکتی از کلمه،
جعبه ای از لبخند،
نامه ای هم بفرست!
کوچه های دل من باز خلوت شده است
قبل از اینکه برسم دوستی را بردند
یک نفر گفت به من:
باز دیر آمده ای
دوست قسمت شده است ...
(عرفان نظرآهاری)
javad jan
08-07-2013, 12:53 PM
دیدم در آن کویر درختی غریب را
محروم از نوازش یک سنگ رهگذر
تنها نشسته ای
بی برگ و بار زیر نفس های آفتاب
در التهاب
در انتظار قطره باران
در آرزوی آب
ابری رسید
چهره درخت از شعف شکفت
دلشاد گشت و گفت:
"ای ابر ای بشارت باران
آیا دل سیاه تو از آه من بسوخت"
غرید تیره ابر،
برقی جهید و چوب درخت کهن
بسوخت .......
(حمید مصدق)
javad jan
08-07-2013, 12:53 PM
زندگی زیباست ای زیبا پسندhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
زنده اندیشان به زیبایی رسندhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
آن قدر زیباست این بی بازگشت http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
کز برایش می توان از جان گذشتhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
از میلی سایروسhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
javad jan
08-07-2013, 12:54 PM
"اشتیاق"
وقتی جهان را
از ریشه جهنم
و آدم را
از عدم
و سعی
از ریشها ی یأس می آمد
وقتی که یک تفاوت ساده
در حرف
گفتار را به کفتر تبدیل می کرد
باید به بی تفاوتی واژه ها
و واژه های بی تفاوتی
مثل نان دل بست
نان را از هر طرف که بخوانی نان است
"قیصر امین پور"
javad jan
08-07-2013, 12:55 PM
رخصت زیستن را دست بسته، دهان بسته گذشتم
دست و دهان بسته گذشتیم
و منظر جهان را
تنها
از رخنه ی تنگ چشمی ی حصار شرارت دیدیم و
اکنون
آنک در کوتاه بی کوبه در برابر و
آنک اشارت دربان منتظر!
دالان تنگی را که در نوشته ام
به وداع
فراپشت می نگرم:
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.
به جان منت پذیرم و حق گزارم!
چنین گفت بامداد خسته.
javad jan
08-07-2013, 12:55 PM
و قسمخوردهترین تیغ، فرود آمد و رفت
ناگهان هرچه نفس بود، کبود آمد و رفت
در خطرپوشی دیوار، ندیدیم چه شد
برق نفرینشدهای بود، فرود آمد و رفت
کودکی، بادیهای شیر، خطابی خاموش:
پدرم را مگذارید، که زود آمد و رفت
از خم کوچه پدیدار شد انبانبردوش
تا که معلوم شد این مرد که بود، آمد رفت
از کجا بود، چهسان بود؟ ندانستیمش
اینقدر هست که بخشنده چو رود آمد و رفت
محمدکاظم کاظمی
javad jan
08-10-2013, 03:52 PM
پرسش
گیرم كه این درخت تناور
در قله ی بلوغ
آبستن از نسیم گناهی ست
اما
ای ابر سوگوار سیه پوش
این شاخه شكوفه چه كرده ست
كاین سان كبود مانده و خاموش ؟
گیرم خدا نخواست كه این شخ
بیند ز ابر و باد نوازش
اما
این شاخه شكوفه كه افسرد
از سردی بهار
با گونه كبود
آیا چه كرده بود ؟
محمدرضا شفیعی کدکنی
javad jan
08-10-2013, 03:53 PM
"مرگ در مرداب"
لب دريا رسيدم تشنه، بی تاب،
ز من بی تاب تر، جان و دل آب،
مرا گفت: از تلاطم ها مياسای !
كه بد دردی است جان دادن به مرداب !
"فریدون مشیری"
javad jan
08-10-2013, 03:53 PM
بيا تا گل برافشانيم و می در ساغر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم و طرحی ن در اندازيم
javad jan
08-10-2013, 03:54 PM
دلم برای كسی تنگ است
كه آفتاب صداقت را
به ميهمانی گل های باغ می آورد
و گيسوان بلندش را
به بادها می داد
و دست های سپيدش را
به آب می بخشيد
دلم برای كسی تنگ است
كه آن دو نرگس جادو را
به عمق آبی دريای واژگون می دوخت
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای كسی تنگ است
كه همچو كودك معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی خود را
نثار من می كرد
دلم برای كسی تنگ است
كه تا شمال ترين شمال
و در جنوب ترين جنوب
درهمه حال
هميشه در همه جا
آه با كه بتوان گفت
كه بود با من و
پيوسته نيز بی من بود
و كار من ز فراقش فغان و شيون بود
كسی كه بی من ماند
كسی كه با من نيست
كسی ...
دگر كافی ست.
"حمید مصدق"
javad jan
08-10-2013, 03:54 PM
گفتی كه چو خورشيد زنم سوی تو پر
چون ماه شبی می كشم از پنجره سر
اندوه كه خورشيد شدی تنگ غروب
افسوس كه مهتاب شدی وقت سحر
javad jan
08-10-2013, 03:55 PM
من پری كوچك و غمگينی را می شناسم
كه در اقيانوس مسكن دارد
و دلش را در يك نی لبك چوبی می نوازد
آرام،آرام
«فروغ فرخزاد»
javad jan
08-10-2013, 03:55 PM
يك چشم من اندر غم دلدار گريست
چشم دگرم حسود بود و نگريست
چون روز وصال آمد او را بستم
گفتم نگريستی نبايد نگريست
javad jan
08-10-2013, 03:56 PM
بيا،بيا و بگذار سر به سينه من تا كه بشنوي
آهنگ اشتياق دلي درد مند را
شايد كه بيش از اين نپسندي به كار عشق
آزار اين دل رميده سر در كمند را
بگذار سر به سينه ي من تا بگويمت
اندوه چيست...
عشق كدام است ...
غم كجاست....
javad jan
08-10-2013, 03:57 PM
غم زمانه كه هيچش گران نمی بينم
دواش جز می چون ارغوان نمی بينم
به ترك خدمت پير مغان نخواهم گفت
چرا كه مصلحت خود در آن نمی بينم
ز آفتاب قدح ارتفاع عيش بگير
چرا كه طالع وقت آنچنان نمی بينم
نشان اهل خدا عاشقی ست با خوددار
كه در مشايخ شهر اين نشان نمی بينم
بدين دو ديده ی حيران من هزار افسوس
كه باد و آينه رويش عيان نمی بينم
قد تو تا بشد از جويبار ديده ی من
بجای سرو جز آب روان نمی بينم
در اين خمار كسم جرعه ای نمی بخشد
ببين كه اهل دلی در ميان نمی بينم
من و سفينه ی حافظ كه جز درين دريا
بضاعت سخن در فشان نمی بينم
javad jan
08-10-2013, 03:58 PM
در کنج قفس پشت خمی دارد شیر
گردن به کمند ستمی دارد شیر
در چشم ترش سایه ای از جنگل دور
ای وای خدایا چه غمی دارد شیر
javad jan
08-10-2013, 03:58 PM
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید.
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند،
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب می کند بیهوده جان قربان!
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره،جامه تان بر تن،
یک نفر در آب می خواند شما را.
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون
گاه سر،گه پا.
آی آدمها!
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید
می زند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده،بس مدهوش
می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می آید:
"آی آدمها"....
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها
"آی آدمها"......
"نیما یوشیج"
javad jan
08-10-2013, 03:58 PM
سقاخانه
آخرین عابر این کوچه منم
سایه ام له شده زیر پایم
دیده ام مات به تاریکی راه
پنجه بر پنجره ات می سایم.
چشم های حلبی باز امشب،
نگه خویش به من دوخته اند،
شمع ها، گرچه دمی خندیدند،
عاقبت گریه کنان سوخته اند.
آه! این جام مسین از چه سبب
روی سکوی بدین سان گیر است؟
هوس میکده اش بود مگر،
که به چنگال تو در زنجیر است؟
قفل بر چفت تو . . . سقاخانه،
مادرم بست؟ چرا؟ راست بگو!
تا که شب زود روم در خانه
نکنم مست؟ چرا؟ راست بگو!
کهنه، کی زد گره بر محجر تو؟
اختر، آن دختر مشکین گیسو؟
چادر آبی خال خالی داشت؟
رخت میشست همیشه لب جو؟
بخت او باز شد آخر یا نه؟
پسر مشدی حسن او را برد؟
جادوی صغرابگم کاری کرد؟
یا گره بر گره دیگر خورد؟
گردن شیر تو سقاخانه
مادری بست نظر قربانی
چشم زخمی نخورد کودک او
بعد از آن آه . . . ! خودت می دانی.
وای . . . این لاله گرد آلوده
یادگار دل خاموشی نیست.
وای این آینه دود زده
عاقبت چهره نمای رخ کیست؟
آخرین عابر این کوچه منم
سایه ام له شده زیر ایم
قصه بس! گرچه سخن بسیار است
تا شب بعد سراغت آیم.
javad jan
08-10-2013, 03:59 PM
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگرداغ بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم
وگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهی بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایی که نشمرده ایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
"قیصر امین پور"
javad jan
08-10-2013, 03:59 PM
چرا از مرگ می ترسید؟
چرا از مرگ می ترسید؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟
مپندارید بوم ناامیدی باز،
به بام خاطر من می كند پرواز،
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است.
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است
مگر می این چراغ بزم جان مستی نمی آرد؟
مگر افیون افسون كار
نهال بیخودی را در زمین جان نمی كارد؟
مگر این می پرستی ها و مستی ها
برای یك نفس آسودگی از رنج هستی نیست؟
مگر دنبال آرامش نمی گردید؟
چرا از مرگ می ترسید؟
كجا آرامشی از مرگ خوش تر كس تواند دید؟
می و افیون فریبی تیزبال وتند پروازند
اگر درمان اندوهند،
خماری جانگزا دارند.
نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی كه هشیاری نمی بیند!
چرا از مرگ می ترسید؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟
بهشت جاودان آنجاست.
جهان آنجا و جان آنجاست
گران خواب ابد، در بستر گلبوی مرگ مهربان، آنجاست!
سكوت جاودانی پاسدار شهر خاموشیست.
همه ذرات هستی، محو در رویای بی رنگ فراموشیست.
نه فریادی، نه آهنگی، نه آوایی،
نه دیروزی، نه امروزی، نه فردایی،
زمان در خواب بی فرجام،
خوش آن خوابی كه بیداری نمی بیند!
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دوران كه از آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران كه هرجا ” هركه را زر در ترازو،
زور در بازوست “ جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید
كه كام از یكدگر گیرند و خون یكدگر ریزند
در این غوغا فرو مانند و غوغاها برانگیزند.
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
همه ، بر آستان مرگ راحت ، سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟
چرا از مرگ می ترسید؟
فریدون مشیری
javad jan
08-10-2013, 03:59 PM
من تو را خواهم برد
به عروسي عروسكهاي كودك خواهر خويش
كه در آن مجلس جشن
صحبتي نيست ز دارائي داماد و عروس
صحبت از سادگي و گودكي است
چهره اي نيست عبوس
javad jan
08-10-2013, 04:00 PM
پر کن پیاله را
کاین آب آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد
این جامها که در پی هم میشود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریزپا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز همر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
آن بی ستاره که عقابم نمی برد
در راه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با اینکه ناله می کشم از دل که : آب آب
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را
"فریدون مشیری"
javad jan
08-10-2013, 04:00 PM
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت
ولی آنقدر مشتاقم كه از خاك گلويم سوتكی سازد
گلويم سوتكی باشد به دست كودكی گستاخ و بازيگوش
و او يكريز و پی در پی دم گرم خودش رادر گلويم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدينسان بشكند دائم سكوت مرگبارم را...
"دكتر علي شريعتي "
javad jan
08-10-2013, 04:00 PM
یک لحظه حتی چشم از من برنداری
من با نگاهت زنده ام باور نداری؟!
باور نداری پلکی از من چشم بردار
آن وقت می بینی مرا دیگر نداری
این غم که لبخند تو را با خود ندارم
سخت است آری سخت تر از هر نداری
پروانه ات بودم ولی از من پس از این
چیزی بجز یک مشت خاکستر نداری
با هر قدم پا می گذاری بر دل من
قربان لطفت! پای خود را برنداری...
javad jan
08-10-2013, 04:01 PM
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
ای
با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر کوهی دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد
مشت می کوبد بر در
پنجه می ساید بر پنجره ها
محتاجم
منهموارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته چند
چه کسی می اید با من فریاد کند ؟
javad jan
08-10-2013, 08:51 PM
ریشه ی روشنی پوسید و فرو ریخت.
و صدا در جاده ی بی طرح فضا می رفت.
از مرزی گذشته بود ،
در پی مرز گمشده می گشت.
کوهی سنگین نگاهش را برید.
صدا از خود تهی شد
و به دامن کوه آویخت:
پناهم بده ، تنها مرز آشنا ! پناهم بده.
و کوه از خوابی سنگین پر بود.
خوابش طرحی رها شده داشت.
صدا زمزمه ی بیگانگی را بویید،
برگشت،
فضا را از خود گذر داد
و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد.
کوه از خواب سنگین پر بود.
دیری گذشت ،
خوابش بخار شد.
طنین گمشده ای به رگ هایش وزید:
پناهم بده ، تنها مرز آشنا ! پناهم بده.
سوزش تلخی به تار و پودش ریخت.
خواب خطا کارش را نفرین فرستاد
و نگاهش را روانه کرد.
انتظاری نوسان داشت.
نگاهی در راه مانده بود
و صدایی در تنهایی می گریست
javad jan
08-21-2013, 07:39 PM
ریشه ی روشنی پوسید و فرو ریخت.
و صدا در جاده ی بی طرح فضا می رفت.
از مرزی گذشته بود ،
در پی مرز گمشده می گشت.
کوهی سنگین نگاهش را برید.
صدا از خود تهی شد
و به دامن کوه آویخت:
پناهم بده ، تنها مرز آشنا ! پناهم بده.
و کوه از خوابی سنگین پر بود.
خوابش طرحی رها شده داشت.
صدا زمزمه ی بیگانگی را بویید،
برگشت،
فضا را از خود گذر داد
و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد.
کوه از خواب سنگین پر بود.
دیری گذشت ،
خوابش بخار شد.
طنین گمشده ای به رگ هایش وزید:
پناهم بده ، تنها مرز آشنا ! پناهم بده.
سوزش تلخی به تار و پودش ریخت.
خواب خطا کارش را نفرین فرستاد
و نگاهش را روانه کرد.
انتظاری نوسان داشت.
نگاهی در راه مانده بود
و صدایی در تنهایی می گریست
javad jan
08-21-2013, 07:40 PM
لاله رویی بر گل سرخی نگاشت :
کز سیه چشمان نگیرم دلبری
از لب من ، کس نیابد بوسه یی
وز کف من ، کس ننوشد ساغری
تا نیفتد پایش اندر بندها
یاد کرد آن تازه گل سوگندها
ناگهان ، باد صبا دامن کشان
سوی سرور و لاله و شمشاد رفت
فارغ از پیمان نگشته نازنین
کز نسیمی ، برگ گل بر باد رفت
خنده زد گل بر رخ دلبند او
کان چنان برباد شد سوگند او
رهی
javad jan
08-21-2013, 07:41 PM
تا جمال تو بدیدم مست و مدهوش آمدم
عاشق لعل شکربارش گهر پوش آمدم
نامهٔ عشقت بخواندم عاشق دردت شدم
حلقهٔ زلفت بدیدم حلقه در گوش آمدم
سرخ رو از چشم بودم پیش ازین از خون دل
زردرو از سبزهٔ آن چشمهٔ نوش آمدم
شغبهٔ آن شکرستان شکربار ار شدم
فتنهٔ آن سنبلستان بناگوش آمدم
خواب خرگوشم بسی دادی ندانستم ولیک
هم به آخر در جوال خواب خرگوش آمدم
کی بگردانم ز تو از هر جفایی روی از آنک
تو جفا کیش آمدی و من وفا کوش آمدم
عشق تو کاندر میان جان من شد معتکف
کی فراموشش کنم گر من فراموش آمدم
وصف میکرد از تو عطار اندر آفاق جهان
نک سخن ناگفته حالی گنگ و مدهوش آمدم
javad jan
08-21-2013, 07:41 PM
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام که سالهای سال
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام !!!
javad jan
08-21-2013, 07:41 PM
تو که دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خسته ماست
دل دریا رو نوشتی همه دنیا رو نوشتی
دل ما رو بنویس دل ما رو بنویس
بنویس هرچه که ما رو به سر امد
بد قصه ها گذشت و بدتر امد
بگو از ما که به زندگی دچاریم
لحظه ها رو می کشیم نمی شماریم
توی این پائیز بد فکربهاریم
دل دریا رو نوشتی
همه دنیا رو نوشتی
دل ما رو بنویس
دل ما رو بنویس
دست من خسته شد از بس که نوشتم
پای من آبله زد بس که دویدم
تو اگر رسیدی ما رو خبر کن
چرا اونجا که توئی من نرسیدم
تو که از شکنجه زار شب گذشتی
از غبار بی سوار شب گذشتی
توکه عشق و با نگاه تازه دیدی
باده بال به سینه دریا کشیدی
دل دریا رو نوشتی همه دنیا رو نوشتی
دل ما رو بنویس
بنویس از ما که عشق و نشناختیم
حرف خالی زدیم قافیه باختیم
بگو از ما که تو خونمون غریبیم
لحظه لحظه در فرار و در فریبیم
بگو از ما که به زندگی دچاریم
لحظه ها رو می کشیم نمی شماریم
javad jan
08-21-2013, 07:42 PM
عطر طراوت بود باران
آغوش خالی بود خاک پاک دامان
اما ستوه از دست بسته
اما فغان از پای دربند
چشمان پر از ابراند یک شام تاریک
واندر لبان خورشید لبخند
آن یک درودی گفت بردوست
این یک نویدی را صلا داد
تا سرب و باروت
بر ناتمام نغمه هاشان نقطه بنهاد
عطر جوانی شست باران
آغوش پر آغوش عاشق ماند خاک سرخ دامان
javad jan
08-21-2013, 07:43 PM
پیغام ماهی ها
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید، عكس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود.
ماهیان می گفتند:
((هیچ تقصیر درختان نیست.
ظهر دم كرده تابستان بود،
پسر روشن آب، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید، آمد او را به هوام برد كه برد.
***
به درك راه نبردیم به اكسیژن آب.
برق از پولك ما رفت كه رفت.
ولی آن نور درشت،
عكس آن میخك قرمز در آب
كه اگر باد می آمد دل او، پشت چین های تغافل می زد،
چشم ما بود.
روزنی بود به اقرار بهشت.
***
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت كن
و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است.))
***
باد می رفت به سر وقت چنار.
من به سر وقت خدا می رفتم.
javad jan
08-21-2013, 07:43 PM
آنان به مرگ وام ندارند
آنان که زندگی را لاجرعه سر کشیدند
آنان که ترس را
تا پشت مرزهای زمان راندند
آنان به مرگ وام ندارند
آنان فراز بام تهور
افراشتند نام
آنان
تا آخرین گلوله جنگیدند
آنان با آخرین گلوله خود مردند
آری به مرگ وام ندارند
آنان
عشاق عصر ما
پویندگان راه بلا راه بی امید
مادر ! بگو که در تک این خانه خراب
گل های آتشین
در باغ دامن تو چه سان رشد می کنند ؟
این خواهر و برادر من آیا
شیر از کدام ماده پلنگی گرفته اند ؟
پیش از طلوع طالع
امشب ستارگان به بستر خون خسته خفته اند
بیدار باش را
javad jan
08-21-2013, 07:44 PM
در گذرگاه زمان خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
عشق ها می میرند
رنگ ها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا می ماند !!!!
javad jan
08-21-2013, 07:44 PM
به نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی
منم و خیال یاری غم و نوحه و فغانی
چو وضو ز اشک سازم بود آتشین نمازم
در مسجدم بسوزد چو به او رسد اذانی
عجبا نماز مستان تو بگو درست هست آن
که ندارد او زمانی نشناسد او مکانی
عجبا دو رکعت است این؟ عجبا که هشتمین است؟
عجبا چه سوره خواندم؟ چو نداشتم زبانی
در حق چگونه کوبم؟ که نه دست ماند و نه دل
دل و دست چون تو بردی بده ای خدا امانی
(مولانا)
javad jan
08-21-2013, 07:45 PM
براي آناني كه
با احساس گرم و محبت انساني شان
به ما جان و توات تازه بخشيدند
براي آنان كه
با انديشه و درايت والايشان
فروغ راه و حركت ما شدند
با نو شدن سال
سينه اي فراخ
گردني فراز
دلي شاد
برايت آرزو ميكنم.
باشد كه در پرتو اين همدلي و همبستگي
انسانيت و محبت را
با هم تمرين كنيم.
javad jan
08-21-2013, 07:46 PM
آسـمانـت هـمـيـشـه آبـی بـاد، و نگـاهـت همـاره زنـگاری
شبـت آرامـتـر ز مـخمـل صبـح، خـوابـت آوازخـوان بـيـداری
مهـربـانـی نـسيـم آمـدنـت، عـشـق، آئـيـنـه مـحبـت تــو
سوژه هستيت شکوفهٔ شوق، لحظه هايت پر از پدیداری
چـمـن آشنـاييـت سـرسبـز، بــاغ انـديـشـمـنـديـت پــرگــل
کوچهٔ بی قراريت بن بست، چشمهٔ مهربانيت جاری
آفـتــاب عـنـايـتـت تـابـان، سايــهٔ تــابـنــاکـيـت بـر سـر
قـصـهٔ دلنـوازيـت پـرشـور، همـتـت منـتـهای هوشيـاری
روزگـارت هـميـشـه رنـگـارنـگ، خانـهٔ سـربلنديت آبــاد
کـام آزاد بختيت شيـريـن، شور شيـداييـت بــه سـرشـاری
javad jan
08-21-2013, 07:46 PM
اي عشق تو ما را به كجا مي كشي اي عشق
جز محنت و غم نيستي ، اما خوشي اي عشق
اين شوري و شيريني من خود ز لب توست
صد بار مرا مي پزي و مي چشي اي عشق
چون زر همه در حسرت مس گشتنم امروز
تا باز تو دستي به سر من مي كشي اي عشق
دين و دل و حسن و هنر و دولت و دانش
چندان كه نگه مي كنمت هر ششي اي عشق
رخساره ي مردان نگر آراسته ي خون
هنگامه ي حسن است چرا خامشي اي عشق
آواز خوشت بوي دل سوخته دارد
پيداست كه مرغ چمن آتش اي عشق
بگذار كه چون سايه هنوزت بگدازند
از بوته ي ايام چه غم ؟ بي غشي اي عشق
javad jan
08-21-2013, 07:47 PM
من از پروانه بودن ها
من از دیوانه بودن ها
من از بازی یک شعله ی سوزنده
که آتش زده بر دامان پروانه نمی ترسم!
من از هیچ بودن ها
از عشق نداشتن ها
از بی کسی و خلوت انسان ها
می ترسم !!!
javad jan
08-21-2013, 07:47 PM
داره بارون میادو...باز تورو یادم میاره........http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
یاده تو یه زخم تازه ... روی قلبم میزاره.........http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
قطره قطره های بارون.روی شیشه های خونه.....http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
صدای گرم غریبه ای که دل خسته میخونه.......http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
.
.
.
چی میشد اگه میدیدم...تورو من دوباره اینجا.......http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
نمیزاشتم بری هرگز ...که بمونم تک و تنها......http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
ذلم از عشق تو لبریز...خونه از بوی تو خالی.....http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
بی وفا تنگ دلم...سری بزن به این حوالی...http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
.
.
یادی از این منه تنها...تو گرفتار نکردی....http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
هنوزم دنبال یک عاشق دیوونه می گردی......http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
.
.
دوباره بارون گریه...روی گونه هام میباره...http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
سایه ی خیالی تو...سر رو شونه هام میزاره...http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gifhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gifhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gifhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gifhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gifhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gifhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gifhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gifhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gifhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gifhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gifhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gifhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
javad jan
08-21-2013, 07:48 PM
پنجره زیباست اگر بگذارند
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
من از اظهارنظرهای دلم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست
اگر بگذارند!!!!!!!!!
javad jan
08-21-2013, 07:49 PM
همیشه پشت حصار سکوت
می ترسم!
تو ای گریخته از من!
حصار خلوت تنهایی مرا بشکن!
javad jan
08-21-2013, 07:50 PM
ناله ی پروانه ها را هیچ كس باور نكرد
شمع باور كرد و بی آتش شبی را سر نكرد
عشق معشوقانه سوزاننده تر از عاشقیست
شمع خود افروخت، یك پروانه را بی پر نكرد. ...
javad jan
08-21-2013, 07:50 PM
اندیشه روز و شبم پیوسته این است
" من بر تو بستم دل؟
دریغ از دل که بستم!"
افسوس بر من، گوهر خود را فشاندم
در پای بتهایی که باید می شکستم....
javad jan
08-21-2013, 07:51 PM
جان اگر بايد به کويت نقد جان خواهيم کرد
سر اگر بايد به راهت ترک سر خواهيم کرد
تا که ننشيند به دامانت غبار از خاک ما
روي گيتي را زآب ديده تر خواهيم کرد ...
javad jan
09-20-2013, 01:39 PM
کسی با سکوتش
مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد
کسی با نگاهش
مرا تا درندشت دریای خون برد
مرا باز گردان
مرا ای به پایان رسانیده
آغاز گردان....
javad jan
09-20-2013, 01:48 PM
با دیو سیاه شب در اویخته ایم
در کام فلق باده ی خون ریخته ایم
از باد سحر نشان ما را جویید
ما با نفس صبح در امیخته ایم ...
javad jan
09-20-2013, 01:50 PM
چو رخت خویش بر بستم از این خاک
همه گفتند با ما اشنا بود
ولیکن کس ندانست این مسافر
چه گفت و با که گفت و از کجا بود ...
javad jan
09-20-2013, 01:51 PM
من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو بمن گفتی
-هرگز، هرگز!
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه این
هرگز
کشت.....
javad jan
09-20-2013, 01:54 PM
وقتی دلم میگیره...دنیامو غم میگیره...http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
انگاری حس بودن...تو لحظه هام میمیره...http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
وقتی دلم میگیره...میخوام پیشه تو باشم....http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
نمیتونم یه لحظه ...دوست نداشته باشم....http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
.
.
بی تو بودن خیلی سخته...http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
باتو بودن کار بخته....http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
تو نباشی من میمیرم...http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
بزار دستاتو بگیرم...http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
.
.
هیچی یادت نمونده...از اون همه محبت..http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
رفتی و تنها موندم...با این دل بد عادت...http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
javad jan
09-20-2013, 01:56 PM
بهترينم تو بمان من می روم...تو بمان!
من می روم...
اینبار من کوچ می کنم...
می روم تا تو هوای رفتن نکنی...
می روم تا تو فردایت را به حضور ِ امروز من نبازی.
من می روم.
اما تو را به باران سوگند...
آن زمان که نازنینت دور شد از نگاهت،
آن زمان که حضورم رنگ باخت در آرزوهایت،
هر زمان که باران را باریدن گرفت،
من را به یاد آر...
تنها همین...
javad jan
09-20-2013, 01:57 PM
وای، باران؛
باران؛
شیشه پنجره را باران شست .
از اهل دل من اما،
- چه كسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .
می پرد مرغ نگاهم تا دور،
وای، باران،
باران،
پر مرغان نگاهم را شست
javad jan
09-20-2013, 01:58 PM
چه روزایی خوش بود...دلی که شد هوادارش...http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
رو بدی هاش چشاشو بست...آخرم شد گرفتارش...http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
چه دورانی سر شد...همه خواب و همه رویا...http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
دیگه اون قلب خوش باور...شده بی زار از این دنیا..http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
.
.
سر سازش نداره...دلش از جنس دیواره...http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
اینم از بخت بده روزگاره...چه شوم این دنیا ..http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
که خوشیش با اینو اونه...واسه ما سر سوزن نمیزاره...http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
.
.
تک و تنها سر کن...آخه دنیا بلا داره...http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
اونیکه دوره از این جمع...نه اسیره نه آواره...http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
این از رسم امروز...عاشقی قیمتش چنده...http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
اگه عشقت باهات خندید...یه روزم به تو میخنده...http://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
javad jan
09-20-2013, 02:06 PM
من ندانم كه كیم؟
من فقط می دانم
كه "تویی" شاه بیت غزل زندگیم!!!
javad jan
09-27-2013, 10:47 AM
بيا فكرى به حال من كن اى عشق
كويرم، ميل باريدن كن اى عشق
تمام دلخوشى من توى ، پس
تو تكليف مرا روشن كن اى عشق.
javad jan
09-27-2013, 10:50 AM
الفبای درد از لبم می تراود
نه شبنم ، که خون از شبم می ترواد
سه حرف است مضمون سی پاره ی دل
الف ، لام ، میم. از لبم می تراود
چنان گرم هذیان عشقم که آتش
به جای عرق از تبم می تراود
ز دل بر لبم تا دعایی بر آید
اجابت ز هر یاربم می تراود
ز دین ریا بی نیازم ، بنازم
به کفری که از مذهبم می تراود
javad jan
09-27-2013, 10:51 AM
غم عشقت ز گنج رایگان به
وصال تو ز عمر جاودان به
کفی از خاک کویت در حقیقت
خدا دونه که از ملک جهان به
javad jan
09-27-2013, 10:53 AM
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
javad jan
09-27-2013, 10:56 AM
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و كار آخر شد
آن همه ناز و تنعم كه خزان میفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
شكر ایزد كه به اقبال كله گوشه گل
نخوت باد دی و شوكت خار آخر شد
صبح امید كه بد معتكف پرده غیب
گو برون آی كه كار شب تار آخر شد
آن پریشانی شبهای دراز و غم دل
همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز
قصه غصه كه در دولت یار آخر شد
ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد
كه به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد
در شمار ار چه نیاورد كسی حافظ را
شكر كان محنت بیحد و شمار آخر شد
javad jan
09-27-2013, 10:56 AM
يار دبستانی من ياور و همراه منی
چوب الف بر سر ما بغض من و آه منی
حك شده اسم من و تو رو تن اين تخته سياه
تركه ی بيداد و ستم مونده هنوز رو تن ما
javad jan
09-27-2013, 10:57 AM
چگونه اینهمه باران
چگونه این همه آب
که آسمان و زمین را به یکدیگر پیوست
به خشک سال دل و جان ما نمی فشاند ؟
چه شد ؟ چگ.نه شد آخر که
دست رحمت ابر
که خار و خاک بیابان خشک را جان داد
لهیب تشنگی جاودانه ما را
به جرعه ای ننشاند
نه هیچ ازین همه خون
که تیغ کینه ز دلهای گرم ریخت به خاک
ایمد معجزه ای
که ارغوان شکوفان مهربانی را
به دشت خاطر غمگین ما برویاند
نه هیچ از اینهمه آتش
که
جاودانه درین خاکدان زبانه کشید
امید آنکه تر و خشک را بسوزاند
بپرس و باز بپرس
بپرس و باز ازین قصه دراز بپرس
بپرس و باز ازین راز جانگداز بپرس
چه شد چگونه شد آخر که بذر خوبی را
نه خون نه آب نه آتش یکی به کار نخورد
بگو کزین برهوت غربت ظلمانی
چگونه باید
راهی به روشنایی برد ؟
کدام باد دریندشت تخم نفرت کاشت ؟
کدام دست درین جاک زهر نفرین ریخت ؟
کدام روزنه را می توان گشود و گذشت ؟
کدام پنجره را می توان شکست و گریخت ؟
بزرگوارا ابرا به هر بهانه مبار
که خشک سال دل و جان غم گرفته ما
به خشک سال دیار دگر نمی ماند
نه خون نه آب نه آتش
مگر زلال سرشک
گیاه مهری ازین سرزمین برویاند
javad jan
09-27-2013, 10:58 AM
ببین که می کشد دلم همیشه انتظار تو
و آه می کشم تو را ، خوشا دمی کنار تو
ببین چگونه لحظه ها سیاه و سرد و بی صدا
عبور می کنند و من همیشه بی قرار تو
شبی به خواب دیدمت ، الهه ی سعادتم
که من نشسته ام چه خوش به زیر سایه سار تو
سروده ام دو شعر ، شعری از بلور و نور
یکی در انتظار تو ، یکی به افتخار تو
javad jan
09-27-2013, 10:59 AM
رهایم کن ازاین زندان ، سکوت تلخ خودبشکن
مخواهم اینچنین حیران ، سکوت تلخ خود بشکن
گناه من ،همه خوبی ! جزاینکه عاشقت بودم؟!
مرنجانم چنین آسان ، سکوت تلخ خود بشکن
تمام لحظه های من ، همه یکرنگ ـ رنگ شب ـ
تویی پایان این دوران ، سکوت تلخ خود بشکن
به یک دشنام هم از تو ، خداداندکه خرسندم
بیاور قطره ای ازآن ، سکوت تلخ خود بشکن
دل طوفانی ام هردم ، به هرسو می زند خودرا
که ای آرام بی پایان ! سکوت تلخ خود بشکن
javad jan
09-27-2013, 11:02 AM
هوا سرد است، می دانی؟
هوا سرد است و بارانی
ببین کاری ز دست این اجاق کهنه دیگر بر نمی آید
تن یخ بسته ام آغوش گرمت را طلب کرده
و لبهایم...
نمی آیی ، نباید هم بیایی چون...
تمام جمله هایم ناتمام است
پر از یاد توام امشب،پر از تنهایی و تردید
و این حسرت چه بی رحمانه روحم را می آزارد
چه بد کردم به تو ای ...
نگاهم راز چشمان نیاز آلوده ام را بر ملا کرده
ببین با آنکه می داند نمی آیی
پر از یک انتظار پوچ
همینجا روبروی در نشسته
وفادار است و دیوانه
نمی خوانی تو اعماق نگاهم را
نباید هم بخوانی چون...
ببین امشب در این سرما کسی دیگر به یادم نیست
تو هم با آنکه روزی مونس تنهایی ام بودی
سراغم را نمی گیری
نمی دانی که حس مرگ و نابودی در این سرما
به دور از گرمی آغوش پر عشقت
چه غلتی می زند در بستر تنهایی من
و حسرت ناجوانمردانه می رقصد
همینجا ، روبروی من
نمی دانی نباید هم بدانی حال من را..
نمی پرسی چرا چون خوب می دانی که می دانم
در این سرما
خودت یک هم نفس داری
کنارش آرمیدی با خیال خوش
وحتما دوستش داری....
javad jan
09-27-2013, 11:04 AM
ایرونی ساقه و برگ و ریشه..............ساقه از ریشه جدا نمیشهhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
روزگارمون پاییزی میشه ..........اما هیچ وقت زمستون نمیشهhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
ایرونی برقراره همیشه..........هیشکی مثل ایرونی نمیشهhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
.
.
.
با تمام تلاشی که میشه...........ساقه از ریشه جدا نمیشهhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
برگای سبزمون زرد میشه..........بهارمون زمستون نمیشهhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/90.gif
ایرونی برقراره همیشه............هیشکی مثل ایرونی نمیشه......هیشکی مثل ایرونی نمیشه
javad jan
10-04-2013, 12:06 PM
چه خوش است بوی عشق از نفس نيازمندان
دل از انتظار خونين دهن از اميد خندان
javad jan
10-04-2013, 12:07 PM
طبیعت غنچه باران شد چه خوش نقش ونگاری ها
به پایان آمد آخر تلخی چشم انتظاری ها
شکوفه در شکوفه غنچه غنچه پرده در پرده
صفای شاخساران بین و راز پرده داری ها
به تالار بهار آمد عروس ناز سوسن ها
غزل خوانان گل بین و شب شعر قناری ها
شکوفا شد درفش لاله های سرخ عباسی
ستیغ کوهساران زد نشان سر بداری ها
صفوف لشکر گل بین به میدان گاه دشتستان
و در جام شقایق گل شراب افتخاری ها
تماشا کن تماشائی ترین فرش چمن زاران
درفش افتخار لاله های سبزه زاری ها
فضای باغ پر شد ز عطر بکر سوسن ها
بلوز اطلس گل بین و ناز جو کناری ها
به بازار هنر بین نقش خوش الوان زنبق ها
نمایشگاه گلشن را چه زیبا شاهکاری ها
نگر در بارگاه مخملین تخت چمن زاران
جلوس حضرت تاج الملوک و شهریاری ها
جمال گل چه خوش افتاده در آئینه این آب
چه نوشین چشمه و چتر گل و آئینه داری ها
سرود آبشار افتاده در ژرفای کوهستان
و در آئینه ی چشمه ، جمال گلعذاری ها
و رقص شوخ پروانه در آغوش تر مریم
و بازار گل و بوسه ، و شهد و کامگاری ها
و عریان ساق نسرین در میان بستر نرگس
و در بعد نگاه شیطنت گون خماری ها
و بالین چمن در بوس بوس جفت بلدرچین
و خلوت گاه شبدر ها ، قرار و بیقراری ها
هجوم ارتش زنبور به اردوگاه دشتستان
لب شیرین مریم ها و اوج خوشگواری ها
و چشم شوخ نرگس ها به سیمین ساق سوسن ها
و خونین اشک سوری ها و داغ شرمساری ها
و زخم خار گلبن ، در گلوی نازک بلبل
نشان خالص عشق است واوج جان نثاری ها
به هر سو بنگری بابونه است و پونه و ریحان
سراسر باغ تزئین شد به عطر نوبهاری ها
میان خرمن گل ، نفس در سینه سرشار است
به عطر روح بخش پونه های چشمه ساری ها
دلت «حمید» چو مشعل های سرخ لاله زاران است
و باغ شعر تو گل های سرخ یادگاری ها
javad jan
10-04-2013, 12:10 PM
حـــــــالیــا مصلحت وقت در آن مــــی بینــــم
که کشــم رخت به میخــــانه و خوش بنشینم
جــــــام مـــــی گیرم و از اهـــل ریا دور شوم
یعنی از اهـــــــل جهـــان پاک دلــــی بگزینم
جز صراحـــــــــی و کتــــابم نبود یار و ندیـــم
تا حریفان دغـــــــــــا را به جهــــان کــم بینم
سر به آزادگــــی از خلق برآرم چون ســـرو
گر دهـــــد دست که دامن ز جهـــان بر چینم
بسکه در خـــــــــرقه آلوده زدم لاف صلــــاح
شرمســــــار از رخ ســـــاقی و مـی رنگینم
سینه تنگ من و بار غـــــــــــــــم او ؟ هیهات
مرد این بار گـــــــران نیست دل مسکینــــم
بر دلم گرد ستمهاست خـــــــــــــدایا مپسند
که مکدر شود آئینه مهـــــــــــــــــــــــ ـر آیینم
من اگر رند خــــــــراباتم و گر حــــــافظ شهر
این متاعـــــــــم که همی بینی و کمتــر زینم
javad jan
10-04-2013, 12:11 PM
با غیر دوش اینهمه گردیدنش چه بود
و ز زهر چشم جانب ما دیدنش چه بود
آن ناز چشم کرده سر صلح اگر نداشت
از دور ایستادن و خندیدنش چه بود
اظهار قرب اگر نه غرض بود غیر را
از من ره حریم تو پرسیدنش چه بود
گر وعدهٔ وصال نبودش به دیگران
بی وجه تند گشتن و رنجیدنش چه بود
وحشی اگر نبود زما یار ما به تنگ
بی موجبی به جنگ رسانیدنش چه بود
javad jan
10-04-2013, 12:13 PM
در میان من وتو فاصله هاست!
گاه می اندیشم
می توانی به لبخندی این فاصله را برداری....!
تو توانایی بخشش داری
دست های تو تواناییی آن را دارد,
- که مرا
زندگانی بخشد!
چشم های تو به من می بخشد,
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا,
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
تو همه هستی من
تو همه زندگی من هستی
دفتر عمر مرا,
با وجود تو شکوهی دیگر,
رونقی دیگر است......
"حمید مصدق"
javad jan
10-04-2013, 12:17 PM
اینکه دلتنگ توام اقرار میخواهد مگر؟
اینکه از من دلخوری انکار میخواهد مگر؟
وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش
دل بریدن وعده دیدار میخواهد مگر؟
عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق میشویم
اشتباه ناگهان تکرار میخواهد مگر؟
من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند
لشکر عشاق پرچمدار می خواهد مگر؟
با زبان بیزبانی بارها گفتی:"برو"!
من که دارم میروم! اصرار میخواهد مگر؟
*روح سرگردان من هر جا بخواهد میرود*
خانه دیوانگان دیوار میخواهد مگر؟
javad jan
10-04-2013, 12:19 PM
چرا ديگر نميتابد،
بلند اندام زيبايم،
كه شمع پر فروغ و زيور ابيات من بود .
چرا اينگونه ساكت شد،
پري قصههاي من،
گل سرخ خيال لحظههاي غربت و محنت.
چرا تسليم محض سرنوشت نابرابر شد،
مگو، بـــــا تــــو !
كه شايد دلبرت،
دلبسته ی قصر طلايي شد...
نميدانم .....
نميدانم كه بعد زندگي عشق است يا تزوير؟
نميدانم كه عصر ما،
و آن افسانه شيرين و كهنه ی قصه ی ليلي،
همه خواب و خيال است يا همه نسيان؟
نميدانــــــــم ....
ولي، آونگ لحظه هاي شب خيزم،
و قطره قطره ی باران،
به روي شاخه ی گلها،
و بغض در گلو مانده،
سرود سبز دوستي را،
و آفتاب صداقت را،
بشارت ميدهد روزي.
به امــــــــيد چنان روزي
شب من، روز و، روزم شب شود آخر
javad jan
10-04-2013, 12:20 PM
بنشين مرو چه غم که شب از نيمه رفته است
بگذار تا سپيده بخندد به روي ما
بنشين ببين که : دختر خورشيد صبحگاه
حسرت خورد ز روشني آرزوي ما
بنشين مرو هنوز به کامت نديده ام
بنشين مرو هنوز ز کلامي نگفته ايم
بنشين مرو چه غم که شب از نيمه رفته است
بنشين که با خيال تو شب ها نخفته ايم
بنشين مرو که در دل شب در پناه ماه
خوشتر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نيست
بنشين و جاودانه به آزار من مکوش
يکدم کنار دوست نشستن گناه نيست
بنشين مرو حکايت وقت دگر مگو
شايد نماند فرصت ديدار ديگري
آخر تو نيز با منت از عشق گفتگوست
غير از ملال و رنج ازين در چه مي بري
بنشين مرو صفاي تمناي من ببين
امشب چراغ عشق در اين خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشين مرو مرو که نه هنگام رفتن است
اينک تو رفته اي و من ازره هاي دور
مي بينمت به بستر خود برده اي پناه
مي بينمت نخفته بر آن پرنيان سرد
مي بينمت نهفته نگاه از نگاه ماه
درمانده اي به ظلمت انديشه هاي تلخ
خواب از تو در گريز و تو ازخواب در گريز
ياد منت نشسته بر ابر پريده رنگ
با خويشتن به خلوت دل مي کني ستيز
javad jan
10-04-2013, 12:21 PM
بگذار ، كه بر شاخه اين صبح دلاويز
بنشينم و از عشق سرودي بسرايم .
آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبكبال ،
پر گيرم ازين بام و به سوي تو بيايم
خورشيد از آن دور ، از آن قله پر برق
آغوش كند باز ، همه مهر ، همه ناز
سيمرغ طلايي پرو بالي ست كه – چون من –
از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز
پرواز به آنجا كه نشاط است و اميدست
پرواز به آنجا كه سرود است و سرورست .
آنجا كه ، سراپاي تو ، در روشني صبح
روياي شرابي ست كه در جام بلور است .
آنجا كه سحر ، گونه گلگون تو در خواب
از بوسه خورشيد ، چو برگ گل ناز است ،
آنجا كه من از روزن هر اختر شبگرد ،
چشمم به تماشا و تمناي تو باز است !
من نيز چو خورشيد ، دلم زنده به عشق است .
راه دل خود را ، نتوانم كه نپويم
هر صبح ، در آيينه جادويي خورشيد
چون مي نگرم ، او همه من ، من همه اويم !
او ، روشني و گرمي بازار وجود است .
در سينه من نيز ، دلي گرم تر از اوست .
او يك سرآسوده به بالين ننهادست
من نيز به سر مي دوم اندر طلب دوست .
ما هردو ، در اين صبح طربناك بهاري
از خلوت و خاموشي شب ، پا به فراريم
ما هر دو ، در آغوش پر از مهر طبيعت
با ديده جان ، محو تماشاي بهاريم .
ما ، آتش افتاده به نيزار ملاليم ،
ما عاشق نوريم و سروريم و صفاييم ،
بگذار كه – سرمست و غزل خوان – من و خورشيد :
بالي بگشاييم و به سوي تو بياييم .
javad jan
10-04-2013, 12:22 PM
من به تنهایی باغ
بعد یک خواب زمستانی می اندیشم!
و به گل های فروخفته به دامان سکوت
من به یک کوچه ی گیج
گیج از عطر اقاقی ها می اندیشم
و بر یک زمزمه ی عابر مست
که ز تنهایی خود نا شاد است
من به دلتنگی شبهای ملول
و تهی مانده خود از شادی
ذهنم از خاطره ها سرشار
و فرو آمدن معجزه در هستی من
مثل خوشبختی من...دورترین حادثه است...
من به خوشبختی ماهی ها می اندیشم
که در آن وسعت آبی با هم .....باز هم همراهند!
من به یک خانه می اندیشم...یک خانه ی دور
که در آن فانوسی می سوزد!
و در آن جای تو مانده است تهی...
و به گل های فراموشی آن گلدان می اندیشم!
که ز بی آبی پژمرده شدند
من به تنهایی خویش و به تنهایی باغ...
و به یک معجزه می اندیشم....
javad jan
10-04-2013, 12:23 PM
خورشيد رخا من بكمند تو درم
بارت بكشم بجان و جورت ببرم
گر سيم و زرم خواهی و گر جان و سرم
خود را بفروشم و مرادت بخرم
javad jan
10-04-2013, 12:24 PM
نگاه زیبایت
یادت باشه که دنیا با تو آغاز می شود
روز با تو و خورشید با تو گرما می گیرد
نسیم با بوی خوش تو جاری می شود
و بهار برای تو خود را می آراید
یادت باشد که شب بی نگاه زلال تو دلش می گیرد
و پرندگان به خاطر تو عاشقانه می خوانند
وقتی نگاه می کنی
چشمی هست که تو را می نگرد
باور کن
نگاه زیبایت و زیبایی نگاه را باور کن
و دنیا را با نگاهت زیبا تر کن
javad jan
10-04-2013, 12:24 PM
می تراشم، آرام آرام؛
گاه با جان می کوبم، گاه به نوازشی.
و دمی می آسایم، نه برای خود،
که سنگ همیشه از تیشه خسته تر است
.
…
در دلم لرزشی نیست، و نه صدای تیشه ای،
تنها خستگی ای مبهم.
گاه می اندیشم
کاش من هم
در سینه سنگی داشتم
.
javad jan
10-04-2013, 12:26 PM
بيا كه حادثه ي عشق را شروع كنيم
ز شرق زخمي دل ناگهان طلوع كنيم
براي تنگي دل حجم شب وسيع تر است
بيا شبانه به درگاه او خشوع كنيم
دو دست ابي از اين استين فرا ببريم
فروتنانه در ان استان خضوع كنيم
براي يافتن معني صريح حضور
به اصل نسخه ي قاموس خود رجوع كنيم
قيصر امين پور ...
javad jan
10-04-2013, 12:29 PM
دست عشق از دامن دل دور باد
مي توان ايا به دل دستور داد؟!
مي توان ايا به دريا حكم كرد كه دلت را يادي از ساحل مباد؟!
موج را ايا توان فرمود: ايست!
باد را فرمود بايد ايستاد!
انكه دستور زبان عشق را بي گزاره در نهاد ما نهاد
خوب مي دانست كه تيغ تيز را در كف مستي نمي بايست داد
قيصر امين پور ...
javad jan
10-04-2013, 12:31 PM
برای رسیدن ، چه راهی بریدم
در آغاز رفتن ، به پایان رسیدم
به آیین دل سر سپردم دمادم
که یک عمر بی وقفه در خون تپیدم
به هر کس که دل باختم ، داغ دیدم
به هر جا که گل کاشتم ، خار چیدم
من از خیر این ناخدایان گذشتم
خدایی برای خودم آفریدم
به چشمم بد ِ مردمان عین خوبی است
که من هر چه دیدم ، ز چشم تو دیدم
دهانم شد از بوی نام تو لبریز
به هر کس که گل گفتم و گل شنفتم
javad jan
10-04-2013, 12:32 PM
تو که دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خسته ماست
دل دریا رو نوشتی همه دنیا رو نوشتی
دل ما رو بنویس دل ما رو بنویس
بنویس هرچه که ما رو به سر امد
بد قصه ها گذشت و بدتر امد
بگو از ما که به زندگی دچاریم
لحظه ها رو می کشیم نمی شماریم
توی این پائیز بد فکربهاریم
دل دریا رو نوشتی
همه دنیا رو نوشتی
دل ما رو بنویس
دل ما رو بنویس
دست من خسته شد از بس که نوشتم
پای من آبله زد بس که دویدم
تو اگر رسیدی ما رو خبر کن
چرا اونجا که توئی من نرسیدم
تو که از شکنجه زار شب گذشتی
از غبار بی سوار شب گذشتی
توکه عشق و با نگاه تازه دیدی
باده بال به سینه دریا کشیدی
دل دریا رو نوشتی همه دنیا رو نوشتی
دل ما رو بنویس
بنویس از ما که عشق و نشناختیم
حرف خالی زدیم قافیه باختیم
بگو از ما که تو خونمون غریبیم
لحظه لحظه در فرار و در فریبیم
بگو از ما که به زندگی دچاریم
لحظه ها رو می کشیم نمی شماریم
javad jan
10-04-2013, 12:33 PM
مردم ما ، زندگانی را
از صدای باد می گیرند
مهربانی و محبت را
از پرستویاد می گیرند
مردم ما ، با صدای آب
غصه را از قلب می شویند
چشمه را وقتی که می بینند
یک سلام گرم می گویند
مردم ما ، شاپرک ها را
مثل گل ها دوست می دارند
روی سنگ کوه ها هم حتی
دانه های عشق می کارند
مردم ما ، دوستی ها را
مثل بوی یاس می دانند
با گروه کبک ها در کوه
هم صدا ، آوازمی خوانند
مردم ما ، مهربان هستند
در ده ما زندگی زیباست
مثل شبنم روی یک گلبرگ
آسمان در چشمشان پیداست...
javad jan
10-04-2013, 12:34 PM
ماه من، غصه چرا ؟
آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر، به ما میخندد...
یا زمینی را که دلش، از سردی شبهای خزان
نه شکست و نه نگرفت...
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست.
ماه من...
دل به غم دادن و از یأس سخنها گفتن
کار آنهایی نیست که خدا را دارند
ماه من...
غم و اندوه، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشهایات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا، چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود، که خدا هست، خدا هست
او همانی است که در تارترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم میداد
او همانی است که هر لحظه دلش میخواهد، همه
غرق شادی باشند.
ماه من...
غصه اگر هست، بگو تا باشد،
معنی خوشبختی
بودن اندوه است...
این همه غصه و غم، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین
ولی از یاد مبر؛
پشت هر کوه بلند، سبزهزاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی میخواند؛
که خدا هست، خدا هست
و چرا غصه؟! چرا؟
javad jan
10-04-2013, 12:35 PM
ای روز !چه بی صفا و جان فرسائی؟
ای شب !چه سیاهکار و وحشت زائی؟
ای چرخ ! چه پست و مست و بی پروائی؟
ای عمر !چه جانگزا و بی معنائی ؟
تنها تو فقط خیالِ او ، زیبائی
javad jan
10-04-2013, 12:37 PM
گفتمش در عشق پا برجاست دل
گر گشایی چشم دل، زیباست دل
گر تو ذورحمان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل
دل زعشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را بسر دارم بدان
چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی می شود غم های من
با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل زجادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیبایی ات مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعمه بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
javad jan
10-04-2013, 12:38 PM
امید قصه های من
تو هم به قصه گوی خود رسیده ای
صداتر از صدای من
بگو غریوِِ ِ راه را شنیده ای
عزیز آشنای من
ببین غریب ِ عشق را تپیده ای
نوید ِ نغمه های من
به خود تنین یار را تنیده ای
حریم ِ من، هوای ِ من
رها به آسمان ِ دل پریده ای
گذشته ها به پای من
توهم به صبح دیگری دویده ای ...
javad jan
10-04-2013, 12:40 PM
نون و پنیروفندق رخت عزا تو صندق
نون بیات وحلوا سوخته حریر دریا
نون و پنیر و گردو قصه شهرجادو
نون و پنیروبادوم یه قصه نا تموم
نون وپنیروسبزی تو بیش از این می ارزی
پای همه گل دسته ها دوباره اعدام صدا
دوباره مرگ گل سرخ دوباره ها دوباره ها
حریق سبز جنگلا به دست کبریت جنون
از کاشی های آبیمون سر زده فواره خون
نون و پنیروسبزی تو بیش از این می ارزی
قصه جادوگر بد که از کتابا می اومد
نشسته بر منبر خون عاشقاروگردن میزد
کنار شهر ایینه جنگل سبز شیشه بود
برای گیس گلابتون اون روز مثل همیشه بود
پونه میریخت تو دامنش تا مادرش چادر کنه
می رفت که از بوی علف تمام شهروپر کنه
غافل از اینکه راهشو جادوگره دزدیده بود
رو صورت خورشید خانم خط سیاه کشیده بود
آهای آهای یکی بیاد یه شعر تازه تر بگه
برای گیس گلابتون از مرگ جادوگر بگه
از مرگ جادوگر بد که از کتابا میاومد
نون وپنیرو بادوم یه قصه نا تموم
نون وپنیروسبزی تو بیش از این میارزی
چشای گیس گلابتون چیزی به جز شب نمیدید
هوا نبود نفس نبود قصه به آخر نرسید
قصه های مادر بزرگ ایینه خود منه
طلسم جادوگر باید با دستای تو بشکنه
تا دستای رفاقته تاریکی وحشت نداره
نوری که حرف اخره به قصمون پا میزاره
حیف که شهر آیینه سیاه بشه حروم بشه
قصه تو قصه من اینجوری نا تموم بشه
آهای آهای یکی بیاد یه شعر تازه تر بگه
برای گیس گلابتون از مرگ جادوگر بگه
از مرگ جادوگر بد که از کتابا می اومد
javad jan
10-04-2013, 12:41 PM
اونی که می خواستم اونی که می خواستم اونی که می خواستم
منو تنها گذاشت رفت
اونی که می خواستم دلم و شکستو
به پاي يک عشق جديد نشستو
چشم روي آرزوم هميشه بستو
پشت مه پنجرمون رها شد
اونی که می خواستم مثل اشک چکيدو
تو طول راه باز یه کسی رو دیدو
به آرزوش انگار ديگه رسيدو
به خاطر هيچي ازم جدا شد
اونی که می خواستم اونی که می خواستم اونی که می خواستم
منو تنها گذاشت رفت
اونی که می خواستم دل ازم بریدو
بين گلها يه گل تازه چيدو
به اونی که دلش می خواست رسیدو
با غم و غصه منو آشنا کرد
اونی که می خواستم منو برد بهشتو
اسم منو رو سر درش نوشتو
بهونه کرد بازي سرنوشتو
تو شهر روياها منو رها کرد
اوني که خواستم منو برد از يادو
رفت پيش اون کس که دلش مي خوادو
زد زير عشقش که يادش نيادو
مثل همه آدما بي وفا شد
اونی که می خواستم چرا تنهام گذاشت رفت ؟؟؟
javad jan
10-04-2013, 12:41 PM
شـــــد موســـــم تنهائی و مــــــن یار ندیدم
عابـــــــد شـــــدم و رخصــــت دیدار ندیدم
وقتست غنیمت کــــــه طبیب آمـــــده امروز
شب گشـــت و در ایـــن بـــادیه بیمار ندیدم
رســوای جهـــان گشتم و از خود که گذشتم
آری همـــــه جــــــا جــــــز رخ دلدار ندیدم
نـــــــاز تــــــــو نیــاز دل غمدیده مــــا بود
تــــــر دیـــــده مــــــا گشت و مددکار ندیدم
یــــــــا زود بیــا یــــــا کــه بمیرم ز فراغت
قربــــان تـــــو گــــردم ز خــود انکار ندیدم
javad jan
10-04-2013, 12:42 PM
آمدن رفتن دویدن
عشق ورزیدن
در غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
کار کردن کار کردن
آرمیدن
javad jan
10-08-2013, 04:33 PM
تو که دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خسته ماست
دل دریا رو نوشتی همه دنیا رو نوشتی
دل ما رو بنویس دل ما رو بنویس
بنویس هرچه که ما رو به سر امد
بد قصه ها گذشت و بدتر امد
بگو از ما که به زندگی دچاریم
لحظه ها رو می کشیم نمی شماریم
توی این پائیز بد فکربهاریم
دل دریا رو نوشتی
همه دنیا رو نوشتی
دل ما رو بنویس
دل ما رو بنویس
دست من خسته شد از بس که نوشتم
پای من آبله زد بس که دویدم
تو اگر رسیدی ما رو خبر کن
چرا اونجا که توئی من نرسیدم
تو که از شکنجه زار شب گذشتی
از غبار بی سوار شب گذشتی
توکه عشق و با نگاه تازه دیدی
باده بال به سینه دریا کشیدی
دل دریا رو نوشتی همه دنیا رو نوشتی
دل ما رو بنویس
بنویس از ما که عشق و نشناختیم
حرف خالی زدیم قافیه باختیم
بگو از ما که تو خونمون غریبیم
لحظه لحظه در فرار و در فریبیم
بگو از ما که به زندگی دچاریم
لحظه ها رو می کشیم نمی شماریم
javad jan
10-08-2013, 04:34 PM
مردم ما ، زندگانی را
از صدای باد می گیرند
مهربانی و محبت را
از پرستویاد می گیرند
مردم ما ، با صدای آب
غصه را از قلب می شویند
چشمه را وقتی که می بینند
یک سلام گرم می گویند
مردم ما ، شاپرک ها را
مثل گل ها دوست می دارند
روی سنگ کوه ها هم حتی
دانه های عشق می کارند
مردم ما ، دوستی ها را
مثل بوی یاس می دانند
با گروه کبک ها در کوه
هم صدا ، آوازمی خوانند
مردم ما ، مهربان هستند
در ده ما زندگی زیباست
مثل شبنم روی یک گلبرگ
آسمان در چشمشان پیداست...
javad jan
10-08-2013, 04:34 PM
ماه من، غصه چرا ؟
آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر، به ما میخندد...
یا زمینی را که دلش، از سردی شبهای خزان
نه شکست و نه نگرفت...
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست.
ماه من...
دل به غم دادن و از یأس سخنها گفتن
کار آنهایی نیست که خدا را دارند
ماه من...
غم و اندوه، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشهایات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا، چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود، که خدا هست، خدا هست
او همانی است که در تارترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم میداد
او همانی است که هر لحظه دلش میخواهد، همه
غرق شادی باشند.
ماه من...
غصه اگر هست، بگو تا باشد،
معنی خوشبختی
بودن اندوه است...
این همه غصه و غم، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین
ولی از یاد مبر؛
پشت هر کوه بلند، سبزهزاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی میخواند؛
که خدا هست، خدا هست
و چرا غصه؟! چرا؟
javad jan
10-08-2013, 04:35 PM
ای روز !چه بی صفا و جان فرسائی؟
ای شب !چه سیاهکار و وحشت زائی؟
ای چرخ ! چه پست و مست و بی پروائی؟
ای عمر !چه جانگزا و بی معنائی ؟
تنها تو فقط خیالِ او ، زیبائی
javad jan
10-08-2013, 04:35 PM
گفتمش در عشق پا برجاست دل
گر گشایی چشم دل، زیباست دل
گر تو ذورحمان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل
دل زعشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را بسر دارم بدان
چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی می شود غم های من
با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل زجادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیبایی ات مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعمه بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
javad jan
10-08-2013, 04:39 PM
امید قصه های من
تو هم به قصه گوی خود رسیده ای
صداتر از صدای من
بگو غریوِِ ِ راه را شنیده ای
عزیز آشنای من
ببین غریب ِ عشق را تپیده ای
نوید ِ نغمه های من
به خود تنین یار را تنیده ای
حریم ِ من، هوای ِ من
رها به آسمان ِ دل پریده ای
گذشته ها به پای من
توهم به صبح دیگری دویده ای ...
javad jan
10-08-2013, 04:40 PM
نون و پنیروفندق رخت عزا تو صندق
نون بیات وحلوا سوخته حریر دریا
نون و پنیر و گردو قصه شهرجادو
نون و پنیروبادوم یه قصه نا تموم
نون وپنیروسبزی تو بیش از این می ارزی
پای همه گل دسته ها دوباره اعدام صدا
دوباره مرگ گل سرخ دوباره ها دوباره ها
حریق سبز جنگلا به دست کبریت جنون
از کاشی های آبیمون سر زده فواره خون
نون و پنیروسبزی تو بیش از این می ارزی
قصه جادوگر بد که از کتابا می اومد
نشسته بر منبر خون عاشقاروگردن میزد
کنار شهر ایینه جنگل سبز شیشه بود
برای گیس گلابتون اون روز مثل همیشه بود
پونه میریخت تو دامنش تا مادرش چادر کنه
می رفت که از بوی علف تمام شهروپر کنه
غافل از اینکه راهشو جادوگره دزدیده بود
رو صورت خورشید خانم خط سیاه کشیده بود
آهای آهای یکی بیاد یه شعر تازه تر بگه
برای گیس گلابتون از مرگ جادوگر بگه
از مرگ جادوگر بد که از کتابا میاومد
نون وپنیرو بادوم یه قصه نا تموم
نون وپنیروسبزی تو بیش از این میارزی
چشای گیس گلابتون چیزی به جز شب نمیدید
هوا نبود نفس نبود قصه به آخر نرسید
قصه های مادر بزرگ ایینه خود منه
طلسم جادوگر باید با دستای تو بشکنه
تا دستای رفاقته تاریکی وحشت نداره
نوری که حرف اخره به قصمون پا میزاره
حیف که شهر آیینه سیاه بشه حروم بشه
قصه تو قصه من اینجوری نا تموم بشه
آهای آهای یکی بیاد یه شعر تازه تر بگه
برای گیس گلابتون از مرگ جادوگر بگه
از مرگ جادوگر بد که از کتابا می اومد
javad jan
10-08-2013, 04:41 PM
اونی که می خواستم اونی که می خواستم اونی که می خواستم
منو تنها گذاشت رفت
اونی که می خواستم دلم و شکستو
به پاي يک عشق جديد نشستو
چشم روي آرزوم هميشه بستو
پشت مه پنجرمون رها شد
اونی که می خواستم مثل اشک چکيدو
تو طول راه باز یه کسی رو دیدو
به آرزوش انگار ديگه رسيدو
به خاطر هيچي ازم جدا شد
اونی که می خواستم اونی که می خواستم اونی که می خواستم
منو تنها گذاشت رفت
اونی که می خواستم دل ازم بریدو
بين گلها يه گل تازه چيدو
به اونی که دلش می خواست رسیدو
با غم و غصه منو آشنا کرد
اونی که می خواستم منو برد بهشتو
اسم منو رو سر درش نوشتو
بهونه کرد بازي سرنوشتو
تو شهر روياها منو رها کرد
اوني که خواستم منو برد از يادو
رفت پيش اون کس که دلش مي خوادو
زد زير عشقش که يادش نيادو
مثل همه آدما بي وفا شد
اونی که می خواستم چرا تنهام گذاشت رفت ؟؟؟
javad jan
10-08-2013, 04:41 PM
شـــــد موســـــم تنهائی و مــــــن یار ندیدم
عابـــــــد شـــــدم و رخصــــت دیدار ندیدم
وقتست غنیمت کــــــه طبیب آمـــــده امروز
شب گشـــت و در ایـــن بـــادیه بیمار ندیدم
رســوای جهـــان گشتم و از خود که گذشتم
آری همـــــه جــــــا جــــــز رخ دلدار ندیدم
نـــــــاز تــــــــو نیــاز دل غمدیده مــــا بود
تــــــر دیـــــده مــــــا گشت و مددکار ندیدم
یــــــــا زود بیــا یــــــا کــه بمیرم ز فراغت
قربــــان تـــــو گــــردم ز خــود انکار ندیدم
javad jan
10-08-2013, 04:41 PM
آمدن رفتن دویدن
عشق ورزیدن
در غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
کار کردن کار کردن
آرمیدن
javad jan
10-08-2013, 04:42 PM
در بهاران کی شود سر سبز سنگ
خاک شو تا گل بروید رنگ رنـــــــگ
سالها تو سنگ بودی دلخـــــــراش
آزمون کن یک زمانی خــــــاک باش
javad jan
10-08-2013, 04:42 PM
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
javad jan
10-08-2013, 04:43 PM
خاک نشین ره میخانــه ام
خانه خراب دل دیوانه ام
زان که به میخانه بجز یار نیست
کشمکش صفحه و زنار نیست
هرچه در آنجاست بود در خروش
جام می و می زده و می فروش
حـسرت بگـذشتـه و آینـده نیـست
جز به ره عشق کسی بنده نیست
ای که به دام تو اسیرم اسیر
لـذت دیوانگی از من مگیـر
بنـده عشقـم کن و نامم بـده
خاک رهم ساز و مقامم بده
"هما میر افشار"
javad jan
10-08-2013, 04:46 PM
با خودم صد غزل ناب شفاهی دارم
ناتوان است قلم من چه گناهی دارم
در سر اندیشه ی رویت ، همه گاهی با من
این نه آن حال و هوایی ست که گاهی دارم
چه کسی گفته که من بی کس و تنها هستم
در دل از غصه و اندوه سپاهی دارم
گر چه گفتند هوا و هوسش کرده اسیر
کس ندانست به تو ، من چه نگاهی دارم
چشم سبزی و جهان را همه سبزی بینی
وای بر من که فقط چشم سیاهی دارم
جز تو که تپه نشین دل تنگم هستی
در دل ار بهر همه چاله و چاهی دارم
روزگاری سر ابلیس کله می هشتم
حال با عشق تو ،بر سر چه کلاهی دارم
آنکه طراح معماست خودش پاسخ بود
در معمای غمت بی تو چه راهی دارم؟
javad jan
10-08-2013, 04:47 PM
در من ترانه های قشنگی نشسته اند
انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند
انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت
امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند
ازشور و مستی ِ پدران ِ گذ شته مان
حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...
من باز گیج می شوم از موج واژه ها
این بغضهای تازه که در من شکسته اند
من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم
اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند
javad jan
10-08-2013, 04:47 PM
چه بی تابانه می خواهمت ،
ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری
چه بی تابانه تو را طلب می کنم
بر پشت سمندی
گوئی
نوزین
که قرارش نیست
و فاصله... تجربه ای بیهوده است
بوی پیراهنت
این جا و اکنون
کوه ها در فاصله سردند
دست
در کوچه و بستر
حضور مانوس دست تو را می جوید
و به راه اندیشیدن
یاس را
رج می زند
بی نجوای انگشتانت
فقط
و جهان از هر سلامی خالی است
javad jan
10-08-2013, 04:48 PM
واهمه نمی کنم ،
بیا
به جنگلی که ساخته ام
از احساسم .
یا در آن گم می شوی
یا به آتش می کشی
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2025 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.