PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کافه شعر<<



صفحه ها : 1 2 3 4 [5] 6 7 8 9 10

javad jan
08-13-2014, 12:04 PM
یک شب دلی به مصلخ خونم کشید رو رفت. دیوانه ای به دام جنونم کشید رو رفت

کس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد اما مرا به عمق درونم کشید و رفت

javad jan
08-13-2014, 12:04 PM
كاش ميشد لحظه ها را رنگ زد ، كاش مي شد شيشه اندوه را با سنگ زد ، كاش مي شد در نبود اطلس ديباي عشق ، نقشي از آهنگ رود پرخروش گنگ زد ، كاش مي شد با سر انگشت نحيف آرزو ، ريسمان زندگي را كودكانه چنگ زد

javad jan
08-13-2014, 12:05 PM
کاش ميشد عشق را تفسير کرد

خوابه چشمان تو را تعبير کرد

کاش ميشد همچون گلها ساده بود

سادگی را با تو عالمگير کرد

کاش ميشد در خراب آباد دل خانه احساس را تعمير کرد

کاش ميشد در حريم سينه ها عشق را با وسعتش تکثير کرد

javad jan
08-13-2014, 12:05 PM
بر‌آنم كه تمام خورشیدها را
چون شكوفه‌های نارنج
بر طر‌ّّه‌ مویت بنشانم
اما تو
به دورها چشم دوخته‌ای :
از كهكشانی دیگر
و سیاره‌ای دیگر
شكوفه‌ای یخین را انتظار می‌كشی
كه برای چیدنش
می‌باید
سفری طولانی بیاغازم
و در راه بازگشت
تشنه
بمیرم ...

javad jan
08-13-2014, 12:05 PM
چقدر به تو وابسته ام
در اولین شب زمستان
دلم برای تو تنگ می شود
و گونه هایم
خیابان نمناک
یک شب پاییزیست ...

به یاد دارم
شبهایی را که تا سحر
در خیابان های این شهر پاییزی
در زیر بغض ابرهایت قدم بر میداشتم
و خاطرات شیرین درد را با تو تکرار می کردم
و سحرگاه
رفتگر
خاطرات را جارو می کرد و به جوی می سپارد ...

به یاد دارم
غرش آسمانت را
در هنگام آشتی دو ابر ...

پاییز ای کاش میدانستم
به کجا خواهی رفت
تا نامه ایی برایت می نوشتم ...

پاییز آن شب یادت هست ؟
یادت هست با هم باریدیم ؟
یادت هست تو بر من فریاد میزدی و من ...
فقط می باریدم ...
پاییز
تو رفتی
ولی من به پاس آن شب
هنوز میبارم ..

javad jan
08-13-2014, 12:06 PM
... زندگی حقیقی است! زندگی جدی است!
سنگ مزار مقصودش نیست
تو از خاکی و به خاک بازمی گردی
اما این اوصاف در مورد روح تو صدق نمی کند
نه شادی و نه غم
راه یا پایان تقدیر ما نیست
بلکه عمل کردن، که هر فردا
ما را جلوتر از امروز می یابد سرنوشت ماست
هنر جاودانه است و زمان زودگذر
و دل های ما، گرچه شجاع و نیرومند
هنوز همانند طبلهای گنگ و بی صدا می تپد
و جمع ما به سوی گور گام بر می دارد
در میدان وسیع کارزار جهان
در حراست از جان
همچون گله رمیده گیج و درمانده مباش
چون قهرمان در این میدان ایستادگی کن!
به آینده، هر چند شیرین و دلپسند، اعتماد مکن
بگذار گذشته از دست رفته به خاک سپرده شود
عمل کن - عمل در زمان زنده حال
قلب در درون و خدا بالای سر توست!
زندگی مردان بزرگ جملگی به ما یادآور می شود
که ما نیز می توانیم چون آنان برجسته و شاخص باشیم
و هنگام عزیمت (از این دنیا) رد پاهایی بر شن های زمان به جا گذاریم.
رد پاهایی که شاید ملوانی دیگر در ساحل زندگی، ملوانی از
یک کشتی شکسته و تنها، بتواند با رؤیت آنها امیدوار شود
پس بگذار مردانه قد برافرازیم و وارد میدان عمل شویم
با قلبی برای هر سرنوشت
هنوز به دست می آوریم، هنوز دنبال می کنیم
می آموزیم که زحمت بکشیم و چشم انتظار باشیم. " لانگ فلو "

javad jan
08-13-2014, 12:06 PM
امروزیکی از همان روزهای آبی است
از همان روزهای کفن پوشیدن یاس
از همان روزهای آشتی سنگ با شیشه
از همان روزهای نا تمام ماندن فریاد در گلو
از همان روزهای با طراوت بهاری
از همان روزهای ممتد بی انتها
از همان روزهای سکرآور
از همان روزهای فراموشی
از همان روزهای هر لحظه شکفتن تو
از همان روزهای فنا و نیستی من
از همان روزهای ....
چه اهمیتی دارد؟
هرچه هست ٬ امروزیکی از همان روزهای آبی است....

.

javad jan
08-13-2014, 12:06 PM
از لبانم بشنو :
زندگی رویا نیست.
زندگی زیبایی ست.
می توان ،
بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت
می توان ،
از میان فاصله ها را بر داشت
دل من با دل تو ،از لبانم بشنو :
(( زندگی رویا نیست.
زندگی زیبایی ست.
می توان ،
بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت
می توان ،
از میان فاصله ها را بر داشت
دل من با دل تو ،
هر دو بیزار از این فاصله هاست

javad jan
08-13-2014, 12:07 PM
عطر ِ آرامشگر ِ آغوش ِ شب
می برد گل های وحشی را به خواب
می شود شبنم شرابی خوش گوار
زیر پایم سبزه ها مست از شراب

باد می خواند میان شاخه ها
شاخه ها غوغا کنان کف می زنند
برگ ها چون حلقه های دایره
با تکان ِ شاخه ها دف می زنند

ماه امشب هم دلش از غم پر است
می چکد اشک ِ سپیدش توی رود
هم نوا با موج های سر به زیر
مرغ ِ شب، آرام، می خواند سرود:

«آه اگر می شد که پیدایش کنم!
گشته ام دنبال ِ عشقم کو به کو
کس خبر دارد از آن آرام ِ جان؟
عشق ِ من کو؟ کو؟ کجا؟ کو؟ یار کو؟»

.
.
.

نیست دیگر هیچ اثر از اشک ِ ماه
چشم ِ او خشکید و پلکش را ببست
مرغ ِ شب دیگر نمی خواند که خواب
آمد و آرام، نایش را شکست

از کنار ِ قصه ی پر آب ِ رود
می شتابد باد چون آواره ها
کوک کرده ساز ِ خود را باز باد
می کشد دستی به روی شاخه ها

شاخه ها چون صد هزاران سیم ِ تار
یک به یک آوای خود سر می دهند
آن طرفتر قله های زرد و سرخ
مرغک ِ خورشید را پر می دهند

javad jan
08-13-2014, 12:07 PM
هزار سال درین آرزو توانم بود
تو هر چه دیر بیایی هنوز باشد زود
تو سخت ساخته می ایی و نمی دانم
که روز آمدنت روزی که خواهد بود
زهی امید شکیب آفرین که در غم تو
ز عمر خسته ی من هر چه کاست عشق افزود
بدان دو دیده که برخیز و دست خون بگشای
کزین بد آمده راه برون شدی نگشود
برون کشیدم از آن ورطه رخت و سود نداشت
که بر کرانه ی طوفان نمی توان آسود
دلی به دست تو دادیم و این ندانستیم
که دشنه هاست در آن آستین خون آلود
چه نقش می زند این پیر پرنیان اندیش
که بس گره ز دل و جان سایه بست و گشود

javad jan
08-13-2014, 12:08 PM
شب عاشقان بی​دل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
که محب صادق آنست که پاکباز باشد

به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن
که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد

سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم
به کدام دوست گویم که محل راز باشد

چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی
تو صنم نمی​گذاری که مرا نماز باشد

نه چنین حساب کردم چو تو دوست می​گرفتم
که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد

دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد

قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران
اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد

javad jan
08-13-2014, 12:08 PM
بگذشت مرا، ای دل! با بی خبری عمری
با بی خبری از خود، کردم سپری عمری
چون شعله سرانجامم، خاموشی و سردی شد
هر چند ز من سر زد، دیوانه گری عمری
نرگس نشدم، دردا! تا تاج زرم باشد
چون لاله نصیبم شد، خونین جگری عمری
دل همچو پرستویی، هردم به دیاری شد
آخر چه شدش حاصل، زین دربدری عمری؟
دلدار چه کس بودم، یا دل به چه کس دادم
از شور چه کس کردم، شوریده سری عمری؟
تا روی نکو دیدم، آرام ز کف دادم
سرمایه ی رنجم شد، صاحب نظری عمری
پیوند تن و دل را، پیوسته جدا دیدم
دل با دگران هر دم، تن با دگری عمری

سیمین بهبهانی

javad jan
08-13-2014, 12:08 PM
خانه ام ابري ست
يكسره روي زمين ابري ست با آن

از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد مي پيچد
يكسره دنيا خراب از اوست
و حواس من
آي ني زن كه تو را آواي ني برده ست دور از ره ،كجايي ؟

خانه ام ابري است اما
ابر بارانش گرفته ست
در خيال روزهاي روشنم كز دست رفتندم
من به روي آفتابم
مي برم در ساحت دريا نظاره
و همه دنيا خراب و خرد از باد است
و به ره ، ني زن كه دايم مي نوازد ني ، در اين دنياي ابراندود
راه خود را دارد اندر پيش .

نیما یوشیج

javad jan
08-13-2014, 12:08 PM
چشم انتظار

ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست
که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست

دگر قمار محبت نمی‌برد دل من
که دست بردی از این بخت بدبیارم نیست

من اختیار نکردم پس از تو یار دگر
به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست

به رهگذار تو چشم‌انتظار خاکم و بس
که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست

تو میرسی به عزیزان سلام من برسان
که من هنوز بدان رهگذر، گذارم نیست

چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه
چه زندگی که غمم است و غمگسارم نیست

به لاله‌های چمن چشم بسته می‌گذرم
که تاب دیدن دلهای داغدارم نیست

شهریار

javad jan
08-13-2014, 12:09 PM
بگذار که در حسرت دیدار بمیرم
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم
دشوار بود مردن و روی تو ندیدن
بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم
بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم
بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم
می میرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگربار بمیرم
تا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودم
بگذار بدانگونه وفاداربمیرم

javad jan
08-13-2014, 12:09 PM
زندگی شطرنج دنیا و دل است
قصه پررنج صدها مشکل است

شاه دل کیش هوسها میشود
پای اسب آرزوها در گل است

فیل بخت ما عجب کج میرود
در سر ما بس خیالی باطل است

ما نسنجیده پی فرزین او
غافل از اینکه حریفی قابل است

مهره های عمر من نیمش برفت
مهره های او تمامش کامل است ...

javad jan
08-13-2014, 12:09 PM
مــانــده نــگـاهـم بــه د ل پـنـجـره
تــر شــده از هـجرت تـو خـاطـره
کوچه پر از حسرت ديوانه گـيست
خــانــه تـهـي از نـفـس زنـدگـيست
بـي تـو دلـم نـيمه شـبي سوي دشت
پـر زد و آواره شـد و بــر نگـشت
لـــذت بــيـداري يــلـدا تـــويـي
تــازه تــريـن رکــن تــمـنـا تــويـي
چــشــم تــو آغــاز پـــريــشـانـي ام
هــجــرت تـــو عــلــت ويــرانـي ام

javad jan
08-13-2014, 12:10 PM
دیشب، ای بهتر ز گل! در عالم خوابم شکفتی
شاخ نیلوفر شدی در چشم پر آبم شکفتی
ای گل وصل از تو عطرآگین نشد آغوش گرمم
گر چه بشکفتی ولی در عالم خوابم شکفتی
بر لبش، ای بوسه ی شیرین تر از جان! غنچه کردی
گل شدی، بر سینه ی هم رنگ سیمابم شکفتی
شام ابرآلود طبعم را دمی چون روز کردی
آذرخشی بودی و در جان بی تابم شکفتی
یک رگم خالی نماند از گردش تند گلابت
ای گل مستی که در جام می نابم شکفتی
بستر خویش از حریری نرم چون مهتاب کردم
تا تو چون گل های شب در باغ مهتابم شکفتی
خوابگاهم شد بهشتی، بسترم شد نوبهاری
تا تو، ای بهتر ز گل! در عالم خوابم شکفتی

javad jan
08-13-2014, 12:10 PM
نگاهت
زمانی که عاشق بودی
مهربانانه فرارم می داد

مشکلی نیست!

بده بستان که نیست
قسمت زیبای اش اینجاست
که تمام روز های من به تو می رسند
در انتهای گذرشان

آخر در مشت هایت
تکه ای از زندگی را پنهان کرده ای
و تقصیر تو هم نیست
که عشق تدریس نمی شود

حال،
اینکه برایت می نویسم
بهانه ی با تو بودن است
و گرنه این واژه های نخ نما
که در خمیازه ی کاغذ هم گم می شوند
چه قابل شما را دارد

javad jan
08-13-2014, 12:10 PM
در این دوران

در این هنگامه وحشت

زمان رنج و آه و اشک های گاه و بی گاه

دلم دارد که میترسد که می لرزد که می بازد




در این زندان وحشت زا

که زندان بان نقاب پیر ره بر چهره افکندست

می خواهد که این مرغ پا در بند را دهد پرواز

پروازی در حصار قلعه (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D9%82%D9%84%D8%B9%D9%87) های بی روزن

در میان دود و گرد و خاک




در این انبوه جان فرسای هجمه های بی زنهار

ناگهان آوای شیرینی به گوش جان نشست

تیرگی ها رفت و انواری الهی در به روی زشتی ها ببست




پر شدم من از سروری ناب

فضا آکنده از عطری خوش و جان بخش

برون جستم من از این پیله و گشتم بر آفاق جهان پران




چه بود این دلنشین آوای زیر لب

که جان های خسته را می داد مژده پرواز؟

که پژواکش مرا می برد از خود

و می بخشید وسعت از کران ها تا کران ها

و می انداخت در ورطه های شیرین عشق بازی با آسمان ها؟




مست گشتم من از این زمزمه

آکنده از پرواز




آری آری...

دوستی بود از همین قوم زره خسته

که پهنای روحش تا بی نهایت هاست

که غرق می شد در نیایش های شب هنگام

و می گفت ای دوستان

خدا با ماست...

javad jan
08-13-2014, 12:10 PM
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

نخواست او به منِ خسته بی‌گمان برسد



شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت

کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟



چه می‌کنی اگر او را که خواستی یک عمر

به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ...



رها کنی، برود، از دلت جدا باشد

به آنکه دوست‌ترش داشته ... به آن برسد



رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند

خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد



گلایه‌ای نکنی بغض خویش را بخوری

که هق هق تو مبادا به گوششان برسد



خدا کند که ... نه! نفرین نمی‌کنم که مباد

به او که عاشق او بوده‌ام زیان برسد



خدا کند فقط این عشق از سرم برود

خدا کند که فقط زود آن زمان برسد !!!

javad jan
08-13-2014, 12:11 PM
من با تو ام ای رفیق ! با تو
همراه تو پیش می نهم گام
در شادی تو شریک هستم
بر جام می تو می زنم جام
من با تو ام ای رفیق ! با تو
دیری ست که با تو عهد بستم
همگام تو ام ،‌ بکش به راهم
همپای تو ام ، بگیر دستم
پیوند گذشته های پر رنج
اینسان به توام نموده نزدیک
هم بند تو بوده ام زمانی
در یک قفس سیاه و تاریک
رنجی که تو برده ای ز غولان
بر چهر من است نقش بسته
زخمی که تو خورده ای ز دیوان
بنگر که به قلب من نشسته
تو یک نفری ... نه !‌ بیشماری
هر سو که نظر کنم ، تو هستی
یک جمع به هم گرفته پیوند
یک جبهه ی سخت بی شکستی
زردی ؟ نه !‌ سفید ؟ نه !‌ سیه ، نه
بالاتری از نژاد و از رنگ
تو هر کسی و ز هر کجایی
من با تو ، تو با منی هماهنگ

javad jan
08-13-2014, 12:11 PM
زير خاكستر ذهنم باقي ست


آتشي سركش و سوزنده هنوز


يادگاري است ز عشقي سوزان


كه بودم گرم و فروزنده هنوز




عشقي آنگونه كه بنيان مرا


سوخت از ريشه و خاكستر كرد


غرق درحيرتم از اينكه چرا


مانده ام زنده هنوز




گاهگاهي كه دلم مي گيرد


پيش خودم مي گويم


آن كه جانم را سوخت


ياد مي آرد از اين بنده هنوز




سخت جاني را ببين كه نمردم از هجر


مرگ صد بار به از بي تو بودن باشد


گفتم از عشق تو من خواهم مرد


چون نمردم هستم ، پيش چشمان تو شرمنده هنوز





گرچه از فرط غرور


بعد تو ليك



پس از آن همه سال


كس نديده به لبم خنده هنوز




گفته بودند كه از دل برود يار



چو از ديده برفت


سالها هست كه از دیده من رفتي



ليك دلم از مهر تو آكنده هنوز




دفتر عمر مرا دست ايام ورقها زده است


زير بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشكست


در خيالم اما همچنان روز نخست


تويي آن قامت بالنده هنوز




در قمار غم عشق


دل من بردي و



با دست تهي


منم آن عاشق بازنده هنوز




آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش


گر كه گورم بشكافند عيان مي بينند


زير خاكستر جسمم باقي است


آتش سركش و سوزنده هنوز

javad jan
08-13-2014, 12:12 PM
نفس مي زند موج، ساحل نمي گيردش دست،

پس مي زند موج .

فغاني به فريادرس مي زند موج !

من آن رانده مانده بي شكيبم،

كه راهم به فريادرس بسته،

دست فغانم شكسته،

زمين زير پايم تهي مي كند جاي،

زمان در كنارم عبث مي زند موج !

نه درمن غزل مي زند بال،

نه در دل هوس مي زند موج !

***

رها كن، رها كن، كه اين شعله خرد، چندان نپايد،

يكي برق سوزنده بايد،

كزين تنگنا ره گشايد؛

كران تا كران خار و خس مي زند موج !

***

گر اين نغمه، اين دانه اشك،

درين خاك روئيد و باليد و بشكفت،

پس از مرگ ببل، ببينيد

چه خوش بوي گل در قفس مي زند موج !

javad jan
08-13-2014, 12:12 PM
من به شوق دیدنت تب می کنم
در هوایت اشک جاری می کنم
در غم آن لحظه های بی کسی
من به یادت عشق بازی می کنم

تا نهان سازم زچشمت گریه را
می زنم خود را به راهی آشنا
گر دمادم ساز غمگین میزنم
می کنم درمان دلم را، با وفا

بی تو این دل رهسپارش می کنم
بی نشان سوی تو راهی ،می کشم
جای پایم در کنار جاده ها
بی خود و افسرده آهی می کشم

می شوم آسیمه سر سویت روان
از شب گیسوی ظلمت می پرم
گر دویدن چاره ی هجران شود
تا سپیده من به عشقت می دوم

عاشقی درمانده ام دل را مران
بی دلی بیچاره ام غم را ببین
قصه های قلب عاشق را بخوان
ژاله از این چشم غم دارم بچین

هردم این دل سوی تو پر می کشد
در به رویش باز کن ای بهترین
گر بمانی من برایت جان دهم
بر سر پیمان بمان ای نازنین

javad jan
08-13-2014, 12:13 PM
تو چه سحر انگیزی


مثل جادوی خیال


آبشاری زلطافت هستی


از نگاه تو طراوت جاریست


تو برازنده تر از مهتابی


در فُروغت سوزیست


که کند تُند تپش های دل تنهایم


چشم من در افق روشن یک عشق ترا می‌بیند


همچنان زُهره در این تیره سپهر


می‌درخشی به کویر دل من


نو تو بارقه‌ی امید است


شاید این گردش چرخ


بازی تازه‌ای آغاز کند


وبه فردا روزی


که نه نزدیک ونه دور


بنشاند من وتو را لب رود


تا بخوانیم دو همدل باهم


قصه‌ی عاشقی وشعر وسُرود


من به فردا روزی


صورت ماه ترا می بینم


بوسه‌ای از لب عنابی تو می‌چینم


من ورویای قشنگ


آه ای چرخ درنگ


بر رُخ فردا روز


دیده‌ام را تو مبند



رحیم سینایی

javad jan
08-13-2014, 12:13 PM
بودم شراب ناب به مینای زرنگار:
مستی ده و لطیف و فرح بخش و خوشگوار،
رنگم به رنگ لاله ی خود روی دشت ها
بویم چو بوی وحشی گلهای کوهسار.
او، از رهی دراز به نزدیک من رسید
آزرده جان و تشنه و تبدار و خسته بود
در دیده اش تلاطم اندوه، آشکار،
بر چهره اش غبار ملالت نشسته بود.
چشمش به من افتاد و به ناگاه خنده زده زد؛
من همچو گل ز خنده ی خورشید وا شدم.
پُر کرد جامی از می و شادان به لب نهاد
آه از دمی که با لب او آشنا شدم
نوشید او مرا و درنگی نکرد و، من
آمیختم به گرمی ی ِ‌ کام و گلوی او؛
مستی شدم، ز جان و تن او برآمدم،
چون آتش دمیده بر افروخت روی او،
زان خستگی که در تن او بود اثر نماند،
سرمست، خنده ها زد و گُلْ از گُلشن شکفت،
مینای بی شراب مرا گوشه یی فکند؛
زان پس میان قهقهه فریاد کرد و گفت:
"-هر چند کام تشنه ی من ناچشیده بود
زین خوب تر شراب گوارای دیگری،
زان پیشتر که رنج خمارم فرا رسد
باید شراب دیگر و مینای دیگری

javad jan
08-13-2014, 12:14 PM
جنون مشعله خیزم، شرار آتشم از تو
عطش به شعله کشیدم ،سر سیاوشم از تو

کمر به عشق تو بستم اگر به قیمت جانم
قمار عشق گران است اگر کمی نگرانم

دو سجده رو به سما ستاره گرد تو کردم
که در نظاره سیارگان دوباره بگردم

سفر به طعم سمرقند کشور شکرم کن
خیال رومی تو دارم،محاسب قمرم کن

هلا!هلال تو حلال (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D8%AD%D9%84%D8%A7%D9%84) قوس های نهانی
منم غیاث تو غواص رمل و جفر معانی

عیار ابجد عیاری ام ورای عدد شد
که سعد طالع کاشانی ام رسید و رصد شد

به عطر لطفت لطایف الحیل ام کن
ظرایف زحلم شو!حمایل حمل ام کن

شبی شبیه فلک خوشه چین هیئت پروین
پر از قنوت ملک...می شوم پرنده آمین

اگر مفسر آیات لیل و نجم و بروجم
در آسمان تو بر پاست نربان عروجم

javad jan
08-13-2014, 12:14 PM
بتی دارم که گرد گل زسنبل سایه بان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد

زچشمت جان نشاید برد که از هر سو که می​بینم
کمین از گوشه​ای کرده​ست و تیری در کمان دارد

خدا را داد من بستان از او ای شحنه‌ی مجلس
که مِی با دیگران خورده​ست و با من سر گران دارد

چو افتاده است در این ره که هر سلطان معنی را
در این درگاه می‌بینم که سر بر آسمان دارد

چو عاشق می​شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد

javad jan
08-13-2014, 12:14 PM
ترانه یی تازه برای داستانی نه تازه
مزد کار سخت طاقت سوز را
از پی یک ماه، آوردم به چنگ
با دلی از آرزو سرشار و گرم
سوی منزل، روی کردم بی درنگ،
لیک - آوخ - کار مزد اندکم
جملگی، با دست بستانکار، رفت!
تا گشودم دیده را، دیدم که آه
آنچه بود از درهم ودینار، رفت!
کودکم آمد به چشمم خیره ماند-
آن دو چشم چون دو الماس سیاه.
شعله های سینه سوز آرزو
سر کشید از آن نگاه بی گناه:
"- آه، مادر! گفته بودی ماه پیش
جامه یی بهرم فراهم آوری.
وعده را تمدید کردی، بی گمان
باید اینک هر چه خواهم آوری
جامه هایم پاره شد، آخر کجاست
جامه های نغز و دلخواه دگر؟
شرمگین، آهسته، گفتم زیر لب:
"صبرکن فرزند من! ماه دگر..."

javad jan
08-13-2014, 12:15 PM
من٫ به خوشبختی اقاقی ها

که در یک کوچه ء گیج بی عابر

گرد همند ٫می اندیشم !

ذهنم از عشق سرشار است

اما...

فرو آمدن معجزه عشق٫

در هستی من٫

دورترین حادثه است ..

javad jan
08-13-2014, 12:16 PM
پیراهنی کهنه هستم

چقدر برچسب های دوستت دارم

به من زده اند

چقدر وصله های عاشقی

آنقدر که به دست و پای

چوب لباسی می افتم

تا مرا ببرد به تنهایی کُمد

آنجا که خورشید

با دستگیره دَر

طلوع می کند

و با دستگیره دَر

غروب

javad jan
08-13-2014, 12:16 PM
فروغی بسطامی

كي رفته اي ز دل كه تمنا كنم تو را
كي بوده اي نهفته كه پيدا كنم تو را

غيبت نكرده اي كه شوَم طالب حضور
پنهان نگشته اي كه هويدا كنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدي كه من
با صد هزار ديده تماشا كنم تو را

javad jan
08-13-2014, 12:16 PM
با بال سخن شب همه شب ابر نوردم
گویی که نسیمی بردم چون پر کاهی
از شوق به رقص آوردم چامه ی نغزی
آن گونه که رقصد ز دم باد گیاهی
گه زخمه به دل می زندم پنجه ی سازی
گاهی به نوا می کشدم شور سه گاهی
ما مشعل عشقیم و کند محفلمان گرم
آتشکده ی شعر تری، شعله آهی
یعقوب زمانم من در خلوت شبها
گریم ز غم یوسف افتاده به چاهی
ای مدعی ای آنکه به دشنام پیاپی
ما را بنوازی ز حسد گاه به گاهی
در غیبتم از رشک شنیدم شب و روزت
باشد شب طاعون زده یی، روز تباهی
اما به حضورم همه تن مدح تمامی
گاهی به زبانبازی و گاهی به نگاهی
ای دوست برو دست به دامان خدا زن
جز او نبود ما و تو را پشت و پناهی
از مهر خداوند کلامم بدرخشید
چون در دل شب های سیه پر تو ماهی
ما را مزن ای یار که در عرصه ی گیتی
جز شهرت دیرینه نداریم گناهی
مهرت به دل اندوختم و از تو گذشتم
امید تو هم بگذری از کینه، الهی

javad jan
08-13-2014, 12:17 PM
من هم شبی به خاطره تبدیل می‌شوم
خط میخورم زهستی و تعطیل می‌شوم

من هم شبی به خواب زمین میروم فرو
بر دوش خاک حامله تحمیل می‌شوم

من هم شبی قسم به خدا مثل قصه‌ها
با فصل تلخ خاتمه تکمیل می‌شوم

قابیل مرگ، نعش مرا میکِشَد به دوش
کم کم شبیه قصه هاب (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D9%87%D8%A7%D8%A8) یل می‌شوم

حک میکند غروب مرا شاعری به سنگ
از اشک و آه و خاطره تشکیل می‌شوم

یک شب شبیه شاپرکی میپرم ز خاک
در آسمان به آیینه تبدیل می‌شوم

javad jan
08-13-2014, 12:17 PM
ير خاكستر ذهنم باقي ست
آتشي سركش و سوزنده هنوز
يادگاري است ز عشقي سوزان
كه بودم گرم و فروزنده هنوز
عشقي آنگونه كه بنيان مرا
سوخت از ريشه و خاكستر كرد
غرق درحيرتم از اينكه چرا
مانده ام زنده هنوز
گاهگاهي كه دلم مي گيرد
پيش خودم مي گويم
آن كه جانم را سوخت
ياد مي آرد از اين بنده هنوز
سخت جاني را ببين
كه نمردم از هجر
مرگ صد بار به از
بي تو بودن باشد
گفتم از عشق تو من خواهم مرد
چون نمردم هستم
پيش چشمان تو شرمنده هنوز
گرچه از فرط غرور
بعد تو ليك پس از آنهمه سال
كس نديده به لبم خنده هنوز
گفته بودند كه از دل برود يار چو از ديده برفت
سالها هست كه از ديده من رفتي ليك
دلم از مهر تو آكنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ايام ورقها زده است
زير بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشكست
در خيالم اما
همچنان روز نخست
تويي آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردي و با دست تهي
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتشي عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر كه گورم بشكافند عيان مي بينند
زير خاكستر جسمم باقي است
آتش سركش و سوزنده هنوز

حميد مصدق

javad jan
08-13-2014, 12:17 PM
زدستم بر نمی خیزد که یکدم بی تو بنشینم
بجز رویت نمی خواهم که روی هیچکس بینم

ترا من دوست می دارم خلاف هرکه در عالم
اگر طعنه است در عقلم وگر رخنه است در دینم

من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم

تو همچون گل ز خندیدن لبت باهم نمی آید
رواداری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم

بر آی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم

رقیب انگشت می خاید که سعدی چشم برهم نه
مترس ای باغبان از گل که می بینم نمی چینم

javad jan
08-14-2014, 09:44 AM
اشکِ گرم و آهِ سرد و رویِ زرد و سوزِ دل

حاصلِ عشقند و من این نکته می دانم چو شمع

با خیالش ،با نگاهش ، با فراقش ،با غمش

گاه گریان ، گاه سوزان ،گاه لرزانم چو شمع

javad jan
08-14-2014, 09:45 AM
صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست
وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست
گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین
کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست
صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست
سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی
دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست
با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی
بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟
دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی
زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست
صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال
چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست

javad jan
08-14-2014, 09:45 AM
مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست

بســـیـار برای تـو نـوشـتـم غـم خـود را

بســـیـار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست

یک عمر قفس بست مسیر نفســــم را

حالا که دری هست مرا بال و پری نیست

حـالا کـه مـقـــدر شــده آرام بگـیـــــرم

سیـــلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست

بگـذار که درها هـمگـی بسـته بـمانـنـد

وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست

بگــذار تبـــر بـر کـــمــر شـــاخه بکـــوبد

وقتی که بهـار آمد و او را ثمــــری نیست

تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر

در شهر به جز مــرگ متـاع دگری نیست

javad jan
08-14-2014, 09:45 AM
تو يعني گونه هاي غنچه اي را
به رسم مهرباني ناز کردن
تو يعني کوچه باغ آرزو را
به روي گام ياسي باز کردن
تو يعني وسعت معصوم دل را
به معناي شکفتن هديه دادن
تو يعني بوته اي از رازقي را
ميان حجم گلداني نهادن
تو يعني جستجوي آبي عشق
تو يعني فصل پاک پونه بودن
تو يعني قصه شوق کبوتر
تو يعني لذت سبز شکفتن
تو يعني با تواضع راز دل را
به يک نيلوفر بي کينه گفتن
تو يعني وسعتي تا بي نهايت
تو يعني نغمه موزون باران
تو يعني تا ابد آيينه بودن
براي خاطر دلهاي ياران
تو يعني در حضور نيلي صبح
گلي را به بهار دل سپردن
تو يعني ارغواني گشتن و بعد
هزاران دست تنها را فشردن
تو يعني مثل شبنم عاشقانه
گلوي ياس ها را تازه کردن
تو يعني حجم روياي گلي را
ميان کهکشان اندازه کردن
تو يعني پونه را زير باران
ميان کهکشان اندازه کردن
تو يعني بي ريا چون ياس بودن
و يا به شهر شبنم ها رسيدن
تو يعني انتظار غنچه ها را
ميان شهر رويا خواب کردن
تو يعني غصه هاي زرد دل را
به رنگ نقره مهتاب کردن
تو يعني در سحرگاهي طلايي
به يک احساس تشنه آب دادن
تو يعني نسترن هاي وفا را
به رسم مهرباني تاب دادن
تو يعني غربت يک اطلسي را
ز شوق آرزو سرشار کردن
تو يعني با طلوع آبي مهر
صبور و شوق آرزو سرشار کردن
تو را آن قدر در دل مي سرايم
که دل يعني ترا زيبا سرودن..

javad jan
08-14-2014, 09:46 AM
بازهم ،

سبد معذرتم را بپذیر

آنقدر شاعرم ازتو که نمیدانم کی ،

واژه ات راهی شعرم شده است

لحظه ای گوش بکن ،

یک موذن مست است

آنقدر خوب اذان میگوید ،

گوئی او عکس خدا را دیده

خوش بحالش اما ؛

طرح زیبای خدا را گاهی ،

میتوان در پس سیمای عزیزی جوئید

javad jan
08-14-2014, 09:51 AM
کجایی ؟ ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد ، من رفتم
بیا در من خوشی بنگر، شبت خوش باد من رفتم

نگارا، بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینی
ز من دلخسته یاد آور، شبت خوش باد من رفتم

ز من چون مهر بگسستی ، خوشی در خانه بنشستی
مرا بگذاشتی بر در، شبت خوش باد من رفتم

تو با عیش و طرب خوش باش ، من با ناله و زاری
مرا کان نیست این بهتر، شبت خوش باد من رفتم

مرا چون روزگار بد ز وصل تو جدا افکند
بماندم عاجز و مضطر، شبت خوش باد من رفتم

بماندم واله و حیران میان خاک و خون غلتان
دو لب خشک و دو دیده تر ، شبت خوش باد من رفتم

منم امروز بیچاره، ز خان و مانم آواره
نه دل در دست و نه دلبر، شبت خوش باد من رفتم

مرا گویی که: ای عاشق، نه ای وصل مرا لایق
تو را چون نیستم در خور، شبت خوش باد من رفتم

همی گفتم که: ناگاهی، بمیرم در غم عشقت
نکردی گفت من باور، شبت خوش باد من رفتم

عراقی می‌سپارد جان و می‌گوید ز درد دل:
کجایی ؟ ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد من رفتم

javad jan
08-14-2014, 09:53 AM
بس تازه و تری چـــــــــــــــمن آرای کیستی؟
نخل امید و شــــــــاخ تمنــــــــــــای کیستی؟

روز ، آفــــــــــــــتاب روزن و بام که می شوی؟
شبها چـــــــــــــــــــراغ خلوت تنهای کیستی؟

رنگت چو بوی دلکش و بویت چو روی خوش
حوری ســــــــرشت من گل رعنای کیستی؟

گل این وفـــــــــا ندارد و گلزار این صفــــــــا
ای لاله غریب ز صحــــــــــــــــرای کیستی؟

حالا ز غنچه دل مــــــــــــا باز کن گـــــــــــره
در انتظار وعده فـــــــــــــــــــردای کیستی؟

چون من به بند عشق تو صد ماهـر و اسیر
تو زلف تاب داده به سودای کیستـــــــــی؟

بزمی پر از پریست فغــــــانی ، تو در میان
دیوانه کدامی و شیدای کیستــــــــــــــی؟

بابا فغانی شیرازی

javad jan
08-14-2014, 09:53 AM
به مجنون گفت روزي عيب جويي
كه پيدا كن به از ليلي نكويي

كه ليلي گرچه در چشم تو حوريست
بهر جزوي ز حسن او قصوريست

ز حرف عيب جو مجنون بر آشفت
در آن آشفتگي خندان شد و گفت

اگر در ديده مجنون نشيني
بغير از خوبي ليلي نبيني

تو كي داني كه ليلي چون نكوييست
كزو چشمت همين بر زلف و روييست

تو قد بيني و مجنون جلوه ناز
تو چشم او نگاه ناوك انداز

تو مو بيني و مجنون پيچش مو
تو ابرو او اشارت هاي ابرو

دل مجنون ز شكر خنده خونست
تو لب ميبيني و دندان كه چونست

كسي كاو را تو ليلي كرده اي نام
نه آن ليلي ست كز من برده آرام

اگر مي بود ليلي بد نمي بود
ترا رد كردن او حد نمي بود

javad jan
08-14-2014, 09:53 AM
از آزادی

ننویس!

کاغذت را سفید

به پای کبوتری ببند

که فکر ساختن قلم

از پرهایش بودی!!!

javad jan
08-14-2014, 09:54 AM
بگذشت مرا، ای دل! با بی خبری عمری
با بی خبری از خود، کردم سپری عمری
چون شعله سرانجامم، خاموشی و سردی شد
هر چند ز من سر زد، دیوانه گری عمری
نرگس نشدم، دردا! تا تاج زرم باشد
چون لاله نصیبم شد، خونین جگری عمری
دل همچو پرستویی، هردم به دیاری شد
آخر چه شدش حاصل، زین دربدری عمری؟
دلدار چه کس بودم، یا دل به چه کس دادم
از شور چه کس کردم، شوریده سری عمری؟
تا روی نکو دیدم، آرام ز کف دادم
سرمایه ی رنجم شد، صاحب نظری عمری
پیوند تن و دل را، پیوسته جدا دیدم
دل با دگران هر دم، تن با دگری عمری

javad jan
08-14-2014, 09:54 AM
دل زود باورم را به كرشمه اي ربودي
چو نياز ما فزون شد تو بناز خود فزودي
به هم الفتي گرفتيم ولي رميدي از ما
من و دل همان كه بوديم و تو آن نه اي كه بودي
من از آن كشم ندامت كه ترا نيازمودم
تو چرا ز من گريزي كه وفايم آزمودي
ز درون بود خروشم ولي از لب خموشم
نه حكايتي شنيدي نه شكايتي شنودي
چمن از تو خرم اي اشك روان كه جويباري
خجل از تو چشمه اي چشم رهي كه زنده رودي

javad jan
08-14-2014, 09:56 AM
اینجا برای از تو نوشتن، هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن، مرا کم است!

اکسیر من! نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می­نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال، ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غزل، شبیه غزل­های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی تو را کنار خود احساس می­کنم
اما چقدر دلخوشی خواب­ها کم است

خون هرآن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟!

محمد علی بهمنی

javad jan
08-14-2014, 09:56 AM
خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه

تو را می سپارم به دل های خسته

javad jan
08-14-2014, 09:57 AM
ای که با سلسه ی زلف دراز آمده ای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمده ای
ساعتی ناز مفرمای و بگردان عادت
که بهر حال برازنده ی ناز آمده ای
پیش بالای تو میرم چه بصلح و چه بجنگ
چون بخلوت گه ارباب نیاز آمده ای
آب و آتش به هم آمیخته ای از لب لعل
چشم بد دور که بس شعبده باز آمده ای
آفرین بر دل نرم تو که بهر ثواب
کشته ی غمره ی خود را بنماز آمده ای
زهد من با تو چه سنجند که بیغمای دلم
مست و آشفته بخلوت گه راز آمده ای
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلودست
مگر از مذهب این طایفه باز آمده ای

javad jan
08-14-2014, 09:57 AM
يه حوض خالي از آب بلور قرص مهتاب
رو پوست تيره ي شب دوباره مخمل خواب

يه قلب پاره پاره، يه آسمون ستاره
از داغ عشق ليلي مجنون شبا بيداره

عمريه دلسپردم به لحظه هاي رفته
به گريه ي ناتموم، گلايه ي نگفته

دلم گرفته از اين دغدغه هاي ترديد
از غربت پرستو که بي بهانه کوچيد

زمستوناي سنگين، من و سکوت غمگين
بيداري شبونه، حسرت خواب رنگين

از درد ديدن تو، تو باغ سبز رويا
رو شاخه هاي آبي، سرخي سيب حوا

آفتابي شو اي خوب من تا ذره ذره آب بشم
تنهاتر از يه قاصدک سبک تر از حباب بشم
سبک تر از حباب بشم

نذار بمونم رو زمين نگو ازت جدا بشم
بذار که پرواز بکنم ازين قفس رها بشم

نذار بمونم رو زمين نگو ازت جدا بشم
بذار که پرواز بکنم ازين قفس رها بشم

عمريه دلسپردم به لحظه هاي رفته
به گريه ي ناتموم، گلايه ي نگفته

دلم گرفته از اين دغدغه هاي ترديد
از غربت پرستو که بي بهانه کوچيد

دلم گرفته از اين دغدغه هاي ترديد
از غربت پرستو که بي بهانه کوچيد...

javad jan
08-14-2014, 09:57 AM
آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی

راستی شعر مرا می خوانی؟

نه ،دریغا هرگز

باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی

کاشکی شعر مرا می خواندی!!!!

بی تو من چیستم؟

ابر اندوه

بی تو سر گردانتر

از پژواکم

در کوه ...

javad jan
08-14-2014, 09:58 AM
من به آمار زمین مشکوکم
اگر این سطح پر از آدمهاست
پس چرا اینهمه آدم تنهاست

javad jan
08-14-2014, 09:58 AM
در دلم آرزوی آمدنت می میرد

رفته ای اینك ، اما آیا

باز برمی گردی ؟

چه تمنای محالی دارم

خنده ام می گیرد

چه شبی بود و چه روزی افسوس

با شبان رازی بود

روزها شوری داشت ...

javad jan
08-14-2014, 09:58 AM
حالا دیگه تو رو داشتن خیاله
دل اسیر آرزو های محاله
غبار پشت شیشه میگه رفتی
ولی هنوز دلم باور نداره

javad jan
08-14-2014, 09:58 AM
تو شاهکار خالقی،تحقیر را باور نکن.


برروی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش، زیبا و زشتش پای توست، تقدیر را باور نکن.
خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید،پرواز کن تا آرزو ، زنجیر را باور نکن

javad jan
08-14-2014, 09:59 AM
تو می­روی و دلم بی ترانه می­ماند
شکوفه­های نگاهم ز دانه می­ماند

تو می روی چو سحر سوی حجله­گاه طلوع
غمی شبانه در این آشیانه می­ماند

ز میهمانی قرآن و آب و آیینه
بلوغ باور عشقت نشانه می­ماند

تو با شکفتن خورشید عشق می­بالی
کویر خاطر من بی­جوانه می­ماند

شکفتن گل لبخند عشق بر لب تو
به من چو خاطرۀ جاودانه می­ماند

تو می­روی غزل اشک چون سپیدۀ من
چنان زلال­ترین عاشقانه می­ماند

شکوه تاج بلند مراد، بر سر تو
برای زیستن من، بهانه می­ماند
لیلا صراحت روشنی

javad jan
08-14-2014, 10:02 AM
مرا اینگونه باور کن...

کمی تنها

کمی بی کس

کمی از یادها رفته...

خدا هم ترک ما کرده

خدا دیگر کجا رفته...؟!

نمی دانم مرا آیا گناهی هست...؟

که شاید هم به جرم آن...

غریبی و جدایی هست...!

javad jan
08-14-2014, 10:08 AM
تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری

همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری

تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی

غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری

شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ -

هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری

بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند

مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری

همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید

ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!!

کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی

رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری...

چقدر منتظرت بودم !ببینمت کمی آسوده...

دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری!

javad jan
08-14-2014, 10:09 AM
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن


بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن


موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن


من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن


بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن


امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن....

javad jan
08-14-2014, 10:11 AM
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من

آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
می‌ریزد آبشار غزل از زبان من

آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من

بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!

با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من

javad jan
08-14-2014, 10:12 AM
هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـم

شـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَم

هــی پـشت ِ پنجـــره می آیم

شاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت را

کالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد ...

هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزم

زان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــود

گــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت ؟

آیـــا ، کبــوتــر ِ صـحـرایــی

زانـســوی ِ ابــری ِ بــارانــی

مـکـتــوب ِ یــار ؛

نـیـاورده ســت ؟

.....

هــی پشـت ِ پـنجــره می آیم

هـی پـشـت ِ پنجــره می آیـــم ...

javad jan
08-14-2014, 10:13 AM
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود

با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود

هی کار دست من بدهد چشم های تو

هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود

با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان

حس می کنم که قافیه هایم عوض شود

جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر

با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود

سهراب ِ شعرهای من از دست می رود

حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود

قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز

در بیت های بعد ، ردیفم عوض شود

حـوّای جا گرفته در این فکر رنج ِ تلخ

انگــار هیچ وقـت به آدم نـمی رسد

تن داده ام به این که بسوزم در آتشت

حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد

با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوم !

وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود

javad jan
08-14-2014, 10:13 AM
خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه

لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه

یكی با چشمای نازش دل كوچیكمو لرزوند

یكی با دست ناپاكش گلای باغچمو سوزوند

تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو

هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو

خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم

نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم

نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم

از این فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم

نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی

تو كه بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی

تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندم

تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم

خداحافظ گل پونه . كه بارونی نمی تونی

...طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه خداحافظ .....!

خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام

خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام

خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید

به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید

اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس

نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده اس

خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رؤیا ها

بدونی بی تو و با تو، همینه رسم این دنیا

javad jan
08-14-2014, 10:14 AM
گفتی که لبم غرق به سرخابه ی سیب است!

گر بوسه ای از سیب نچینی تو عجیب است!

گفتم که برو دور شو ای دختر حوا...............

بیچاره پدر گفته که این قصه فریب است!!

javad jan
08-14-2014, 10:14 AM
از بت به خودم رسیدم از خود به کجا؟

این کافری از سیب لب توست مرا

در هر نفس نماز من نیست مگر

لا حول ولا قوه الا ..........به شما

javad jan
08-14-2014, 10:15 AM
زلیخا
پیراهن نگاه مرا مکش از پشت
که بر میگردم
وبی خیال عزیزهای مصری و یعقوبهای چشم به راه
چنان به خودم می فشارمت
که هفتادو هفت سال تمام
باران بباردو گندم درو کنیم....

javad jan
08-14-2014, 10:15 AM
يا فاطمه استعاره از خورشيدي



بر قلب شکسته ي علي اميدي



من پيري تو به چشم خود ديدم کاش



تو بودي و پيري مرا مي ديدي



شاعر: نيما نجاري

javad jan
08-14-2014, 10:15 AM
انگار گل سپید مریم گم شد

یا حاتم بی بدیل خاتم گم شد

یک فاطمه بودو یک علی فاطمه رفت

یک مصرع شاه بیت عالم گم شد

javad jan
08-14-2014, 10:16 AM
ناممکن است که احساس خود را نسبت به تو

با واژهها بیان کنم.

اینها سرشارترین احساساتی هستند که تاکنون داشتهام

با این همه

هنگامی که میخواهم اینها را به تو بگویم و یا بنویسم،

واژهها حتی نمیتوانند ذرهای از ژرفای احساساتم را بیان کنند.

گرچه نمیتوانم جوهر این احساسات شگفتانگیز را بیان کنم،

میتوانم بگویم آن گاه که با توام چه احساسی دارم.

آن گاه که با توام،

احساس پرندهای را دارم که آزاد و رها در آسمان آبی پرواز میکند.

آن گاه که با توام،

چو گلی هستم که گلبرگهای زندگی را شکوفا میکند.

آن گاه که با توام،

چون امواج دریا هستم،

که توفنده و سرکش بر ساحل میکوبند.

آنگاه که با توام،

رنگین کمانی پس از توفانم،

که پرغرور رنگهایش را نشان میدهد.

آنگاه که با توام،

گویی هر آنچه که زیباست ما را در برگرفته است.

اینها تنها ذرهای ناچیز از احساس والای با تو بودن است.

شاید واژه «عشق» را ساختهاند

تا احساسی چنین عمیق و هزار سو را بیان کند.

اما باز هم این واژه کافی نیست.

با این همه چون هنوز بهترین است

بگذار بگویم و باز بگویم که

بیش از عشق بر تو عاشقم.

سوزان پولیس شوتز

javad jan
08-14-2014, 10:16 AM
نی افسرده ای هنگام گل روید ز خاک من
که برخیزد از آن نی ناله های دردناک من
مزار من اگر فردوس شادی آفرین باشد
به جای لاله و گل خار غم روید ز خاک من
مخند ای صبح بی هنگام که مشب سازشی دارد
نوای مرغ شب بس خاطر اندوهناک من
نیم چون خاکیان آلوده گرد کدورتها
صفای چشمه مهتاب دارد جان پاک من
چو دشمن از هلاک من رهی خشنود میگردد
بمیرم تا دلی خشنود گردد از هلاک من

javad jan
08-14-2014, 10:17 AM
چون صبح نودمیده صفا گستر است اشک
روشنتر از ستاره روشنگر است اشک
گوهر اگر ز قطره باران شود پدید
با آفتاب و ماه ز یک گوهر است اشک
با اشک هم اثر نتوان خواند ناله را
غم پرور است ناله و جان پرور است اشک
بارد ازو لطافت و تابد ازو فروغ
چون گوی سینه بت سیمین بر است اشک
خاطر فریب و گرم و دلاویز و تابناک
همرنگ چهره تو پری پیکر است اشک
از داغ آتشین لب ساغر نواز تو
در جان ماست آتش و در ساغر است اشک
با دردمند عشق تو همخانه است آه
با آشنای چشم تو هم بستر است اشک
لب بسته ای ز گفتن راز نهان رهی
غافل که از زبان تو گویاتر است اشک

javad jan
08-14-2014, 10:17 AM
بنفشه زلف من ای سر و قد نسرین تن
که نیست چون سر زلف بنفشه و سوسن
بنفشه زی تو فرستادم و خجل ماندم
که گل کسی نفرستد به هدیه زی گلشن
بنفشه گرچه دلاویز و عنبر آمیز است
خجل شود بر آن زلف همچو مشک ختن
چو گیسوی تو ندارد بنفشه حلقه و تاب
چو طره تو ندارد بنفشه چین و شکن
گل و بنفشه چو زلف و رخت به رنگ و به بوی
کجاست ای رخ و زلفت گل و بنفشه من
به جعد آن نکند کاروان دل منزل
به شاخ این نکند شاهباز جان مسکن
بنفشه در بر مویت فکنده سر درجیب
گل از نظاره رویت دریده پیراهن
که عارض تو بود از شکوفه یک خروار
که طره تو بود از بنفشه یک خرمن
بنفشه سایه ز خورشید افکند بر خاک
بنفشه تو به خورشید گشته سایه فکن
ترا به حسن و طراوت جز این نیارم گفت
که از زمانه بهاری و از بهار چمن
نهفته آهن در سنگ خاره است ترا
درون سینه چون گل دلی است از آهن
اگر چه پیش دو زلفت بنفشه بی قدر است
بسان قطره به دریا و سبزه در گلشن
بنفشه های مرا قدر دان که بوده شبی
بیاد موی تو مهمان آب دیده من
بنفشه های من از من ترا پیام آرند
تو گوش باش چو گل تا کند بنفشه سخن
که ای شکسته بهای بنفشه از سر زلف
دل رهی را چون زلف خویشتن مشکن

javad jan
08-14-2014, 10:18 AM
مرگ را فراموش كرده‌ام

این است كه از تو دور شده‌ام

تو دست‌هایت را در گیسوان من فرو می‌بردی

و روحم را دو تكّه می‌كردی

من با تو بر زمین، بر آسمان، بر آسمان بر آسمان بودم

با تو قلبم را نمی‌فهمیدم

ــ‌این كه اكنون تپش‌هایش مرا به یاد خودم می‌آورد ــ

من فراموش كردم

پراكنده شدم

پس، از تو دور شدم

با باد سپری كردم

به خواب سپرده شدم

روحم خراشید

خراشید

خراشید

و از دیواره‌های مرگ فروافتادم

حلقۀ اتصالم برید

از خودم دور شدم

مداد را فراموش كردم

كلمه را از یاد بردم

حیران به انتطار تو ماندم

حیران به انتطار تو گشتم

بریدم

جهانم دو تكّه شد

فراموش كردم؛

خطم را

خانه ام را

دست‌هایم را

به آشفتگی باد سلام گفتم

و از هرچه روزی قلبم را می‌لرزاند فاصله گرفتم

تو مرا از من كندی

برگ تو بودم

تو بودم

درختم بودی

كتابم بودی

ورق‌های پراكنده‌ای شدم

در موج‌سواری بی‌برگشت حیرت

تو مرا از من كندی

من خودم را گم كردم

راهم دور شد

خسته شدم

فراموش كردم

شانه‌هایم درد گرفت

و صبر را از یاد بردم

اشك تركم كرد

اشك رهایم نكرد

باد صورتم را برد

باد سایه ام را

باد ساقه ام را

باد خاكم را

ریشه ام را

راه را گم كردم در پیچ چندم جاده

پیچ چندم.

به من نگاه كن

مال تو ام

بودم

صورتم خیس است

مدادم كوچك شده است

و كاغذم سیاه

كم آورده‌ام و

هنوز همانی كه بودی

آشفته‌ام

در هزار سر، كه تو را گم كرده‌اند*

ثانیه‌ها برگشت نمی‌خورند

برگرد روی صورتم

چشمانم را به تو پس می‌دهم

چیزی به من برنمی‌گردد

اشك تمام حرف دلی‌ست

كه به آب و آتش زده است

و این تجربه‌ای تكراری‌ست

كه ... ... . .... . . . . ... .. .....

كه روی كاغذ خیس نمی‌شود چیزی نوشت

javad jan
08-14-2014, 10:18 AM
امشب كسي به سيب دلم ناخنك زده است!
بر زخمهاي كهنه ی قلبم نمك زده است!

اين غم نمي رود به خدا از دلم، مخواه!
خون است اینکه بر جگر ِ من شتك زده است

قصدم گلايه نيست، خودت جاي من، ببين
ما را فقط نه دوست، نه دشمن، فلك زده است!

امروز هم گذشت و دلت ميهمان نشد
بر سفره اي كه نان دعايش كپك زده است!

هرشب من -آن غريبه كه باور نمي كند
نامرد روزگار، به او هم كلك زده است-

دارد به باد می سپرد این پيام را:
سيب دلم براي تو ای دوست، لك زده است!

javad jan
08-14-2014, 10:19 AM
خورشید را پنهان نمی‌خواهند باران‌ها

ابرند و می‌بارند خود را بر خیابان‌ها

ما قطره‌ايم و قطره قطره جوی می‌گردیم

در شهر می‌گردیم و می‌گردند میدان‌ها

دور تو تكرار دروغی بود و خواهد خورد،

يك روز گرگی گله را وقتی كه چوپان‌ها...

ما شهر را شستیم اما باز چرکین است

از بس که با هم قلب می‌ورزند انسان‌ها

پس راه دریا را گرفتیم و فرو رفتیم

تا مبتلا كرديم دريا را به طوفان‌ها

با سر به ساحل كوفتن كاری نبُرد از پيش

دريا دلش پر بود و بر لب داشت هذيان‌ها

هر ماهی بی‌دست و پا حرفش حبابی بود

قعر زمين بود و شروع خط پايان‌ها

یک هشت پا از آسمان چیزی نمی‌داند

رفتیم ما. خوش باش با انبوه مرجان‌ها

javad jan
08-14-2014, 10:19 AM
بهار آمد پریشان باغ من افسرده بود اما
به جو باز آمد آب رفته، ماهی مرده بود اما

م.اخوان ثالث

javad jan
08-14-2014, 10:20 AM
گاهی باید از خانه گریخت
به کوچه
خیابان
پارک
و در خود فرو رفت ...

گاهی باید از خود گریخت
به جاده‌های مه‌آلود
خانه‌های موهوم
خیال او
که تو را از خود کرده‌است
که تو را بی خود کرده‌است ...

گاهی باید از او گریخت

به کجا !...

javad jan
08-14-2014, 10:20 AM
http://pnu-club.com/imported/2014/08/109.gif

javad jan
08-14-2014, 10:21 AM
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
شعر از آقای فاضل نظری

javad jan
08-14-2014, 10:22 AM
بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند
گل نمی روید.چه غم گر شاخساری بشکند

باید این آیینه را برق نگاهی می شکست
پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند

گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند

شانه هایم تاب زلفت را ندارد پس مخواه
تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند

کاروان غنچه های سرخ روزی می رسد
قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند
شعر از:آقای فاضل نظری

javad jan
08-14-2014, 10:23 AM
کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است
از جواهرخانه خالی نگهبانی بس است

ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس است

خلق دلسنگ‌اند و من آیینه با خود می‌برم
بشکنیدم دوستان دشنام پنهانی بس است

یوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شد
هفتصد سال است می‌بارد! فراوانی بس است

نسل پشت نسل تنها امتحان پس می‌دهیم
دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است

بر سر خوان تو تنها کفر نعمت می‌کنیم
سفره‌ات را جمع کن ای عشق مهمانی بس است!

فاضل نظری

javad jan
08-14-2014, 10:23 AM
وای دلم ...

عشق بر شانه هم چیدن ...

به نسیمی همه راه به هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد


سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد


عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد


انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد


آه یک روز همین آه تو را می گیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد


فاضل نظری

javad jan
08-14-2014, 10:26 AM
بوی موهات زیر بارون

بوی گندم زار نمناک

بوی سبزه زار خیس

بوی خیس تن خاک

جاده های مهربونی

رگای آبی دستات

غم بارون غروب

ته چشمات تو صدات

قلب تو شهر گل یاس

دست تو بازار خوبی

اشک تو بارون روی

مرمر دیوار خوبی

ای گل آلوده گل من

ای تن آلوده ی دل پاک دل تو قبله ی این دل

تن تو ارزونی خاک

تن تو ارزونی خاک

بوی موهات زیر بارون

بوی گندم زار نمناک

بوی شوره زار خیس

بوی خیس تن خاک

یاد بارون و تن تو

یاد بارون و تن خاک

بوی گل تو شوره زار
ییی بوی خیس تن خاک

همیشه صدای بارون

صدای پای تو بوده

همدم تنهایی هام

قصه های تو بوده

وقتی که بارون می باره

تو رو یاد من می آره

یاد گلبرگ های خیس

روی خاک شوره زار

ای گل آلوده گل من

ای تن آلوده تن پاک

دل تو قبله ی این دل

تو تو ارزونی خاک

تن تو ارزونی خاک

تن تو ارزونی خاک

تن تو ارزونی خاک

تن تو ارزونی خاک

javad jan
08-14-2014, 10:28 AM
پرنده



توی یک جنگل تن خیس کبود

یه پرنده آشیونه ساخته بود

خون داغ عشق خورشید تو پرش

جنگل بزرگ خورشید رو سرش

تو هوای آفتابی روی درختا می پرید

تنشو به جنگل روشن ورشید می کشید

تا یه روزی ابرای سنگین اومدن

دنیای قشنگشو بهم زدن

هر چه صبر کرد آسمون آبی نشد

ابرا موندن هوا آفتابی نشد

بسکه خورشیدشو تو زندون سرد ابرا دید

یه دفعه دیوونه شد از توی جنگل پر کشید

زندگیشو توی جنگل جا گذاشت

رفت و رفت ابرها رو زیر پا گذاشت

رفت و عاقبت به خورشیدش رسید

اما خورشید به تنش آتش کشید

اگه خورشید یکی تو آسمونه

مرغ عاشق رو زمین فراوونه

روزی یکی به بالا چشم می دوزه

میره با اینکه می دونه می سوزه

من همون پرنده بودم که یه روز خورشید و دید

اسم من یه قصه شد این قصه رو دنیا شنید

javad jan
08-14-2014, 10:34 AM
به بچه هامون چی بگیم




به بچه های تو و من
وقتی یه روز بزرگ شدن
فردا که می خوان بدونن
کجا به دنیا اومدن
بگو جوابمون چیه
حرف حسابمون چیه
تکلیف اون خونه ای که
شده خرابمون چیه ؟
تکلیف اون خونه ای که شده خرابمون چیه ؟
گناه هر چی که گذشت
به گردن ما بود و هست
از ما اگر بتی شکست
بت های تازه جاش نشست
هیچ کس به جز خود ما
از خود ما فریب نخورد
هیچ کس به غیر از خود ما
ما را به بیراهه نبرد
به بچه های تو و من
وقتی یه روز بزرگ شدن
فردا که می خوان بدونن
کجا به دنیا اومدن
بگو جوابمون چیه
حرف حسابمون چیه
تکلیف اون خونه ای که
شده خرابمون چیه ؟
تکلیف اون خونه ای که
شده خرابمون چیه ؟
گناه هر چی که گذشت
به گردن ما بود و هست
ازما اگر بتی شکست
بت های تازه جاش نشست
هیچ کس به جز خود ما
از خود ما فریب نخورد
هیچ کس به غیر از خود ما
ما را به بی راهه نبرد
به بچه هامون چی بگیم
بگیم که بی هویتیم
گدای حق خودمون
پشت درای غربتیم
گدای حق خودمون
پشت درای غربتیم
به بچه هامون چی بگیم
که از کدوم ولایتیم
گدای حق خودمون
پشت درای غربتیم
گدای حق خودمون
پشت درای غربتیم

javad jan
08-14-2014, 10:35 AM
ترانه ی آخر



میان دایره ی حیرت
که هر چه می بینم
به هر رگم همه چون نشتریست از نفرت
و گرد سفره ی ظلمت
به سور گند حقارت
حضور این همه مردار خوار
اشارتیست مرا
و دعوتی به سر سفره ی تعلق و تن
چو نیمه جان خست بپرسم کی ؟
کجاست آنکه بگوید من
چو با دلم صدا بزنم دوست
بگویدم که : منم من
لب گشوده ی هر زخم پیر پرسش را
شفای دست جوابی همیشگی باشد
به مرهمی که همه اوست
کجاست آن یگانه ی نایاب
عزیز گمشده در چاه
جاه ظلمت خواب
جواهری که در این گنداب
فتاده است و نیفتاده
از اوج گوهر ناب خویش
چنان تمامی ما در عمق
که روح و جسممان همه فرسود
اگر چه مانده لیک نیالود
کجاست آنکه نفس هایش
مرا جواب نفس باشد
خموشیش به هزاران هزار حسرت پاسخ
خواب باشد و بس باشد
کجاست آنکه اسارت او
حضور حضرت آزادیست
خراب و خورد اگر چون ماست
لیک ذات آبادیست
کجاست ؟
کیست ؟

javad jan
08-16-2014, 09:35 AM
تاریخ



شاعر هنوز از درد غربت می نویسد
از لحظه های تلخ هجرت می نویسد
در خانه اما دست خون آلود جلاد
برچهره ی خورشید ظلمت می نویسد
روی دخیل بسته بر بازوی گل ها
اوراد جادوی جهالت می نویسد
آن لکه را خوشباورانه ، قطره دیدیم
گفتیم دریا را به جرأت می نویسد
ناگفته می ماند ولی معنای انسان
تاریخ را وقتی وقاحت می نویسد
دنیای ما درد است و این دنیای بی درد
غم های کوچک را مصیبت می نویسد
بر شیشه های شب زده باران غربت
اندوه ما را بی نهایت می نویسد
در فصل زرد عشق پاییز غزل هاست
دستم فقط از روی عادت می نویسد

javad jan
08-16-2014, 09:35 AM
از من اگر حرفی به غیر از ما شنیدی
مرداب را با لهجه ی دریا شنیدی
من در ترانه حاضرم ، هر جا و هر گاه
افتادن زنجیر را از پا شنیدی
آواز عشقی را که می گویند کفر است
هر روز از گلدسته ی فردا شنیدی
رگبار پاییزی صدای مرگ گل نیست
گلبانگ رستاخیز گل ها را شنیدی
عطر دریغ خاک و خانه در همانجاست
ظعر مرا هر گوشه ی دنیا شنیدی
ایینه داری خصلت دریادلان است
مگر از اینه ایا شنیدی ؟
نامحرمی با عشق اگر آنجا بگویی
رازی که از همسفره ی اینجا شنیدی

javad jan
08-16-2014, 09:35 AM
اگه آخرین مسافر
اگه آخرین سوارم
اگه آخرین سوار
جاده های انتظارم
اگه در حال فرارم
اگه باخته در قمارم
اگه موجی بی قرارم
اگه ساحلی ندارم
هنوزم من آخرین تیر
توی ترکش بهارم
منتظر باید بمونم
زنده ام از انتظارم
انتظار فقط اینه
که به جای قهر و کینه
من صدای عشق باشم
از مدینه تا مدینه
آخرین صدای عاشق
شرح ماجرای عاشق
منم و صدای خستم
نی بینوای عاشق
جاده ام تا ابدیت
به تنم غبار غربت
کولبار من روایت
از نیستان شکایت
اگه دل سنگ زمین بود
حرف من کی دلنشین بود
عشق به من گفت که بخونم
که صدای آخرین بود
عشق به من گفت که بخونم
منتظر باید بمونم
حرفشو به گوش دنیا
به همه جا برسونم
اگه آخرین سمافر
اگه آخرین سوارم
اگه آخرین سوار
جاده های انتظارم
میدونم صدام غمینه
حنجره ام زخمی ترینه
اما از دولت عشقه
که صدام به دل می شینه
انتظارم فقط اینه
که به جای قهر و کینه
من صدای عشق باشم
از مدینه تا مدینه

javad jan
08-16-2014, 09:35 AM
آشفته بازار



دلم تنگ است
دلم می سوزد از باغی که می سوزد
نه دیداری
نه بیداری
نه دستی از سر یاری
مرا آشفته می دارد
چنین آشفته بازاری
تمام عمر بستیم و شکستیم
به جز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ
نفهمیدیم به دنبال چه هستیم
عجب آشفته بازاریست دنیا
عجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست
عجب فرسوده دیواریست دنیا
چه رنجی از محبت ها کشیدیم
برهنه پا به تیغستان دویدیم
نگاهی آشنا در این همه چشم
ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم
سبک باران ساحل ها ندیدند
به دوش خستگان باریست دنیا
مرا درموج حسرت ها رها کرد
عجب یار وفاداریست دنیا
عجب خواب پریشانی ست دنیا
عجب آشفته بازاریست دنیا
عجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست
عجب فرسوده دیواریست دنیا

javad jan
08-16-2014, 09:36 AM
امروز که محتاج تو ام جای توخالی است
فردا که می ایی به سراغم نفسی نیست
بر من نفسی نیست ، نفسی نیست
در خانه کسی نیست
نکن امروز را فردا
بیا با ما که فردایی نمی ماند
که از تقدیر و فال ما
در این دنیا کسی چیزی نمی داند
تا اینه رفتم که در آن اینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم به تو بر می خورم اما
در تو شده ام گم که به من دسترسی نیست
نکن امروز را فردا
دلم افتاده زیر پا
بیا ای نازنین ای یار
دلم را از زمین بردار
در این دنیای وانفسا
تویی تنها منم تنها
نکن امروز را فردا ، بیا با ما ،‌ بیا تا ما
امروز که محتاج توام جای تو خالی ست
فردا که میایی به سراغم نفسی نیست
در این دنیای ناهموار
که می بارد به سر آوار
به حال خود مرا مگذار
رهایم کن از این تکرار
آن کهنه درختم که تنم غرقه ی برف است
حیثیت این باغ منم
خار و خسی نیست

javad jan
08-16-2014, 09:36 AM
ای یار بگو




بگو ای یار ، بگو
ای وفادار بگو
از سر بلند عشق
بر سر دار بگو
بگو ای یار ، بگو
ای وفادار بگو
از سر بلند عشق
بر سر دار بگو
بگو از خونه بگو
از گل پونه بگو
از شب شبزده ها
که نمی مونه بگو
بگو از محبوبه ا
نسترن های بنفش
سفره های بی ریا
ر.ی سبزه زار فرش
بگو ای یار بگو
که دلم تنگ شده
رو زمین جا ندارم
آسمون سنگ شده
بگو از شب کوچه ها
پرسه های بی هدف
کوچه باغ انتظار
بوی بارون و علف
بگو از کلاغ پیر
که به خونه نرسید
از بهار قصه ها
که سر شاخه تکید
بگو از خونه بگو
از گل پونه بگو
از شب شب زده ها
که نمی مونه بگو
بگو از محبوبه ها
نسترن های بنفش
سفره های بی ریا
ری سبزه زار فرش
بگو ای یار بگو
که دلم تنگ شده
رو زمین جا ندارم
آسمون سنگ شده

javad jan
08-16-2014, 09:36 AM
خواب


من هنوز خواب می بینم
که دوره دوره ی وفاست
که اعتبار عشق به جاست
دنیا به کام آدماست
من هنوز خواب می بینم
من هنوزم خواب می بینم
من هنوز خواب می بینم
که این خودش غنیمته
برایدیگرون یه خواب
برای من حقیقته
سوته دلام ، یکی یکی تموم شدن
سوته دلی نمونده غیر از خود من
کسی که عشق ئ غم و فریاد بزنه
حقیقت آدمو فریاد بزنه
هنوز تو قصه های من
رنگ و ریا جا نداره
دروغ نمی گن آدما
دشمنی معنی نداره
هنوز تو قصه های من
هیچ کسی تنها نمی شه
کسی به جرم عاشقی
گریه سراپا نمیشه
هنوز تو قصه های من
هیچ کسی اعدام نمی شه
دستی که دونه می پاشه
آلوده ی دام نمی شه
هنوز تو دنیای من
هر آدمی یه عالمه
گل رو نمی فروشند به هم
گل مثل قلب آدمه
من هنوزم خواب می بینم
من هنوزم خواب می بینم
من هنوزم خواب می بینم
اما برای کی بگم ؟
وقتی که باور ندارن
به این جماعت چی بگم ؟

javad jan
08-16-2014, 09:37 AM
در کمین اندوه هستم
بانو
مرا دریاب
به خانه ببر
گلی را فراموش کرده ام
که بر چهره ام نمی تابید
زخم های من دهان گشوده اند
همه ی روزگار پر، از
اندوه بود
بانو مرا
قطره قطره دریاب
در این خانه
جای سخن نیست
زبان بستم
عمری گذشت
مرا از این خانه
به باغ ببر
سرنوشت من
به بدگمانی
به خوناب دل
خاموشی لب
اشک های من بسته
بر صورت من است
هیچکس یورش دل را
در خانه ندید
بانو
من به خانه آمدم
و دیدم
که عشق چگونه
فرو می ریزد
و قلب در اوج
رها می شود
و بر کف باغچه می ریزد
بانو مرا دریاب
ما شب چراغ نبودیم
ما در شب باختیم

javad jan
08-16-2014, 09:37 AM
این تازه نیست
قدیمی است
دو نفر
همه نیستند
همیشه نیستند
خویش اند
و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک
حدس دور دارند
برادر نیستند
که من بودم
تو نبودی
یا نمی دانم
شاید جوان بودم
شما جوان بودید
تو پیر بودی
کبوتران را دانه ندادم
یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم
که وقتی تو نبودی
بتوانیم از حفظ بخوانیم
این برای آن روزها کافی بود

javad jan
08-16-2014, 09:37 AM
زمانی
با تکه ای نان سیر می شدم
و با لبخندی
به خانه می رفتم
اتوبوس های انبوه از مسافر را
دوست داشتم
انتظار نداشتم
کسی به من در آفتاب
صندلی تعارف کند
در انتظار گل سرخی بودم

javad jan
08-16-2014, 09:37 AM
من بسیار گریسته ام
هنگامی که آسمان ابری است
مرا نیت آن است
که از خانه بدون چتر بیرون باشم
من بسیار زیسته ام
اما کنون مراد من است
که از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شکوفه های گیلاس بی هراس
بی محابا ببینم

javad jan
08-16-2014, 09:37 AM
این که ما تا سپیده سخن از گل های بنفشه بگوییم
شب های رفته را بیاد بیآوریم
آرام و با پچ پچ برای یک دیگر از طعم کهن مرگ بگوییم
همه ی هفته در خانه را ببندیم
برای یک دیگر اعتراف کنیم
که در جوانی کسی را دوست داشته ایم
که کنون سوار بر درشکه ای مندرس
در برف مانده است
نه
باید دیگر همین امروز
در چاه آب خیره شد درشکه ی مانده در برف را
باید فراموش کنیم
هفته ها راه است تا به درشکه ی مانده در برف برسیم
ماه ها راه است تا به گلهای بنفشه برسیم
گلهای بنفشه را در شبهای رفته بشناسیم
ما نخواهیم توانست با هم مانده ی عمر را
در میان کشتزاران برویم
اما من تنها
گاهی چنان آغشته از روز می شوم

javad jan
08-16-2014, 09:38 AM
راستی
چگونه باید تمام این عقوبت را
به کسی دیگر نسبت داد
و خود آرام از این خانه به کوچه رفت
صدا کرد
گفت : ایا شما می دانستید
من اگر سکوت را بشکنم
جبران لحظه هایی را گفته ام
که هیچ یک از شما در آن حضور نداشتید
اگر همه ی شما حضور داشتید
تحمل من کم بود
مجبور بودم
همه ی شما را فقط با نام کوچکتان
صدا کنم

javad jan
08-16-2014, 09:38 AM
حاشا و ابدا
که مرا دلگیری
از آسمان نیست
این سرشت ابر است که ببارد
اگر نبارد
مرا راستی ادامه ی عمر چگونه است
ابر نمی بارد
عمر ادامه دارد
و مرا غزلی به یاد مانده است
که برای تو بخوانم
ایستاده بودم که بهار شد
و غزل را بیاد آوردم
خواندم
تو مرده بودی
حاشا و ابدا
که نه تو را بیاد دارم
غزل را بیاد دارم
ابیاتش شباهت به قصیده دارد

javad jan
08-16-2014, 09:38 AM
از دور حرکت می کنیم
تا به نزدیک تو برسیم
تو اگر مانده باشی
تو اگر در خانه باشی
من فقط به خانه تو آمدم
تا بگویم
آواز را شنیدم
تمام راه
از تو می خواستم
مرا باور کنی
که ساده هستم
تو رفته بودی
کنون گفتم
که تو هستی
تو اگر نبودی
نمی دانستم
که می توانم
باران را در غیبت تو
دوست بدارم

javad jan
08-16-2014, 09:39 AM
من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام
راه ها رفته ام
بازی ها کرده ام
درخت
پرنده
‌آسمان
من همیشه در آرزوی واژه های دیگر بودم
به مادرم می گفتم
از بازار واژه بخرید
مگر سبدتان جا ندارد
می گفت
با همین سه واژه زندگی کن
با هم صحبت کنید
با هم فال بگیرید
کم داشتن واژه فقر نیست
من می دانستم که فقر مدادرنگی نداشتن
بیشتر از فقر کم واژگی ست
وقتی با درخت بودم
پرنده می گفت
درخت را باید با رنگ سبز نوشت
تا من آرزوی پرواز کنم
من درخت را فقط با مداد زرد می توانستم بنویسم
تنها مدادی که داشتم
و پرنده در زردی
واژه ی درخت را پاییزی می دید
و قهر می کرد
صبح امروز به مادرم گفتم
برای احمدرضا مداد رنگی بخرید
مادرم خندید :
درد شما را واژه دوا میکند

javad jan
08-16-2014, 09:39 AM
روزی آمده بودی
که من تمام نشانی ها را نوشتم
با خط بد نوشتم
و تو تمام خانه ها را گم کردی
بمن نگفتی
همسایه ها گفتند
دیر آمدی
پنجره بوی رطوبت داشت
به من نگفتی
که بیرون از خانه باران است

javad jan
08-16-2014, 09:39 AM
با لبخند
نشانی خانه ی تو را می خواستم
همسایه ها می گفتند سالها پیش
به دریا رفت
کسی دیگر از او
خبر ندارد
به خانه ی تو
نزدیک می شوم
تو را صدا می کنم
در خانه را می زنم
باران می بارد
هنوز
باران می بارد

javad jan
08-16-2014, 09:40 AM
اتاق فرسوده است
اینده کدر شد
صورت من کو ؟
من با این صورت
عاشق شدم
امتحان دادم
قبول شدم
ساز شنیدم
دشنام دادم
دشنام شنیدم
گرسنه شدم
باران خوردم
سیر شدم
رنگ شناختم
رنگ باختم
سفید شدم
خوابیدم
بیدارشدم
مادرم را صدا کردم
تو را صدا کردم
جواب دادم
خواب رفتم
عینک زدم
سفر رفتم
غم داشتم
ماندم
آمدم
در اینه نگاه کردم
سفر رفتم
گلدان را آب دادم
ماهی را نان دادم
می دانستم صورت من
صورت توست
سه دقیقه مانده به ساعت چهار
اینه کدر شد
هراس ندارم
آهسته در باز شد
زنی در آستانه ی در نشست
اینه کدورت داشت
به صورتم نگاه کرد
می خواست خودش را
در اینه ببیند
مرا باور کرد
مرا صدا کرد
می خواستم از دور کسی مرا ببیند
تا برای دیگران بگوید
تا کدر شدن اینه
من لبخند داشتم
زن ساکت زن صبور
با سکوت ابریشمی
از طلوع صبح از فنجان قهوه
برمیخاست
آماده بودم
در صبح
برای ریختن باران
در لیوان گریه کنم
از شما هراس ندارم
که به من تو بگویید
فقط صورتم را به دیگران بگویید
که لبخند داشت
لبم سفیدی بود
باغ ندارم
خانه ندارم
رویا ندارم
خواب دارم
عشق دارم
نان دارم
اطلسی دارم
حافظه دارم
خستگی دارم
سردی دارم
گرمی دارم
مادر دارم
قلب دارم
دوست دارم
یک چمدان دارم
یک سفر دارم
یک پاییز دارم
یک شوخی دارم
لباسهای من کهنه نیست
ولی در چمدان بسته نمی شود
یک تکه قالی دارم
آسمان نیست
ابری است
آبی است
فرهنگ لغت دارم
دوازده جلد است
مولف مرده است
یک پرتقال دارم
برای تو
عینک دارم
شیشه ندارد
نه سفید نه سیاه
برای چهارفصل است
یک لیوان از باران دارم
ناتمام است
شکسته است
یک جفت جوراب آبی دارم
دریا را دوست دارم
کار نمی کند
سه دقیقه مانده به چهار را
نشان می دهد
اگر اینه را بشکند
اگر گل نیلوفر دهد
اگر میوه دهد
اگر حرمت مادرم را
با چادر سیاه بداند
اگر شمعدانی در اینه
کوچک تر شود
من کوچک می شدم

javad jan
08-16-2014, 09:40 AM
پنهان نمی کنم
خانم ها
آقایان
من نیز می دانم که میوه
در سوگواری طعم ندارد
حرف اگر بزنیم
حرف آوازهایی ست
که زیر باران هم
می توان خواند

javad jan
08-16-2014, 09:40 AM
دست تو
چه قدر تاخیر دارد
وقتی که چای گرم می شود
و تو
چای سرد را تعارف می کنی
دو سه ماه دیگر این اطلسی
که تو کاشته ای
گل می دهد
من به ساعت نگاه می کنم
تو می میری
شمع روشن را به اتاق آوردند
اطلسی گل داده است
قطار در سپیده دم
کنار اطلسی منتظر تو
در باد ایستاده است
گل اطلسی بر سینه تو بود
وقتی تو را
برای دفن می بردند
هنگام که تو مرده بودی
آدم به گل خفته بود
هنگام که تو مرده بودی
یاران به عشق و عطر
مانده بودند
همه ی ما را دعوت کردند
تا در آن عکس یادگاری باشیم
عکاس سراغ تو را گرفت
من بودم
تو نبودی
تو مرده بودی
عکاس از همه ی ما بدون تو
عکس یادگاری گرفت
عکس را چاپ کردند
آوردند
در همه ی عکس فقط یک شاخه اطلسی
و دو دست
از جوانی تو
در شهرستان
دیده می شد
ما همه در عکس سیاه بودیم

javad jan
08-16-2014, 09:40 AM
هر دارو که علاج بود
در خانه داشتم
اما تنم در باد
به تماشای غزلهای آخر می رفت
امروز را بی تو خفتم
فردا که خاک را به باد بسپارند
تو را یافته ام
مگر تو نسیم ابر بودی
که تو را در باران گم کردم ؟

javad jan
08-16-2014, 09:40 AM
چه سرگردان است این عشق
که باید نشانی اش را
از کوچه های بن بست گرفت
چه حدیثی است عشق
که نمی پوسد و افسرده نیست
حتی آن هنگام
که از آسمان به خانه آوار
شود

javad jan
08-16-2014, 09:40 AM
فرصتی بخواهید
تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه
شانه بزنید
فرصتی بخواهید
که مخفی ترین نام خود را
که خون شما را صورتی می کند
از رود بزرگ بپرسید
به نام آن اسب
به نام آن بیابان
شما فرصت دارید
تا چیدن گندم ها
تا زرد شدن کامل گندم ها
عاشق شوید
فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر
نگویید
گندم ها زرد شدند
گندم ها چیده شدند
نان گرم آماده است
ولی
شما کنار بوته های زرد ذرت باشید
آب را در کوزه بریزید
کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ
بگذارید
ما
شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ
دوست داریم

javad jan
08-16-2014, 09:41 AM
هنگام روز
کجا می روی
در خانه بمان
غمگینم
گیلاس ها بر درختان نشسته اند
پرنده از تنهایی
پر نمی زند
هراس دارد
من
همواره در روز
زخم قلبم را به تو
نشان می دهم
در خانه بمان
آوازها
از خانه دور است
یک ستاره
هنوز در آسمان
مانده است
شب می شود
گلهای سرخ
در شب
در باغچه دیده نمی شوند
در باغچه یادبود تو است
کنار این بوته های گل سرخ
می خواستی بمیری
مردی
به تو بانگ زدیم
تو را صدا کردیم
تو مرده بودی
یار من
لحظه ای در بهشت
دوام آور
شب تمام می شود
کلید خانه را
گم کرده بودیم
در کوچه ماندیم
در کنار خانه
علف ها روییده بود
اما چه سود
سایه نداشتند
زاده شدم
که لباس نو بپوشم
جمعه ها تعطیل باشد
در تابستان
آب سرد بنوشم
عشق را باور کنم
کلمات مرا به ستوه نمی آورد
انگشتانم
در میان برگهای درختان
تسلیم روز می شوم
لباسها بر تنم
کهنه است
من
در تابستان آب گرم
می نوشم

javad jan
08-16-2014, 09:41 AM
درختانی را از خواب بیرون می آورم
درختانی را در آگاهی کامل از روز
در چشمان تو گم می کنم
تو که
با همه ی فقر و سفره بی نان
در کنارم نشسته ای
لبخند برلب داری
در چهار جهت اصلی
چهار گل رازقی کاشته ای
عطر رازقی ما را درخشان
مملو از قضاوتی زودگذر به شب می سپارد
همه چیز را دیده ایم
تجربه های سنگین ما
ما را پاداش می دهد
که آرام گریه کنیم
مردم گریز
نشانی خانه خویش را گم کرده ایم
لطف بنفشه را می دانیم
اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی کنیم
ما نمی دانیم
شاید در کنار بنفشه
دشنه ای را به خاک سپرده باشند
باید گریست
باید خاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران
ما
من و تو
چتر را در یک روز بارانی
در یک مغازه که به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم
گم کردیم

javad jan
08-16-2014, 09:41 AM
شب با گلوی خونین
خوانده ست
دیر گاه.

دریا نشسته سرد.
یک شاخه
در سیاهی جنگل
به سوی نور
فریاد می کشد.

javad jan
08-16-2014, 09:41 AM
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد.

ای عشق ای عشق
چهره آبیت پیدا نیست
***
و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون

ای عشق ای عشق
چهره سرخت پیدا نیست.
***
غبار تیره تسکینی
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
ای عشق ای عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست

javad jan
08-16-2014, 09:42 AM
نگاه کن
چه فرو تنانه بر در گاه نجابت
به خاک می شکند
رخساره ای که توفانش
مسخ نیارست کرد.
چه فروتنانه بر آستانه تو به خاک می افتد
آنکه در کمر گاه دریا
دست
حلقه توانست کرد.
نگاه کن
چه بزرگوارانه در پای تو سر نهاد
آنکه مرگش
میلاد پر هیا هوی هزار شهزاده بود.
نگاه کن

javad jan
08-16-2014, 09:42 AM
انکار ِ عشق را
چنین که بر سر سختی پا سفت کرده ای
دشنه ای مگر
به آستین اندر
نهان کرده باشی.-
که عاشق
اعتراف را چنان به فریاد آمد
که وجودش همه
بانگی شد.

javad jan
08-16-2014, 09:42 AM
نگاه کن چه فرو تنانه بر خاک می گسترد
آنکه نهال نازک دستانش
از عشق
خداست
و پیش عصیانش
بالای جهنم
پست است.
آن کو به یکی « آری » می میرد
نه به زخم صد خنجر،
و مرگش در نمی رسد
مگر آنکه از تب وهن
دق کند.

قلعه (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D9%82%D9%84%D8%B9%D9%87) یی عظیم
که طلسم دروازه اش
کلام کوچک دوستی است.

javad jan
08-16-2014, 09:42 AM
مجال
بی رحمانه اندک بود و
واقعه
سخت
نامنتظر.

از بهار
حظ ّ تماشائی نچشیدم،
که قفس
باغ را پژمرده می کند.
***
از آفتاب و نفس
چنان بریده خواهم شد
که لب از بوسه نا سیراب.

برهنه
بگو برهنه به خاکم کنند
سرا پا برهنه
بدان گونه که عشق را نماز می بریم،-
که بی شایبه حجابی
با خاک
عاشقانه
در آمیختن می خواهم

javad jan
08-16-2014, 09:42 AM
به
نو کردن ماه
بر بام شدم
با عقیق و سبزه و اینه.
داسی سرد بر آسمان گذشت
که پرواز کبوتر ممنوع است.

صنوبرها به نجوا چیزی گفتند
و گزمگان به هیاهوی شمشیر در پرندگان نهادند.


ماه
بر نیامد

javad jan
08-16-2014, 09:43 AM
می خواهم خواب اقاقیا ها را بمیرم.

خیالگونه،
در نسیمی کوتاه
که به تردید می گذرد
خواب اقاقیاها را
بمیرم.
***
می خواهم نفس سنگین اطلسی ها را پرواز گیرم.

در باغچه های تابستان،
خیس و گرم
به نخستین ساعت عصر
نفس اطلسی ها را
پرواز گیرم.
***
حتی اگر
زنبق ِ کبود ِ کارد
بر سینه ام
گل دهد-
می خواهم خواب اقاقیا را بمیرم
در آخرین فرصت گل،
و عبور سنگین اطلسی ها باشم
بر تالار ارسی
در ساعت هفت عصر

javad jan
08-16-2014, 09:43 AM
به چرک می نشیند
خنده
به نوار ِ زخمبندیش ار
ببندبی.
رهایش کن
رهایش کن
اگر چند
قیوله دیو
آشفته می شود.
***
چمن است این
چمن است
بالکه های آتشخون ِ گل

بگو چمن است این، تیماج ِ سبز ِ میر غضب نیسب
حتی اگر
دیری است
تا بهار
بر این مسلخ
بر نگذشته باشد.
***
تا خنده مجروحت به چرک اندرر نشیند
رهایش کن
چون ما
رهایش کن

javad jan
08-16-2014, 09:43 AM
مرا
تو
بی سببی
نیستی.
به راستی
صلت کدام قصیده ای
ای غزل؟
ستاره باران جواب کدام سلامی
به آفتاب
از دریچه تاریک؟
کلام از نگاه تو شکل می بندد.
خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی!
***
پس پشت مردمکانت
فریاد کدام زندانی است
که آزادی را
به لبان بر آماسیده
گل سرخی پرتاب می کند؟-
ورنه
این ستاره بازی
حاشا
چیزی بدهکار آفتاب نیست.

نگاه از صدای تو ایمن می شود.
چه مؤمنانه نام مرا آواز می کنی!
***
و دلت
کبوتر آشتی ست،
در خون تپیده
به بام تلخ.

با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز می کنی

javad jan
08-16-2014, 09:43 AM
اگر که بیهده زیباست شب
برای چه زیباست
شب
برای که زیباست؟-
شب و
رود بی انحنای ستارگان
که سرد می گذرد.
و سوگواران دراز گیسو
بر دو جانب رود
یاد آورد کدام خاطره را
با قصیده نفسگیر غوکان
تعزیتی می کنند
به هنگامی که هر سپیده
به صدای همآو از ِ دوازده گلوله
سوراخ
می شود؟
***
اگر که بیهده زیباست شب
برای که زیباست شب
برای چه زیباست؟