PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کافه شعر<<



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 [10]

javad jan
08-23-2014, 12:41 PM
آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی , نی شکنم شکر برم

آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم

آمده‌ام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمده‌ام که زر برم , زر نبرم خبر برم

گر شکند دل مرا , جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد , من ز میان کمر برم

اوست نشسته در نظر , من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل , من به کجا سفر برم

آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشادتیر او , وای اگر سپر برم

گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم

آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم

در هوس خیال او , همچو خیال گشته‌ام
وز سر رشک نام , او نام رخ قمر برم

این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم

javad jan
08-23-2014, 12:41 PM
زیبا هستم ای مردم! همچون رویایی به سختی سنگ،
و سینه‌ام، جایی‌ست که هرکس در نوبت خویش زخم می‌خورد،
تا عشقی را در جان شاعر بدمد
گنگ و ابدی، مثل ذات.
من بر مسند لاجوردی آسمان می‌نشینم
همچون افسانه‌ای که در ادراک نمی‌گنجد
من قلبی از برف را به سپیدی قوها پیوند می‌زنم؛
بیزارم از تحرکی که خطوط را جابجا می‌کند،
هرگز نمی‌گریم و هرگز نمی‌خندم.
شاعران دربرابر منش‌های والایم
که گویی از مفتخرترین یادبودها وام گرفته‌ام،
روزگارشان را به ریاضت تحصیل گذراندند؛
در عوض، من
برای افسون کردن این عاشقان سربراه
در آینه‌های زلالی که همه چیز را زیباتر نشان می‌دهند
چشمانم را دارم
چشمان درشتم را، با درخشش جاويد


"شارل بودلر"

javad jan
08-23-2014, 12:41 PM
تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد

اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد


تو را که هر چه مرادست می‌رود از پیش

ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد


تو پادشاهی گر چشم پاسبانان همه شب

به خواب درنرود پادشا چه غم دارد


خطاست این که دل دوستان بیازاری

ولیک قاتل عمد از خطا چه غم دارد


امیر خوبان آخر گدای خیل توایم

جواب ده که امیر از گدا چه غم دارد


بکی العذول علی ماجری لا جفانی

رفیق غافل از این ماجرا چه غم دارد


هزار دشمن اگر در قفاست عارف را

چو روی خوب تو دید از قفا چه غم دارد


قضا به تلخی و شیرینی ای پسر رفتست

تو گر ترش بنشینی قضا چه غم دارد


بلای عشق عظیمست لاابالی را

چو دل به مرگ نهاد از بلا چه غم دارد


جفا و هر چه توانی بکن که سعدی را

که ترک خویش گرفت از جفا چه غم دارد

javad jan
08-23-2014, 12:41 PM
سرود سبز علفها
نسیم سرد سحرگاه
صفای صبح بهاران
میان برگ درختان
و خاک و نم نم باران
_ و عطر پاک خاک
و عطر خاک رها
روی شاخه ی نمناک
و قطره قطره ی باران بود
به روی گونه ی من
_ خیس بودم از باران _

javad jan
08-23-2014, 12:41 PM
این نگاهی که آفتاب صفت
گرم و هستی ده و دل افروزست
باز در عین حال چون مهتاب
دلفریب و عمیق و مرموزست
لیک با این همه دل انگیزی
همچو تیز از چه روی دلدوزست ؟
با چنان دلکشی که می دانم
از نگاهت چرا گریزانم ؟
چشم های سیاه چون شب تو
بی خبر از همه جهانم کرد
حال گمگشتگان به شب دانی ؟
چشم های تو آن چنانم کرد
محو و سرگشته ی نگاه تو ام
این نگاهی که ناتوانم کرد
ناچشیده شراب مست شدم
بی خبر از هر آنچه هست شدم
چون زبان عاجز ایدت ز کلام
نگه از دیده ی سیاه کنی
رازهای نهان مستی و عشق
آشکارا به یک نگاه کنی
لب ببند از سخن که می ترسم
وقت گفتار اشتباه کنی
کی زبان تو این توان دارد ؟
چشم مست تو صد زبان دارد

(سیمین بهبهانی )

javad jan
08-23-2014, 12:42 PM
اگر تو عاشقی معشوق دور است
وگر تو زاهدی مطلوب حور است

ره عاشق خراب اندر خراب است
ره زاهد غرور اندر غرور است

دل زاهد همیشه در خیال است
دل عاشق همیشه در حضور است

نصیب زاهدان اظهار راه است
نصیب عاشقان دایم حضور است

جهانی کان جهان عاشقان است
جهانی ماورای نار و نور است

درون عاشقان صحرای عشق است
که آن صحرا نه نزدیک و نه دور است

در آن صحرا نهاده تخت معشوق
به گرد تخت دایم جشن و سور است

همه دلها چو گلهای شکفته است
همه جان‌ها چو صف‌های طیور است

سراینده همه مرغان به صد لحن
که در هر لحن صد سور و سرور است

ازان کم می‌رسد هرجان بدین جشن
که ره بس دور و جانان بس غیور است

طریق تو اگر این جشن خواهی
ز جشن عقل و جان و دل عبور است

اگر آنجا رسی بینی وگرنه
دلت دایم ازین پاسخ نفور است

خردمندا مکن عطار را عیب
اگر زین شوق جانش ناصبور است

javad jan
08-23-2014, 12:42 PM
کسی چه میداند ؟ انتهای تاریکیست یا ابتدای روشنایی!........................
سکون و ایستایی به سر منزل خود رسیده است!...............................
من در مرز روشنایی ایستاده ام ،‌نیمه راه مقصدم را میگویم....................
و هیچ تنابنده ای مقصد مرا آن طور که تو میشناسی،‌نمیشناسد.............
همه شانه بالا می اندازند، نگاهی میکنند ، گاهی میخندند و میگذرند!.......
......................و من اینجا تا طلوع منتظر میمانم ، شاید همسفر شدیم.
.................................................. ......میدانی نگرانی ام از چیست؟
......................................اینکه تو هم مقصدت را عوض کرده باشی!!!
.................................................. .........................................
..............آرزویم این است،راه گم نشود ،چه با من ،چه بی من!
آسمان ، من می نویسم ، چه با تو ، چه بی تو

javad jan
08-23-2014, 12:42 PM
باور نکن تنهاییت را
من در تو پنهانم تو در من
ازمن به من نزدیکتر تو
ازتو به تو نزدیکتر من

باور نکن تنهاییت را
تا یک دلو یک درد داری
تا در عبور از کوچه ی عشق
بر دوش هم سر می گذاری

دل تاب تنهایی ندارد
باور نکن تنهاییت را
هر جای این دنیا که باشی
من با توام تنهای تنها

من با توام هر جا که هستی
حتی اگر با هم نباشیم
حتی اگر یک لحظه یک روز
با هم در این عالم نباشیم

این خانه را بگذار و بگذر
با من بیا تا کعبه ی دل
باور نکن تنهاییت را
من با توام منزل به منزل

javad jan
08-23-2014, 12:42 PM
توای مرداب دل برخیزروان شو سوی دریایت
بزن موجی برنگ عشق بده رنگی به روئیایت
بمانی می شوی جایی برای مرگ ما هیها
روان شو تاشوی قصری برای رقص ماهیها
مثال ابشاری باش که قلب کوه می برد
ببین موج خروشانت مثال رعد می غرد
بده پهنه به قلب دشت زمان ریزش باران
بده دستت برآن ابری که دارد دیده ای گریان
ببخش از آب پاکیها به هرکس تشنه آب است
بده شبنم برآن دشتی که چشمش منتظرخواب است

javad jan
08-23-2014, 12:43 PM
شب است و ماه می رقصد

ستاره نقره می پاشد

شقایق بوسه می خواهد ز لبهای هوس انگیزه زنبق ها

من اما سخت می گریم

خداوندا تو می گفتی که نامردان بهشت را نمی بینند

من اما دیده ام

نامرد مردانی که از خون پاک مردان کاخ می سازند

javad jan
08-23-2014, 12:45 PM
تو در التهاب دل بیقرارم قراری...قسم میخورم

هنوزم تو در خاطرم ماندگاری ...قسم میخورم

تو دوری ولی بودنت پشت این لحظه هاست

زمانی که پایت به دل میگذاری...قسم میخورم

مرا در خزان شوق روییدنی است.ای نسیم

دمی را که درباغ دل چون بهاری...قسم میخورم

بیا تا ببینی که در خلوت دل تو ماندی و بس

کسی نیست .تو تنها نگاری ...قسم میخورم

منم منتظر طبق معمول ، پشت پرچین یاد

بیا آسمانم.امید دل بیقراری...قسم میخورم

javad jan
08-23-2014, 12:45 PM
ایمان
دریا چنین عمیق و نابینا
خورشید، پشیمانی وحشی
انجمن، چرخ، ذهن
آی عشق هنوز خسته نیستی؟

خون، خاک، ایمان
کلماتی که از خاطر نمی‌بری
عهد و پیمانی که بستی، حرم مقدس تو
آی عشق هنوز خسته نیستی؟

صلیبی بر فراز هر تپه
ستاره، مناره
هزار هزار قبر که باید پر شود
آی عشق هنوز خسته نیستی؟

دریا چنین عمیق و نابینا
جایی که خورشید باید غروب کند
زمان که خود از کوک افتاده است
آی عشق هنوز خسته نیستی؟


لئونارد كوهن

javad jan
08-23-2014, 12:45 PM
گردبادی بی هدف سر گشته و گم کرده راهم
در بیابان طلب من تک درختی بی پناهم

تار تار موی من در راه عشقت شد سپید
عمر بگذشت و هنوزم چشم بر راهت نگاهم

درد بر روی دلو دل شد پر از خون جگر
سینه ام اتشفشانی گشته از سوزنده اهم

بندی و صیدت شدم رسوای عشقت در جهان
ای که در درگاه عشقت خاکساری رو سیاهم

جان به راهت داده ام اما رقیبان گرد تو
یوسفی بودم ولی افسوس اندر قعر چاهم

javad jan
08-23-2014, 12:45 PM
در ياد مني حاجت باغ و چمنم نيست
جايي که تو باشي خبر از خويشتنم نيست

اشکم که به دنبال تو آواره ي شوقم
ياراي سفر با تو و رأي وطنم نيست

اين لحظه چو باران فرو ريخته از برگ
صد گونه سخن هست و مجال سخنم نيست

بدرود تو را انجمني گرد تو جمع اند
بيرون ز خودم راه در آن انجمنم نيست

دل مي تپدم باز درين لحظه ي ديدار
ديدار ، چه ديدار ؟ که جان در بدنم نيست

javad jan
08-23-2014, 12:46 PM
باران صبح

بر دفتر شعرم می‌بارد

مِه بر کلماتم موج می‌زند

می‌دانم زورقم

سراسر روز سرگردان خواهد ماند.

javad jan
08-23-2014, 12:46 PM
نمی‌خواهم به درختی اندیشه کنم
که کتابخانه از او ساختند
و یک صندلیش منم.

javad jan
08-23-2014, 12:46 PM
مثل آهو می کشد گردن ولی رم می کند
با رمـیدنهای خــــود از عمر من کم کند

می نهد بر شانه های خسته ام بار نگاه
بار سنگینی که پشت کوه را خم می کند

گرچه می ریزد شراب از چشم های مست او
کاسه صـبر مـرا لـبریز از غم می کند

با رقیبان می نشــــیند بـــاده نوشی می کند
چون مرا می بیند از غم چهره در هم می کند

بس که دور از چشم هایش سوگواری کرده ام
هر که می بیند مـــرا یــــــاد از محرم می کند

در عبور از لحظه های زندگی جز عشق نیست
آن که اســــــباب غـــــم ما را فراهم می کند

javad jan
08-23-2014, 12:47 PM
مرا زیبا پرستی، داده عشق و داده مستی،
رنج هستی برده از یادم
ندارم ترسی از غم، تا که هر دم،
می‌رسد عشقش به فریادم
چو او را می‌پرستم، در کنارِ هر که هستم
نقش سنگم، سرد و خاموشم
به غیر از یاد او هر، یاد دیگر،
در جهان گشته فراموشم
تو آنی خدایا، که دانی خدایا
کسی که در همه وجودم، بُوَد ز یاد او نشانی
نکرده یک دم از محبت، به من نگاه مهربانی
مرا زیبا پرستی، داده عشق و داده مستی،
رنج هستی برده از یادم
ندارم ترسی از غم، تا که هر دم،
می‌رسد عشقش به فریادم …

javad jan
08-23-2014, 12:49 PM
ز درد عشق تو با کس حکایتی که نکردم
چرا وفای تو کم شد ، شکایتی که نکردم . . .

javad jan
08-23-2014, 12:49 PM
امشب از خويشتن جدا شده ام
مثل يک راز بر ملا شده ام

دردهاي نگفته را بگذار
با غمي تازه آشنا شده ام

آمدم تا تو ... از خودم رفتم
موجي از جنس کوچه ها شده ام

هم شما آفتاب من شده اي
هم من آيينه شما شده ام

چه بگويم که بي حضور شما
سنگ زيرين آسياب شده ام

دست تقدير بشکند که چنين
به شب غصه مبتلا شده ام

آخرين حرف امشبم اين است
من خودم نيستم شما شده ام

l832l
08-23-2014, 05:33 PM
:79: سخن عشـق ِ تو بی آن که برآید به زبـانم :79:
رنگ ِ رخسـاره خبر می دهد از سرِّ نهـانم
گــــــــاه گویم که بنالـم ز پریشانی حـالم
بـاز گویم که عیانست چه حاجت ب بیـانم...

http://pnu-club.com/imported/2014/08/2658.jpg

l832l
09-07-2014, 08:40 PM
موج های بیقرار و گوش ماهیها که هیچ

عشق ، گهگاهی نهنگی را به ساحل می کشد!
حسین جنتی


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

javad jan
09-08-2014, 12:03 PM
لحظه ای خاموش ماند ، آنگاه

بار دیگر سیب سرخی را که در کف داشت

به هوا انداخت

سیب چندی گشت و باز آمد

سیب را بویید

گفت

گپ زدن از آبیاریها و از پیوند ها کافیست

خوب

تو چه می گویی ؟

آه

چه بگویم ؟ هیچ

سبز و رنگین جامه ای گلبفت بر تن داشت

دامن سیرابش از موج طراوت مثل دریا بود

از شکوفه های گیلاس و هلو طوق خوش آهنگی به گردن داشت

پرده ای طناز بود از مخملی گه خواب گه بیدار

با حریری که به آرامی وزیدن داشت

روح باغ شاد همسایه

مست و شیرین می خرامید و سخن می گفت

و حدیث مهربانش روی با من داشت

من نهادم سر به نرده ی آهن باغش

که مرا از او جدا می کرد

و نگاهم مثل پروانه

در فضای باغ او می گشت

گشتن غمگین پری در باغ افسانه

او به چشم من نگاهی کرد

دید اشکم را

گفت

ها ، چه خوب آمد به یادم گریه هم کاری است

گاه این پیوند با اشک است ، یا نفرین

گاه با شوق است ، یا لبخند

یا اسف یا کین

و آنچه زینسان ، لیک باید باشد این پیوند

بار دیگر سیب را بویید و ساکت ماند

من نگاهم را چو مرغی مرده سوی باغ خود بردم

آه

خامشی بهتر

ورنه من باید چه می گفتم به او ، باید چه می گفتم ؟

گر چه خاموشی سر آغاز فراموشی است

خامشی بهتر

گاه نیز آن بایدی پیوند کو می گفت خاموشی ست

چه بگویم ؟ هیچ

جوی خشکیده ست و از بس تشنگی دیگر

بر لب جو؛ بوته های بار هنگ و پونه و ختمی

خوابشان برده ست

با تن بی خویشتن ، گویی که در رویا

می بردشان آب ،‌ شاید نیز

آبشان برده ست

به عزای عاجلت ای بی نجابت باغ

بعد از آنکه رفته باشی جاودان بر باد

هر چه هر جا ابر خشم از اشک نفرت باد آبستن

همچو ابر حسرت خاموشبار من

ای درختان عقیم ریشه تان در خاکهای هرزگی مستور

یک جوانه ی ارجمند از هیچ جاتان رُست نتواند

ای گروهی برگ چرکین تار چرکین پود

یادگار خشکسالی های گردآلود

هیچ بارانی شما را شست نتواند



مهدی اخوان ثالث ( م. امید)

McQueen
09-08-2014, 10:37 PM
یوسف ، به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند ......

l832l
09-08-2014, 11:14 PM
بوی گل آید و دلتنگ خراسان نشوی؟
می شود بغض فرو داری و باران نشوی؟

او طبیبی ست که نزدش بروی، می خواهی
تا ابد محضر او باشی و درمان نشوی

فاتحِ قله ی مقصود نخواهی شد اگر
پای بوسِ حرمِ حضرت سلطان نشوی

کنج ایوان طلایش بنشینی، هرگز
طالبِ داشتنِ ملک سلیمان نشوی

آه ای باد! که دُورِ حرمش می گردد
ذکر هو هو به لب آور که پریشان نشوی

او مسیحای محمد صفتِ یوسف روست
سر فرو دار که چون آینه حیران نشوی

قلب او قبله ی دل هست و نمازت رد است
گَر به تکبیر لبش گوش به فرمان نشوی

هشتمین باب بهشت است و محال است به دل
عشق او داشته باشی و غزلخوان نشوی



شاعر : محمد فرخ طلب

javad jan
09-09-2014, 09:19 AM
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست


از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت

که در این وصف زبان دگری گویا نیست


بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما

غزل توست که در قولی از آن ما نیست


تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم

تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست


شب که آرام تر از پلک تو را می بندم

در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست


این که پیوست به هر رود که دریا باشد

از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست


من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم

این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست


محمدعلی بهمنی

l832l
09-13-2014, 03:28 PM
هی پا به پا مکن که بگویم سفر به خــــــیر
مجبور نیستی که بمانی ... ولی نروووو ...

مهدی فرجی

http://pnu-club.com/imported/2014/09/1634.jpg

sina km
09-13-2014, 05:45 PM
خدایا تی قربان بِشم *** نیشتی بونم راه بشم!!
(خدایا قربونت برم *** تو حالت نشسته هم راه برم!!!! )

*وقتی رشتی ها اولین بار سوال ماشین شده بودن :1:

l832l
09-13-2014, 08:16 PM
قلاب بینداز و رهایم کن از این بـــــحر
بی طعمه به صید تو در آییم از این دهر



http://pnu-club.com/imported/2014/09/1683.jpg

sunyboy
09-13-2014, 08:50 PM
تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من

به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت

l832l
09-13-2014, 11:35 PM
ﺻﯿﺎد ! دل از ﮐﻒ ﺷﺪه، ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﮐﻤﯿﻨﯽ؟
آﻫﻮوووووو ﻧﮕﺮان اﺳﺖ، ﺑﺰن ﺗﯿﺮ ﺧﻄﺎ را !

فاضل نظری


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

l832l
09-20-2014, 01:09 AM
ﺣﺮﻡ ﻟﺒﺮﯾﺰ ﺯﺍﺋﺮﻫﺎ
ﻣﺴﺎﻓﺮﻫﺎ
ﻣﺠﺎﻭﺭﻫﺎ
ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺁﺫﺭﯼ ﻫﺎ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﻟﯽ ﻫﺎ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ پﺎﯼ ﻗﺎﻟﯽ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺷﺎﻟﯽ ﻫﺎ
ﻭﺣﺎﻻ ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ
ﺯﺑﺎﻥ ﻭﺍﮐﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺯﺩﺣﺎﻡ، ﺁﺭﺍﻡ :
" ﺑﺒﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ پﯿﻨﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺭﺍ ﺁﻗﺎ
ﺑﺒﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺭﺍ ﺁﻗﺎ
ﺑﻪ ﺑﯿﺨﻮﺍﺑﯽ ﺩﻭﭼﺸﻢ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍﻣﺠﺒﻮﻭﻭﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻦ
ﺑﻪ ﺯﺣﻤﺖ پﻮﻝ ﻣﺸﻬﺪ ﺁﻣﺪﻥ ﺭﺍ ﺟﻮﻭﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻦ
ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺩﺍﻣﻦ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﻃﻼﯾﯽ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺖ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﮔﺪﺍﯾﯽ ﺭﺍ"
ﯾﮑﯽ ﺩﺭﺩ ﺩﻟﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ
ﯾﮑﯽ ﺑﺎﻻﯼ ﮔﻠﺪﺳﺘﻪ ﺍﺫﺍﻥ ﻣﯿﮕﻔﺖ
ﺻﺪﺍ پﯿﭽﯿﺪ ﺩﺭ ﺻﺤﻦ ﻭ ﺣﺮﻡ، ﮔﻮﯾﺎ ﺩﺭﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺎ
ﺍﻧﺼﺎﺭﯾﺎﻥ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
" ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺻﻞ ﻋﻠﯽ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﺳﯽ ﺍﻟﺮﺿﺎ
ﺍﻟﻤﺮﺗﻀﯽ "...
ﯾﮑﯽ ﺑﻐﺾ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻩ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﻔﺖ
ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﻔﺖ
ﺟﻮﺍﻥ ﺯﺍﯾﺮﯼ ﺩﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﺶ "ﺁﻣﺪﻡ ﺍﯼ ﺷﺎﺍﺍﻩ" ﺭﺍ ﻣﯿﮕﻔﺖ .
ﺧﻼﺻﻪ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺯ ﺭﺍﻩ ﺩﻭﺭ
ﺩﻟﮕﯿﺮ ﺣﺮﻡ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻫﻤﺎﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﻣﺎﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺣﺎﻻ پﺎﯼ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺣﺮﻡ ﻫﺴﺘﻨﺪ

javad jan
09-20-2014, 10:54 AM
چه بس بیزارم از دنیا

چه بس مشتاق مرگم

من از گفت و شنود از عشق بیزارم

جز از امّید واهی نیست، عشق چیزی

من از امّید واهی بس گریزانم


همه دلبستگی‌هایی که با من بود

به یک‌باره همه از هم گسستند

بر آینده مرا اندیشه‌ای نیست

همین امشب، ز دنیا رفتنی باید!

دگر تاب و توانم نیست

دگر شور و نشاطم نیست

همین لحظه، ز دنیا رفتنی باید!

بسی بر جمله خوبی‌ها سگالیدم

سگالش را به تنهایی گریزاندم

سرم خسته، دلم پر خون

در این صحرای سرد ِ منجمند، تنها

به دنبال چه می‌گردم؟

پسندم نیست این پرسش

بدین گونه بباید گفت:

بدنبال چه می‌گشتم؟

درختی را همی‌جستم

حقیقت، نام بود او را

جسورانه پی‌اش گشتم

چه کنکاشی! توان‌فرسا!

در آن شب‌های تار ِ منجمند، تنها

ندیدم اندرین صحرا، نشانی زان درخت پیدا

همه نیرو، همه امّیدم از کف رفت

نه امروزی، نه فردایی

نه حتا لحظه‌ای خوابی

به دل گفتم: که این ره از چه می‌پویی؟

«در این آفاق من گردیده‌ام بسیار» *

ندارد بهره جز خار و خس و خاشاک

نشاید آن درخت در خواب دیدن‌کردنی حتا

به جای دیگری امّید باید بست

در این یک دم، ز صحرا رفتنی باید

l832l
09-20-2014, 07:39 PM
ﺣﺲّ ﻭ ﺣﺎﻝ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻪ ﻫﻢ
ﺷﻮﻕ ﯾﮏ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﻫﺎ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻪ ﻫﻢ

ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻋﺸﻖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﻭﺭﺯﯾﺪ
ﺁﻣﺪﯼّ ﻭ ﻫﻤـﻪ ﯼ ﻓﺮﺿﯿﻪ ﻫﺎ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻪ ﻫﻢ !

ﺭﻭﺡ ﻏﻤﮕﯿﻦِ ﺗﻮ ﺩﺭ ﮐﺎﻟﺒﺪﻡ ﺟﺎ ﺧﻮﺵ ﮐﺮﺩ
ﺳﺮﻓﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﻧﻈﺎﻡ ﺭﯾﻪ ﻫﺎ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻪ ﻫﻢ

ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﻗﺪﻡ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﻡ
ﭼﺸﻢ ﻫﺎ پﺮ ﺧﻮﻥ ﺷﺪ، ﻗﺮﻧﯿﻪ ﻫﺎ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻪ ﻫﻢ

ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻏﺼﻪ ﯼ ﻣﺎ ﯾﺎﺩ ﮐﻨﺪ
ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎ پﺎﺭﻩ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺮﺛﯿﻪ ﻫﺎ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻪ ﻫﻢ

پﺎﯼ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﮐُﺸﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ
ﺷﻬﺮ ﺍﺯ ﻭﺣﺸﺖ ﻧﺮﺥ ﺩﯾﻪ ﻫﺎ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻪ ﻫﻢ

ﺑُﻐﺾ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺣﺴﻮﺩﺍﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﺷﺎﺩ ﺷﺪﻧﺪ
ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺗﻨﮓ ﺷﺪ ﻭُ ﻗﺎﻓﯿﻪ ﻫﺎ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻪ ﻫﻢ

ﻣﻦ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺎﺭﻭ ﻧﺰﺩﻡ ﺣﻀﺮﺕِ ﻋﺸﻖ!
پﺲ ﭼﺮﺍ ﺯﻧﺪﮔﯽِ ﺳﺎﺩﻩ ﯼ ﻣﺎ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻪ ﻫﻢ؟

fr.chemi3t
09-20-2014, 07:50 PM
دلت که گرفته باشد.....
فرقی نمی کند......
کودک باشی یا بزرگ!
پیر باشی یا جوان!
ثروتمند باشی یا فقیر!
در همه اینها یک چیز مشترک است:
دلی که گرفته است و هیچکس درک نمی کند....

l832l
09-20-2014, 07:56 PM
ﯾﮏ ﺭﺍﺯ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ ﺳﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ
ﻃﻨﺎﺯﯼ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ
ﺁﻗﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺩﺗﺎﻥ ﻗﺴﻢ ! پﯿﺶ ﺷﻤﺎ
ﺍﺯ ﺑﻨﺪ پ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ

javad jan
09-21-2014, 04:58 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg



ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر

باز آمد ریخت بی گل رویت بهار عمر

از دیده گر سرشک چو باران رود رواست

کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر

l832l
09-22-2014, 12:47 PM
من نمی دانم چیست
که چنین زار و پریشان شده ام ...
و چرا ؟!
مژه بر هم زدنی اشک مرا می ریزد ......
نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!من نمی دانم چیست...
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست ؟!
و مرا می شکند ... می سوزد ...
و چنین زود به هم می ریزد ...
نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!
راستی !
نگرانیِ من از بابت چیست ؟!!
و چرا اینهمه رفتار تو را می پایم ؟
و چرا اینهمه دلواپس چشمان توام ؟!
ریشه ی اینهمه دلتنگی چیست ؟!
نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!
آه ...
ای مردم این دهکده ی موهومی !
به همه می گویم :
" اگر عاشق شده باشم روزی ،
خون من گردن آن دلبرک زیبایی ست
که در اقلیم مجازی ، هرشب
تا سحر
بال در بال دلِ نازک من می چرخــیـد
و برای دلم افسانه ی دریا می گفت !
خون من گردن اوست... خون من گردن اوست ... "
"مرتضی کیوان هاشمی"

javad jan
09-22-2014, 01:10 PM
نه بغضي گلويم را گرفته بود

نه دلم شكسته بود
نه حتي قطره اي اشك در چشمم
حلقه زده بود
هرگز به زانو در نيامدم كه به پايش بيفتم
هر چند ، او روبرويم نشسته بود
بي آنكه مرا ببيند
و فقط نگاهش ازمن عبور ميكرد
كاش انقدر شفاف نبودم
آن وقت شايد مرا ، خودم را هم مي ديد
كم كم بغضي راه گلويم را مي بندد
بايد براي ديده شدن كاري كرد
شيشه را فقط با آلودگي اش ، با لكه هايش مي توان ديد
پس بايد دامن شفافم را
به قطره هاي اشك آلوده كنم
كار سختي نيست
كافي است نگاهش كنم
دامنم لكه دار خواهد شد
اما هنوز در روبرويم نشسته است
بي آنكه مرا ببيند
يا قطره هاي نشسته بر گونه هاي خشكم را
براي ديده شدن شيشه
فقط يك راه هست
راهي كه همه هميشه از آن مي گريزند
بايد شكست تا ديده شد
پس با كمال ميل شكسته مي شوم
و به پايش مي افتم
حالا هم بغض گلويم ر ا گرفته
هم گريه كرده ام
هم شكسته ام
هم به پايش افتاده ام
اما هنوز در برابر من نشسته است
بي آنكه مرا ببيند
يا خرده شيشه هاي
افتاده به پايش را .

McQueen
09-23-2014, 09:45 PM
و من می بینمش استاده آن سوتر



بغل بگشوده من را سوی خود می خواند ، اما



وای از این بغضی که در سینه ست



نگاهم می کند ، می خواندم



من در سکوتی سرد می مانم



برایش پاسخی ؟!هرگز



غروری کور فرمان می دهد( خاموش)



و اینک یک سلام و دست مهری تا که بفشارد



دو دست خالی من را



و دستانم که انگشتان تنهای مرا در خویش می کاود



نگاهش می دود تا پشت چشمانم



دو پلک بسته ام راه نگاهش را چه بی رحمانه می بندد



نگاه مهربانش پشت پلک بسته ام در میزند ، اما



نباید چشم بگشایم



که میترسم ، بلرزد قلب من



فرمان دهد آغوش بگشایم



دوباره باز می خواند مرا



و میخواهد که پیوندی زنم من



این طناب الفت دیرینه را اکنون



درون سینه ام غوغاست



دلم میخواهد آغوش محبت را به رویش باز بگشایم



ببخشم تا رها گردم من از دردی



که هر لحظه مرا رنجور میسازد



دلم پر می کشد تا او...



دوباره حس تاریکی مرا فریاد می آرد



ولی نه!



او دلت را سخت آزرده است



چه باید کرد؟



خدا می بخشد اما من نمی بخشم!!



با که این را میتوانم گفت



دلم می خواست من را او بخواند



تا بگویم...



دوستش دارم........

McQueen
09-23-2014, 09:48 PM
قاصدک را دیدم
خبری بر دل داشت

گفتم از بام که برخواسته ای؟
گفت از بام عزیزی که تو بر دل داری
گفتم او را دیدی؟
یا که او دید تورا؟
گفت آری او را دیدم....
دلش از آیینه ها روشنتر...........
رخش از ماه فروزانتر بود..........
زیر لب درس وفاداری داشت
قدمش تخم محبت می کاشت
گفتم ای قاصدک کوچک منخوش خبر آوردی
آن عزیزی که تو او را دیدی ز من او هیچ نگفت؟
گفت "چرا.........زیر لب زمزمه می کرد
’ خدا یارش باد
در همه حال نگهدارش باد
گفتم ای قاصدک کوچک من چه خبر می بری از ما بر او؟
گفت مرا ......
خبر دلشده ای ......شیفته ای...........سوخته ای
قاصدک را که وجودش همه از من شده بود
من دمی بوسیدم .....بوییدم.....به خدایش دادم
گفتمش بار دگر چون رفتی خبر از ما بردی
تو بگو ای مه منکه خدا یارت باد در همه حال نگهدارت باد
و دگر هیچ مگو............
قاصدک را با اشک به فضایش دادم
او که می رفت از آن بالا گفت
"به خدا میگویم .......به خدا میگویم......."

l832l
09-25-2014, 05:45 PM
بدرقه ی رییس جمهور به نیویورک :

ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯿﺮﯼ ﺳﻔﺮ ﺍﻭﻥ ﺳﺮ ﺩﻧﯿﺎ
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ، ﺧﺪﺍ پﺸﺖ ﻭ پﻨﺎﻫﺖ
ﺩﻋﺎﯼ ﺧﯿﺮﻣﻮﻧﻮ ﻣﯿﻔﺮﺳﺘﯿﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺪﺭﻗﻪ ﺍﺕ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺭﺍﻫﺖ

ﯾﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﮔﻮﺷﺸﻮﻧﻮ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﻥ
ﻧﺸﺴﺘﻦ پﺎﯼ ﺣﺮﻓﺎﯼ ﺣﺴﺎﺑﺖ
ﭼﺸﺎﯼ ﺩﻭﺭﺑﯿﻨﺎﯼ ﺩﻭﺭﻭ ﺭﻭ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﯿﺮﻩ ﺗﺮ ﮐﻦ ﺑﺎ ﺟﻮﺍﺑﺖ

ﺑﮕﻮ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻣﻈﻠﻮﻣﺎﯼ ﺑﯽ ﮐﺲ
ﮐﻪ ﻫﯿﺸﮑﯽ ﮔﻮﺵ ﻧﻤﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺻﺪﺍﺷﻮﻥ
ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﺣﺮﻑ ﺣﻖ ﺗﻠﺨﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﺑﺬﺍﺭ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺮﻧﺠﻦ ﺑﻌﻀﯿﺎﺷﻮﻥ

ﺑﮕﻮ ﺍﺯ ﻏﺰﻩ، ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﮔﺮﯾﻮﻥ
ﺑﮕﻮ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﻭ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺑﻤﺐ ﻭ ﻣﻮﺷﮏ
ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻣﺎﺩﺭ ﮐﻪ ﮐﺸﺘﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺷﻮ
ﺗﺎ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺳﺮ ﻧﻌﺶ ﻋﺮﻭﺳﮏ

ﻣﯿﺪﻭﻧﻦ ﺩﺳﺘﺸﻮﻥ ﮐﻮﺗﺎﻫﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ
ﺍﮔﻪ ﺑُﺮﺟﺎﯼ ﻣﻨﻬﺘﻦ ﺑﻠﻨﺪﻩ
ﻧﺸﻮﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻩ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﮐﻪ ﻗﺪ ﻏﯿﺮﺕ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﭼﻨﺪﻩ

ﺣﻮﺍﺳﺖ پﺸﺖ ﻫﺮ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺎﺷﻪ
ﺑﻪ ﺩﻧﺪﻭﻧﺎﯼ ﺧﻮﻧﺮﯾﺰ ﺑﺰﺭﮔﺶ
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﺩﻧﺪﻭﻥ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﻩ
ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯿﺶ ﺍﮔﻪ پﻮﺷﯿﺪﻩ ﮔﺮﮔﺶ

ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺣﺮﻓﺎﺷﻮﻥ ﻗﺸﻨﮕﻪ
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﮕﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﻥ
ﻓﻘﻂ ﺗﺴﺒﯿﺤﺘﻮ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻭ ﺑﺸﻤﺎﺭ
ﺩﺭﻭﻏﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮊﺳﺖ ﻣﯿﮕﻦ

ﺗﻮ ﺭﻭﺯ ﺭﻭﺷﻦ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺭﻭ ﮐﺸﺘﻦ
ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﻣﻔﺘﻪ
ﺳﻼﺣﺎﺷﻮﻧﻮ ﺗﺎ ﻗﺎﻟﺐ ﮐﻨﻦ، ﺻﻠﺢ
ﯾﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﯿﺎﻓﺘﻪ

ﺩﻋﺎﯼ ﺧﯿﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎﻫﺎﺗﻪ
ﺳﻠﯿﻘﻪ ﻫﺎ ﺍﮔﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ، ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺭ
ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﯽ ﺑﺖ ﺭﺍﯼ ﺩﺍﺩﻩ! ؟
ﯾﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺖ ﻣﯿﮕﻦ ﺭﺋﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ

ﺭﻭ ﻣﯿﺰ ﺩﻭﻟﺘﺖ ﻫﺮ ﭼﯽ ﻧﺒﺎﺷﻪ
ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ ﺗﺪﺑﯿﺮ ﻭ ﺍﻣﯿﺪﻩ
ﻣﯿﮕﻦ ﻓﮑﺮ ﮐﻠﯿﺪ ﻣﺸﮑﻼﯾﯽ
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﻪ ﺗﻮﮐﻞ ﺷﺎﮐﻠﯿﺪﻩ

ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯿﺮﯼ ﺳﻔﺮ، ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﺕ
ﻓﻘﻂ ﺣﺮﻓﺎﯼ ﻣﺎ ﯾﺎﺩﺕ ﺑﻤﻮﻧﻪ
ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﺣﺮﻑ ﻣﺎ ﺣﺮﻑ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ
ﺧﻼﺻﻪ ﺩﺳﺖ پﺮ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺧﻮﻧﻪ

l832l
09-26-2014, 08:49 PM
ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﻗﺼﻪ ﯼ ﻣﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ
ﻓﻘﻂ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺩﺍﺷﺖ
ﺑﻪ ﺍﻗﻠﯿﻢِ ﭼﺸﻤﺎﻥِ ﺧﯿﺴﺖ ﻗﺴﻢ
ﮐﻪ ﺷﻬﺮﻡ ﻏﻤﯽ ﺭﻧﮓِ پﺎﯾﯿﺰ ﺩﺍﺷﺖ

ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺷﻌﺮ ﻫﺎﯼ " ﻓﺮﻭﻍ "
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ "ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺷﻬﺮ "
ﻭ ﻧﻘﺸﯽ ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﻣﻦ ﻭُ ﺩﺳﺘ ﻬﺎﺕ
ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻟﺖِ "ﮐﺎﺫﺏِ ﻣﯿﺰ "ﺩﺍﺷﺖ *

ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺍﺯ ﻓﮑﺮِ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺍﻡ
ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺖِ ﺳﺮ ﮔﯿﺠﻪ ﻫﺎﻡ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺍﺷﯿﺐ ﮐﻪ
ﻣﺴﯿﺮﯼ ﻣﻪ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻭُ ﻟﯿﺰ ﺩﺍﺷﺖ

ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺷﺪﻡ ﺗﺎ ﮐﻪ ﺷﻌﺮﺕ ﮐﻨﻢ !
ﺍﺯ ﺍﺑﻌﺎﺩ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﺭﺩ ﺷﺪﻡ
ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩﺕ :ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ
ﻫﻤﺎﻧﻨﺪِ ﻣﺎ ، ﺫﺭّﻩ ﯼ ﺭﯾﺰ ﺩﺍﺷﺖ

ﺗﻮﻗﻒ ﺑﮑﻦ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﺎ
ﻣﻌﻠﻖ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﺎﺩ
ﭘﻨﺎﻩ ﺁﻭﺭﻡ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺍﺯ
ﻫﻤﯿﻦ ﻗﺼﻪ ﮐﻪ ﺩﺭﺩِ ﺳﺮﺭﯾﺰ ﺩﺍﺷﺖ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﻭﺍﺟﺒﺎﺗﻢ ﻗﺒﻮﻟﻢ ﺑﮑﻦ
ﻭَ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺫﺭّﻩ ﻫﺎ
ﺟﻬﺎﻧﯽ ﻓﺮﺍﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﯽ ﺑﺴﺎﺯ
ﮐﻪ ﺷﺎﻋﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﻬﻢِ ﻧﺎﭼﯿﺰ ﺩﺍﺷﺖ

ﺗﺼّﻮﺭ ﺑﮑﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ
ﺍﺯ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ " ﻟﺤﻈﻪ " ﺍﺳﺖ !
ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺁﺧﺮ ِ ﻗﺼﻪ ﻫﺎ
ﺍﮔﺮ ﺻﺤﻨﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺩﺍﺷﺖ


----------------------------------------
شاعر محبوب خودم : صنم نافع
----------------------------------------

javad jan
09-27-2014, 12:52 PM
دلم براي دوست داشتنت تنگ خواهد شد

دلم براي

آرامش

آغوشت تنگ خواهد شد.

دلم براي تنهايي

و

منتظر زنگ تلفن تو ماندن

تنگ خواهد شد

دلم براي

شادي آمدنت

و درد رفتنت تنگ خواهد شد

و

پس از مدتي

دلم براي دلتنگي

براي دوست داشتن تو

تنگ خواهد شد.

l832l
09-27-2014, 03:02 PM
به خودم آمده ام شعر برایم سم است .


ــــــــــــــــــــــ
صنم نافع
ــــــــــــــــــــــ

javad jan
09-27-2014, 03:24 PM
امشب نمیدانم چرا دل بی قراری میکند





امشب دلم دوری مدام از هوشیاری میکند









دائم کنار خم می پیمانه داری میکند





گویا نظر بر عارض سیمین عزا داری میکند









کو اینچنین مستانه بر لب میکشد پیمانه را





سر میکشد پیمانه را مات است او جانانه را









تنها نه این دل سر خوش از میلاد جانان آمده





شوری قریب از یمن او در ملک امکان آمده









هر اندلیب از عشق او مست و غزل خوان آمده





هر غنچه ای از شوق او مسرور و خندان آمده









خوانند ذرات جهان با صد شرف این نغمه را





شد عید میلاد گل زهرا و ختم الاوصیا









فردا زمین پر غلغله از هور و قلمان میشود





چون وجه رب العالمین فردا نمایان میشود









فریاد یا مهدی به پا تا عرش رحمان میشود





بر عرش دلها یوسفی فردا سلیمان میشود

simin71
09-28-2014, 03:38 PM
به انگشت نخی خواهم بست

تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی......

simin71
09-28-2014, 03:42 PM
باید امشب بروم...
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم

هیچ چشمی،
عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه‎ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

من به اندازه‎ی یک ابر دلم می‎گیرد...

چیزهایی هم هست؛
لحظه هایی پر اوج
باید امشب بروم!
باید امشب چمدانی را
که به اندازه‎ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی‎واژه که همواره مرا می‎خواند

یک نفر باز صدا زد: سهراب!
کفشهایم کو؟

javad jan
09-28-2014, 03:43 PM
هر جا چراغي روشنه

از ترس تنها بودنه

اي ترس تنهائي من

اينجا چراغي روشنه

l832l
09-29-2014, 12:48 AM
تو این شعر دلم برا فرهاد سوخت :168:


ﻏﺮﻕ ﺧﻮﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽ ﻣﺮﺩ ﺯ ﺣﺴﺮﺕ ﻓﺮﻫﺎﺩ
ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﮐﺮﺩﻡ



---------------------
فرخی یزدی
---------------------

javad jan
09-29-2014, 11:38 AM
نردیست جهان که بردنش باختن است
نرادی او به نقش کم ساختن است

دنیا بمثل چو کعبتین نرد است
برداشتنش برای انداختن است

l832l
09-29-2014, 12:13 PM
کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم
من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم
خانه متروکم از اشباح سرگردان پر است
آسمانی ناگریز از ابرهای عابرم
چون صدف در سینه مروارید پنهان کرده ام
دردل خود مومنم ،در چشم مردم کافرم
گرچه یک لحظه ست از ظاهر به باطن رفتنم
چند صد سال است راه از با طنم تا ظاهرم
خلق می گویند:ابری تیره درپیرا هنی ست
شاید ایشان راست می گویند، شاید شاعرم
مرگ درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک
هرچه باشد ناگریزم هرچه باشد حاضرم

فاضل نظری

javad jan
09-29-2014, 12:19 PM
وقتي به دنيا ميام، سياهم، وقتي بزرگ ميشم، سياهم،


وقتي ميرم زير آفتاب، سياهم، وقتي مي ترسم، سياهم،


وقتي مريض ميشم، سياهم، وقتي مي ميرم، هنوزم سياهم...




و تو، آدم سفيد،




وقتي به دنيا مياي، صورتي اي، وقتي بزرگ ميشي، سفيدي،


وقتي ميري زير آفتاب، قرمزي، وقتي سردت ميشه، آبي اي،


وقتي مي ترسي، زردي، وقتي مريض ميشي، سبزي،


و وقتي مي ميري، خاکستري اي...


و تو به من ميگي رنگين پوست؟؟؟........

simin71
09-30-2014, 02:45 PM
دلم تنگ است...

دلم اندازه حجم قفس تنگ است...
سکوت از کوچه لبریز است...
صدایم خیس و بارانیست...

نمیدانم چرا در قلب من پاییز طولانیست.....

javad jan
09-30-2014, 02:51 PM
لحظه ای خاموش ماند ، آنگاه






بار دیگر سیب سرخی را که در کف داشت



به هوا انداخت



سیب چندی گشت و باز آمد



سیب را بویید



گفت



گپ زدن از آبیاریها و از پیوند ها کافیست



خوب



تو چه می گویی ؟



آه



چه بگویم ؟ هیچ



سبز و رنگین جامه ای گلبفت بر تن داشت



دامن سیرابش از موج طراوت مثل دریا بود



از شکوفه های گیلاس و هلو طوق خوش آهنگی به گردن داشت



پرده ای طناز بود از مخملی گه خواب گه بیدار



با حریری که به آرامی وزیدن داشت



روح باغ شاد همسایه



مست و شیرین می خرامید و سخن می گفت



و حدیث مهربانش روی با من داشت



من نهادم سر به نرده ی آهن باغش



که مرا از او جدا می کرد



و نگاهم مثل پروانه



در فضای باغ او می گشت



گشتن غمگین پری در باغ افسانه



او به چشم من نگاهی کرد



دید اشکم را



گفت



ها ، چه خوب آمد به یادم گریه هم کاری است



گاه این پیوند با اشک است ، یا نفرین



گاه با شوق است ، یا لبخند



یا اسف یا کین



و آنچه زینسان ، لیک باید باشد این پیوند



بار دیگر سیب را بویید و ساکت ماند



من نگاهم را چو مرغی مرده سوی باغ خود بردم



آه



خامشی بهتر



ورنه من باید چه می گفتم به او ، باید چه می گفتم ؟



گر چه خاموشی سر آغاز فراموشی است



خامشی بهتر



گاه نیز آن بایدی پیوند کو می گفت خاموشی ست



چه بگویم ؟ هیچ



جوی خشکیده ست و از بس تشنگی دیگر



بر لب جو؛ بوته های بار هنگ و پونه و ختمی



خوابشان برده ست



با تن بی خویشتن ، گویی که در رویا



می بردشان آب ،‌ شاید نیز



آبشان برده ست



به عزای عاجلت ای بی نجابت باغ



بعد از آنکه رفته باشی جاودان بر باد



هر چه هر جا ابر خشم از اشک نفرت باد آبستن



همچو ابر حسرت خاموشبار من



ای درختان عقیم ریشه تان در خاکهای هرزگی مستور



یک جوانه ی ارجمند از هیچ جاتان رُست نتواند



ای گروهی برگ چرکین تار چرکین پود



یادگار خشکسالی های گردآلود



هیچ بارانی شما را شست نتواند





مهدی اخوان ثالث ( م. امید)

l832l
10-02-2014, 05:57 PM
<< من خود آزارم >>

انتخابت را بکن ، با او برو، از من سر َست
دیدمش لبخند او از ماتمم گیرا ترَست
من خود آزارم وَ می خواهم فقط غمگین شوم
پس نگو می خواهیَم چون گوش من دیگر کرَست


با ولع می بوسی اش از قصه ات کم می شوم
پای من می لرزد وُ از غصه ها خم می شوم
من خود آزارم تو را با او تجسّم می کنم
قلب من می سوزد وُ هم بستر غم می شوم

در دل ِ خونم به او حق داده ام، سهمش تویی
مهربان با من نشو، کابوس بی رحمش تویی
از نگاهش خوانده ام با بوسه ات دیوانه شد...
در دل ِ بی رحم جنگل ، علت وهمش تویی


می روم در گوشه ای ازعشق ِ تو زاری کنم
باز با تصویر ِ او هرشب خود آزاری کنم
انتخابت را بکن، با او برو، رویای من
فرصتی دیگر بده تا من فدا کاری کنم


شاعره خودم : صنم میرزازاده نافع :39:

l832l
10-03-2014, 07:46 PM
ﺭﻭﺷﻨﯽ ﯼ ﭼﺸﻢ ﻭُ ﭼﺮﺍﻏﻢ ﺗﻮﺋﯽ
ﺳﺒﺰ ﺗﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ِ ﺑﺎﻏﻢ ﺗﻮﺋﯽ

ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ِ ﺗﻮ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺷﻮﺩ
ﻗﻨﺪ ِ ﺳﻤﺮﻗﻨﺪ ﻭُ ﻋﺮﺍﻗﻢ ﺗﻮﺋﯽ

ﮔﻮﺵ ِ ﻣﻦ ﻭُ ﺩﺭّ ِ ﺷﮑﺮ ﺧﺎﯼ ﺗﻮ
ﻃﻮﻃﯽ ﯼ ﺩُﺭ ﺳُﻔﺘﻪ ﯼ ﺭﺍﻏﻢ ﺗﻮﺋﯽ

ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﮑﻨﺪﻡ ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ
ﺧﺎﻧﻪ ﻭُ ﻫﺸﺘﯽّ ﻭُ ﺭﻭﺍﻗﻢ ﺗﻮﺋﯽ

ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ " l832l " ﻭُ ﻓﻘﻂ
ﺁﻥ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺳﺖ ﺳﺮﺍﻏﻢ ﺗﻮﺋﯽ

l832l
10-03-2014, 07:49 PM
السلام علیک یا صاحب الزمــــــــان

ﺩﺍﺭﺩ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﻣﺪﻧﺖ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﺩﺍﺭﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﺯﻧﺖ پﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺗﺎﺛﯿﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﻏﺮﯾﺒﺎﻧﻪ ﯼ ﺷﻤﺎﺳﺖ
ﺩﻧﯿﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺟﻤﻌﻪ ﭼﻪ ﺩﻟﮕﯿﺮ ﻣﯽ شود
+ ﺍﻟﻠﻬﻢ ﻋﺠﻞ ﻟﻮﻟﯿﮏ ﺍﻟﻔﺮﺝ

fr.chemi3t
10-03-2014, 07:53 PM
کاش می شد بروم از این شهر...

کاش می شد نفسی تازه کنم...

کاش می شد بروم سوی افق...

سمت آن خانه ی متروکه ی دور...

l832l
10-03-2014, 07:54 PM
کاش می شد بروم از این شهر...

کاش می شد نفسی تازه کنم...

کاش می شد بروم سوی افق...

سمت آن خانه ی متروکه ی دور...

فقط زیاد دور نرو گم میشی عزیزم :39: :45:

McQueen
10-03-2014, 08:19 PM
باد ..... باران ..... طوفان
آسمان مثل دل من تنگ است......
آسمان مثل دل من تنهاست........
آه .... شاید ، شاید
سهم من هم این است:
بنشینم تنها
و در آینه شب گریه کنم .........

javad jan
10-04-2014, 10:41 AM
چه شب ها تا سحر نام تو را از دل صدا کردم

دلم را با جنون بی کسی ها آشنا کردم

نفهمیدم چه رنگی دارد این شب های شیدایی

که قلبم را فقط با خاطراتت مبتلا کردم

چه شب ها تا سحر با قاصدک بی رنگ

نشستم مو به موی خاطراتت را سوا کردم

به پای قاصدک بستم صبوری را شبیه گل

نوشتم روی گلبرگش که من بی تو چه ها کردم