توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کافه شعر<<
صفحه ها :
1
2
[
3]
4
5
6
7
8
9
10
javad jan
10-08-2013, 04:48 PM
تا شایعه سازی است بیا برگردیم/ اینها همه بازی است بیا برگردیم
انگار که دوریم و به هم ...نه تو بیا/تا جاده موازی است بیا برگردیم.
javad jan
10-08-2013, 04:49 PM
دنیای این روزای من
هم قدِ تن پوشم شده
انقدر دورم از تو که...
دنیا، فراموشم شده
دنیای این روزای من...
درگیر تنهایی شده...
تنها مدارا میکنیم
دنیا، عجب جایی شده!
هرشب، تو رویایِ خودم
آغوشت رو، تن میکنم...
آینده ی این خونه رو ...
با شمع، روشن میکنم
در حسرتِ فردایِ تو
تقویمم رو پر میکنم...
هر روز این تنهایی رو ...
" فردا " تصور میکنم
هم سنگ این روزایِ من
حتی شبم تاریک نیست
اینجا بجز دوریِ تو...
چیزی به من، نزدیک نیست
javad jan
10-08-2013, 04:49 PM
اکنون که چنین
زبانِ ناخشکیده به کام اندر کشیده خموشم
از خود میپرسم:
«ــ هرآنچه گفته باید باشم
گفتهام آیا؟»
در من اما، او
(چه کند؟)
دهان و لبی میبیند ماهیوار
بیامان در کار
و آوایی نه.
«ــ عصمتِ نابکارِ آب و بلور آیا
(از خویش میپرسم)
در این قضاوتِ مشکوک
به گمراهی مرسومِ قاضیاناش نمیکشاند؟»
زمانهییست که
آری
کوتهْبانگی الکنان نیز
لامحاله خیانتی عظیم به شمار است.ــ
نکند در خلوتِ بیتعارفِ خویش با خود گفته باشد:
«ــ ای لعنتِ ابلیس بر تو بامدادِ پُرتلبیس باد!
میبینی که نیامِ پُرتکلفِ نامآوری دغلکارانهات
حتا
از شمشیرِ چوبینِ کودکانِ حلبآباد نیز
بیبهرهتر است؟»
بر این باور است شاید
(چه کند؟)
که حرفی به میان آوردن را
از سرِ خودنمایی
درگیرِ تلاشِ پُروسواسِ گزینشِ الفاظی هرچه فاخرترم؟:
فضاحتِ دستیابی به فصاحتِ هرچه شگفتانگیزتر
به گرماگرمِ هنگامهیی
که در آن
حتا
خروشی بیخویش
از خراشِ حنجرهیی خونین
بهنیروتر از هر کلامِ بلیغ است
سنجیده و برسخته.
□
نگران و تلخ میگوید:
«ــ پس شعر؟
بر این قُلّه
سخت بیگاه
خامش نشستهای.
زمان در سکوت میگذرد تشنهْکامِ کلامی و
تو خاموش اینسان؟»
میگویم:
« مگر تالارِ بینش و معرفتت را جویای آذینی تازه باشی،
ور نه کدام شعر؟
زمانه
پیچِ سیاهِ گردنه را
به هیأتِ فریادی پسِ پُشت میگذارد: ــ
به هیأتِ زوزهی دردی
یا غریوِ رجزخوانِ سفاهت،
به هیأتِ فریادِ دهشتی
یا هُرَّستِ شکستِ توهمی،
به هیأتِ هُرّای دیوانگانِ تیمارخانه به آتش کشیده
یا انفجارِ تُندری که کنون را در خود میخروشد؛
یا خود به هیأتِ فریادِ دیرباورِ ناگاه
حصارِ قلعه (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D9%82%D9%84%D8%B9%D9%87) ی نجدِ سوسمار و شتر را
چندین پوک و پوسیده یافتن.
فریادِ رهایی و
از پوچپایگی به در جستن،
یا بیداری کوتوالانِ حُمق را
آژیرِ دَربندان شدن
در پوچپایگی امان جُستن...
تشنهکامِ کلامند؟
نه!
اینجا
سخن
به کار
نیست،
نه آن را که در جُبّه و دستار
فضاحت میکند
نه آن را که در جامهی عالِم
تعلیمِ سفاهت میکند
نه آن را که در خرقهی پوسیده
فخر به حماقت میکند
نه آن را که چون تو
در این وانفسا
احساسِ نیاز
به بلاغت میکند.»
□
هِی بر خود میزنم که مگر در واپسین مجالِ سخن
هرآنچه میتوانستم گفته باشم گفتهام؟
ــ نمیدانم.
اینقدر هست که در آوارِ صدا، در لُجّهی غریوِ خویش مدفون شدهام
و این
فرومُردنِ غمناکِ فتیلهیی مغرور را مانَد
در انبارهی پُرروغنِ چراغش.
javad jan
10-11-2013, 11:18 AM
باید آرام نوشت
روی خشت واین دل خام نوشت
تا هوا گرم بهار است بیا تا برویم.
باید آهسته نوشت
رفت وپیوسته نوشت
روزگاری زپی عشق دوان می رفتیم
زیر باران دل ابر کبود.
باید بر آب نوشت
کم ونایاب نوشت
عشق هم مرحم این زخم نبود
جای خنجر به کمر گشته کبود.
باید با صبر نوشت
روی این قبر نوشت
من در این دیر کهن خاک صفا میجستم
خسته از جور وجفا مهر وفا میجستم
شررزهربزد بر دل واین جان برفت
رفتم از جان وهمه عشق روا میجستم...
javad jan
10-11-2013, 11:24 AM
اي همه كا رتو مطبوع و همه روي تو خوش
دلم از حقه ياقوت شكرخاي تو خوش
همچو گلبرگ هست وجود تو لطيف
همچو سرو چمن خلد سراپاي تو خوش
javad jan
10-11-2013, 11:26 AM
كاش مي ديدم چيست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاري است
آه وقتي كه تو لبخند نگاهت را
مي تاباني
بال مژگان بلندت را
مي خواباني
آه وقتي كه توچشمانت
آن جام لبالب از جاندارو را
سوي اين شتنه جان سوخته مي گرداني
موج موسيقي عشق
از دلم مي گذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم مي گردد
دست ويرانگر شوق
پرپرم مي كند اي غنچه رنگين پر پر
من در آن لحظه كه چشم تو به من مي نگرد
برگ خشكيده ايمان را
در پنجه باد
رقص شيطان خواهش را
در آتش سبز
نور پنهاني بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابديت را مي بينم
بيش از اين سوي نگاهت نتوانم نگريست
اهتزاز ابديت را ياراي تماشايم نيست
كاش مي گفتي چيست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاري است ...
فريدون مشيری
javad jan
10-11-2013, 11:27 AM
افسوس که نه من گفتم و نه تو پرسيدي
افسوس که نه من دانستم و نه تو خواستي که بدانم
اي کاش براي يک نفس
تنها براي يک نفس
به حرف دلم گوش مي کردي
شايد
شايد حرف دلم تو را خوشايند مي آمد
....
اي کاش
مي دانستي
که من
اين بي کس
اين تنها
چگونه به تو دل بسته بودم
چگونه به اميد ديدنت نشسته بودم
و چگونه مهرت را در دل جاي داده بودم
ای کاش
javad jan
10-11-2013, 11:29 AM
میروی با اشک حسرت دیده ام را تر کنی
میروی تا با نبودن عشق را پرپر کنی
آن همه گفتی نگاهت با نگاهم زنده است
من نباشم میتوانی روزها را سر کنی؟
در نبودت گریه کردم آینه احساس کرد
آینه شو گریه ام را حس کنی ،باور کنی
سبز در عشقت شدم ،کم کم تو دانستی ولی
عاقبت میخواستی در قلب من خنجر کنی
بعد تو در سینه نامت میشود یک خاطره
کاش میشد قصه عشق مرا باور کنی....
javad jan
10-11-2013, 11:30 AM
به نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی
منم و خیال یاری غم و نوحه و فغانی
چو وضو ز اشک سازم بود آتشین نمازم
در مسجدم بسوزد چو به او رسد اذانی
عجبا نماز مستان تو بگو درست هست آن
که ندارد او زمانی نشناسد او مکانی
عجبا دو رکعت است این؟ عجبا که هشتمین است؟
عجبا چه سوره خواندم؟ چو نداشتم زبانی
در حق چگونه کوبم؟ که نه دست ماند و نه دل
دل و دست چون تو بردی بده ای خدا امانی
(مولانا) ....
javad jan
10-11-2013, 11:36 AM
چه بی تابانه می خواهمت ،
ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری
چه بی تابانه تو را طلب می کنم
بر پشت سمندی
گوئی
نوزین
که قرارش نیست
و فاصله... تجربه ای بیهوده است
بوی پیراهنت
این جا و اکنون
کوه ها در فاصله سردند
دست
در کوچه و بستر
حضور مانوس دست تو را می جوید
و به راه اندیشیدن
یاس را
رج می زند
بی نجوای انگشتانت
فقط
و جهان از هر سلامی خالی است
javad jan
10-11-2013, 11:39 AM
من غافل از اینکه از چشماش افتاده بودم
فکر می کردم دنیا رو تو چشم من میبینه
فکر می کردم اگه یه روزی پیشش نباشم
تا آخر عمرش منتظر من می شینه
فکر می کردم دستای سردش
با دست من گرمی می گیره
فکـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــر می کــــــــــــــــــردم
فکر می کردم دستـــــــــــــــی که تو دستمــــــــــــــــــه
تا همیشـــــــــــــــــــــ ــــــــه تا ابد ماله منـــــــــــــــــــــــ ــــــه
فکر می کردم چشـــــــــــم بی گـــــــــــــناه اون
عین قوی سایـــــــــــــــــــــه دنبــــــــــــــــال منــــــــــــــــه
مــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــن
javad jan
10-11-2013, 11:43 AM
دیشبش در خواب دیدم با رخ چون آفتاب
آن چنان فرخ شبی دیگر نمیبینم به خواب
بسته آتشپارهٔ من تیغ و من حیران که چون
بسته باشد در میان آتش سوزنده آب
خانهها در بادخواهد شد چه از دریای چشم
خیمهها بیرون زند خیل سرشگم چون حباب
تا قضا بازار حسنت گرم کرد از دست تو
آنقدر در آتش افتادم که افتاد از حساب
بحر اشک من که در طوفان دم از خون میزند
گر سحاب انگیز گردد خون ببارد از سحاب
ریت از هم پیکرم تا چند پی در پی مرا
ماه سیمائی چو سیماب افکند در اضطراب
محتشم مرغ دلم تا صید آن خونخواره شد
صد عقوبت دید چون گنجشک در چنگ عقاب
javad jan
10-11-2013, 11:43 AM
يك شعر تازه دارم ، شعري براي ديوار
شعري براي بختك ، شعري براي آوار
تا اين غبار مي مرد ، يك بار تا هميشه
بايد كه مي نوشتم ، شعري براي رگبار
اين شهر واره زنده است ،اما بر آن مسلط
روحي شبيه چيزي ، چيزي شبيه مردار
چيزي شبيه لعنت ، چيزي شبيه نفرين
چيزي شبيه نكبت ، چيزي شبيه ادبار
در بين خواب و مرداب ، چشم و دهان گشوده است
گمراهه هاي باطل ،بن بست هاي انكار
تا مرز بي نهايت ، تصوير خستگي را
تكرار مي كنند اين ، آيينه هاي بيمار
عشقت هواي تازه است ، در اين قفس كه دارد
هر دفعه بوي تعليق ، هر لحظه رنگ تكرار
از عشق اگر نگيرم ، جان دوباره ،من نيز
حل مي شوم در اينان اين جرم هاي بيزار
بوي تو دارد اين باد ،وز هفت برج و بارو
خواهد گذشت تا من ، همچون نسيم عيار...
javad jan
10-11-2013, 11:57 AM
در من, انگار کسي در پي احضار من است
يک نفر مثل خودم ,عاشق ديدار من است
يک نفر ساده,چنين ساده,که از سادگيش
ميتوان يک شبه پي برد به دل دادگيش
javad jan
10-11-2013, 12:03 PM
شب عبور شما را شهاب لازم نيست
که با حضور شما آفتاب لازم نيست
در اين چمن که ز گلهاي برگزيده پر است
براي چيدن گل ، انتخاب لازم نيست
خيال دار تو را خصم از چه مي بافد ؟
گلوي شوق که باشد طناب لازم نيست
ز بس که گريه نگردم غرور بغض شکست
براي غسل دل مرده آب لازم نيست
کجاست جاي تو ؟ - از آفتاب مي پرسم -
سوال روشن ما را جواب لازم نيست
ز پشت پنجره بر خيز تا به کوچه رويم
براي ديدن تصوير ، قاب لازم نيست...
javad jan
10-11-2013, 12:04 PM
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند داد
به شکل خلوت خودبود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد
و او بشیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر شد
همیشه کودکی باد را صدا می کرد
همیشه رشته ی صحبت را
به چفت آب گره می زد
برای ما ، یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه ی سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله ی نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم.
javad jan
10-11-2013, 12:06 PM
اي شب از روياي تو رنگين شده
سينه از عطر توام سنگين شده
اي بروي چشم من گسترده خويش
شاديم بخشيده از اندوه بيش
همچو باراني که شويد جسم خاک
هستيم زالودگي ها کرده پاک
اي تپش هاي تن سوزان من
آتشي در سايه مژگان من
اي ز گندمزارها سرشارتر
اي ز زرين شاخه ها پربارتر
اي دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
با توام ديگر ز دردي بيم نيست
هست اگر جز درد خوشبختيم نيست
آه اي با جان من آميخته
اي مرا از گور من انگيخته
چون ستاره با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
جوي خشک سينه ام را آب تو
بستر رگهام را سيلاب تو
اي بزير پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گيسويم را از نوازش سوخته
اي مرا با شور وشعر آميخته
اينهمه آتش به شعرم ريخته
اين فضاي خالي و پروازها؟
اين شب خاموش و اين آوازها؟
اين دگر من نيستم من نيستم
حيف از آن عمري که با من زيستم
javad jan
10-11-2013, 12:07 PM
رهروان كوي جانان سرخوشاند
عاشقان در وصل و هجران سرخوشاند
جان عاشق، سر به فرمان ميرود
سر به فرمان سوي جانان ميرود
راه كوي ميفروشان بسته نيست
در به روي بادهنوشان بسته نيست
باده ما ساغر ما عشق ماست
مستي ما در سر ما عشق ماست
دل ز جام عشق او شد مي پرست
مست مست از عشق او شد مست مست
ما به سوي روشنايي ميرويم
سوي آن عشق خدايي ميرويم
دوستان! ما آشناي اين رهيم
ميرويم از اين جدايي وارهيم
نور عشق پاك او در جان ما
مرهم اين جان سرگردان ما
javad jan
10-11-2013, 12:07 PM
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده كه آن به
به شمشيرم زد و با كس نگفتم
كه راز دوست از دشمن نهان به
به داغ بندگي مردن بر اين در
به جان او كه از ملك جهان به
خدا را از طبيب من بپرسيد
كه آخر كي شود اين ناتوان به
گلي كان پايمال سرو ما گشت
بوَد خاكش ز خون ارغوان به
به خلدم دعوت اي زاهد مفرما
كه اين سيب زنخ زان بوستان به
دلا دائم گداي كوي او باش
به حكم آن كه دولت جاودان به
جوانا سر متاب از پند پيران
كه راي پير از بخت جوان به
شبي مي گفت چشم كس نديدست
ز مرواريد گوشم در جهان به
اگر چه زنده رود آب حيات ست
ولي شيراز ما از اصفهان به
سخن اندر دهان دوست شكر
وليكن گفته ي حافظ از آن به
حافظ
javad jan
10-11-2013, 12:08 PM
کاش آيينه شوم تا که به روی ام نگری:
يا که خاک ِ گذرت ، تا که به روی ام گذری.
تا به ديروز، تو بودی پری و من پر ِ تو:
حاليا قصّه ی ما قصّه ی ديو است و پری.
تو شدی باد و گذشتی به سبکْ ساری و من
لاله ام، داغ به دل، مانده به خونين جگری.
بر زبان جانِ مرا نيست به جز نامت و تو
گوش ِ دل داری ازسنگ گران تر به کری
در نگنجد به صفت ذات که مانندش نيست
کِلکِ من نيست به وصفت خجل از بی هنری.
به خدا هست خدا: و رنه چگونه ست که تو
حسن ات آن سو رود از حَدِّ جمال بشری.
خوب تر زين نتوان گفت ز حسن ات : کای دوست!
هر که خوب است به گيتی ، تو از او خوب تری.
عمر البتّه عزيز است، من اين می دانم:
همه با دوست، و ليکن، اگر آيد سپری.
جانِ ما يیّ و نيابيم تورا در بر خويش؛
عمرِ مايی و نبينيم که بر ما گذری!
سايه ی سرو ِ قَدَت گر به سرم بود، نبود
حاصل زندگی ام اين همه بی بار و بری
javad jan
10-11-2013, 12:09 PM
عمر چون رودی خروشان، وه چه آسان میرود
آرزوها مانده بر دل، او شتابان میرود
لحظه ها رفت و من اندر خواب و رویا مانده ام
عمر چون کاهی سبک، همراه طوفان میرود
آرزوهایم چو گل، بر شاخه ای نشکفته ماند
در گلستان جهان عمرم بدینسان میرود
ناگهان تا موی خود را دیدم اندر آینه
من یقین کردم، جوانی چون بهاران میرود
تاجر خوبی نبودم من به بازار جهان
اینچنین دادوستدهایم به خسران میرود
گر نگیرد آدمی لعلی ازین بحر گران
سوی ساحل بادلی زارو پریشان میرود
گر بگردد رهروی هر هفت شهر عشق را
همچو عطاراست و شادان و غزلخوان میرود
در هیاهوی جهان، گم گشت آهنگ زمان
هر که نشنیدست آن، آخر پشیمان میرود
javad jan
10-11-2013, 12:09 PM
چشم های من و تو آینه ی درد همند
شانه های من و تو شانه که نه!کوه غمند
چشم های تو عظیمند و پر از درد عمیق
از همین روی برای دل من محترمند
هر چه چشمان تو آواز صلابت بشوند
باز می خوانمشان باز عزیز دلمند
خنده ها را همه ققنوس شررساز بکن
تا به خاکستر من روح دوباره بدمند
تو هم از درد بگویی به کجا تکیه کنم؟
با ستون های خرابی که از اندوه خمند
چشم در چشم هم از راه بگوییم و امید
چشم های من و تو آینه تالار همند...
javad jan
10-11-2013, 12:10 PM
http://pnu-club.com/imported/2013/10/722.jpg
javad jan
10-11-2013, 12:12 PM
شیشه ای می شکند...یک نفر می پرسد:چرا شیشه شکست؟
مادر می گوید:شاید این رفع بلاست!
یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان امد.شیشه پنجره را زود شکست
کاش امشب که دلم مثل ان شیشه مغرور شکست.عابری خنده کنان می امد...تکه ای از ان برمی داشت ...مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم ...هیچ کس هیچ نگفت...غصه ام را نشنید...
از خودم پرسیدم:ایا ارزش قلب من از شیشهء پنجره هم کمتر است؟
دل سخت شکست اما ...هیچ کس.هیچ نپرسید و نگفت...
چرا؟؟؟
javad jan
10-11-2013, 12:12 PM
صبحانه ام تکه ای ابر است
با پنیر کپک زده هلندی
پشت میز نشسته
به روزهای نیامده فکر می کنم
نگاهم از پنجره می گذرد و
مثل کبوتری زخمی
به پرواز در می آید
کمی دورتر
در چاه دودکش کارخانه ای سقوط می کند
آیا
در این دنیا
خبر خوشی نیست که مرا خوشحال کند!؟
javad jan
10-25-2013, 03:12 PM
چشـم دل باز كن كه جان بـینی
آنچه نادیدنی اســـت آن بینی
گر به اقـــــلــیم عشــــق رو آری
هـمــه آفــاق گلســـتان بینی
آنـچه نـشنیده گوش آن شـنوی
وانچه نادیده چشـــم آن بینی
تا بــه جـایی رســاندت كه یكی
از جــهـــان و جــهــانیان بینی
با یكی عشــق ورز از دل و جان
تا به عیـن الیقین عیـان بینی
كه یكی هست و هیچ نیست جز او
وحـــــــــده لا الــــــــــه الا هــــــــــــو
javad jan
10-25-2013, 03:15 PM
سرچشمه رويش هايي دريايي پايان تماشايي
تو تراويدي باغ جهان تر شد ديگر شد
صبحي سر زد مرغي پر زد يك شاخه شكست خاموشي هست
خوابم برد خوابي ديدم تابش آبي در خواب لرزش برگي در آب
اين سو تاريكي مرگ آن سو زيبايي برگ اينها چه آنها چيست ؟ انبوه زمان چيست ؟
اين مي شكفد ترس تماشا دارد آن مي گذرد وحشت دريا دارد
پرتو محرابي مي تابي من هيچم : پيچك خوابي بر نرده اندوه تو مي پيچم
تاريكي پروازي روياي بي آغازي بي موجي بي رنگي درياي هم آهنگي
javad jan
10-25-2013, 03:16 PM
سراپا اگر زرد پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی ، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم
اگر خون دل بود ، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است ، آورده ایم
اگر داغ شرط است ، ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان ، گردنیم !
اگر خنجر دوستان ، گرده ایم !
گواهی بخواهید ، اینک گواه :
همین زخمهایی که نشمرده ایم !
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
javad jan
10-25-2013, 03:19 PM
جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال
شب فراق نخفتیــــــــــــــــــــ ــم لاجرم ز خیال
دگر بگوش فراموش عهد سنگین دل
پیام ما که رساند مگرنسیـــــــــــــــــــ م شمال
غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود
عجب فتادن مرد است در کمنــــــــــــد غزال
جماعتی که نظـــــــــــر را حرام می گویند
نظر حرام بکردند و خــــــــــــــــون خلق حلال (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D8%AD%D9%84%D8%A7%D9%84)
به خاکپای تو داند که تا ســـــــــــرم نرود
ز سر به در نرود همچنان امیــــــــــــــــد وصال
به ناله کار میسر نمی شود سعدی
ولیک ناله ی بیچارگان خوشست بنـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــال
javad jan
10-25-2013, 03:20 PM
بی همگان بسر شود، بی تو بسر نمی شود
داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمی شود
دیدۀ عقل مست تو، چرخه چرخ پست تو
گوش طرب بدست تو، بی تو بسر نمی شود
جان ز تو جوش می کند، دل ز تو نوش می کند
عقل خروش می کند، بی تو بسر نمی شود
خمر من و خمار من، باغ من و بهار من
خواب من و قرار من، بی تو بسر نمی شود
جاه و جلال من تویی، ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی، بی تو بسر نمی شود
گاه سوی وفا روی، گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی؟ بی تو بسر نمی شود
دل بنهند، بر کنی، توبه کنند، بشکنی
این همه خود تو می کنی، بی تو بسر نمی شود
بی تو اگر بسر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی، بی تو بسر نمی شود
گر تو سری قدم شوم، ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم، بی تو بسر نمی شود
خواب مرا ببسته ای نقش مرا بشسته ای
وز همه ام گسسته ای بی تو بسر نمی شود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من! بی تو بسر نمی شود
بی تو نه زندگی خوشم، بی تو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم؟! بی تو بسر نمی شود
هر چه بگویم، ای سند، نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بی تو بسر نمی شود
javad jan
10-25-2013, 03:21 PM
دعـای آمـدنت بر زمـان دگر سـخت است
توان چــیدن اشـکت در ایـــن گذر سخت است
به اوج غـربت چشمت که میکنم نــظری
زمنتـــظر شــدگانت، چنــین خبـــر سخت است
دگر به دیده ی هر کس به منظری مـانی
چــنان که روی تــو دیگر عـزیزتر سخت است
دراین سکوت شبانه دلی برای تو نیست
دلـی که با تــو نبـــاشد در او قمـر سخت است
براین خـدای غم آلود خود که می نگرم
به جز خــدا چه بـگویم به دیــده تَر سخت است
صــدای پـای تو حـرف نگفتـــه ای دارد
چرا که این غم هجرت به هر نظر سخت است
به آسمـــان تو پـــرواز می کنم لیــــکن
برای پر گشــودن ِمـرغِ ِ بُـریده پَر سخت است
در این حوالی ظلمت، کِه مــرغ دل دارد
که مــاجرای صــداقت، دراو بصـر سخت است
برای چهره ی در هم کشیده ام خواندی
ازاین غبارحجاب است چون سحر سخت است
javad jan
10-25-2013, 03:22 PM
شب سردي است ، و من افسرده.
راه دوري است ، و پايي خسته.
تيرگي هست و چراغي مرده.
مي كنم ، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سايه اي از سر ديوار گذشت ،
غمي افزود مرا بر غم ها.
فكر تاريكي و اين ويراني
بي خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز كند پنهاني.
نيست رنگي كه بگويد با من
اندكي صبر ، سحر نزديك است:
هردم اين بانگ برآرم از دل :
واي ، اين شب چقدر تاريك است!
خنده اي كو كه به دل انگيزم؟
قطره اي كو كه به دريا ريزم؟
صخره اي كو كه بدان آويزم؟
مثل اين است كه شب نمناك است.
ديگران را هم غم هست به دل،
غم من ، ليك، غمي غمناك است
javad jan
10-25-2013, 03:25 PM
اي نشسته درخيال من، فراموشم مكن
با فراموشي و تنهايي، هم آغوشم مكن
زندگاني مي كنم چون شعله با خود سوختن
زنده ام با سوز و ساز خويش، خاموشم مكن
مي تراود تا شراب بوسه از جام لبت
از شراب تلخ تنهايي قدح نوشم مكن
دودم و از شعله دارم دامني رنگين به بار
اين شرر از من مگير از نو سياه پوشم مكن
چون صبا در جستجو خود به هر سويم مكش
همچو گيسوي سياهت خانه بر دوشم مكن
اين دل درد آشنا را در شرار غم بسوز
هر چه مي خواهي بكن اما فراموشم مكن
javad jan
10-25-2013, 03:30 PM
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم .
javad jan
10-25-2013, 03:31 PM
عشق یعنی یک تبسم یک نگاه
پاک کن از زندگی اندوه آه
عشق یعنی آرزوی یک وصال
آرزوی یک وصال بی زلال
عشق یعنی فرصت تابندگی
عشق یعنی راز و سفر زندگی
عشق یعنی سوختن در یک قفس
ساختن با شعله ها در هر قفس
عشق یعنی زندگی از سر بگیر
دردت از آلاله بر پر بگیر...
javad jan
10-25-2013, 03:32 PM
از مرز خوابم می گذشتم،
سایه ی تاریک یک نیلوفر
روی همه ی این ویرانه فرو افتاده بود.
کدامین باد بی پروا
دانه ی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
در پس درهای شیشه ای رویاها،
در مرداب بی ته آیینه ها ،
هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم
یک نیلوفر روییده بود.
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم.
بام ایوان فرو می ریزد
و ساقه ی نیلوفر برگرد همه ی ستون ها می پیچد.
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟
نیلوفر رویید ،
ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید.
من به رویا بودم ،
سیلاب بیداری رسید.
چشمانم را در ویرانه ی خوابم گشودم:
نیلوفر به همه ی زندگی ام پیچیده بود.
در رگ هایش ، من بودم که می دویدم.
هستی اش در من ریشه داشت،
همه ی من بود.
کدامین باد بی پروا
دانه ی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟
javad jan
10-25-2013, 03:32 PM
امشب سکوت جنگل دل داد می کشد
از لابه لای قافیه فریاد می کشد
بی تیشه کوه کن شده با دل نوشته ها
اینگونه جور تیشه ی فرهاد می کشد
اخلاقیات حک شده بر پشت گوشها
دیوارها -کشنده تر از مرگ موش ها
با چشم های خیره مرا فحش می دهند
سگ پرسه می زنند به دورم کلاغ ها
در برگ ریز سرد - و تاریک باغ ها
انگار بوی مُردِه ی ِ مَردی چشیده اند
تاریک می کشند جهان بی چراغ ها
با آرزوی مرگ جهان مست می شوند
مسموم می کنند هوا را الاغ ها !
این روزها دلم همه دردست پر گل است
پیمودنش برای کسی سخت مشکل است
از یک طرف کمین زد هر جا خبرنگار
در انتظار سوژه ی بی عار روزگار
تا مچ بگیردش ، سر فرصت و ناگهان
فردا بخوانیش به بدی ، روزنامه وار:
سیگار متصل پک کیفور می کشد
از عشق پای منقل و وافور می کشد
از درد های تازه تری حرف می زنم
از زخمهای کهنه ی تری پوست می کنم
جنجر به پشت شد جگر از تکه پاره ها
تاریک می کشند جهان بی قواره ها
انگشت را گوشه ی چشمت نمی کشم
چون خواب رفته ای رگ خشمت نمی کشم
یک مرد زیر بارش باران چروک شد
با اشک و مشک ساز دلش کوک کوک شد
یک مرد نان خشک برایش کباب بود
درگیر زندگانی پر التهاب بود
نامرد شد تمامی آن مرد بودنش
اوضاع اقتصادی او هم خراب بود
بی اسب رفت مرد و باران گناه شد
درگیر نان خانه و لبریز آه شد
او می رود و می بردش باد صبحگاه
باران نه ایستاد و تنش خیس آب شد
تقسیم می شود غم او بین گرگها
در گرگ و میش خاطر آزاد صبحگاه
javad jan
10-25-2013, 03:35 PM
زخم شد حنجره از بغـض پريشاني ها
خسته مانديم ازاين سر به گريباني ها
ريشه خشكيد و نشد كام درختان سيراب
آب گنديد و نشـــــد سهم بياباني ها
قحطي عاطفه از چشم همه مي ريزد
آه سرد است كه مانده ز فــراواني ها
عمــر طي شد به هواي نفسي باد بهار
بسته شد پنجره در فصل غزلخواني ها
لاله ها را كه به خـــاك ابديت داديم
خود نشستيم به تاراج گلستانـــي ها
هر كسي را سراين است كه سامان گيـرد
كس ندارد غم اين بي سر و ساماني ها
گر دهن باز كند زخـــــم دل آيينه
شرممان باد از ايــن نوع مسلمانــي ها
javad jan
10-25-2013, 03:36 PM
دلی کنار پنجره نشسته زار می زند
و خواب دیده ام شبی مرا کنار می زند
غروب ها که می شود خیال چشمهای تو
تو را دوباره در دل شکسته جار می زند
یکی نگاه می کند یکی گناه می کند
یکی سکوت می کند یکی هوار می زند
و عشق درد مشترک میان ماست با همه
کسی که شعر گفته یا کسی که تار می زند
درست مثل بازی گذشته های شاعری
که جای سنگ و گل به دوستش انار می زند
خدا کند به وعده اش وفا کند که گفته بود
شبی مرا به جرم عشق خویش دار می زند
مريم حيدرزاده
javad jan
10-25-2013, 03:37 PM
قصه ام ديگر زنگار گرفت:
با نفس هاي شبم پيوندي است.
پرتويي لغزد اگر بر لب او،
گويدم دل: هوس لبخندي است.
***
خيره چشمانش با من گويد:
كو چراغي كه فروزد دل ما؟
هر كه افسرد به جان، با من گفت:
آتشي كو كه بسوزد دل ما؟
***
خشت مي افتد از اين ديوار.
رنج بيهوده نگهبانش برد.
دست بايد نرود سوي كلنگ،
سيل اگر آمد آسانش برد.
***
باد نمناك زمان مي گذرد،
رنگ مي ريزد از پيكر ما.
خانه را نقش فساد است به سقف،
سرنگون خواهد شد بر سرما.
***
گاه مي لرزد باروي سكوت:
غول ها سر به زمين مي سايند.
پاي در پيش مبادا بنهيد،
چشم ها در ره شب مي پايند!
***
تكيه گاهم اگر امشب لرزيد،
بايدم دست به ديوارگرفت.
با نفس هاي شبم پيوندي است:
قصه ام ديگر زنگار گرفت
javad jan
10-25-2013, 03:38 PM
جهان، آلوده خواب است.
فرو بسته است وحشت در به روي هر تپش، هر بانگ
چنان كه من به روي خويش
در اين خلوت كه نقش دلپذيرش نيست
و ديوارش فرو مي خواندم در گوش:
ميان اين همه انگار
چه پنهان رنگ ها دارد فريب زيست!
***
شب از وحشت گرانبار است.
جهان آلوده خواب است و من در وهم خود بيدار:
چه ديگر طرح مي ريزد فريب زيست
در اين خلوت كه حيرت نقش ديوار است؟
javad jan
10-25-2013, 03:41 PM
سكوت، بند گسسته است.
كنار دره، درخت شكوه پيكر بيدي.
در آسمان شفق رنگ
عبور ابر سپيدي.
***
نسيم در رگ هر برگ مي دود خاموش.
نشسته در پس هر صخره وحشتي به كمين.
كشيده از پس يك سنگ سوسماري سر.
ز خوف جنبش پيكر.
به راه مي نگرد سرد، خشك، غمين.
***
چو مار روي تن كوه مي خزد راهي،
به راه، رهگذري.
خيال دره و تنهايي
دوانده در رگ او ترس.
كشيده چشم به هر گوشه نقش چشمه وهم:
ز هر شكاف تن كوه
خزيده بيرون ماري.
به خشم از پس هر سنگ
كشيده خنجر خاري.
***
غروب پر زده از كوه.
به چشم گم شده تصوير راه و راهگذر.
غمي بزرگ، پر از وهم
به صخره سار نشسته است.
درون دره تاريك
سكوت بند گسسته است
javad jan
10-25-2013, 03:42 PM
باز این دل سرگشته من
یاد آن قصه شیرین افتاد:
بیستون بود و تمنای دو دوست
آزمون بود و تماشای دو عشق.
در زمانی که چو کبک،
خنده می زد "شیرین"
تیشه می زد "فرهاد"
نه توان گفت به جانبازی فرهاد:افسوس،
نه توان زد ز بی دردی شیرین، فریاد...
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است
عشق در جان کسی ریختن است.
کار فرهاد بر آوردن میل دل دوست،
خواه با شاه در افتادن و گستاخ شدن،
خواه با کوه در آمیختن است...
رمز شیرینی این قصه کجاست؟
که نه تنها شیرین،
بینهایت زیباست،
آنکه آموخت به ما درس محبت میخواست:
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی،
تب و تابی بودت هر نفسی،
به وصالی برسی یا نرسی،
سینه بی عشق مباد.......
javad jan
10-31-2013, 04:17 PM
لبخند می زنند که خوشحالمان کنند
با عشوه ای و خنده ای اغفالمان کنند
این روزگار نکبت خود آفریده را
از گردش ستاره ی اقبالمان کنند
آن خانه ای که خانه ما را خراب کرد
کوی مراد و کعبه آمالمان کنند
مثقال را به سفسطه خروار کرده اند
ما صخره وار مانده که مثقالمان کنند
با خون دل زمین خدا را به دست ما
هموار کرده اند که پامالمان کنند
در سرگذشت خاک چنین قصه هیچ نیست
خود می کنیم چاله که تا چالمان کنند
ریز و درشت می کنند بیدار و خفته را
نوبت گرفته ایم که غربالمان کنند
شمشیر می کشند به روی زبان سرخ
تا در سکوت کور و کر و لالمان کنند
ما چون کتیبه در دل این کوه زنده ایم
گو با هزار شعبده ابطالمان کنند
javad jan
10-31-2013, 04:29 PM
نامدگان و رفتگان، از دو کرانه زمان
سوی تو میدوند هان، ای تو همیشه در میان
در چمن تو میچرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو میپرد باز سپید کهکشان
هرچه به گرد خویشتن مینگرم درین چمن
آینه ضمیر من جز تو نمیدهد نشان
ای گل بوستان سرا از پس پردهها درا
بوی تو میکشد مرا وقت سحر به بوستان
مست نیاز من شدی، پرده ناز پس زدی
از دل خود بر آمدی، آمدن تو شد جهان
آه که میزند برون، از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو میکشد کمان
پیش وجودت از عدم زنده و مرده را چه غم؟
کز نفس تو دم به دم میشنویم بوی جان
پیش تو، جامه در برم نعره زند که بر درم
آمدنت که بنگرم گریه نمیدهد امان ...
javad jan
10-31-2013, 04:30 PM
اگر دیوانگی کردم، دلم خواست...
ز خود بیگانگی کردم، دلم خواست...
اگر که اعتماد چشم بسته، به خصم خانگی کردم دلم خواست...
اگر تا اوج خودسوزی پریدم، نظر کرده به بال عشق بودم...
اگر لب تشنه از دریا گذشتم، به دنبال زلال عشق بودم...
به غیر از من خودِ خوش باور ِ من، کسی منت نداره بر سرِ من...
کسی حالِ مرا هرگز نفهمید، دلیل گریه هایم را نپرسید...
گناه عالمی را بردم از یاد، گناهم را کسی بر من نبخشید...
کسی بر حلقه این در نکوبید، من و شب پرسه های تلخِ تردید...
در ان دریای بی پایان ظلمت،صدای یارِ بیداری نپیچید...
به غیر از من خودِ خوش باور من، کسی منت نداره بر سرِ من...
در آن تنهایی بی رحم و ممتد، به دلداری کسی از در نیامد...
منِ تنهایِ من تنها کسی بود، که هر شب در اتاقم پرسه میزد...
اگر چه از شما خانه خرابم،دچارِ یاوه های بی جوابم ...
به خود اما به آنهایی که باید، بدهکاری ندارم بی حسابم...
پشیمان نیستم از آنچه بودم،پشیمان نیستم از ماجرایم...
همین هستم، همین خواهم شد از نو...
اگر بار دگر دنیا بیایم...
javad jan
10-31-2013, 04:31 PM
خدا می خواست در چشمان من زیبا ترین باشی
شرابی در نگاهت ریخت تا گیرا ترین باشی
نمی گنجید روح سرکشت در تنگنای تن
دلت را وسعتی بخشید تا دریا ترین باشی
تو را شاعر، تو را عاشق پدید آورد و قسمت بود
که در شمسی ترین منظومه مولانا ترین باشی
مقدر بود خاکستر شود زهد دروغینم
تو را آموخت همچون شعله بی پروا ترین باشی
خدا تنهای تنها بود و در تنهایی پاکش
تو را تنها پدید آورد تا تنها ترین باشی
خدا وقتی تو را می آفرید از جنس لیلاها
گمان هرگز نمی بردم که واویلا ترین باشی...
javad jan
10-31-2013, 04:31 PM
زندگي موج بلنديست که نابود کند کشتي را
زندگي خواب و خيال
زندگي پوچ و سراب
زندگي دشت جنون
زندگي اشک يتيمي ست که سيلي خورده
زندگي غرش رعد است که آتش زده خرمن ها را
زندگي سرزميني ست پر از بوته و خار
زندگي فاصله گرميست تا زوال
زندگي بازيچه ست!
زندگي... زندگي... زندگي بي او همين است که شرحش دادم...
زندگي با او ولي شيرين است...
javad jan
10-31-2013, 04:32 PM
تو نيستي و اين در و ديوار هيچ وقت ...
غير از تو من به هيچكس انگار هيچ وقت ...
اينجا دلم براي تو هي شور مي زند
از خود مواظبت كن و نگذار هيچ وقت ...
اخبار گفت شهر شما امن و راحت است
من باورم نمي شود ، اخبار هيچ وقت ...
حيفند روز هاي جواني ، نمي شوند
اين روز ها دو مرتبه تكرار هيچ وقت
من نيستم بيـا و فراموش كن مرا
كي بوده ام برات سزاوار ؟! ... هيچ وقت
بگذار من شكسته شوم تو صبور باش
جوري بمان هميشه كه انگار هيچ وقت ...
javad jan
10-31-2013, 04:32 PM
ای قوم اگر سنگ ببندم شکمم را
حاشا که به نانی بفروشم قلمم را
با مردم آینده بگویید ، بسازند
از تیغه شمشیر، ضریح حرمم را
با من سخن از مرگ نگویید، که دیدم
صد سال جلوتر ز وجودم، عدمم را...
javad jan
10-31-2013, 04:33 PM
بانوک انگشت حسرت زنگ دل را زدم
پشیمانی در به رویم باز کرد...
javad jan
10-31-2013, 04:33 PM
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم ، تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه ی امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد ، می رقصد اشک
آه ، بگذار که بگریزم من
از تو ، ای چشمه ی جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم ، صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم ، خنده به لب ، خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
( فروغ فرخزاد )
javad jan
10-31-2013, 04:34 PM
مادر منشين چشم به ره برگذر امشب
بر خانه پر مهر تو زين بعد نيايم
آسوده بيارام و مكن فكر پسر را
بر حلقه اين خانه دگر پنجه نسايم
با خواهر من نيز مگو : او به كجا رفت
چون تازه جوان است و تحمل نتواند
با دايه بگو : نصرت ، مهمان رفيقيست
تا بستر من را سر ايوان نكشاند
فانوس به درگاه مياويز! عزيزم
تا دختر همسايه سر بام نخوابد
چون عهد در اين باره نهاديم من و او
فانوس چو روشن شود آنجا بشتابد
پيراهن من را به در خانه بياويز
تا مردم اين شهر بدانند كه بودم
جز راه شهيدان وطن ره نسپردم
جز نغمه آزادي شعري نسرودم
اشعار مرا جمله به آن شاعره بسپار
هر چند كه كولي صفت از من برميده است
او پاك چودرياست تو ناپاك ندانش
گرگ دهن آلوده و يوسف ندريده است
ب گونه او بوسه بزن عشق من او بود
يك لاله وحشي بنشان بر سر مويش
باري گله اي گر به دلت مانده ز دستش
او عشق من است آه ... مياور تو به رويش
javad jan
10-31-2013, 04:36 PM
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پائیز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است آورده ایم
اگر داغ شرط است ما برده ایم
اگر دشنه دشمنان گردنیم
اگر خنجر دوستان ، گرده ایم
گواهی بخواهید ، اینک گواه :
همین زخمهایی که نشمرده ایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
ازاین دست عمری بسربرده ایم
قیصر امین پور
javad jan
10-31-2013, 04:38 PM
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی !
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود
آی...
ناگهان
چقدرزود
دیر می شود!
قیصر امین پور
javad jan
10-31-2013, 04:38 PM
دیریاست از خود، از خدا، از خلق دورم
با اینهمه در عین بیتابی صبورم
پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سرشاخههای پیچدرپیچ غرورم
هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچکی بیتاب نورم
بادا بیفتد سایهی برگی به پایت
باری، به روزی روزگاری از عبورم
از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد
همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم
خط میخورد در دفتر ایام، نامم
فرقی ندارد بیتو غیبت یا حضورم
در حسرت پرواز با مرغابیانم
چون سنگپشتی پیر در لاکم صبورم
آخر دلم با سربلندی میگذارد
سنگ تمام عشق را بر خاک گورم
قیصر امین پور
javad jan
10-31-2013, 04:41 PM
شب است
شبی آرام و باران خورده و تاریک
کنار شهر بیغم خفته غمگین کلبهای مهجور
فغانهای سگی ولگرد میآید به گوش از دور
به کرداری که گویی میشود نزدیک
درون کومهای کز سقف پیرش میتراود گاه و بیگه قطرههایی زرد
زنی با کودکش خوابیده در آرامشی دلخواه
دود بر چهرهی او گاه لبخندی
که گوید داستان از باغ رؤیای خوش آیندی
نشسته شوهرش بیدار، میگوید به خود در ساکت پر درد
گذشت امروز، فردا را چه باید کرد ؟
کنار دخمهی غمگین
سگی با استخوانی خشک سرگرم است
دو عابر در سکوت کوچه میگویند و میخندند
دل و سرشان به می، یا گرمی انگیزی دگر گرم است
شب است
شبی بیرحم و روح آسوده، اما با سحر نزدیک
نمیگرید دگر در دخمه سقف پیر
و لیکن چون شکست استخوانی خشک
به دندان سگی بیمار و از جان سیر
زنی در خواب می گرید
نشسته شوهرش بیدار
خیالش خسته، چشمش تار
مهدی اخوان ثالث
javad jan
10-31-2013, 04:41 PM
آسمان امشب به حالم مویه کن
روح تبدار مرا پاشویه کن
آتش افکند عاشقی بر حاصلم
گریه کن در مجلس ختم دلم
گریه کن ای عشق روحم تیر خورد
شامه احساس من زنجیر خورد
شوخ چشمی بی شکیبم کرده است
با خودم حتی غریبم کرده است
شوخ چشم است و دلم در چنگ اوست
هرچه هست از چشم پرنیرنگ اوست
او شبی آمد مرا دیوانه کرد
او مرا یک باغ بی پروانه کرد
آن بلا٬ آن درد خوب سینه سوز
از کجا آمد نمی دانم هنوز
شاید از ته توی جنگلهای راز
شاید از پشت کپرهای نیاز
آمد و بر بال روحم پرکشید
از سر پرچین قلبم سر کشید
آمد و من پیش پایش گم شدم
از جنون ورد لب مردم شدم
آمد از عشقش پرم کرد و گذشت
بی وفا سیلی خورم کرد و گذشت
مثل شمع بزم آبم کرد و رفت
عشوه ای کرد و خرابم کرد و رفت
رفت ٬ کوه طاقتم را باد برد
یوسف امید من در چاه مرد
ای دل بیچاره ! مستی می کنی؟
باز هم شبنم پرستی می کنی؟
بعد از این زخم جدایی را بخور
چوب عمری یارخواهی را بخور
رام هر کس کی شود آهوی دشت
ای دل بیچاره دیدی برنگشت ؟ !
من که گفتم این بهار افسردنی ست
من که گفتم این پرستو مردنی ست
من که گفتم ای دل بی بند و بار
عشق یعنی رنج ٬ یعنی انتحار
عشق خونت را دواتت می کند
شاه باشی ٬ عشق ماتت می کند
آه عجب کاری به دستم داد دل
هم شکست و هم شکستم داد دل
javad jan
10-31-2013, 04:42 PM
اشک هایم را ببین سرد است و بی جان نازنین
باختم خود را به چشمان تو آسان نازنین
باز جریان تمام لحظه هایم با تو است
تا ته این کوچه گردی های حیران نازنین
کاش بودی تا ببینی در هجوم بی کسی
باز می خوانم تو را با چشم گریان نازنین
بی تو بودن مرگ من در وحشت تاریکی است
همچو برگی در میان خشم طوفان نازنین
پشت حسرت های سوزان دلی پر تاب و تب
کلبه ای اینجاست دور افتاده ، ویران نازنین
با دو دست شوق ، قلبم کاش میشد می نوشت
پشت پلکت قصه ای از عشق پنهان نازنین
ساده و بی پرده گفتم پر ز احساس وجود
دوستت دارم ، نمی گردم پشیمان نازنین
با تو لبریز از غزل هایی همه پر رمز و راز
بی تو اما واژه هایم رو به پایان نازنین
حرف بسیاران برایم هیچ اما خود بگو
چیست من را پاکی این عشق، تاوان نازنین ؟
دست بی منت بکش بر بال تنهایی من
می تپد قلبش ولی زخمی و بی جان نازنین
گرچه در فکرت اسیرم ، عاشقانه می رهم
خود شکستی بر دل من قفل زندان نازنین
کاش با نور تو مهتابی ترین مستی من
آسمان تیرگی می شد درخشان نازنین
کاش می گفتی کنون با من که هستم پیش تو
ختم می کردی تو این شعر پریشان نازنین...
javad jan
10-31-2013, 04:42 PM
سر می کشم در آینه حیرانم از خودم
بر من چه رفته است که پنهانم از خودم؟
خود را مرور می کنم و فکر می کنم
من جز حدیث رنج چه می دانم از خودم
عمریست هرچه می کشم از خویش می کشم
باید دوباره روی بگردانم از خودم
آن رهبرم که گرچه همه رهروم شدند
بر گشته در هوای تو ایمانم از خودم
باید دگر به خویش بگویم که عاشقم
تا کی همیشه چهره بپوشانم از خودم
از تن به تیغ عشق سرم را جدا نما
تا چهره ای دوباره برویانم از خودم
هر روز می روم سر آن کوچه ی قدیم
آنقدر پر شتاب که که می مانم از خودم
شاید دگر نبینیم اما برای توست
این آخرین ترانه که می خوانم از خودم
امشب چگونه از تو بگویم، چگونه آه...
چیزی ندارم از تو پشیمانم از خودم !
javad jan
10-31-2013, 04:42 PM
رستم دستان تويي اندر نبردحاتم طايي تويي اندر سخا
پس چرا بستهي اويم همه عمر؟ ريشهي عمر من از بيخ بکند
نشته برو چون کلاغي بر اعوربود اعور و کوسج و لنگ و پس من
مگر جودش ابرست و من کشتزار مرا جود او تازه دارد همي
و آن ما رفته گير و ميانديشکاروان شهيد رفت از پيش
هر روز بر آسمانت باد امروا ... اين مصرع ساقط شده …
چو هامون دشمنانت پست بادندآن چنان که نجنبيد او را هيچ رگ
کفشگر کانا و مردي لوش بود زن چو اين بشنيده شد خاموش بود
دو خرمن زده بر دو چشمش زخيمدو جوي روان از دهانش زخلم
گشت زنگار گون همه لب کشت تا سمو سر برآوريد از دشت
چو نابينا درو دو چشم بيناشبي ديرند و ظلمت را مهيا
اي ساقي ، آن قدح باما ده اي بلبل خوش آوا، آوا ده
چرک شدوشد به کف گازرانجامه پر صورت دهر، اي جوان
بنواخت به شست چنگ را شست بگرفت به چنگ چنگ و بنشست
javad jan
10-31-2013, 04:43 PM
مینوشمت که تشنگیام بیشتر شود
آب از تماس با عطشم شعلهور شود
آنگاه بیمضایقهتر نعره میکشم
تا آسمان ِ کر شده هم با خبر شود
آنقدرها سکوت تو را گوش میدهم
تا گوشم از شنیدن ِ بسیار کر شود
تو در منی و شعرم اگر «حافظانه» نیست
«عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود»
آرامشم همیشه مرا رنج دادهاست
شور خطر کجاست که رنجم به سر شود؟
مرهم به زخم ِ بسته که راهی نمیبرد
حاشا که عشق مختصری نیشتر شود...
javad jan
10-31-2013, 04:45 PM
بر اوج دل نشاندمت به رهگذار زندگی تویی همیشه سبز من
تویی بهار زندگی
به پاکی دلت قسم
که دل ز تو نمی کنم
که تکیه گاه من تویی
در این حصار زندگی
تبسم نگاه تو
نشان عشقی جاودانه ست
دلت ز پاکی و صفا
چو چشمه سار زندگی
امید هستی ام تویی
خوشم به یک نگاه تو
دوچشم تو
چراغ من به شام تار زندگی
Isooda
11-02-2013, 03:35 PM
زیر باران بیا قدم بزنیم
حرف نشنیده ای بهم بزنیم
نو بگوییم و نو بیندیشیم
عادت كهنه را به هم بزنیم
وزباران كمی بیاموزیم
كه بباریم و حرف كم بزنیم
كم بباریم اگر ولی همه جا
عالمی را به چهره نم بزنیم
چتر را تا كنیم و خیس شویم
لحظه ای پشت پا به غم بزنیم
سخن از عشق خود به خود زیباست
سخن عاشقانه ای بهم بزنیم
قلم زندگی را به دست دل است
زندگی را بیا رقم بزنیم
قطره ها در انتظار تواند
زیر باران بیا قدم بزنیم
http://pnu-club.com/imported/2013/11/220.jpg (http://www.persian-star.org)
Isooda
11-02-2013, 03:35 PM
كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند
بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند
بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را
شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند
مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا ناكجا را تر كند
چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها
شاید این باران كه می بارد شما را تر كند
http://pnu-club.com/imported/2013/11/221.jpg (http://www.persian-star.org)
Isooda
11-02-2013, 03:35 PM
چتر ها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست ...
http://pnu-club.com/imported/2013/11/222.jpg (http://www.persian-star.org)
Isooda
11-02-2013, 03:35 PM
صدایِ نغمه هایِ باران
از گلویِ کوچه می آید
هم آواز با
پرندگانی که در باغچه سبز شده اند
http://pnu-club.com/imported/2013/11/223.jpg (http://www.persian-star.net)
Isooda
11-02-2013, 03:36 PM
کاش بارانی ببارد
قلبها را تر کند بگذرد
از هفت بند ما صدا را تر کند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه
رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند بشکند
در هم طلسم کهنه ی این باغ را
شاخه های خشک بی بار دعا را
تر کند مثل طوفان بزرگ نوح
در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا نا کجا را تر کند
چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها
شاید این باران که می بارد شما را تر کند
http://pnu-club.com/imported/2013/11/224.jpg (http://www.persian-star.org)
Isooda
11-02-2013, 03:36 PM
بزن باران بهاری کن فضا را
بزن باران و تر کن قصه ها را
بزن باران که از عهد اساطیر
کسی خواب زمین را کرده تعبیر
بشارت داده این آغاز راه است
نباریدن دلیل یک گناه است
بزن باران به سقف دل که خون است
کمی آنسوتر از مرز جنون است
بزن باران که گویی در کویرم
به زنجیر سکوت خود اسیرم
بزن باران سکوتم را به هم زن
و فردا را به کام ما رقم زن
بزن باران به شعرم تا نمیرد
در آغوش طبیعت جان بگیرد
بزن باران، بزن بر پیکر شب
بر ایمانی که می سوزد در این تب
به روی شانه های خسته ی درد
به فصل واژه های تلخ این مرد
بزن باران یقین دارم صبوری
و شاید قاصدی از فصل نوری
بزن باران، بزن عاشق ترم کن
مرا تا بی نهایت باورم کن
http://pnu-club.com/imported/2013/11/225.jpg (http://www.persian-star.org)
Isooda
11-02-2013, 03:36 PM
ببار ای آسمان،
من کویری خسته ام
پر از خار و خاشاکم،
گلی در بستر خویش ندیده ام
خوب می دانم، تو هم دل گرفته ای
بغض هایت را هدیه به رودخانه احساساتم کن
برای سرسبزی دلم لاله های واژگون را آبیاری کنم
مرغک آواز خوان در کویر من نمی ماند
سایه سارم نیست که مهمانش کنم
ای آسمان ببار برکویر تشنه ام
دیگر از رقص طوفان شنها خسته ام
ببار که من کشتی به گل نشسته ام
چشم انتظار قطره ای باران نشسته ام
من کویری شوره زارم ...
در انتظار باران
http://pnu-club.com/imported/2013/11/226.jpg (http://www.persian-star.org)
Isooda
11-02-2013, 03:37 PM
بگذار تا ببارد باران
باران وهمناک
در ژرفی شب
این شب بی پایان
بگذار تا ببارد باران
اینک نگاه کن
از پشت پلک پنجره
تکرار پر ترنم باران را
و گوش کن که در شب
دیگر سکوت نیست
بشنو سرود ریزش باران را
که امشب به یاد تو می آرد
گویی صدای سم سواران را
امشب صفای گریه من
سیلاب ابرهای بهاران است
این گریه نیست
ریزش باران است
آواز می دهم
آیا کسی مرا
از ساحل سپیده شبها صدا نزد ؟
از پشت پلک پنجره می دیدم
شب را و قیر گونه قبایش را
دیدم نسیم صبح
این قیر گونه گیسوی شب را
سپید میسازد
و اقتدار قله کهسار دوردست
در اهتزاز روشنی آفتاب میخندد
در دوردستها
باریده بود بارانی
سنگین و سهمناک
و دست استغاثه من
سدی نبود سیل مهیبی را که می آمد
و آخرین ستون
از پایداری روحم را
تا انتهای ظلمت شب
انتهای شب می برد
آری کسی مرا
از ساحل سپیده شبها صدا نزد
http://pnu-club.com/imported/2013/11/227.jpg (http://www.persian-star.org)
Isooda
11-02-2013, 03:37 PM
می توان در قاب خیس پنجره
چک چک آواز باران را شنید
می توان دلتنگی یک ابر را
در بلور قطره ها بر شیشه دید
می توان لبریز شد از قطره ها
مهربان و بی ریا و ساده بود
می توان با واژه های تازه تر
مثل ابری شعر باران را سرود
می توان در زیر باران گام زد
لحظه های تازه ای آغاز کرد
پاک شد در چشمه های آسمان
زیر باران تا خدا پرواز کرد
http://pnu-club.com/imported/2013/11/228.jpg (http://www.persian-star.org)
Isooda
11-02-2013, 03:37 PM
کاش وقتی آسمان بارانی است
چشم را با اشک باران تر کنیم
کاش وقتی که تنها میشویم
لحظه ای را یاد یکدیگر کنیم ...
http://pnu-club.com/imported/2013/11/229.jpg (http://www.persian-star.org)
javad jan
11-08-2013, 01:50 PM
روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده ام
بس که خود را در دل آیینه غمگین دیده ام
مو سپیدم مو سپیدم موسپیدم مو سپید
گرگ باران دیده هستم، برف سنگین دیده ام
آه یک چشمم زلیخا آن یکی یعقوب شد
حال یوسف را ببینم با کدامین دیده ام؟
آشنا هستی به چشمم صبر کن، قدری بخند
یادم آمد، من تورا روز نخستین دیده ام
بیستون دیشب به چشمم جاده ای هموار بود
ابن سیرین را خبر کن، خواب شیرین دیده ام...
javad jan
11-19-2013, 01:08 PM
دور از همه مردم شده ام در خودم امشب
پیدا شده ام ، گم شده ام در خودم امشب
لبریز ز سرمستی و سرریز ز هستی
دریای تلاطم شده ام در خودم امشب
درهر نفسم بوی گلی تازه شکفته است
يک باغ تبسم شده ام در خودم امشب
تا نورِ تو تابیده به طور کلماتم
موسای تکلم شده ام در خودم امشب
باریده مگر نم نم نام تو به شعرم
باران ترنم شده ام در خودم امشب
هم دانه ی دانایی و هم دام هبوطم
اسطوره ی گندم شده ام در خودم امشب
javad jan
11-19-2013, 01:17 PM
یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود
کو را به سر کشته هجران گذری بود
آن دوست که ما را به ارادت نظری هست
با او مگر او را به عنایت نظری بود
من بعد حکایت نکنم تلخی هجران
کان میوه که از صبر برآمد شکری بود
رویی نتوان گفت که حسنش به چه ماند
گویی که در آن نیم شب از روز دری بود
گویم قمری بود کس از من نپسندد
باغی که به هر شاخ درختش قمری بود
آن دم که خبر بودم از او تا تو نگویی
کز خویشتن و هر که جهانم خبری بود
در عالم وصفش به جهانی برسیدم
کاندر نظرم هر دو جهان مختصری بود
من بودم و او نی قلم اندر سر من کش
با او نتوان گفت وجود دگری بود
با غمزه خوبان که چو شمشیر کشیدست
در صبر بدیدم که نه محکم سپری بود
سعدی نتوانی که دگر دیده بدوزی
کان دل بربودند که صبرش قدری بود
javad jan
11-19-2013, 01:18 PM
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان
می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق این پندارم
كه چرا
خانه كوچك ما سیب نداشت
javad jan
11-19-2013, 01:18 PM
من زندگي را دوست دارم
ولي از زندگي دوباره مي ترسم !
دين را دوست دارم
ولي از کشيش ها مي ترسم !
قانون (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%86) را دوست دارم
ولي از پاسبان ها مي ترسم !
عشق را دوست دارم
ولي از زن ها مي ترسم !
کودکان را دوست دارم
ولي از آئينه مي ترسم !
سلام را دوست دارم
ولي از زبانم مي ترسم !
من روز را دوست دارم
ولي از روزگار مي ترسم!
من مي ترسم پس هست
javad jan
11-19-2013, 01:32 PM
خداحافظ ! خداحافظ! سلام ای خوب دیروزم
بدون که من ، تا ته دنیا ، به آتیش تو می سوزم
خداحافظ ! خداحافظ! همیشه همدم و همراه
دلیل بغض بی وقفه ، دلیل هق هق گهگاه
خداحافظ ! خداحافظ! عزیز خسته از تکرار
مگو تقدیر ما این بود ، محاله بعد از این دیدار
خداحافظ ! خداحافظ! سیه پوش سراپا نور
شروع ناب هر شعری،تو ای نزدیک دورا دور
خداحافظ غزلساز طناب و شاخه و رویا
صدای ناب روئیدن ، غریق عاشق دریا
خداحافظ ! خداحافظ! گل اردیبهشت من
پر از نام زلال توست ، کتاب سرنوشت من
خداحافظ ! خداحافظ! دلیل تازه بودنها
خداحافظ ! خداحافظ! تمنای سرودنها
خداحافظ ! خداحافظ! سفر خوش راه رویا باز
پس از تو قحطی لبخند ، پس از تو حسرت پرواز
javad jan
11-19-2013, 01:38 PM
دل مويه هاي شاعري ات را به من بده
آن يك دو بيت آخري ات رابه من بده
محض رضاي اين دل ايلاتي غريب
آن حالت عشايري ات را به من بده
اين گريه هاي باطني من براي توست
آن خنده هاي ظاهري ات را به من بده
دلگيري از مرام و مسلماني ام ، اگر
پندارهاي كافري ات را به من بده
يا از دلم به معجزه پيغمبري بساز
يا آن عصاي ساحري ات را به من بده
اين كوفيانه همت ما را به هم بريز
آن غيـرت ملايري ات را به من بده
تا چشم آفتاب سپهري ترم كند
سهراب ! شعر آخري ات را به مــن بده...
javad jan
11-19-2013, 01:41 PM
سهرابها به سوگ تهمتن نشسته اند
مانند بلبلان که به گلشن نشسته اند
رودابه های زخمی محبوس در تنم
آشفته موی و سلسله دامن نشسته اند
دهقان ! شتاب کن که ببینی مترسکان
در فکر شوم خوردن خرمن نشسته اند
دیدم ستاره ها به زمین پرت می شوند
گویی که در دهان فلاخن نشسته اند
بیچاره نوبهارنشینان طرف جوی
در انتظار ابر سترون نشسته اند
چون چشمهای پنجره رو به رو که باز
در چارچوب کوچک آهن نشسته اند
ته مانده های آینه های شبیه من
هر روز در محاق شکستن نشسته اند
چشم سیاه یار ! کجایی ؟ شرابها
در شیشه های کهنه به شیون نشسته اند
من کیستم ؟ که این همه هندوی ترک وش
در انتظار سوختن من نشسته اند!
javad jan
11-19-2013, 01:46 PM
تقدير من اين است سفر تا نرسيدن
تا مرز جنون رفتن و اما نرسيدن
چون باد مسافر همه سر پای کشيدن
بر سيه صحرا و به دريا نرسيدن
سر تا سر عمر من سرگشته همين است
دل کندن از اينجا و به آنجا نرسيدن
از روز ازل در پی تو بوده ام ای دوست
اما چه کنم من چه کنم با نرسيدن
ای دوست تو اميد رسيدن مددی کن
خنجر زده بد جای دلم را نرسيدن...
javad jan
11-19-2013, 01:55 PM
http://pnu-club.com/imported/2013/11/1450.jpg
javad jan
11-22-2013, 12:44 PM
http://pnu-club.com/imported/2013/11/1526.jpg
javad jan
11-22-2013, 12:51 PM
به آیین دل سر سپردم دمادم
که یک عمر بی وقفه در خون تپیدم
به هر کس که دل باختم ، داغ دیدم
به هر جا که گل کاشتم ، خار چیدم
من از خیر این ناخدایان گذشتم
خدایی برای خودم آفریدم
به چشمم بد ِ مردمان عین خوبی است
که من هر چه دیدم ، ز چشم تو دیدم
دهانم شد از بوی نام تو لبریز
به هر کس که گل گفتم و گل شنفتم
javad jan
11-22-2013, 12:52 PM
اونی که می خواستم اونی که می خواستم اونی که می خواستم
منو تنها گذاشت رفت
اونی که می خواستم دلم و شکستو
به پاي يک عشق جديد نشستو
چشم روي آرزوم هميشه بستو
پشت مه پنجرمون رها شد
اونی که می خواستم مثل اشک چکيدو
تو طول راه باز یه کسی رو دیدو
به آرزوش انگار ديگه رسيدو
به خاطر هيچي ازم جدا شد
اونی که می خواستم اونی که می خواستم اونی که می خواستم
منو تنها گذاشت رفت
اونی که می خواستم دل ازم بریدو
بين گلها يه گل تازه چيدو
به اونی که دلش می خواست رسیدو
با غم و غصه منو آشنا کرد
اونی که می خواستم منو برد بهشتو
اسم منو رو سر درش نوشتو
بهونه کرد بازي سرنوشتو
تو شهر روياها منو رها کرد
اوني که خواستم منو برد از يادو
رفت پيش اون کس که دلش مي خوادو
زد زير عشقش که يادش نيادو
مثل همه آدما بي وفا شد
اونی که می خواستم چرا تنهام گذاشت رفت ؟؟؟
javad jan
11-22-2013, 12:53 PM
عشق طرح ساده لبخند ماست......معنی لبخند ما پیوند ماست
عشق را با دست های مهربان......هر که قسمت می کند مانند ماست
عشق یعنی اینکه ما باور کنیم......یک دل دیگر ارادتمند ماست
دوستی همسایه ی نزدیک ما......مهربانی نیز خویشاوند ماست
شرح مبسوط زیان و سود عشق.......چشم غمگین و دل خرسند ماست
گرچه ما خود را نصیحت می کنیم.....عشق اما بی خیال پند ماست
دست خوبت را به دست من بده.....دستهای ما پل پیوند ماست
در همه قاموسهای معتبر.....عشق تنها واژه پسوند ماست
کیست عریان تر ز ما در متن عشق......ارتفاعات غزل الوند ماست
javad jan
11-22-2013, 12:54 PM
دی در گذار بود ونظر سوی ما نکرد
بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر
javad jan
11-22-2013, 12:55 PM
با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند
- شادی روح تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ، عطر افشان
گلباران باد
javad jan
11-22-2013, 12:56 PM
http://pnu-club.com/imported/2013/11/34.gif
javad jan
11-22-2013, 12:57 PM
شبی آرام چون دریا بی جنبش
سکون سکت سنگین سرد شب
مرا در قعر این گرداب بی پایاب می گیرد
دو چشم خسته ام را خواب می گیرد
من اما دیگر از هر خواب بیزارم
حرامم باد خواب و راحت و شادی
حرامم باد آسایش
من امشب باز بیدارم
میان خواب و بیداری
سمند خاطراتم پای می کوبد
به سوی روزگارکودکی
………………..دوران شور و شادمانیها
خوشا آن روزگار کامرانیها
به چشمم نقش می بندد
زمانی دور همچون هاله ابهام ناپیدا
در آن رویا
به شچم خویش دیدم کودکی آسوده در بستر
منم آن کودک آرام
تهی دل از غم ایام
ز مهر افکنده سایه بر سر من مام
در ان دوران
نه دل پر کین
نه من غمگین
نه شهر این گونه دشمنکام
دریغ از کودکی
………………..ـ آن دوره آرامش و شادی
دریغ از روزگار خوب آزادی
سر آمد روزگار کودکی
………………..ـ اینک دراین دوران
………………..……………….. ـ دراین وادی
نه دیگر مام
نه شهر آرام
دگر هر آشنا بیگانه شد با آشنای خویش
و من بی مام تنها مانده در دشواری ایام
………………..تو اما مادر من مادرنکام
………………..دلت خرم
………………..………………..ـ روانت شاد
………………..که من دست نیازی سوی کس
………………..………………..ـ هرگز نخواهم برد
………………..و جز روح تو
………………..ـ این روح ز بند آزاد
………………..مرادیگر پناهی نیست
………………..………………..ـ دیگر تکیه گاهی نیست
نبودم این چنین تنها
و ما در دل شبهل
برایم داستان می گفت
برایم داستان از روزگار باستان می گفت
و من خاموش
سراپا گوش
و با چشمان خواب آلود در پیکار
نگه بیدار و گوش جان بر آن گفتار
در آن شب مادر من داستان کاوه را می گفت
در آن شب داستان کاوه آن آهنگر آزاده را می گفت
javad jan
11-22-2013, 12:58 PM
آسمان هست
من هستم
مثل يک پرستوی مهاجر با حسی غريب
اما نه برای تو و نه برای هيچکس
در کنار اين مردم
شايد حضور صدايی نتواند نگاههايی چنين سنگين را جا به جا کند
شايد برای باور وجودم اثباتی لازم باشد
اما من وجود دارم
برای تنهايی ديوارهای اتاق
برای انتظار قلبهای بدون عکس
برای ترک خوردگی روح باغچه
من هستم با قلبی شکسته اما در حال تپيدن جدا از همه بودنها
همانطور که آسمان هست
javad jan
11-22-2013, 12:59 PM
دل به چشمای تو بستم تو شدی همه وجودم
عشق تو باور من شد با تموم تاروپودم
هرکی اومد سر راهم چشمامو بستم و ندیدم
عکس تو توی دست من بود تورو با دلم خریدم
برای نفس کشیدن عشق تو دلیل من بود
بودن تو پیش چشمام خواب و رویای شبم بود
من همه ترانه هامو واسه چشم تو نوشتم
ندونستم تو غروبی وای چه تلخه سرنوشتم
javad jan
11-22-2013, 01:00 PM
بي حرمتي به ساحت خوبان قشنگ نيست
باور كنيد كه پاسخ آيينه سنگ نيست
سوگند ميخورم به مرام پرندگان
در عرف ما، سزاي پريدن، تفنگ نيست
با برگ گل نوشته به ديوار باغ ما
وقتي بيا كه حوصله ی غنچه تنگ نيست
در كارگاه رنگرزان ديار ما
رنگي براي پوشش آثار ننگ نيست
وقتي که عاشقانه بنوشي پياله را
فرقي ميان طعم شراب و شرنگ نيست
تنها يكي به قله تاريخ مي رسد
هر مرد پاشكسته كه تيمور لنگ نيست...
javad jan
11-22-2013, 01:00 PM
فلسلفهٔ رنج، قدرت است.
مکتب من قدرت است.
علت خوشبختی قدرت است.
ضعیف همیشه مریض وغمگین وترسو است .
عاشق رنجم ،از ضعیف بی همت بیزارم چرا که خدا هم دوستش ندارد .
ضعیف جنازه ای است که عزراییل یادش رفته است همهٔ جانش رابگیرد.
شیفته کسی هستم که با مفهوم "نمیتوانم"بیگانه است.
"قوی ها جلوهٔ خدایند. ستودنی و تماشایی"
javad jan
11-22-2013, 01:01 PM
طــــروات زندگـــی در جریان یادگیری است
ذهن های بسته بوی مـــــرگ میدهند...
javad jan
11-22-2013, 01:03 PM
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود
اول اگرچه با سخن از عشق آمده است
آخر، خلاف آنچه که گفته است می رود
وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود
هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود...
javad jan
11-22-2013, 01:04 PM
رستنیها کم نیست،
من و تو کم بودیم،
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم!
گفتنیها کم نیست،
من و تو کم گفتیم،
مثل هذیان دم مرگ،
از آغاز چنین درهم و برهم گفتیم.
دیدنیها کم نیست،
من و تو کم دیدیم،
بیسبب از پاییز
جای میلاد اقاقیها را پرسیدیم.
چیدنیها کم نیست،
من و تو کم چیدیم،
وقت گل دادن عشق روی دار قالی،
بیسبب حتا پرتاب گل سرخی را ترسیدیم.
خواندنیها کم نیست،
من و تو کم خواندیم،
من و تو سادهترین شکل سرودن را در معبر باد
با دهانی بسته وا ماندیم
من و تو کم بودیم،
من و تو اما در میدانها
اینک اندازهی ما میخوانیم!
ما به اندازهی ما میبینیم!
ما به اندازهی ما میچینیم!
ما به اندازهی ما میگوییم!
ما به اندازهی ما میروییم!
من و تو
کم نه، که باید شب بیرحم و گل مریم و بیداری شبنم باشیم!
من و تو
خم نه و درهم نه و کم هم نه، که میبايد با هم باشیم!
من و تو حق داریم
در شب این جنبش نبض آدم باشیم!
من و تو حق داریم
که به اندازهی ما هم شده با هم باشیم!
گفتنیها کم نیست!
javad jan
11-22-2013, 01:06 PM
اين شعر را براي تو ميگويم
در يک غروب تشنه تابستان
در نيمه هاي اين ره شوم آغاز
در کهنه گور اين غم بي پايان
اين آخرين ترانه لالاييست
در پاي گاهواره خواب تو
باشد که بانگ وحشي اين فرياد
پيچد در آسمان شباب تو
بگذار سايه من سرگردان
از سايه تو دور و جدا باشد
روزي به هم رسيم که گر باشد
کس بين ما نه غير خدا باشد
من تکيه داده ام به دري تاريک
پيشاني فشرده ز دردم را
مي سايم از اميد بر اين در باز
انگشتهاي نازک و سردم را
آن داغ ننگ خورده که مي خنديد
بر طعنه هاي بيهوده ‚ من بودم
گفتم که بانگ هستي خود باشم
اما دريغ و درد که زن بودم
چشمان بيگناه تو چون لغزد
بر اين کتاب درهم بي آغاز
عصيان ريشه دار زمانها را
بيني شکفته در دل هر آواز
اينجا ستاره ها همه خاموشند
اينجا فرشته ها همه گريانند
اينجا شکوفه هاي گل مريم
بي قدرتر ز خار بيابانند
اينجا نشسته بر سر هر راهي
ديو دروغ و ننگ و ريا کاري
در آسمان تيره نمي بينم
نوري ز صبح روشن بيداري
بگذار تا دوباره شد لبريز
چشمان من ز دانه شبنمها
بگسسته ام ز ساحل خوشنامي
در سينه ام ستاره توفانست
پروازگاه شعله خشم من
دردا ‚ فضاي تيره زندانست
من تکيه داده ام به دري تاريک
پيشاني فشرده ز دردم را
مي سايم از اميد بر اين در باز
انگشتهاي نازک و سردم را
با اين گروه زاهد ظاهر ساز
دانم که اين جدال نه آسانست
شهر من و تو ‚ طفلک شيرينم
ديريست که آشيانه شيطانست
روزي رسد که چشم تو با حسرت
لغزد بر اين ترانه درد آلود
جويي مرا درون سخنهايم
گويي به خود که مادر من او بود
شعر : فروغ فرخزاد
javad jan
11-22-2013, 01:07 PM
باز هم با نام تو افسانه ایی گلریز شد
بازهم درسینه ام عشق توشورانگیزشد
باز هم همراه بوی میخك و محبوبه ها
خاطراتم پر كشید با یاد تو در كوچه ها
باز هم وقتی نگاهت گیرد از من فاصله
دیده ام می بارد اما نم نم و بی حوصله
باز قلب پنجره بر روی من وا میشود
بازهم پروانه ایی در باغ پیدا می شود
باز هم لای كتابم می نهم یك شاخه یاس
می كنم بهر پیامی قاصدك را التماس
باز هم درهرشفق دلتنگ ودلگیرمیشوم
باز هم با یاد تو سرشار رویا می شوم
javad jan
11-22-2013, 01:08 PM
دوستت دارم به چشمانی كه رنگش رنگ شبهاست
به آن نازی كه در چشم تو پیداست
به لبخندی كه چون لبخند گلهاست
به رخسارت كه چون مهتاب زیباست
به گلهای بهار و عشق و هستی
به قرآنی كه او را می پرستی
قسم ای نازنین تا زنده هستم
تو را من دوست دارم....میپرستم
javad jan
11-22-2013, 01:09 PM
چنان در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم
گهی بر درد بیدرمان بگریم
گهی بر حال بـی سامان بخنـدم
نه مجنونم که دل بردارم از دوست
مده گر عاقلی بیهوده پندم
گر آوازم دهی من خفته در گور
برآساید روان دردمندم
سری دارم فدای خاک پایت
گر آسایش رسانی ور گزندم
وگر در رنج سعدی راحت توست
من این بیداد بر خود می پسندم
سعدی
javad jan
11-22-2013, 01:12 PM
به نام خدایی که عشق را به زیبایی آفرید
گفتم:
نمی دانم که در قید که هستی؟
طرفدار خدا یا بت پرستی؟
نمی دانم در این دنیای محشر
به چه عشقی چنین ساکت نشستی
گفت :
طرفدار خدای عشقم ای یار
از این عاشق کشی ها دست بردار
که کار بت پرسته ، بی وفایی
نه من که غصه مه درد جدایی
گفتم:
خدا را با تو هرگز نیست کاری
که تو خود ، ناخدای روزگاری
به روی زورقی درهم شکسته
مثه ماهی ، که رو ابرا نشسته
گفت:
اگر من ناخدایم ، با خدایم
نکن تو از خدای خود جدایم
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
گفتم:
خدای عشق تو ، داره خدایی
که تو دینش ، گناهه بی وفایی
بگو رندانه می گویی ، صد افسوس
تو نور مایی و من نور فانوس
تو هشیارانه گفتی یا ز مستی؟
نفهمیدم که در قید که هستی؟
گفت:
من غرق سکوتم تو بخوان
قصه پرداز تویی
من هیچم و پوچم تو بمان
سینه و راز تویی
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
گفتم نه ........
من غرق سکوتم تو بخوان
قصه پرداز تویی
من هیچم و پوچم تو بمان
سینه و راز تویی
من روبه زوالم ، دم آغاز تویی
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
javad jan
11-22-2013, 01:13 PM
امشب از آسمان دیده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد
در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد
شعر دیوانه ی تب آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتش ها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا حذر کردن
شب پر از قطره های الماس است
آن چه از شب به جای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد ز من نشانه ی من
روح سوزان آه مرطوبم
بوزد بر تن ترانه ی من
آه بگذار زین دریچه ی باز
خفته در پرنیان رؤیاها
با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها
دانی از زندگی چه می خواهم؟
من تو باشم، تو پای تا سر تو!
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو، بار دیگر تو...
آن چه در من نهفته دریاییست
کی توان نهفتنم باشد؟!
با تو زین سهمگین طوفانی
کاش یارای گفتنم باشد...
بس که لبریزم از تو می خواهم
بدوم در میان صحرا ها
سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
بس که لبریزم از تو می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه ی تو آویزم
آری...آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست...
فروغ فرخزاد
javad jan
11-22-2013, 01:15 PM
راحت بخواب ای شهر، آن دیوانه مرده ست
از گشنگی در گوشه پایانه مرده ست
از مرگ او کمتر پلیسی باخبر شد
مرده ست، اما اندکی دزدانه مرده ست
جنب مبال پارک غوغا بود، گفتند:
دیشب زنی در قسمت مردانه مرده ست
معشوق هامان پشت هم از دست رفتند:
فرزانه شوهر کرده و افسانه مرده ست
گل را بکن از شاخه اش، بلبل سقط شد
آن شمع را خاموش کن، پروانه مرده ست.
javad jan
11-22-2013, 01:16 PM
آخر ای دوست نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید؟
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده های تو به دادش نرسید
داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکید
آن همه عهد فراموشت شد؟
چشم من روشن روی تو سپید.
جان به لب آمده در ظلمت غم
کی به دادم رسی ای صبح امید؟
آخر این عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهی دید
دل پر درد *فریدون* مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشید.
فریدون مشیری
javad jan
11-22-2013, 01:17 PM
من از اقلیم بالایم سر عالم نمیدارم
نه از آبم نه از خاکم سر عالم نمیدارم
اگر بالاست پراختر وگر دریاست پرگوهر
وگر صحراست پرعبهر سر آن هم نمیدارم
مرا گویی ظریفی کن دمی با ما حریفی کن
مرا گفتهست لاتسکن تو را همدم نمیدارم
مرا چون دایه فضلش به شیر لطف پروردهست
چو من مخمور آن شیرم سر زمزم نمیدارم
در آن شربت که جان سازد دل مشتاق جان بازد
خرد خواهد که دریازد منش محرم نمیدارم
ز شادیها چو بیزارم سر غم از کجا دارم
به غیر یار دلدارم خوش و خرم نمیدارم
پی آن خمر چون عندم شکم بر روزه می بندم
که من آن سرو آزادم که برگ غم نمیدارم
درافتادم در آب جو شدم شسته ز رنگ و بو
ز عشق ذوق زخم او سر مرهم نمیدارم
تو روز و شب دو مرکب دان یکی اشهب یکی ادهم
javad jan
11-22-2013, 01:18 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
javad jan
11-22-2013, 01:20 PM
در حضور دیگران میگویم تو محبوب من نیستی
ودر ژرفای وجودم میدانم چه دروغی گفته ام
میگویم میان ما چیزی نبوده است
تنها برای اینکه از دردسر به دور باشم
شایعات عشق راباآن شیرینی تکذیب میکنم
وتاریخ زیبای خود را ویران میکنم
احمقانه اعلام بی گناهی میکنم
نیازم را میکشم
بدل به کاهنی میشوم
عطر خود را میکشم
واز بهشت چشمان تو میگریزم
نقش دلقکی رابازی میکنم عشق من
ودراین بازی شکست میخورم
زیرا که شب نمیتواندحتی اگر بخواهد ستارگانش را پنهان کند
ودریا نمیتواند حتی اگر بخواهد کشتی هایش را.
javad jan
11-22-2013, 01:24 PM
در صـدر خاطراتم یـاد تو جــا گرفته
یـاد تـو در خیالم رنگ صفــا گرفته
تصویر یـاد رویت در قـاب دل نشسته
این گوش جـان طنین حرف تو را گرفته
خورشید من! حضورت رویای صادقم بود
دیدم به خواب چشمت نور خـدا گرفته
با فـکر خیره بر تـو،دنبـال واژه هستم
بر سطح کاغـذم ،شعر ، مستانه پا گرفته
یک راز ناگشوده بین من وتـو این است
یادت خیـال ما را دائـم چـرا گرفته ؟
javad jan
11-22-2013, 01:25 PM
وقتي تو نيستي ،
نه هست هاي ما چونان که بايدند ،
نه بايدها ...
مثل هميشه ، آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض مي خورم ،
عمري است لبخندهاي لاغر خود را ، در دل ذخيره مي کنم ،
باشد براي روز مبادا
اما در صفحه هاي تقويم ، روزي به نام روز مبادا نيست ...
آن روز هر چه باشد ...روزي شبيه ديروز،روزي شبيه فرداست،
روزي درست مثل همين روزهاي ماست ...
اما کسي چه مي داند ... شايد امروز نيز ، روز مبادا باشد
وقتي تو نيستي ، نه هست هاي ما چونان که بايدند
نه بايدها ...
هر روز بي تو روز مباداست ...
آئينه ها در چشم ما چه جاذبه اي دارند ، ....
آيينه ها که دعوت ديدارند
ديدارهاي کوتاه از پشت هفت ديوار ...
ديوارهاي صاف ، ...
ديوارهاي شيشه اي شفاف ،
ديوارهاي تو ... ديوارهاي من ،
ديوارهاي فاصله بسيارند
حال ديوارهاي تو همه آيينه اند ....
آيينه هاي من همه ديوارند ...
javad jan
11-22-2013, 01:26 PM
رسم بر این نبود
که مرا بگذاری
که رهایم بکنی
رسم بر این نبود
که تو بی من سفر اغاز کنی
دیشبم یاد تو بر خانه ی دل در میزد
لحظه ام تیره و تار
نفسم باز گرفت
پاک دیوانه شدم
تو چرا درد بجانم کردی
تو چرا روی زمن گرداندی توچرا؟؟!!!!
نه سوالی دارم
تو چرا خوابیدی؟
هیچ فکر دل ما را کردی؟
هیچ از من نظری پرسیدی؟
این حریر مهتاب که در او انهمه دنیای من است
انهمه زمزمه و وسوسه وراز من است
جای تو نیست
صبر ندارم دیگر پاسخم ده اکنون
تو چرا خاموشی؟؟ تو چرا خاموشی؟؟!!؟
javad jan
11-22-2013, 01:27 PM
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ؟
تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت؟
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد؟
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد؟
بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار؟
خسته از این زندگی با غصه های بی شمار ؟ ...
javad jan
11-22-2013, 01:28 PM
تو شاهکار خالقی،تحقیر را باور نکن.
برروی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش، زیبا و زشتش پای توست، تقدیر را باور نکن.
خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید،پرواز کن تا آرزو ، زنجیر را باور نکن.
javad jan
11-22-2013, 01:29 PM
غم قفس به کنار، آنچه عقاب را پیر میکند،
پرواز زاغ های بی سر و پاست.
javad jan
11-22-2013, 01:30 PM
من از روییدن خار سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمیگردد بدین بالا نشینی ها
javad jan
11-22-2013, 01:31 PM
باز ای باران ببار
بر تمام لحظه های بی بهار
بر تمام لحظه های خشک خشک
بر تمام لحظه های بی قرار
باز ای باران ببار
بر تمام پیکرم موی سرم
بر تمام شعر های دفترم
بر تمام واژه های انتظار
باز ای باران ببار
بر تمام صفحه های زندگیم
بر طلوع اولین دلدادگیم
بر تمام خاطرات تلخ و تار
باز ای باران ببار
غصه های صبح فردا را بشوی
تشنگی ها خستگی ها را بشوی
باز ای باران ببار...
javad jan
11-22-2013, 01:32 PM
عشق را در چشم تو روزی تلاوت می کنم
با همه احساس خود را با تو قسمت می کنم
مرز بی پايان مهرت را به من بخشيده ای
در جوابت هر چه دارم من فدايت می کنم
نور چشمت را چراغ شام تارم کرده ای
من وجودم را هميشه فرش راهت می کنم
ای تجلی گاه هر چه خوبی و مهر و صفا
عاقبت مانند اشعار فريدون ناب نابت می کنم
بر خرابات وجودم زندگی بخشيده ای
تا نفس دارم هميشه شاد شادت می کنم
همچو سروی گشته ای تا خم نگردد قامتم
من صداقت را هميشه سرپناهت می کنم...
javad jan
11-22-2013, 01:34 PM
يك نفر با آن سه تار كهنه اش
روزهايم را دوباره رنگ زد
شعرهاي بي صدايم را كه ديد
پا به پاشان شعر شد ، آهنگ زد
پيچك خشك دلم را آب داد
با نسيم دفترم همراه شد
تا كوير راه من را ديد ، زود
تك درختي در ميان راه شد
ديد تا من خسته و غمديده ام
ياسمنهاي دلم را ناز كرد
شب كه شد آرام توي گوش من
گفت بايد تا سحر پرواز كرد
توي چشمم با سه تار كهنه اش
شعر باران را به آرامي نوشت
ديدم او را روي ديوار دلم
با نگاهش يادگاري مي نوشت...
javad jan
11-22-2013, 01:36 PM
خستهام از اين كوير، اين كوير كور و پير
اين هبوط بيدليل، اين سقوط ناگزير
آسمان بيهدف، بادهاي بيطرف
ابرهاي سربهراه، بيدهاي سر به زير
اي نظاره شگفت، اي نگاه ناگهان!
اي هماره در نظر، اي هنوز بينظير!
آيه آيهات صريح، سوره سورهات فصيح!
مثل خطي از هبوط، مثل سطري از كوير
مثل شعر ناگهان، مثل گريه بي امان
مثل لحظههاي وحي؛ اجتناب ناپذير
اي مسافر غريب در ديار خويشتن
با تو آشنا شدم، با تو در همين مسير!
از كوير سوت و كور، تا مرا صدا زدي
ديدمت ولي چه دور! ديدمت ولي چه دير!
اين تويي در آن طرف، پشت ميله ها رها
اين منم در اين طرف، پشت ميله ها اسير
دست خسته مرا، همچو كودكي بگير
با خودت مرا ببر، خستهام از اين كوير!
javad jan
11-22-2013, 01:37 PM
ببايد چنين دشمني دوست داشت که ميدانمش دوست بر من گماشت
ز دشمن جفا بردي از بهر دوست که ترياک اکبر بود زهر دوست
حلال (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D8%AD%D9%84%D8%A7%D9%84) ش بود رقص بر ياد دوست که هر آستينيش جاني در اوست
کجا در حساب آرد او چون تو دوست که روي ملوک و سلاطين در اوست؟
مکن گريه بر گور مقتول دوست قل الحمدلله که مقبول اوست
بر اين گفتم آن دوست دشمن گرفت چو آتش شد از خشم و در من گرفت
مگر در دل دوست رحم آيدم چو بيند که دشمن ببخشايدم
سخن گفت و دشمن بدانست و دوست که در مصر نادان تر از وي هموست
حسودي پسندت نيامد ز دوست که معلوم کردت که غيبت نکوست؟
کسي قول دشمن نيارد به دوست جز آن کس که در دشمني يار اوست
javad jan
11-22-2013, 01:38 PM
( آن جا ) هم چیزی در انتظار من نیست
آن جا هم ... ای سرگردانی جاودان
چیزی در انتظار من نیست
مرا هم چنان در خود بفشار
مرا هم چنان در خود بفشار ...
ای گریز پایان ناپذیر
هم چنان دستهای جوینده را
از فراز اقیانوس اضطرابها صید کن
و هم چنان چشمان مغروق را به درون صدفها بران ...
این افسانه
( افسانه جزیره گمشده )
امواج اقیانوس بیآرام را به سوی خود میکشد
دیدگان سپید جسدها
به سوی او میگردند
و آن ساحل کوهستانی را
( که افسانه یک واقعیت است )
پرستش میکنند ...
ای سرگردانی جاودان
هرگز مباد آن که مرا ترک کنی
زیرا که تو
و شکنجههایت
و راستیهای رنج آورت
و لذتهایت
تنها گذرگاهی است که مرا به جزیره گمشده
( به آن افسانه واقعیتها )
رهبری خواهد کرد
بگذار همه بدانند که من
ترا، ای سرگردانی بیانتها،
زیبائیهای درد آورت را
با همه دلهرههایشان، میپرستم
و از طپش اضطرابهایت
جزیره گمشدهام را
( آن افسانه واقعیتها را )
میجویم
بگذار همه بشنوند ... بگذار همه بدانند ...
javad jan
11-22-2013, 01:39 PM
گفتم که می روی . . .
یادت هست ؟
گفتی که می مانم . . .
تا به ابد . . .
بر می گردم . .
کسی کنار من نیست . . .
دستهایم خالیست . .
خنده های تو از دور دست می آید . . .
و دیگر کنار من کسی نیست . . .
( امیر بابک یحیی پور )
javad jan
11-22-2013, 01:39 PM
هزار سطر نوشتم و خط زدم
بی گمان این ها را هم خط خواهم زد
بی فایده ست
حتی به کلمات نمی توان اعتماد کرد
کلماتی که دوست شان داری
…………………………….
خسته شدم
خودتان خط بزنید…
javad jan
11-22-2013, 01:40 PM
لبخند
ميان گل مريم وگل ياس دعوا (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D8%AF%D8%B9%D9%88%D8%A7) ي شديدي سرگرفت
پس از چندلحظه هر دوگلبرگ هايشان پرپر ووجودشان خاموش شد .در گوشه ي باغ کاکتوس زيرکانه مي خنديد
قانون (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%86) وحادثه
آشنايي يک اتفاق وجدايي يک قانون (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%86) است پس بيا حادثه ساز وقانون شکن باشيم
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2025 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.