PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کافه شعر<<



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 [8] 9 10

javad jan
08-20-2014, 10:37 AM
سکوت شب گم میکنه، هق هق سرد تنمو
آینه دیگه نمی شناسه، این چهره صورتمو
دستای سرد روزگار ،بازم تو دستای منه
غصه شده هم خونمو، غمت همیشه با منه
اگه سکوتت با منه فریاد و از دل می رونم
به یاد اون روزای خوب دوباره تنها می مونم
نبودنت مرگ صداست ،باور بکن حال منو
دوباره باز با اون نگات ، بشکن تو این مرز تنو
آبی تر از فردام بکن تو این روزای بارونی
شبامو پر ستاره کن ، آهای تو که آسمونی
بیا دارم داغون می شم تو این روزای انتظار
منو بازم رها نکن تو جاده های بی سوار

javad jan
08-20-2014, 10:38 AM
دقیقه ها رو خط بزن ،ثانیه ها پوشالین
این روزا که دارن میرن ، انگاری از عشق خالین
نفرین سنگ مقدمس برای سال پر تنش
این دلمو کسی ندید ،باز به اسیری بردنش
با غریبه بودن تو، حقیقت، اما چه تلخ
از ما چه راحت می گذری، تو روزای همیشه سخت
همیشه می شنیدم که عشق، پاک و مقدس، ولی
حالا می فهمم این روزا، عشقی نبود تو هیچ دلی
سعی میکنی تو این روزا منو فراموشم کنی
ته مونده های سیگارو، رو عکسم خاموش می کنی
آره برو، ولی بدون اصلا تو عاشق نبودی
اینطوری پیش بخوای بری ،بدون که نیست ونابودي

javad jan
08-20-2014, 10:38 AM
باغ خیالم خلوت از هجوم ستاره ها
به باغ خشک این دلم یه روزی تو فقط بیا
عاشقی رو گم می کنم تو بهت این ثانیه ها
باز خودمو جا می زارم تو ظلمت خیابونا
فقط بیا واسهیه بار تو تنهاییم قدم بذار
بدون تو من می میرم ،دنیا رو من می خوام چیکار
سهم من از تو خاطره ست، حسرته و همینو بس
من خودمو گم می کنم تو روزای پوچ و عبث
بدون تو خشک شده باز ریشه خنده تو تنم
شبا بازم بهیاد تو اسیر غصه وغمم
روزای دوری از شما واسم تمومی نداره
آسمونم واسه چشمام ابرا رو هدیه مییاره
خاطره روزای خوب گوشه نشین ذهنمه
بعد سفر کردن تو دلم داره جون می کنه
رفتی تو اما خوب بدون روزای من همش سیاس
همدم من بعد شما غریبی این جادهاس
اون همه بیداری شب فقط به خاطر تو بود
به احترام رفتنتیه عمر آزگار سکوت

javad jan
08-20-2014, 10:38 AM
هنوز این لحظه های من ، میون ثانیه گیره
بدون تو همه شعرام ، برای من چه دلگیره
دیگه عطر سکوت شب برای من معما نیست
جواب این دل خستم، دیگه تردید و اما نیست
هنور این التهاب شب من و به گریه می ندازه
تو بازی نگاه تو، دل من ساده می بازه
منم هم درد آینه، همون که رنگ آوازم
میون این همه تردید، بدون محکوم به آغازم
بازم اون آبی چشمات منو همرنگ فردا کرد
بدون که ،این غم عشقت، منو هم کیش صحرا کرد
برای از شما گفتن تمام واژ ها کُهنَن (کهنه اند)
کنار چشم زیباتون، ستاره ها همه خُفتن
هنوزم شرم آینه تو چشمای تو مواج
دیگه باور بکن این دل، به دستای تو محتاج
اگه دستاتو نسپاری به بغض این دل تنگم
یه روز میاد که می بینی، بدون تو چه بی رنگم

javad jan
08-20-2014, 10:38 AM
مردن و پوسیدن دل ،واسه ما ها طبیعیه
بزار رو راست بهت بگم چه دنیایه غریبیه
طعم خوش زندگی رو فقط تو قصه شنیدیم
کنار هرچی آشناستیه عمر غریبی کشیدیم
گریه های شبونه رو پشت نقاب جا می زاریم
به جای شونه شما ، رو دیوارا سر می زاریم
رو چهره خسته من آثار درد و شبنمه
سهم من از خنده دل قصه کاه و سوزنه
اگه غریبی جرم ماست، باشه عزیز ملالی نیست
باید که سوخت وساخت حالا ،چون که دیگه چاره ای نیست
واسیه گرمی دلا آرزو هارو خط زدیم
تو این قمار بی هدف باختنو ما خوب بلدیم
حالا می فهمم زندگی ،روزای سخت و پر تنش
این دلمو کسی ندید باز به اسیری بردنش
اینجا میون آدما، چقدر غریت و بی کسم
اینجا همه فرق می کنن، منم که مثل هیچکسم

javad jan
08-20-2014, 10:39 AM
رنگ التماس حرفام ، گوش بده ای همه هستیم
تو خودت بهم می گفتی ، ما مثل هیچکسی نیستیم
من بدون تو سکوتم ،یه همیشه غرق ابهامیه غروب دل شکسته ، تا ابدیه بی سر انجام
این روزا، دل خوشی من ،یه درخت بی بهاره
سهم من از اون همه عشق، طعم تلخ انتظاره
من نمی رسم به دستات، باورش برام چه سخته
قصه من و غم تو ، واسه دل همیشه تلخهیادگاری از تو موندهیه سبدیاسای وحشی
کاش از اول می دونستم، تو من و دوستم نداشتی
خشک و پژمرده و بی روح، نگاهم به جاده موندهیاد اون روزای سر خوش ،کل هستیمو سوزنده
جای خالیت توی خونه، تیشه ای به قلب من زد
از همون روزی که رفتی، غمت هر شب به ما سر زد

javad jan
08-20-2014, 10:39 AM
خرم آن روز كزين منزل ويران بروم
راحت جان طلبم از پي جانان بروم


گر چه دانم كه به جايي نبرد راه غريب
من به بوي سر آن زلف پريشان بروم

دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملك سليمان بروم

در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت
با دل زخم كش و ديده گريان بروم

نذر كردم گر از اين غم به درآيم روزي
تا در ميكده شادان و غزل خوان بروم

به هواداري او ذره صفت رقص كنان
تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم

javad jan
08-20-2014, 10:39 AM
بیقراری دیشب ...دلتنگی امشب



دلتنگ از کنار پنجره گذشتم
دیشب من چنان فیلمی در دور تند از ذهن خسته ام عبور کرد
بیهوده برایت میگویم:
« دیشب هوای بیرون بوی تو را داشت
ماه از تو سخن میگفت و ستاره از تو می نوشت
دیشب باد آواز تو را میخواند و درختان سر مست رقص تو را تکرار میکردند
راستی بگویمت دیشب فاخته هم خواند و دخترک کوچک همسایه گریه نکرد
من غرق خیال تو دوره کردم شبها و روزهای گذشته را که چگونه آواز تو را تکرار کنم
چه بگویم که غرور کلمه های پیشین تو پنجره را بست و چراغ را کشت
وآخر در زیر ملحفه ای گرفتار سرود خواندم که باید گذاشت و گذشت.... »
دلتنگ از کنار پنجره می گذرم
با یاد گذشته ای نه چندان دور که پنجره تکرارش کرد
امشب پرده را هم میکشم..........

javad jan
08-20-2014, 10:39 AM
و چشمه چشمه چشمه سار چشمانم ...
نگاه ساكت تو را تر و نمور و خسته...
به ديده هاي يك ترانه تا ابد سپرد...
و اين دل رميده را رميده تر كرد ه...
نگو نگاه من از بغض و خواب و اشك و تري ...
غنيمتش تمام باشدش نبودن تو ... نبودن خويش

javad jan
08-20-2014, 10:39 AM
عشق يعني سبز و جاري تا خدا عشق يعني گم شدن تا انتها
عشق يعني يک نماز بيقرار نور ديدن در دل شبهاي تار
عشق يعني يک قدم تا آسمان اوج صحبتهاي خوب بندگان
عشق يعني يک صدا با دل شدن همنشين و مهمان محمل شدن
عشق يعني همنوايي با سروش همسفر بارودپر جوش و خروش
عشق يعني همسفر با قاصدک هم نشيني با نگاه شاپرک
عشق يعني لحظه زيباي عشق عشق يعني آبي درياي عشق
عشق يعني هفت رنگ يک رنگين کمان انحناي رنگ رنگ آسمان
عشق يعني نغمه يک ني لبک بالهاي پر ز رنگ شاپرک
عشق يعني يک نماز پر نياز در دو دل با او شريک جانماز
عشق يعني يک سکوت ماندني عشق يعني يک نداي خواندني

javad jan
08-20-2014, 10:40 AM
شب از صداي سكوت من ....
از خواب مي پرد...
پريشان و خسته و بي تاب تاب دل....
و آغوش خواب خوابش مي برد و من....
تاب تاب اباسي بازي مي كنم ....
در نگاه سيال خواب...
باز هم منم ...
در قفس رها.....

javad jan
08-20-2014, 10:40 AM
ای بــرادر! خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک میشود
و بقدر نیاز تو فرود می آید
و بقدر آرزوی تو گسترده میشود
و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود
و به قدر دل امیدواران گرم میشود

یتیمان را پدر می شود و مادر
بی برادران را برادر می شود
بی همسرماندگان را همسر میشود
عقیمان را فرزند میشود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه میشود
در تاریکی ماندگان را نور میشود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید
از ناجوانمردیهــا
ناراستی ها
نامردمی ها!

چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره ی شما
با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند

مگر از زندگی چه میخواهید
که در خدایی خدا یافت نمیشود؟
که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود
که به نفرت پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود
که به خلاف پناه میبرید؟
و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت را پاس نمی دارید ؟

javad jan
08-20-2014, 10:41 AM
اي نخست هميشگي يكتا

آفتاب قديمي ي دنيا

سيب سرخ بهشت پيغمبر

يك سبد ياس بر جمال شما

ابتدايت هميشه نا معلوم

انتهاي تو نيز نا پيدا

راستي گر نباشي اي بانو

چه غريب است حرفهاي خدا

خانه ات پايتخت اين عالم

حجت من حديث سبز كسا

فاطمه اي فرشته خيرات

بر تو و خاندان تو صلوات

چشمهايت ستاره مي بارد

مثل خورشيد روشني دارند

نور ماه و ستاره و خورشيد

چقدر پيش چشم تو تارند

جلوه كردي و از مكان خودت

آمدي وفرشته ها دارند ...

از بلندا ي عرش تا مكه

سر راه تو ياس مي كارند

آمدي و تمام هر چه كه هست

به مقام تو سجده مي آرند

فاطمه اي فرشته خيرات

بر تو و خاندان تو صلوات

اي خداوندي تجسم ما

كعبه بي نشان مردم ما

صبح روز نخست ريخته اند

جاي انگور سيب در خم ما

سوره ي مكي رسول خدا

نذر چشمانتان تبسم ما

بامتان پشت بام جبرا ئيل

خانه ات آسمان هفتم ما

گردش مهربان اين دستاس

آرد داري براي گندم ما

فاطمه اي فرشته خيرات

بر توو خاندان تو صلوات

تو فرادا تو فرد تو تو حيد

تو مساوي سيزده خورشيد

تو همان سيب روشني كه از ل

از درخت خدا پيمبر چيد

تو رسولي ولي به طرز دگر

مرتضايي ولي به شكل جديد

معجر روشن تو هجده سال

به خودش رنگ آفتاب نديد

شب ندارد مدينه ام با تو

السلام عليك يا خورشيد

فاطمه اي فرشته خيرات

بر توو خاندان تو صلوات

سر تو روي بالش پر بود

جلوه ات جلوه اي معطر بود

نان تو از بهشت مي آمد

آب نوشيدنيت كوثر بود

مثل يك گنبد طلايي شهر

پشت بامت پر از كبوتر بود

آمدي و ملائك بالا

عرض تبريكشان به حيدر بود

روز ميلاد تو براي رسول

به خداوند "روز مادر "بود

فاطمه اي فرشته خيرات

بر تو و خاندا ن تو صلوات

اي خداي جمالي ي دنيا

جلوه بي مثالي ي دنيا

نام تو بي وضو نمي آيد

بر زبان اهالي دنيا

اي پري اي فرشته بالا

تو كجا و حوالي دنيا

تو كنار خداي خويش، خوشي

كوري جاي خالي دنيا

ما هميشه پي جواب توايم

اي غروب سئوالي دنيا

فاطمه اي فرشته بركات

بر تو و خاندان تو صلوات

بي تو اين سفره ها كريم نداشت

بي تو اين بادها نسيم نداشت

تو اگر جلوه اي نمي كردي

طور موساي ما كليم نداشت

با وجود وجود تو ديگر

حضرت آمنه يتيم نداشت

بي تو ذكر رئوف " بسم اله "

داشت رخمن ولي رحيم نداشت

حرمت قبله هم ترك مي خورد

خانه ي تو اگر حريم نداشت

فاطمه اي فرشته خيرات

بر تو و خاندان تو صلوات

آينه صفحه كتاب تو

آسمان شيشه گلاب تو بود

اولين عكس در حجاب خدا

دور تا دور عرش قاب تو بود

صبح ها، ظهرها نگاه علي

چشم به راه آفتاب تو بود

روزها نيمه ي جنوب زمين

سنگ زيرين آسياب تو بود

چادر خاكي زمين خورده

مرتضي هم ابوتراب تو بود

فاطمه اي فرشته خيرات

بر تو و خاندان تو صلوات

سروده علي اكبر لطيفيان

javad jan
08-20-2014, 10:41 AM
خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه

تو را می سپارم به دل های خسته

javad jan
08-20-2014, 10:41 AM
شليل شرم رسيده شلال صورت من باش
خيال غير بگردان و خال صورت من باش


تو چارده شب قدر مرا به صبح رساندي
درون بركه چشمت هلال صورت من باش

اذان توبه اگر در شب شراب نجوشد
دلت سياه نباشد،بلال صورت من باش

اگر به هجمه لبخند زعفران نرسيدي،
به زار زردي اشك زلال صورت من باش

نگو رباعي خيام را چه گونه بميرم
كه خاك كوزه شدم من،سفال صورت من باش

قرار شد كه مرا با تو اشتباه بگيرند
شبيه معني من شو!مثال صورت من باش

نگو كه ميوه ممنوعه ،عشق،در به درتكرد
شروع وسوسه سيب كال صورت من باش

به من نگاه نكن يوسفي نخواهي ديد،آه...
مرا حراج كن و بي خيال صورت من باش


(حافظ ايماني)

javad jan
08-20-2014, 10:41 AM
نیامدنت را به فال نیک می گیرم
از کجا معلوم
که می آمدی و خنده هایت
شبیه خنده های نامردان نشده بود؟
از کجا
که می آمدی و دست هات
به جای بوی نوازش من در خواب
بوی اسکلت هایی که هنوز نمرده اند نمی داد؟
به نیامدنت ادامه بده
شبی که رفتی
حسابی ماه بودی
از کجا که شبی که خدایی نکرده برمی گردی
ماه را زیر قدم های تند هوس آلودت
شکنجه نکرده باشی؟

مهدیه لطیفی +

javad jan
08-20-2014, 10:41 AM
هیچ کس تنهایی ام را حس نکرد
لحظه ی ویرانیم را حس نکرد

در تمام لحظه هایم هیچ کس
وسعت صدایم را حس نکرد

آن که سامان غزلهایم از اوست
بی سرو سامانیم را حس نکرد

هیچ کس حس نکرد درد دل من چیست
عاشقانه زیستن,عاشقانه دل کندنم حس نکرد

ما دوست داریم دوستان باوفا را
هیچ کس معنی حرفهایم را حس نکرد

javad jan
08-20-2014, 10:42 AM
بخند و بگذار ابر حسرت روزهای تلخ ، لحظه ای هم که شده آسمان زندگی مرا ترک نماید .

بخند و بگذار تا دست در دستان سبزت از زمین درد پر بگیرم و زندگی را با نگاه پر از امید و کرشمه ات از سر بگیرم .

بخند و کوله بارم را پر کن از شکوفه های سفید سعادت و مرا گم کن در نی نی معصوم این نگاه پر از نجابت .

بخند و شکوفه شو و بنشین بر شاخسار تکیده امیدهایم که درغروب تلخ خزان رمق بریده ز پاهایم.

بخند و خورشید شو و بسوزان هر چه برف سرد بر سر گلشن عاطفه خالصانه من است .

بخند و عید بیا و دلم را خانه تکانی کن و با نگاه مست و شیدایت دلم را پاسبانی کن .

بخند و کوه غرورم را فرو ریز و و جودم را ز ساغر شراب تبسمت کن لبریز .

بخند و ادعا (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D8%A7%D8%AF%D8%B9%D8%A7) یم را مُهر بطلان بکوب و دلم را ز جذبه کاذب ادعا (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D8%A7%D8%AF%D8%B9%D8%A7) بروب .

بخند و کمک کن تا پنجره نگاه را فرش کنم زیر پای قدمهای طلایی خورشید ،

که دلم از تلنگر نگاه روحانی ات ، سخت لرزید .

javad jan
08-20-2014, 10:43 AM
مام وطن



کجا پناه برم
خانه ی همیشه ی من
کجا ؟
که در تو حصارم ز باد می روید
کجا پناه برم
سرزمین تاریکم
کجا
که در تو کفن بر سراب من موید
مرا تو در غبار سیاهت بخواب می سپری
مرا تو با شراب سپیدت به آب می سپری
چگونه می شود این خانه را
گسست از خویش
که در منی و بیابان چو قطره ای در چشم
که با منی و عطشبانگ سبزه ها در گوش
کجا پناه برم
مادرم ، تولد من
پرده پوش تابوتم
که این ستاره به دامان شب
بزرگ شده است
کجا که نیست دگر چون تو
خویش و هم دشمن
باغ و هم ویران

javad jan
08-20-2014, 10:43 AM
آزادی



آزادی !
ای پرنده ی زندانی
این باغ باژگون
بی نغمه های تو
دل در سرود خاکسار که بندد ؟
آزادی !
ای خموش تر از من
این خفتگان سنگدل تیره رای را
جز پرتو بهار صدایت
دیگر چه می تواند
بیداری آورد ؟
آزادی
ای گرفتار
با ما بگو ، بگوی
آخر کدام دست
افسون شعله ات را
بندیّ دود ساخت ؟
آزادی !
آزادی !
مانده در قفس شب
هر شب هزار هزار آفتابگرد
تسلیم می شوند به زنجیر خاک تا
یک لحظه صبح سر به سوی تو افرازند
آزادی !
آزادی!
با ما بگو ، بگوی
این باغ رنج ماست که بی تو
مانده است منتظر
با باغ خستگان دگر نیز ؟
دیگر چگونه اعتقاد توانم داشت
که این پرنده ی تنها
در ذهن ما به زنجیر
آه سیاهچاه افق های دور را
با سبزه زار نور بدل کرده است ؟
به به !
چه باروری ، باغی !
این باغ نیست ، بهشت است
فریادی از قفس
درقلب کس خدا نکرده اگر روید
کم تر عقوبتش
چنگال دار
یا دهن طعمه خواه زندان است
و اینست
کز لابلای صخره ی اندیشه ای گران
برگ اشارتی
سر می کشد ز بیم
باید که دست را
پرواز دیگری در یاد بست
تا باز آن پرنده ، خورشید فکر ما
بر شاخه های انگشت
از چیله های نور
آشیانه بسازد

javad jan
08-20-2014, 10:43 AM
سماع سوختن



عشق شادی ست ، عشق آزادی ست
عشق آغاز آدمی زادی ست
عشق آتش به سینه داشتن است
دم همت بر او گماشتن است
عشق شوری زخود فزاینده ست
زایش کهکشان زاینده ست
تپش نبض باغ در دانه ست
در شب پیله رقص پروانه ست
جنبشی در نهفت پرده ی جان
در بن جان زندگی پنهان
زندگی چیست ؟ عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن
زنده است آن که عشق می ورزد
دل و جانش به عشق می ارزد
آدمی زاده را چراغی گیر
روشنایی پرست شعله پذیر
خویشتن سوزی انجمن افروز
شب نشینی هم آشیانه ی روز
آتش این چراغ سحر آمیز
عشق آتش نشین آتش خیز
آدمی بی زلال این آتش
مشت خاکی ست پر کدورت و غش
تنگ و تاری اسیر آب و گل است
صنمی سنگ چشم و سنگ دل است
صنما گر بدی و گر نیکی
تو شبی ، بی چراغ تاریکی
آتشی در تو می زند خورشید
کنده ات باز شعله ای نکشید ؟
چون درخت آمدی ، زغال مرو
میوه ای ، پخته باش ، کال مرو
میوه چون پخته گشت و آتشگون
می زند شهد پختگی بیرون
سیب و به نیست میوه ی این دار
میوه اش آتش است آخر کار
خشک و تر هر چه در جهان باشد
مایه ی سوختن در آن باشد
سوختن در هوای نور شدن
سبک از حبس خویش دور شدن
کوه هم آتش گداخته بود
بر فراز و فرود تاخته بود
آتشی بود آسمان آهنگ
دم سرد که کرد او را سنگ ؟
ثقل و سردی سرشت خارا نیست
نور در جسم خویش زندانی ست
سنگ ازین سرگذشت دل تنگ است
فکر پرواز در دل سنگ است
مگرش کوره در گداز آرد
آن روان روانه باز آرد
سنگ بر سنگ چون بسایی تنگ
ب جهد آتش از میان دو سنگ
برق چشمی است در شب دیدار
خنده ای جسته از لبان دو یار
خنده نور است کز رخ شاداب
می تراود چو ماهتاب از آب
نور خود چیست ؟ خنده ی هستی
خنده ای از نشاط سرمستی
هستی از ذوق خویش سرمست است
رقص مستانه اش ازین دست است
نور در هفت پرده پیچیده ست
تا درین آبگینه گردیده ست
رنگ پیراهن است سرخ و سپید
جان نور برهنه نتوان دید
بر درختی نشسته ساری چند
چند سار است بر درخت بلند ؟
زان سیاهی که مختصر گیرند
آسمان پر شود چو پر گیرند
ذره انباشتی و تن کردی
خویشتن را جدا ز من کردی
تن که بر تن همیشه مشتاق است
جفت جویی ز جفت خود طاق است
رود بودی روان به سیر و سفر
از چه دریا شدی درنگ آور ؟
ذره انباشی چو توده ی دود
ورنه هر ذره آفتابی بود
تخته بند تنی ، چه جای شکیب ؟
بدر ای از سراچه ی ترکیب
مشرق و مغرب است هر گوشت
آسمان و زمین در آغوشت
گل سوری که خون جوشیده ست
شیرهی آفتاب نوشیده ست
آن که از گل و گلاب می گیرد
شیره ی آفتاب می گیرد
جان خورشید بسته در شیشه ست
شیشه از نازکی در اندیشه ست
پری جان اوست بوی گلاب
می پرد از گلابدان به شتاب
لاله ها پیک باغ خورشیدند
که نصیبی به خاک بخشیدند
چون پیامی که بود ، آوردند
هم به خورشید باز می گردند
برگ ، چندان که نور می گیرد
باز پس می دهد چو می میرد
وامدار است شاخ آتش جو
وام خورشید می گزارد او
شاخه در کار خرقه دوختن است
در خیالش سماع سوختن است
دل دل دانه بزم یاران است
چون شب قدر نور باران است
عطر و رنگ و نگار گرد همند
تا سپیده دمان ز گل بدمند
چهره پرداز گل ز رنگ و نگار
نقش خورشید می برد در کار
گل جواب سلام خورشیدست
دوست در روی دست خندیدست
نرم و نازک از آن نفس که گیاه
سر بر آرد ز خاک سرد و سیاه
چشم سبزش به سوی خورشیدست
پیش از آتش به خواب می دیدست
دم آهی که در دلش خفته ست
یال خورشید را بر آشفته ست
دل خورشید نیز مایل اوست
زان که این دانه پاره ی دل اوست
دانه از آن زمان که در خاک است
با دلش آفتاب ادراک است
سرگذشت درخت می داند
رقم سرنوشته می خواند
گرچه با رقص و ناز در چمن است
سرنوشت درخت سوختن است
آن درخت کهن منم که زمان
بر سرم راند بس بهار و خزان
دست و دامن تهی و پا در بند
سر کشیدم به آسمان بلند
شبم از بی ستارگی ، شب گور
در دلم گرمی ستاره ی دور
آذرخشم گهی نشانه گرفت
که تگرگم به تازیانه گرفت
بر سرم آشیانه بست کلاغ
آسمان تیره گشت چون پر زاغ
مرغ شب خوان که با دلم می خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی برگشت
گر نه گل دادم و بر آوردم
بر سری چند سایه گستردم
دست هیزم شکن فرود آمد
در دل هیمه بوی دود آمد
کنده ی پر آتش اندیشم
آرزومند آتش خویشم

javad jan
08-20-2014, 10:44 AM
آن عشق که دیده گریه آموخت ازو
دل در غم او نشست و جان سوخت ازو
امروز نگاه کن که جان و دل من
جز یادی و حسرتی چه اندوخت ازو

تقدیم به عشقم

javad jan
08-20-2014, 10:44 AM
من آفتاب درخشان و ماه تابان را
بهين طراوت سرسبزي بهاران را
زلال زمزمه روشنان باران را
- درود خواهم گفت
صفاي باغ و چمن
دشت و كوهساران را،

و من
- چو ساقه نورسته
باز خواهم ُرست
و در تمامي اشياء پاك تجريدي

وجود گمشده اي را دوباره خواهم جست

javad jan
08-20-2014, 10:44 AM
هر چند که رنگ و روی زيباست مرا

چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا

معلوم نشد که در طربخانه خاک

نقاش ازل بهر چه آراست مرا





چون عهده نمی شود کسی فردا را

حـالی خوش دار اين دل پر سودا را

می نوش به ماهتاب ای ماه که ما

بـسيار بـــگردد و نــيـابد ما را





چون در گذرم به باده شویید مرا

تلقين ز شراب ناب گویید مرا

خواهید به روز حشر یابید مرا

از خاک در میکده جوييد مرا

javad jan
08-20-2014, 10:44 AM
آرامش آغوشت را

پس گرفته ام

از باد ,باران, آفتاب, دریا......

حالا

می وزم

می بارم

می تابم

وبا مهتاب در جزر و مدی عجیب

عشقبازی می کنم

و تمام گیاهان زمین

در بطن من رشد می کنند.....

javad jan
08-20-2014, 10:44 AM
این شعر نیست آتش خاموش معبد (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D9%85%D8%B9%D8%A8%D8%AF) یست
این شعر نیست قصه احساس سنگهاست
این شعر نیست نقش سرابیست در کویر
این شعر نیست زندگی گنگ رنگ هاست
گر شعر بود بر لب خشکم نمی نشست
گر شعر بود از دل سردم نمی رمید
گر شعر بود درد مرا فاش می نمود
گر شعر بود تیغ به زخمم نمی کشید
این شعر نیست لاشه مردیست پای دار
این شعر نیست خون شهیدیست روی راه
این شعر نیست رنگ سیاهی است در سپید
این شعر نیست رنگ سپیدیست در سیاه
گر شعر بود مونس چنگ و رباب بود
گر شعربود از دل خود می زدودمش
گر شعر بود بر لب یاران سرود بود
گر شعر بود نیمه شبی می سرودمش

javad jan
08-20-2014, 10:45 AM
و حدس می زنم شبی مرا جواب میكنی

و قصر كوچك دل مرا خراب میكنی

سر قرار عاشقی همیشه دیر كرده ای

ولی برای رفتنت عجب شتاب میكنی

من از كنار پنجره تو را نگاه میكنم

و تو به نامدیگری مرا خطاب می كنی

چه ساده در ازای یك نگاه پاك و ماندنی

هزار مرتبه مرا ز خجلت آب میكنی

به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام

تو كمتر از غریبه ای مرا حساب میكنی

و كاش گفته بودی از همان نگاه اولت

كه بعد من دوباره دوست انتخاب می كنی...

javad jan
08-20-2014, 10:45 AM
گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانیم

وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانیم

داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو

هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم

مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام

تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم

یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند

انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم

وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها

تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم

تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من

پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم

در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم

سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم

زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی

ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم

حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن

ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانیم

javad jan
08-20-2014, 10:45 AM
شاکیِ روزگار منم،
تمام اين شهر متهم،
یه حادثه چند ساعته
با من میاد قدم، قدم...

زخما دهن وا می کنن
وقتی دل از دشنه پره،
دستِ منو بگیر که پام
رو خونِ عشقم می سُره...

بگو که از کدوم طرف
می شه به آرامش رسید،
وقتی تو چشم هر کسی
برقِ فریبو می شه دید؟

راهِ ضیافتو به من
دستای کی نشون می ده،
وقتی که حتا گلِ سرخ
اين روزا بوی خون می ده؟

وقتی زندگی با چاقو قسمت می شه،
وقتی رفاقتا خیانت می شه،
محکمه تو، تو خیابون برپا کن!
وقتی که عشق همرنگِ نفرت می شه...

تمرین مرگ می کنم
تو گودِ این پیاده رو.
یه چیزی انگار گم شده،
بین نگاهِ من و تو!

دارم به داشتن یه زخم
تو سینه عادت می کنم.
دارم شبامو با تنِ
یه مُرده قسمت می کنم...

وقتی زندگی با چاقو قسمت می شه،
وقتی رفاقتا خیانت می شه،
محکمه تو، تو خیابون برپا کن!
وقتی که عشق همرنگِ نفرت می شه

javad jan
08-20-2014, 10:46 AM
عشق پرواز بلندی است مرا پر بدهید
به من اندیشۀ از مرز فراتر بدهید
من به دنبال دل گمشده ای می گردم
یک پریدن به من از بال کبوتر بدهید
تا درختان جوان راه مرا سد نکنند
برگ سبزی به من از فصل صنوبر بدهید
یادتان باشد اگر کار به تقسیم کشید
باغ جولان مرا بی در و پیکر بدهید
آتش از سینۀآن سرو جوان بردارید
شعله اش را به درختان تناور بدهید
تا که یک نسل به یک اصل خیانت نکند
به گلو فرصت فریاد ابوذر بدهید
عشق اگر خواست، نصیحت به شما گوش کنید
تن برازنده او نیست به او سر بدهید
دفتر شعر جنون بار مرا پاره کنید
یا به یک شاعر دیوانۀ دیگر بدهید...

javad jan
08-20-2014, 10:46 AM
اگر دردی نباشد


اگر دستی کسی سوی من آرد
گریزم از وی و دستش نگیرم

به چشمم بنگرد گر چشم شوخی
سیاه و دلکش و مستش نگیرم

به رویم گر لبی شیرین بخندد
به خود گویم که : این دام فریب است

خدایا حال من دانی که داند ؟
نگون بختی که در شهری غریب است

گهی عقل اید و رندانه گوید
که : با آن سرکشی ها رام گشتی

گذشت زندگی درمان خامی ست
متین و پخته و آرام گشتی

ز خود پرسم به زاری گاه و بی گاه
که : از این پختگی حاصل چه دارم ؟

به جز نفرت به جز سردی به جز یأس
ز یاران عاقبت در دل چه دارم ؟

مرا بهتر نبود آن زندگانی
که هر شب به امیدی دل ببندم ؟

سحرگه با دو چشم گریه آلود
بر آن رؤیای بی حاصل بخندم ؟

مرا بهتر نبود آن زندگانی
که هر کس خنده زد گویم صفا داشت ؟

مرا بهتر نبود آن زندگانی
که هر کس یار شد گویم وفا داشت ؟

مرا آن سادگی ها ، چون ز کف رفت ؟
کجا شد آن دل خوش باور من ؟

چه شد آن اشک ها کز جور یاران
فرو می ریخت ، از چشم تر من ؟

چه شد آن دل تپیدن های بیگاه
ز شوق خنده یی ، حرفی ، نگاهی ... ؟

چرا دیگر مرا آشفتگی نیست
ز تاب گردش چشم سیاهی ؟

خداوندا شبی همراز من گفت
که : نیک و بد در این دنیا قیاسی ست

دلم خون شد ز بی دردی خدایا
چو می نالم ،‌ مگو از ناسپاسی ست

اگر دردی در این دنیا نباشد
کسی را لذت شادی عیان نیست

چه حاصل دارم از این زندگانی
که گر غم نیست شادی هم در آن نیست


تقدیم به ...

javad jan
08-20-2014, 10:46 AM
من از تو دل نمي برم اگر چه از تو دلخورم

اگرچه گفته ای ترا به خاطرات بسپرم

هنوز هم خيال کن کنار تو نشسته ام

مني که در جوانی ام به خاطرت شکسته ام

تو در سراب آينه شبانه خنده مي کنی

من شکست داده راخودت برنده مي کنی

نيامدی و سالها نظر به جاده دوختم

بيا ببين که بی تو من چه عاشقانه سوختم

رفيق روزهای خوب رفيق خوب روزها

هميشه ماندگار من هميشه در هنوزها

صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختی

به لحظه ای که عشق را بدون من شناختی

javad jan
08-20-2014, 10:46 AM
هیچکس دیگر نمی تواند بند اسارت از پایت بگسلد.


تو خود صیاد خودی، چگونه می توانم آزادت کنم؟


تو خود بند بگسل و رها شو!


تو عاشقی بر زنجیر هایت و آزادی از من می طلبی؟


چه خواهش عبثی!


تو خود عامل بد بختی ها ورنجهای خودی واز من آزادی را می طلبی ؟


و تو همچنان همان بذر ها می افشانی. به همان راه می روی . همان آدم گذشته ای،


وهمان گیاهان را باغبانی ،


که می تواند تو را نجات دهد؟


چرا کسی باید تو را نجات دهد؟


آزادی تو مسئولیت من نیست .


من در آنچه که هستس . نقشی نداشتم ،


تنها تو ! تنها تویی که خود را به این روز انداخته ای !


شری راجینیش

javad jan
08-20-2014, 10:48 AM
اشک رازیست

لبخند رازیست

عشق رازیست

اشک آن شب لبخند عشقم بود

قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخواهی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم مرا فریاد کن

درخت با جنگل سخن می گوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن می گویم

نامت را به من بگو

دستت را به من بده

حرفت را به من بگو

من ریشه های تورا در یافته ام

با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام

و دستهایت با دستان من آشناست

در خلوت روشن با تو گریسته ام

برای خاطر زندگان

و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیبا ترین سرودها را

زیرا که مردگان این سال عاشق ترین زندگان بودند

دستت را به من بده

دستهای تو با من آشناست

ای دیر یافته با تو سخن می گویم

بسان ابر که با طوفان

بسان علف که با صحرا

بسان باران که با دریا

بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن می گوید

زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام

زیرا که صدای من با صدای تو آشناست

javad jan
08-20-2014, 10:48 AM
صحبت گل سرخ از باران و
صحبت باران از گل سرخ است،
اما هي باد مي‌آيد،
آمدن، وزيدن، و افعال ساده‌ئي ديگر.
با اين همه، وقتي که وزيدنِ باد ... هي بي‌جهت است،
يعني چه!؟ هي علامتِ حيرت! هي علامت پرسش؟


گل سرخ، پياده‌ئي مغموم است
گوشه‌ي يک پارک قديمي شايد
خواب دامنه‌ئي دور از دست را مي‌بيند.
پس چرا پي ستاره در پياله‌ي آب مي‌گردي گلم!؟
يک امشب نخواب و بر بام باد برآ،
سينه‌ريز ستارگانِ باکره را به نرخ يک آواز ساده خواهي خريد.


فکر مي‌کني من بي‌جهت به اين زبانِ هفت ساله رسيده‌ام!؟
نه به جان نسيما، نه!
بخاطر همه‌ي آن خوابهامان در نيمه‌راهِ بيم و باور است که چانه مي‌زنم
باد که بيايد، باران که بيايد
تو بايد به عمد از ميان آوازهاي کودکان بگذري
چترت را کنار ايستگاهي در مه فراموش کن
خيس و خسته به خانه بيا
نمي‌خواهي شاعر باشي، باران باش!
همين براي هفت‌پشتِ روئيدنِ گل کافي است،
چه سرخ، چه سبز و چه غنچه!

javad jan
08-20-2014, 11:05 AM
خانمانـسوز بود آتـش آهـی گاهـی

ناله‌ای میشکند پشت سپاهی گاهی

گر مقـدّر بشود سـلک سـلاطین پویـد
سالک بی خـبر خفـته براهــی گاهی

قصه یوسف و آن قوم چه خوش پنـدی بود
به عزیزی رسد افتـاده به چاهی گاهی

هستی‌ام سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتـش افروز شود برق نگـاهی گاهی

روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
رو سپیدی بود از بخت سیاهی گاهی

عجبی نیـست اگر مونس یار است رقـیب
بنشیند بر ِ گل، هرزه گیـاهی گاهی

چشـم گریـان مرا دیدی و لبخـند زدی
دل برقصد به بر از شوق گنـاهی گاهی

اشک در چشـم، فریبـنده‌ترت میـبینـم
در دل موج ببـین صورت ماهی گاهی

زرد رویـی نبـود عیـب، مرانم از کوی
جلـوه بر قریه دهد، خرمن کاهی گاهی

دارم امیّـد که با گریه دلـت نرم کنـم
بهرطوفانزده، سنگی است پناهی گاهی

javad jan
08-20-2014, 11:05 AM
برای بزرگداشت تو

پیراهنم را گلدوزی می کنم

و ریشه هایم را

در گلدانی کوچک می کارم

سبزینه های من

باورتمام بوسه هایت را

گل می دهند

بسیار تشنه ام .....

نگاهم می کنی؟

javad jan
08-20-2014, 11:06 AM
عاقبت صید سفر شد یار ما یادش بخیر
نازنینی بود و از ما شد جدا یادش بخیر

با فراقش یاد من تا عهد دیرین پر گرفت
گفتم ای دل ، سالهای جان فزا یادش بخیر

ان لب خندان که شبهای غم و صبح نشاط
بوسه میزد همچو گل بر روی ما یادش بخیر

با همه بیگانه ماندم تا که از من دل برید
صحبت ان دلنواز اشنا یادش بخیر

یار رفت وعمر رفت و جمع ما پاشیده شد
راستی خوش عشرتی بود ای خدا یادش بخیر

میرسد روزی که از من هم نماند غیر یاد
ان زمان بر تربتم گویی که ها : یادش بخیر...

javad jan
08-20-2014, 11:06 AM
شبي شناخت دلت را و ني‌لبك برداشت
براي از تو سرودن دلش ترك برداشت

چه آسمان سپيدي مقابلش روييد
دو بال سبز به ابعاد شاپرك برداشت

در آرزوي بهاري هميشه جاويدان
خيال سبز ترا مثل يك محك برداشت

شبيه آدم عاشق گناه را فهميد
وسيب چشم تو انگار بوي شك برداشت

درست لحظه‌ي چيدن...چه خواب شيريني
ميان هق‌هق باران دلش ترك برداشت ...

javad jan
08-20-2014, 11:06 AM
با من بودي منت نميدانستم *** تا من بودي منت نميدانستم

رفتم چه من ار ميان ترا دانستم *** با من بودي منت نميدانستم

javad jan
08-20-2014, 11:07 AM
به سراغ من اگر مي آييد
پشت هيچستانم
پشت هيچستان جايي است
پشت هيچستان رگ هاي هوا پر قاصد هايي است
كه خبر مي آرند از گل واشده دورترين بوته خاك
روي شن ها هم نقش هاي سم اسبان سواران ظريفي است كه صبح
به سر تپه معراج شقايق رفتند
پشت هيچستان چتر خواهس باز است
تا نسيم عطشي در بن برگي بدود
زنگ باران به صدا مي آيد
آدم اينجا تنهاست
و در اين تنهايي سايه ناروني تا ابد جاري است
به سراغ من ار مي آييد نرم و آهسته بياييد مبادا كه ترك بر دارد
چيني نازك تنهايي من

javad jan
08-20-2014, 11:14 AM
هوا تراست به رنگ هوای چشمانت
دوباره فال گرفتم برای چشمانت

اگرچه تنگ و کوچک است حجم این دنیا
قبول کن که بریزم به پای چشمانت

بگو چه وقت دلم را زیاد خواهی برد؟
اگرچه خوانده از جای جای چشمانت

دلم مسافر تنهای شعر شب بوهاست
که مانده در عطش کوچه های چشمانت

چه می شود تو صدایم کنی به لهجه ی موج
به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت

به انتهای جنون رسیده ام اکنون
به انتهای خود و ابتدای چشمانت...

javad jan
08-20-2014, 11:14 AM
يك شب نشان خانه ي ما را به ياد آر
شيرين ترين ترانه ي ما را به ياد آر

محنت كش زمانه شدم آشناي عشق
فرياد عاشقانه ي ما را به ياد آر

در كوچه هاي شهر طنين صداي ماست
گلبانگ صادقانه ي ما را به ياد آر

هر دم به ياد تو دل ما را بهانه اي ست
گلواژه ي بهانه ي ما را به ياد آر

يك لحضه اين زمانه به كامم نبوده است
كج بودن زمانه ي ما را به ياد آر

در آسمان بختِ من يك ستاره نيست
يك شب نشان خانه ي ما را به ياد آر...

javad jan
08-20-2014, 11:14 AM
اینجا کسی برای کسی کس نمی شود
حتی عقاب در خور کرکس نمی شود

جایی که سهم مرد بجز تازیانه نیست
حق با تو بود ماندنمان عاقلانه نیست

ما می رویم مقصدمان نا مشخص است
هر جا رویم بی شک از این شهر بهتر است

از سادگیست گر به کسی تکیه کرده ایم
اینجا که گرگ با سگ گله برادر است
ما می رویم ماندن با درد فاجعه است
در عرف ما نشستن یک مرد فاجعه است

javad jan
08-20-2014, 11:15 AM
آری آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان را نا پیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

فروغ فرخزاد

javad jan
08-20-2014, 11:15 AM
با تو نگاه خسته ی من حرف می زند
آری لبان بسته ی من حرف می زند

قدری بمان، سکوت مرا گوش کن برو
دارد دل شکسته ی من حرف می زند

من عاشقم هنوز، نگاه معذبت
از عهد ناگسسته ی من حرف می زند

تو فال سرنوشت منی،فال من هنوز
از طالع خجسته ی من حرف می زند

هر شب کنار پنجره ای باز،آسمان
با بالهای بسته ی من حرف می زند

هر شب کنار پنجره ای رو به انتظار
با تو نگاه خسته ی من حرف می زند...

javad jan
08-20-2014, 11:16 AM
باز باران،

با ترانه،

با گهر های فراوان

می خورد بر بام خانه.

من به پشت شیشه تنها

ایستاده

در گذرها،

رودها راه اوفتاده.



شاد و خرم

یک دو سه گنجشک پر گو،

باز هر دم

می پرند، این سو و آن سو



می خورد بر شیشه و در

مشت و سیلی،

آسمان امروز دیگر

نیست نیلی.



یادم آرد روز باران:

گردش یک روز دیرین؛

خوب و شیرین

توی جنگل های گیلان.



کودکی ده ساله بودم

شاد و خرم

نرم و نازک

چست و چابک



از پرنده،

از خزنده،

از چرنده،

بود جنگل گرم و زنده.



آ سمان آبی، چو دریا

یک دو ابر، اینجا و آنجا

چون دل من،

روز روشن.



بوی جنگل،

تازه و تر

همچو می مستی دهنده.

بر درختان میزدی پر،

هر کجا زیبا پرنده.



برکه ها آرام و آبی؛

برگ و گل هر جا نمایان،

چتر نیلوفر درخشان؛

آفتابی.



سنگ ها از آب جسته،

از خزه پوشیده تن را؛

بس وزغ آنجا نشسته،

دم به دم در شور و غوغا.



رودخانه،

با دو صد زیبا ترانه؛

زیر پاهای درختان

چرخ میزد، چرخ میزد، همچو مستان.



چشمه ها چون شیشه های آفتابی،

نرم و خوش در جوش و لرزه؛

توی آنها سنگ ریزه،

سرخ و سبز و زرد و آبی.



با دو پای کودکانه

می دویدم همچو آهو،

می پریدم از لب جو،

دور میگشتم ز خانه.



می کشانیدم به پایین،

شاخه های بید مشکی

دست من می گشت رنگین،

از تمشک سرخ و مشکی.



می شندیم از پرنده،

داستانهای نهانی،

از لب باد وزنده،

رازهای زندگانی



هر چه می دیدم در آنجا

بود دلکش، بود زیبا؛

شاد بودم

می سرودم

“روز، ای روز دلارا!

داده ات خورشید رخشان

این چنین رخسار زیبا؛

ورنه بودی زشت و بیجان.



این درختان،

با همه سبزی و خوبی

گو چه می بودند جز پاهای چوبی

گر نبودی مهر رخشان؟



روز، ای روز دلارا!

گر دلارایی ست، از خورشید باشد.

ای درخت سبز و زیبا!

هر چه زیبایی ست از خورشید باشد.”



اندک اندک، رفته رفته، ابر ها گشتند چیره.

آسمان گردید تیره،

بسته شد رخساره ی خورشید رخشان

ریخت باران، ریخت باران.



جنگل از باد گریزان

چرخ ها می زد چو دریا

دانه ها ی [ گرد] باران

پهن میگشتند هر جا.



برق چون شمشیر بران

پاره میکرد ابر ها را

تندر دیوانه غران

مشت میزد ابر ها را.



روی برکه مرغ آبی،

از میانه، از کرانه،

با شتابی چرخ میزد بی شماره.



گیسوی سیمین مه را

شانه میزد دست باران

باد ها، با فوت، خوانا

می نمودندش پریشان.



سبزه در زیر درختان

رفته رفته گشت دریا

توی این دریای جوشان

جنگل وارونه پیدا.



بس دلارا بود جنگل،

به، چه زیبا بود جنگل!

بس فسانه، بس ترانه،

بس ترانه، بس فسانه.



بس گوارا بود باران

به، چه زیبا بود باران!

می شنیدم اندر این گوهر فشانی

رازهای جاودانی، پند های آسمانی؛



“بشنو از من، کودک من

پیش چشم مرد فردا،

زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -

هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا.”

javad jan
08-20-2014, 11:18 AM
مساحت رنج


شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید


مگر مساحت رنج مرا حساب کنید


محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید


خطوط منحنی خنده را خراب کنید


طنین نام مرا موریانه خواهد خورد


مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید


دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم


مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید


در انجماد (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D8%A7%D8%AF) سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم


مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید


مگر سماجت پولادی سکوت مرا


درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید


بلاغت غم من انتشار خواهد یافت


اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید...

قيصر امين پور

javad jan
08-20-2014, 11:20 AM
باد پَرسه می‌زند،
تا نان را، از منقار تُرد گنجشکان بِرُباید.
دختران شالیکار پنهان می کنند، دلهاشان رادر سبد چای!
و ما همچنان، از مُردگان پیر، غولهای جوانی می‌سازیم !
و غولهای جوان را، به قامت مُردگان پیر، کوچک می‌کنیم …
تا همسنگ گور شود .
باد، پرسه می‌زند،
ماه چکه می‌کند از گلوی گنجشک،
و من،
گریه‌ام می‌گیرد …
در این جغرافیای خسته‌ی بلاتکلیف،
که دامن پُرخارش را
تا آخر دنیا کشیده است.
گریه‌ام می‌گیرد،
نه برای رفتار متروک عقل،
یا روزنامه‌های عصر،
یا جمعه‌های دیوانه،
برای تنهایی
تعمید
دانایی
عشق
شادمانی از کف رفته!
برای ماهی‌ها
با آن پوست پولک پولک‌شان
که به رودخانه نیامدند.
و برای هر آنچه، به زندگی پیوندمان می‌دهد.
حالا تو، سبب گریه‌ی مرا می‌دانی،
و می دانی که هیچ چیز به قدر خنده‌های تو،
نوزاد ماهی‌ها،
و گلی که به سپیده دمی می‌شکفد، خوشبختم نمی‌کند …

javad jan
08-20-2014, 11:22 AM
دنیای این روزای من هم قد تنپوشم شده

اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده



دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده

تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده



هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم

آینده این خونه را با شمع روشن میکنم



در حسرت فردای تو تقویمو پر می کنم

هر روز این تنهایی رافردا تصور میکنم



هم سنگ این روزای من تنها شبم تاریک نیست

اینجا بجز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست



هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم

آینده این خونه را با شمع روشن میکنم



دنیای این روزای من هم قد تنپوشم شده

اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده



دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده

تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده....

javad jan
08-20-2014, 11:23 AM
دلبرکم چیزی بگو به من که از گریه پرم
به من که بی صدای تو از شب شکست می خورم

دلبرکم جیزی بگو به من که گرم هق هق ام
به من که آخرینه ی اواره های عاشقم

چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی
غزل بشن ترانه هام نه هق هق دلواپسی

نزار که از سکوت تو پر پر بشن ترانه هام
دوباره من بمونم و خاکستر پروانه هام

چیزی بگو اما نگو از مرگ یاد و خاطره
کابوس رفتنت بگو از لحظه های من بره

چیزی بگو اما نگو قصه ی ما بسر رسید
نگو که خورشیدک من چادر شب بسر کشید

دقیقه ها غزل میگن وقتی سکوت و میشکنی
قناری ها عاشق میشن وقتی تو حرف میزنی

دلبرکم چیزی بگو به من که خاموش توام
به من که هم بستر تو اما فراموش توام

چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی
غزل بشن ترانه هام نه هق هق دلواپسی

نزار که از سکوت تو پر پر بشن ترانه هام
دوباره من بمونم و خاکستر پروانه هام

چیزی بگو اما تگو از مرگ یاد و خاطره
کابوس رفتنت بگو از لحظه های من بره

چیزی بگو اما نگو قصه ی ما بسر رسید
نگو که خورشیدک من چادر شب بسر کشید...

javad jan
08-20-2014, 11:24 AM
به تو از تو می نويسم
به تو ای هميشه در ياد
ای هميشه از تو زنده
لحظه های رفته بر باد

وقتی که بن بست غربت
سايه سار قفسم بود
زير رگبار مصيبت
بی کسی تنها کسم بود

وقتی از آزار پاييز
برگ و باغم گريه می کرد
قاصد چشم تو آمد
مژده ی روييدن آورد

به تو نامه می نويسم
ای عزيز رفته از دست
ای که خوشبختی پس از تو
گم شد و به قصه پيوست

ای هميشگی ترين عشق
در حضور حضرت تو
ای که می سوزم سراپا
تا ابد در حسرت تو

به تو نامه می نويسم
نامه ای نوشته بر باد
که به اسم تو رسيدم
قلمم به گريه افتاد

ای تو يارم روزگارم
گفتنی ها با تو دارم
ای تو يارم
از گذشته يادگارم

به تو نامه می نويسم
ای عزيز رفته از دست
ای که خوشبختی پس از تو
گم شد و به قصه پيوست

در گريز ناگزيرم
گريه شد معنای لبخند
ما گذشتيم و شکستيم
پشت سر پلهای پيوند

در عبور از مسلخ تن
عشق ما از ما فنا بود
بايد از هم می گذشتيم
برتر از ما عشق ما بود...

javad jan
08-20-2014, 11:25 AM
دليل بودن تو




هر کسی دوتاست .

و خدا یکی بود .

و یکی چگونه می توانست باشد ؟

هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست .

و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .

عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند .

خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد .

و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد .

و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد .

و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند .

و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور .

اما کسی نداشت ...

و خدا آفریدگار بود .

و چگونه می توانست نیافریند .

زمین را گسترد و آسمانها را برکشید ...

و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .

و با نبودن چگونه توانستن بود ؟

و خدا بود و با او عدم بود .

و عدم گوش نداشت .

حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم .

و حرفهایی است برای نگفتن ...

حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند .

و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ...

و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت .

درونش از آنها سرشار بود .

و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟

و خدا بود و عدم .

جز خدا هیچ نبود .

در نبودن ، نتوانستن بود .

با نبودن نتوان بودن .

و خدا تنها بود .

هر کسی گمشده ای دارد .

و خدا گمشده ای داشت ...

javad jan
08-20-2014, 11:25 AM
رخصت زیستن را دست بسته، دهان بسته گذشتم
دست و دهان بسته گذشتیم
و منظر جهان را
تنها
از رخنه ی تنگ چشمی ی حصار شرارت دیدیم و
اکنون
آنک در کوتاه بی کوبه در برابر و
آنک اشارت دربان منتظر!
دالان تنگی را که در نوشته ام
به وداع
فراپشت می نگرم:
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.
به جان منت پذیرم و حق گزارم!
چنین گفت بامداد خسته...

javad jan
08-20-2014, 11:25 AM
بی تو انگار که این پنجره ها دیوارند
بازبا من سرلجبازی دیگر دارند

هرچه درچارطرف مینگرم میبینم
درودیوار هم ازهرم تنم تب دارند

التهاب وعطش ودردخودت میدانی
روزگاریست که برشانه من آوارند

مگذذار ای گل من بازدراین دردآباد
برسر عاطفه ام پای ستم بگذارند

خوب من کاش ازاین فاصله حس میکردی
لحظه هایم همه ازعطرتنت سرشارند

آرزوم است که می آمدی ودستانت
ازمیان من وتوفاصله رابردارند

javad jan
08-20-2014, 11:25 AM
زندگی یک بازی درد آور است
زندگی یک اول بی آخر است

زندگی کردیم اما باختیم
کاخ خود را روی دریا ساختیم

لمس باید کرد این اندوه را
بر کمر باید کشید این کوه را

زندگی را با همین غمهاخوش است
با همین بیش و همین کمها خوش است

باختیم و هیچ شاکی نیستیم
بر زمین خوردیم وخاکی نیستیم

javad jan
08-20-2014, 11:28 AM
ترسم این است که پاییز تو یادم برود
حس اشعار دل انگیز تو یادم برود

ترسم این است که بارانی چشمت نشوم
لذت چشم غزلخیز تو یادم برود

بی شک آرامش مرگ است درونم٫وقتی
حس از حادثه لبریز تو یادم برود

من به تقویم خدایان زمان شک دارم
ترسم این است که پاییز تو یادم برود

با غزلها ت بیا چون همه چیزم شده اند
قبل از آنی که همه چیز تو یادم برود




علي اكبر رشيدي

javad jan
08-20-2014, 11:29 AM
می خواستم که از تو بگویم، نفس نبود
آتش گرفته بود وُ مرا ، راه ِ پس نبود

بعد از هجوم وحشی ِ آن تند باد زشت
دور و برم به جز تلی از خار و خس نبود

دیدم که از جماعت یاران ِ نیمه راه
حتی برای طعنه زدن ، هیچ کس نبود

در، باز بود وُ وسعت پرواز، دلفریب
اما مجال ِ پرزدنم از قفس نبود

سوزانده بود روح مرا هُرمی از عطش
از جام چشم های تو یک جرعه بس نبود

شاید که اشتباه و عجولانه بوده عشق
شاید که کودکانه ، ولیکن هوس نبود

می ترسم از ادامه ی راهی که دیگران
رفتند و در نهایت ِ آن هیچ کس نبود...

javad jan
08-20-2014, 11:30 AM
چون سنگها صدای مرا گوش می کنی
سنگی و نا شنیده فراموش می کنی

رگبار نو بهاری وخواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی

دست مرا که ساقه ی سبز نوازش است
با برگهای مرده هم اغوش می کنی

گمراه تر از روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی ومدهوش می کنی

ای ماهی طلائی مرداب خون من
خوش باد مستیت، که مرا نوش می کنی

تو دره ی بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری وخاموش می کنی

در سایه ها، فروغ تو بنشست ورنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می کنی...

javad jan
08-20-2014, 11:35 AM
بادهاي سهمگيني مي‌وزد.

موجهاي خشمگين مي خيزد از دريا

در گذرگاه حيات و زندگاني

« كوه » خواهي بود، يا چون كاه؟

كوه اگر باشي، تواني ماند

روي در روي هزاران موج

سينه اندر سينه هر باد ... هر طوفان

كاه، اگر باشي چه مي‌داني

خرمني را در مسير بادها بنگر

آنچه مانده گندم است

و آنچه باد، آن را ربايد كاه!

javad jan
08-20-2014, 11:35 AM
دوباره واژه به واژه ترانه می بافم
برای بودن با تو بهانه می بافم
و تارهای نگاه تو را که بی همتاست
به پود خاطره ای عاشقانه می بافم


درون خانه ای از التماس دستانم
تمام شعر تو را عارفانه می بافم
به این امید که فردا دوباره می آیی
دعای وصل تو را من شبانه می بافم


دوباره قصه مرداب را نگو بانو...
تو فرصتی بده خود را روانه می بافم
شبیه رود بزرگی که در پی دریاست
نگاه بحر تو را بی کرانه می بافم


درخت زندگیم ریشه کن شده اما
امید زندگی من: جوانه می بافم
اگر اراده کنی می رسم به آغوشت
و توی قلب تو من آشیانه می بافم...

javad jan
08-20-2014, 11:36 AM
مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را

خیانت قصه تلخی است اما از که می نالم
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را

نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را

کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را

نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است
که وحشی می کند چشمانش آهوان صحرا را

چه خواهد کرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را

javad jan
08-20-2014, 11:44 AM
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد


سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد


عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد


آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد


آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد ...

javad jan
08-20-2014, 11:48 AM
آن عشق كه ديده گريه آموخت ازو
دل در غم او نشست و جان سوخت ازو

امروز نگاه كن كه جان و دل من
جز يادی و حسرتی چه اندوخت ازو

javad jan
08-20-2014, 11:48 AM
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت
افشین یداللهی

javad jan
08-20-2014, 11:49 AM
عشق يك سيب بهشتي است كه بي پرهيز است
وبه اندازه چشم تو خيال انگيز است...
مملو از خون دل است اين همه اما دل نيست
كاسه ي صبر من است اين كه چنين لبريز است
حيف از اين صرف نظر هاست خدا مي داند
كه دل منصرف از عشق دلي ناچيز است.......

javad jan
08-20-2014, 11:49 AM
با آنكه ز مـا هيـچ زمــان يـاد نكردي

اي آنكه نرفتي دمي از ياد ،كجــاي؟

javad jan
08-20-2014, 11:49 AM
مثل کبریت کشیدن در باد،دیدنت دشوار است،من که به معجزه عشق ایمان دارم،میکشم آخرین دانه ی کبریتم را در باد،هر چه بادا باد...

javad jan
08-20-2014, 11:51 AM
من از پشت شبهای بی خاطره
من از پشت زندان غم آمدم
من از آرزوهای دور ودراز
من از خواب چشمان نم آمدم
تو تعبير رؤيای ناديده ای
تو نوری كه بر سايه تابيده ای
تو يك آسمان بخشش بی طلب
تو بر خاك ترديد باريده ای
تو يك خانه در كوچه زندگی
تو يك كوچه در شهر آزادگی
تو يك شهر در سرزمين حضور
تويی راز بودن به اين سادگی
مرا با نگاهت به رؤيا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر
دلم قطره ای بي تپش در سراب
مرا تا تكاپوی دريا ببر

javad jan
08-20-2014, 11:51 AM
ساحل نشسته ام من و دریا نمی شوی
از حال این شکسته که جویا نمی شوی

تعبیر خواب های تو ام تا سحر ، ولی
از خواب تلخ فاصله ها پا نمیشوی

این کوچه ها به درد من عادت نمی کنند
پا در خودم گرفتی و پیدا نمیشوی

آغوش تو ، لبان مرا خشک می کند
در قید و بند بوسه ی من جا نمی شوی

بشکن نقاب فاصله را - تا ببینمت
با این حجاب خاطره ، زیبا نمی شوی

کورند چشم های من از شب نشینی ات
پیچیده ای به حادثه – فردا نمی شوی

بر دفترم هجوم تنت موج می زند
شرقی تر از همیشه و رسوا نمی شوی

در من هنوز ذکر تو الهام می شود
حالا بگو خدای غزل ها نمیشوی...

javad jan
08-20-2014, 11:51 AM
لحظه ها در پي هم ميگزند و ميان انها تو فقط ميماني
لحظه اي با من باش تا ابد در دل من مهماني

javad jan
08-20-2014, 11:55 AM
كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند
بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند

قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند

بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را
شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند

مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند

چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها
شاید این باران كه می بارد- شما را تر كند ...

javad jan
08-20-2014, 12:00 PM
چيست اين باران كه دلخواه من است ؟
زير چتر او روانم روشن است .
چشم دل وا مي كنم
قصه يك قطره باران را تماشا مي كنم :
در فضا،
همچو من در چاه تنهائي رها،
مي زند در موج حيرت دست و پا،
خود نمي داند كه مي افتد كجا !
در زمين،
همزباناني ظريف و نازنين،
مي دهند از مهرباني جا به هم،
تا بپيوندند چون دريا به هم !
قطره ها چشم انتظاران هم اند،
چون به هم پيوست جان ها، بي غم اند .
هر حبابي، ديدهاي در جستجوست،
چون رسد هر قطره، گويد: - « دوست! دوست ... !»
مي كنند از عشق هم قالب تهي
اي خوشا با مهر ورزان همرهي !
با تب تنهائي جانكاه خويش،
زير باران مي سپارم راه خويش.
سيل غم در سينه غوغا مي كند،
قطره دل ميل دريا مي كند،
قطره تنها كجا، دريا كجا،
دور ماندم از رفيقان تا كجا!
همدلي كو ؟ تا شوم همراه او،
سر نهم هر جاكه خاطرخواه او !
شايد از اين تيرگي ها بگذريم .
ره به سوي روشنائي ها بريم .
مي روم، شايد كسي پيدا شود،
بي تو، كي اين قطره دل، دريا شود؟
(( فریدون مشیری))

javad jan
08-20-2014, 12:00 PM
دوستت دارم پریشان ، شانه می خواهی چه کار ؟

دام بگذاری اسیرم ، دانه می خواهی چه کار ؟

تا ابد دور تو می گردم ، بسوزان ! عشق کن !

ای که شاعر سوختی ، پروانه می خواهی چه کار ؟

مـُردم از بس شهر را گشتم ، یکی عاقل نبود

راستی تو این همه دیوانه می خواهی چه کار ؟

مثل من آواره شو از چار دیواری درآ !

در دل من قصر داری ، خانه می خواهی چه کار ؟

خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین

شرح این زیبایی از بیگانه می خواهی چه کار ؟

شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن

گریه کن ! پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار ؟

javad jan
08-20-2014, 12:01 PM
نا بلد
به آزاد ه ای تهی دست

توکی رسم این روزها را بلد می شوی؟
تو هم اهل جمع و حساب و عدد می شوی؟

گل ساده پوش و صبورو نجیبم ، تو کی
کمی مثل مردم دچار حسد می شوی ؟!

مگر جنس پروانه هستی که از عشق گل
چنان او که خود را به آتش زَنَد می شوی

میان شلوغای شهر از دل مردمان
سرت را فرو برده در خویش و ، رد می شوی

سر راهِ جولان هر هرزه آب سیاه
کمر بسته ، از خود گذشته، و سد می شوی

به هنگام گفتن از آداب سود و زیان
تو خاموش می ما نی و نابلد می شوی

تو بیگانه با روزِ گاری و در چشم ما ؛
عجیبی و با بهت و حیرت رصد می شوی

ترا گفته باشم که با این روال و سیاق
سرآخر چو گل های وحشی لگد می شوی

و یا در وسیع و بلندای طبعِ خودت
گرفتا ر دائم به حبس ابد می شوی
عمیدرضا مشایخی

javad jan
08-20-2014, 12:01 PM
چشمهایت


چه کسی چشم تو را دید و نشد عاشق تو؟
ای فدای دل بی غل و غش و صادق تو

بعد ازین چشم که زیبائی عالم در اوست
چه بجز محنت و غم داد به تو خالق تو؟

رودی از عشق تو در من بخروش است انگار
ای تنت آب روان و دل من قایق تو

تو به این خوبی و ، من با نفس خسته ء خود
چه سرایم ؟ چه بگویم ؟ که بود لایق تو

می هراسم من ازین عاطفهء چون آبت
تو بگو من چه کنم تا نشوم عاشق تو؟

بگذرم باید ازین شط هراس و تردید
تو چو عذرای منی ، من بشوم وامق تو ؟


عمیدرضا مشایخی

javad jan
08-20-2014, 12:01 PM
برای تو می نویسم...

برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست...

برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست...

برای تويی كه احساسم از آن وجود نازنين توست...

برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...

برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...

برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی...

برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است ...

برای تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است....

برای تويی كه قلبت پـاك است...

برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است...

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است

javad jan
08-20-2014, 12:01 PM
و کاش مرد غزل‌خوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
کسی شبیه خدا نیست، هیچ کس، ای کاش
کمال مطلق انسان شهر برگردد
چه خوب می‌شد اگر مرد آسمانی ما
به جمع خاکی خوبان شهر برگردد
خدا کند برکت ـ این خیال دور از ذهن ـ‌
شبی به سفره بی‌نام شهر برگردد
شبیه خانه ارواح ساکت و سردیم
خدای خوب! بگو جان شهر برگردد
هنوز منتظرم یک نفر خبر بدهد
که باز یوسف کنعان شهر برگردد ...

javad jan
08-20-2014, 12:02 PM
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود کز پا جانان من بیفتد
یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانه ام زچشم گریان من بیفتد
ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من
ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد
از گوهر مرادم چشم امید بسته ست
این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد ؟
خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
چون آن پری به دستش دیوان من بیفتد ...

javad jan
08-20-2014, 12:02 PM
بی نگاهِ عشق مجنون نيز ليلايي نداشت
بي مقدس مريمي دنيا مسيحايي نداشت

بي تو اي شوق غزل‌آلوده‌يِ شبهاي من
لحظه‌اي حتي دلم با من هم‌آوايي نداشت

آنقدر خوبي كه در چشمان تو گم مي‌شوم
كاش چشمان تو هم اينقدر زيبايي نداشت!

اين منم پنهانترين افسانه‌يِ شبهاي تو
آنكه در مهتاب باران شوقِ پيدايي نداشت

در گريز از خلوت شبهايِ بي‌پايان خود
بي تو اما خوابِ چشمم هيچ لالايي نداشت

خواستم تا حرف خود را با غزل معنا كنم
زير بارانِ نگاهت شعر معنايي نداشت

پشت درياها اگر هم بود شهري هاله بود
قايقي مي‌ساختم آنجا كه دريايي نداشت

پشت پا مي‌زد ولي هرگز نپرسيدم چرا
در پس ناكاميم تقدير جاپايي نداشت

شعرهايم مي‌نوشتم دستهايم خسته بود
در شب باراني‌ات يك قطره خوانايي نداشت

ماه شب هم خويش مي‌آراست با تصويرِ ابر
صورت مهتابي‌ات هرگز خودآرايي نداشت

حرفهاي رفتنت اينقدر پنهاني نبود
يا اگر هم بود ، حرفي از نمي آيي نداشت

عشق اگر ديروز روز از روز‌گارم محو بود
در پسِ امروز‌ها ديروز، فردايي نداشت

بي تواما صورت اين عشق زيبايي نداشت
چشمهايت بس كه زيبا بود زيبايي نداشت.......

javad jan
08-20-2014, 12:02 PM
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم

سیل افتاده به خونم

تو چه سان می گذری، غافل از اندوه درونم

بی من از كوچه گذر كردی و رفتی

بی من از شهر سفر كردی و رفتی

قطره ای اشك درخشید به چشمان سیاهم

تا خم كوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی

نگهت هیچ نیافتاد به راهی كه گذشتی

چون در خانه ببستم دگر از پای نشستم

گوییا زلزله آمد گوییا خانه فرو ریخت سر من

بی تو من در همه ی شهر غریبم

بی تو كس نشنود از این دل بشكسته صدایی

بر نخیزد دگر از مرغك پر خسته نوایی

تو همه بود و نبودی

تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من

كه ز كویَت نگریزم

گر بمیرم ز غم دل، با تو هرگز نستیزم

من و یك لحظه جدایی؟ نتوانم! نتوانم!

بی تو من زنده نمانم

javad jan
08-20-2014, 03:13 PM
جــفـا از ســـر گرفتــی یــاد میـدار نکـردی آن چه گفتـی یاد میدار

مــرا تنها در آن شب های تاریــک رهـا کـردی و رفتـی یاد میدار

به گوش خصم می‌گفتی سخن‌ها مـرا دیــدی نهفتــی یاد میدار

نگفتی خار باشــم پیــش دشـمن چو گــل با او شکفتی یاد میدار

گرفتــم دامــنت از من کشــیدی چنیــن کردی و رفـتی یاد میدار

همی‌گویم عتــابی من به نرمـــی تو مـی‌گویی به زفتی یاد میدار

مــرا بیــدار در شب ‌های تاریـــک رهــا کردی و خفتــی یاد میدار

فتـــادی بارها ، دســتت گرفتـــم دگـربـاره نیـــفتــی یاد میدار

روانــت شــاد بادا شــمس تبــریز دلـم بـردی و رفتــی یاد میدار

javad jan
08-20-2014, 03:13 PM
بذار وقتی که میری دل نبینه

می ترسم باز بهونه تو بگیره

بیاد از پنجره راه و ببینه

یا که طاقت نیاره و بمیره

تو حتی رفتنت یک جور دیگه ست

تو میری و چشام راضی نمیشن

چه حالی داره این چشمای خیسم

درست وقتی میری بارونی میشن

درست وقتی که میری عشق تنهاست

برام سخته که تو اینجا نباشی

تورو میسپارمت دست خدا باز

ته قلبم میخوام همخونه باشی

نه من تنها برات دلگیر میشم

نگاه کن رازقی هم بیقراره

هوا ابری که نیست دلتنگه خونه

شبامون آسمون مهتاب نداره

پرستو میگه اینجا موندگاره

نمی ره تا نشونی تو نگیره

اگه سخت نیست برات برگرد به خونه

یه کاری کن دلم آروم بگیره

اگه سخت نیست برات فکر دلم باش

هنوزم یادته با اینکه رفتی

تو گفتی موندگاری تا ته عشق

به یادت مونده اینهارو تو گفتی

هنوز من هستم و تو هستی و عشق

یه دنیا دلخوشی اندازه ما

تموم قصه های خوب و شیرین

اگه خواستی میشن همخونه ما

javad jan
08-20-2014, 03:13 PM
" بدون قافیه ماندم ، دل غزل تنگ است "
چقدر ؛ شاعر این روزگار دل سنگ است

بیار تیغ ؛ سرم را بزن که "قطعه" شوم
که سخت بین من و مطلع غزل جنگ است

مرا به وعده دریا از این غزل بردند
به برکه ای که فقط آشیان خرچنگ است

و شعر آینه اش را نمی برد بر دست
برای اینکه نگاه شما پر از سنگ است

همانکه خط سیاهی به روی شعر کشید
بهانه کرد؛ حنای حکیم بی رنگ است

قبول کن که همین درد ، درد سنگینم
فقط ، فقط و فقط با غزل هماهنگ است

مرا به خال لب دوست بازگردانید
اگر چه بین من و او هزار فرسنگ است...

javad jan
08-20-2014, 03:14 PM
به یادت داغ بر دل می نشانم

ز دیده خون به دامن می فشانم

چو نی گر نالم از سوز جدایی

نیستان را به آتش می کشانم

javad jan
08-20-2014, 03:14 PM
یک شبی مجنون نمازش راشکست
بی وضو درکوچه ی لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ ازجام الستش کرده بود
گفت یارب از چه خارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای؟
خسته ام زین عشق دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن!
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگت پیدا و پنهانت منم...
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی...!

javad jan
08-20-2014, 03:15 PM
در سایه گاه خاطره های نگفتنی،

در سایه گاه بغض های چنپره زده درگلو

دل را پناه داده ام.

اینک شب های سرد ،

شب های پرده پوشی مهتاب

آبی اگر به چشم نمانده ست ،

تابی هنوز هست.

javad jan
08-20-2014, 03:15 PM
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ
شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد
گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ
کرده‌ای عهد که بازآیی و ما را بکشی
وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ
رفتی و باز نمی‌آیی و من بی تو به جان
جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ

javad jan
08-20-2014, 03:15 PM
پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند؟!


آری، اگر بسیار، اگر کم فرق دارند

شادم تصور می کنی وقتی ندانی

لبخندهای شادی و غم فرق دارند

برعکس می گردم طواف خانه ات را

دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند

من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان

با این حساب اهل جهنم فرق دارند

بر من به چشم کشته عشقت نظر کن

پروانه های مرده با هم فرق دارند!

فاضل نظری

javad jan
08-20-2014, 03:16 PM
مي‌روم شايد كمي حال شما بهتر شود
مي‌گذارم با خيالت روزگارم سر شود

از چه مي‌ترسي برو ديوانگي‌هاي مرا
آنچنان فرياد كن تا گوش عالم كر شود

مي‌روم ديگر نمي‌خواهم براي هيچ كس
حالت غمگين چشمانم ملال‌آور شود

بايد اين بازنده‌ي هر بار – جان عاشقم –
تا به كي بازيچه اين دست بازيگر شود

ماندنم بيهوده است امكان ندارد هيچ وقت
اين منِ ديرينِ من يك آدم ديگر شود.!..

javad jan
08-20-2014, 03:16 PM
بدرود عاشقانه ترين لحضه ها،دورد
يادش به خير با تو حضورم چه سبز بود

اما سكوت محض زمين در حجوم سرب
همدست سنگ و آهن و سيمان، تو را ربود

بعد از تو بر سياهي شب تكيه مي كند
مردي كه از لطافت خورشيد مي سرود

حتي طلوع در افق چشم هاي او
همچون غروب بي رمق و سرد مي نمود

اينك درون معبد اوهام خويشتن
تا صبح پيش پاي خودش مي كند سجود

javad jan
08-20-2014, 03:17 PM
تو را با غیر میبینم صـــــدایم در نمی اید
دلم میسوزد و کاری زدستم بر نمی اید

نشستم باده خوردم خون گریستم کنجی افتادم
تحمل میرود اما شب غـــــــــــــــــم سر نمی اید

چه سود از شرح این دیوانگیها بیقراریهـــا
تو مه بی مهری و حرف منت باور نمی اید

توانم گفت مستم میکنی با یک نگه اما
حبیبا درد هجرانت بگفتن در نمـــــی اید

منه بر گردن دل بیش از این طرق جفا کاری
که این دیوانه گر عاشق شود دیگر نمی اید

دلم در دوریت خون شد بیا و اشک چشمم ببین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافـــــــر نمی اید
"اخوان"

javad jan
08-20-2014, 03:17 PM
یك بحر...سرشك بودم و عمري ..سوز
افسرده و پير مي شدم روز بروز
با خيل گرسنگان چو هم رزم شدم
سوزم :همه ساز گشت و شامم همه روز

javad jan
08-20-2014, 03:17 PM
در قرنهای دور
در بستر نوازش یک ساحل غریب
زیر حباب سبز صنوبرها
همراه با ترنم خواب آور نسیم
از بوسه ای پر عطش آب و آفتاب
در لحظه ای که شاید
یک مستی مقدس
یک جذبه
یک خلوص

javad jan
08-20-2014, 03:17 PM
اگه از تو می نوشتم هرشبی هزار ترانه
واسه این بود كه تو بودی واسه گفتنم بهانه
منكه خاكستر نشین شبای تیره و تارم
این تو بودی كه شكفتی ، واسه من فصل بهارم
آره میشه آفتابی بود حتی تو شبای تیره نگو هیچوقت واسه ی ما عاشقی كه خیلی دیره
میشه از نو عاشقی كرد ، میشه آفتاب و صدا كرد
میشه عاشقونه دل باخت، تنو تو هوا رها كرد
یه طرف این تیرگیها ، یه طرف یه عشق خاموش
یه طرف یه آرزویی ، كه دیگه شده فراموش

javad jan
08-20-2014, 03:17 PM
نمی دانم بذر عشق تو را
دستان کدام باغبان در کویر قلبم پاشید
که شمیم آن ، همه ی فاخته ها و لادن ها را مست کرد

نمی دانم طراوت کدامین اقاقی را
پیشکش رؤیاهای آبی ام کردی
که کلبه ی ویران شده ی دلم
بهشت همه ی پروانه ها شد

بگذار در آرامش دریا گونه ات غرق شوم
و در احساس نقره ای ستاره ات تکثیر یابم

تا شاید از زندگی
تبسمی سبز هم نصیب من شود ...

javad jan
08-20-2014, 03:18 PM
باز یک غزل حکایت کسی که عاشق است
باز ما و کشف خلوت کسی که عاشق است

در سکوت چشم دوختن به جاده های دور
باز انتظار عادت کسی که عاشق است

دستهای التماس ما گشوده پس کجاست ؟
دستهای با محبّت کسی که عاشق است

باز هم سخن بگو سخن بگو شنیدنی ست
از زبان تو حکایت کسی که عاشق است

من اگر بخواهمت نخواهمت تو خوب باش
مثل حسن بی نهایت کسی که عاشق است

بغض های شب همیشه سهم نا امید هاست
خنده های صبح قسمت کسی که عاشق است

شاخه ها خدا کند به دست باد نشکند
عشق یعنی استقامت کسی که عاشق است

منتظر نایستید ٬ نوبت شما که نیست
نوبت من است ٬ نوبت کسی که عاشق است

javad jan
08-20-2014, 03:18 PM
پروانه

دلتنگ آمدنت بودم

چه خوب شد به دلتنگی من آمدی!!

اما حالا که قصد داری بروی

صبر کن تا برایت فانوس فاتحه ای روشن کنم...

می بینی!!

هیچ قانون (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%86) ی حتی قانون (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%86) ابن سینا نمی تواند مرهم

بالهای زخمی کسی باشد که دلش از دنیا گرفته است...

پروانه!!

می بینی چه قدر دل کندن از دریا سخت است

برای کسی که فکر می کند ماهی شده است...

می بینی چه قدر هوایی شده ام!!

javad jan
08-20-2014, 03:18 PM
هوشنگ ابتهاج (ه‍.ا. سايه)

تشويش



بنشينيم و بينديشيم
اين همه با هم بيگانه
اين همه دوري و بيزاري
به كجا آيا خواهيم رسيد آخر؟
و چه خواهد آمد بر سرما، با اين دلهاي
پراكنده

جنگلي بوديم،
شاخه در شاخه همه آغوش
ريشه در ريشه همه پيوند
وينك انبوه درختاني تنهاييم

مهرباني، به دل بسته ما مرغي‌ست
كز قفس در نگشاديمش
و به عذري كه فضايي نيست
وندرين باغ خزان خورده
جز سموم ستم آورده هوايي نيست
ره پرواز نداديمش

هستي ما كه چو آيينه
تنگ بر سينه فشرديمش
از وحشت سنگ‌انداز
نه صفا و نه تماشا
به چه كار آيد؟

دشمني دل‌ها را با كين خوگر كرد
دست‌ها با دشنه همدستان گشتند
و زمين از بدخواهي به ستوه آمد

اي دريغا، كه دگر دشمن رفت از ياد
وينک از سينه دوست
خون فرو مي‌ريزد.

دوست، كاندر بر او گريه انباشته را
نتواني سر داد
چه توان گفتش؟
بيگانه‌ست
و سرايي كه به چشم‌انداز پنجره‌اش نيست
درختي كه بر او مرغي
به فغان تو دهد پاسخ،
زندان است

من به عهدي كه بدي مقبول،
و توانايي دانايي‌ست؛
با تو از خوبي مي‌گويم.
از تو دانايي مي‌جويم.
خوب من،
دانايي را بنشان بر تخت
و توانايي را حلقه به گوشش كن!

من به عهدي كه وفاداري
داستاني‌ست ملال‌آور
و ابلهي نيست دگر، افسوس،
داشتن جنگ برادرها را باور،
آشتي را
به اميدي كه خرد فرمان خواهد راند
مي‌كنم تلقين.
وندرين فتنه بي‌تدبير
با چه دلشوره و بيمي نگرانم من ...

اين همه با هم بيگانه
اين همه دوري و بيزاري
به كجا آيا خواهيم رسيد آخر
و چه خواهد آمد بر سر ما؟
با اين دلهاي پراكنده
بنشينيم و بينديشيم.

javad jan
08-20-2014, 03:19 PM
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد

مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد

تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند

سایه در سایه این ثانیه ها خواهم مرد

شعله های بی تو ز بی رنگی دریا گفتند

موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد

javad jan
08-20-2014, 03:19 PM
محبت




من نمي دانم
وهمين درد مرا سخت مي آزارد
كه چرا انسان، اين دانا
اين پيغمبر
در تكاپوهايش
چيزي از معجزه آن سوتر
ره نبرده ست به اعجاز محبت
چه دليلي دارد؟

چه دليلي دارد
كه هنوز
مهرباني را نشناخته است؟
و نمي داند در يك لبخند،
چه شگفتي هايي پنهان است!
من برآنم كه در اين دنيا
خوب بودن به خدا سهل ترين كارست
و نمي دانم،
كه چرا انسان،
تا اين حد
با خوبي
بيگانه است
و همين درد مرا سخت مي آزارد!

فريدون مشيري

javad jan
08-20-2014, 03:19 PM
مي شود....




مي شود در جاده هاي آرزو
مثل بيد پاك مجنون تاب خورد
مي شود قويي غريب و تشنه بود
از لب درياچه دل آب خورد
مي شود يك شاخه گل را هديه داد
مي شود با خنده اي پايان گرفت
مي شود يك لكه ابر پاك بود
مي شود آبي شد و پايان گرفت
پس بيا دنياي پاك قلب را
جايگاه رويش گل ها كنيم
با نگاهي روح را رنگي زنيم
با تبسم خانه را زيبا كنيم
معني اين حرف ها يعني بيا
از تمام كينه ها عاري شويم
زخم يك پروانه را درمان كنيم
در كوير سينه اي جاري شويم...

مريم حيدرزاده

javad jan
08-20-2014, 03:20 PM
دنگ...،دنگ...
لحظه ها مي گذرد.
آنچه بگذشت، نمي آيد باز.

javad jan
08-20-2014, 03:20 PM
یش از اینها فکر میکردم خدا

خانه ای دارد میان ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس و خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور

برسرتختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از تاج او

هر ستاره پولکی از تاج او

javad jan
08-20-2014, 03:20 PM
به لب هایم مزن قفل خموشی
که در دل قصه ای ناگفته دارم
ز پایم باز کن بند گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم...

منم آن مرغ ، آن مرغی که دیریست
به سر اندیشه ی پرواز دارم
سرودم ناله شد در سینه ی تنگ
به حسرت ها سر آمد روزگارم

به لب هایم مزن قفل خموشی
که من باید بگویم راز خودرا
به گوش مردم عالم رسانم
طنین آتشین آواز خود را

javad jan
08-20-2014, 03:20 PM
عشق يك سيب بهشتي است كه بي پرهيز است
وبه اندازه چشم تو خيال انگيز است...
مملو از خون دل است اين همه اما دل نيست
كاسه ي صبر من است اين كه چنين لبريز است
حيف از اين صرف نظر هاست خدا مي داند
كه دل منصرف از عشق دلي ناچيز است.......

javad jan
08-20-2014, 03:21 PM
خلوتم را نشكن
شاید این خلوت من كوچ كند
به شب پروانه

به صدای نفس شهنامه
به طلوع اخرین افسانه

و غروبی كه در ان
نقش دیوانگی یك عاشق

بر سر دیواری پیدا شد

...

خلوتم را نشكن
خلوتم بس دور است

ز هوای دل معشوق سهند
خلوتم راه درازی ست میان من و تو

خلوتم مروارید است به دست صیاد
خلوتم تیر وكمانی ست به دست ارش

خلوتم راه رسیدن به خداست


خلوتم را نشكن

javad jan
08-20-2014, 03:21 PM
من هرچه بکوشمش به احسان هرگز نتوانمش سزا داد

جز فضل خدا که خواهد اورا با جنت جاودان جزا داد

javad jan
08-20-2014, 03:21 PM
هرشب كه فرصت مي كنم جوياي حالش مي شوم
از خويش بي خود گشته و مست خيالش مي شوم

در آسمان آرزو هر دم صدايش مي زنم
چشمم چو بر رويش فتد محو جمالش مي شوم

در هر شب تاريك من بدر است ماه صورتش
از شرم اين ديدار نو من هم هلالش مي شوم

جاريست اشك از ديدگان هرآن كه يادش مي كنم
مقبول درگاهش شوم اشك زلالش مي شوم

سرگشته و حيران شدم دلتنگ و بي ايمان شدم
گويم به هر شيدا دلي خط است و خالش مي شوم

جوياي حالش مي شوم مست از خيالش مي شوم
با اين دل سودائيم رنج و ملالش مي شوم

تاريكي و ظلمت گذشت خورشيد از نو سر كشيد
انگار خواب است اينكه من غرق وصالش مي شوم....

javad jan
08-20-2014, 03:21 PM
تنها تو مي داني دلم سرشار تنهائي ست
چشم هاي خسته ام غمبار و باراني ست

تنها تو مي داني سكوتم پر زفرياد است
اندوهگين و خسته ام اما لبم شاد است

تنها تو مي داني چقدر غمگين و تنهايم
ماه و ستاره گشته است همدرد شب هايم

وقتي نباشي بي قرار و خسته مي مانم
هر دل خوشي را بي تو از آينه مي دانم

من خوب مي دانم دلم بي تو زمستاني ست
تنها پناهم اشك هاي سرد و باراني ست

من خوب مي دانم تنفس بي تو دشوار است
غم با وجود تو سرش همواره بر دار است

با من بمان اي خوب من اي ماه شب هايم
من با حضور سبز تو از عشق سرشارم...

javad jan
08-20-2014, 03:22 PM
تو از عبور جاده ها مرا بهانه کن فقط
به رنگ عاشقانه ها مرا ترانه کن فقط

من از عبور جاده ها نشانی تو خوانده ام
تو هم بیا وبا دلت مرا نشانه کن فقط

به روی بام خانه ام بساز اشیانه ای
بیا کنار من بمان بیا ولا نه کن فقط

منم که پر ز غصه ام اسیر دست یاد ها
بیا وقلب خسته را پر از ترانه کن فقط....

javad jan
08-20-2014, 03:22 PM
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت

دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت

شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست

دوباره خرمن خکسترم زبانه گرفت

نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست

صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت

زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر

نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت

امید عافیتم بود روزگار نخواست

قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت

زهی بخیل ستمگر که هر چه داد به من

به تیغ باز ستاند و به تازیانه گرفت

چو دود بی سر و سامان شدم که برق بلا

به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت

چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت

ازین سموم نفس کش که در جوانه گرفت

دل گرفته ی من همچو ابر بارانی

گشایشی مگر از گریه ی شبانه گرفت

javad jan
08-20-2014, 03:22 PM
دوباره مثل تو آیا؟ دوباره مثل تو هرگز
دوباره مثل تو حاشا، دوباره مثل تو هرگز

دوباره مثل تو دیروز، دوباره مثل تو امروز
دوباره مثل تو فردا؟ دوباره مثل تو هرگز

دوباره مثل من؟ آری، چه بی‌شمار و فراوان
دوباره مثل تو اما ... دوباره مثل تو هرگز

کجاست آینه زادی که در کتاب نگاهش
هزار آینه زیبا دوباره مثل تو، هرگز

دوباره مثل تو روشن، دوباره مثل تو آبی
نخیر حضرت دریا! دوباره مثل تو هرگز!

javad jan
08-20-2014, 03:22 PM
در آینه عمر که نظر می کنم ،

دفتر زندگی را که ورق میزنم ،

دوران کودکی را می بینم که فارغ از هر مسئولیتی به بازی گذرانده ام

نوجوانی را هم گویی یکسره به بازی گذرانده ام

وامروز در نیمه راه زندگی گرچه کمی رسمی تر وبه قاعده دیگر ،به بازی مشغولم

اما بازی ام کودکانه تر است ...

زیرا اگرچه در کودکی در میان بازی ها تجربه ای می آموختم،

اما اینک همه مستی است وغفلت.

به درستی از یاد برده ام که پاییز نزدیک است...

تا فصل خزان اندکی بیش نمانده و من توشه ای نگرفته ام...

javad jan
08-20-2014, 03:22 PM
همین که پیش هم باشیم،همین که فرصتی باشه
همین که گاهی چشمامون،تو چشم آسمون واشه

همین که گاهی دنیار و با چشمای تو می بینم
همین که چشم به راه تو میون آینه می شینم

بازم حس می کنم زنده ام , بازم حس می کنم هستم
بگو با بودنت دل رو , به کی غیر تو می بستم

همین که میشه یادت بود،تو روزایی که درگیرم
که گاهی ساده می خندم،گاهی سخت دلگیرم

همین احساس خوبی که , دلت سهم منو داده
همین که اتفاق عشق , برای قلبم افتاده

بازم حس می کنم زنده ام بازم حس می کنم هستم
بگو با بودنت دل رو به کی غیر تو می بستم

javad jan
08-20-2014, 03:23 PM
تبعید شده ام به سرزمینت بانو
تا گریه کنم پیش زمینت بانو

از دور نمیشود گلم ،بوسیدت
این کیست جلوی دوربینت بانو

سهم دل من نمی شود نیلوفر
آرامـش ِ سبـز ِ آخریـنت بانو

هر لحظه قشنگی ات مرا جادو کرد
با شعــبده های این چنینت بانــو

با فاصله سر نمیکند دستانم
افتاده دوباره در کمینت بانو

هر جا بروی پیش تو ام ، باور کن
نزدیــک ترم به آستینت بانـــو

راضی شده ام خدایم باشی
کافر شده ام به غیر دینت بانو

گفتم که دلم به من فشار آورده
تبعید شده ام به سرزمینت بانو


" حسین ظهرابی "

javad jan
08-20-2014, 03:23 PM
دنیا را روشن کن

به زندگی طعمی ببخش

تا ببینی که عشق

چقدر می تواند آزادت کند

دنیا را روشن کن

مرا ببین!

و ببین که دوست داشتن چقدر می تواند شادت کند

تو می گویی که بال در آورده ای

پس به بالهایت بیاموز که پرواز کنند

بدون این که بپرسند چرا...

به بالهایت یاد بده

که زندگی کنند

که دوست داشته باشند

دنیا را روشن کن...

که دوستی را شاد کنی

بلند شو

نگاه کن!

با چشم هایت , دنیا را روشن کن!

javad jan
08-20-2014, 03:23 PM
با پاي دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگي بشود شرمسار تو
در دفتر هميشه ي من ثبت مي شود
اين لحظه ها عزيزترين يادگار تو
تا دست هيچ کس نرسد تا ابد به من
مي خواستم که گم بشوم در حسار تو
احساس مي کنم که جدايم نموده اند
همچون شهاب سوخته اي از مدار تو
آن کوپه ي تهي منم آري که مانده ام
خالي تر از هميشه و در انتظار تو
اين سوت آخر است و غريبانه مي رود
تنهاترين مسافر تو از ديار تو
هر چند مثل آينه هر لحظه فاش تو
هشدار مي دهد به خزانم بهار تو
اما در اين زمانه عسرت مس مرا
ترسم که اشتباه بسنجد عيار ت

javad jan
08-20-2014, 03:24 PM
همه مي پرسند:

چيست در زمزمه مبهم آب؟

چيست در همهمه دلکش برگ؟

چيست در بازي آن ابر سپيد، روي اين آبي آرام بلند

که ترا مي برد اين گونه به ژرفاي خيال؟

چيست در خلوت خاموش کبوترها؟

چيست در کوشش بي حاصل موج؟

چيست در خنده جام

که تو چندين ساعت، مات و مبهوت به آن مي نگري؟

نه به ابر، نه به آب، نه به برگ،

نه به اين آبي آرام بلند،

نه به اين آتش سوزنده که لغزيده به جام،

نه به اين خلوت خاموش کبوترها،

من به اين جمله نمي انديشم.

من مناجات درختان را هنگام سحر،

رقص عطر گل يخ را با باد،

نفس پاک شقايق را در سينه کوه،

صحبت چلچله ها را با صبح،

نبض پاينده هستي را در گندم زار،

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل،

همه را مي شنوم؛ مي بينم.

من به اين جمله نمي انديشم.

به تو مي انديشم.

اي سرپا همه خوبي!

تک و تنها به تو مي انديشم.

همه وقت، همه جا،

من به هر حال که باشم به تو مي انديشم.

تو بدان اين را، تنها تو بدان.

تو بيا؛

تو بمان با من، تنها تو بمان.

جاي مهتاب به تاريکي شبها تو بتاب.

من فداي تو، به جاي همه گلها تو بخند.

اينک اين من که به پاي تو در افتادم باز؛

ريسماني کن از آن موي دراز؛

تو بگير؛ تو ببند؛ تو بخواه.

پاسخ چلچله ها را تو بگو.

قصه ابر هوا را تو بخوان.

تو بمان با من، تنها تو بمان.

در دل ساغر هستي تو بجوش.

من همين يک نفس از جرعه جانم باقيست؛

آخرين جرعه اين جام تهي را تو بنوش.


فريدون مشيري

javad jan
08-20-2014, 03:24 PM
می خواهم زنده بمانی
تا لحظه بیهوده
در گسل عاطفه ات رنگ ببازد
و بهت لحظه را
چشمهات در هزار توی رنج بسته شوند
می خواهم به عطف بحران عاطفه
در جنون زیبایی چنگ زده باشی
آنگاه که کور سویت در حضور پنهان خویش می خواندم
پس با من باش
آنگاه که مرده ام
تنها
برای آنکه زنده بمانی ..

javad jan
08-20-2014, 03:25 PM
بر آستانه در گرد مرگ می بارید
از آسمان شب زده در شب
تگرگ می بارید
و از تمام درختان بید
با وزش باد
برگ می بارید
که آن تناور تاریخ تا بهاران رفت
به جاودان پیوست
و بازوان بلندش
که نام نامی او راهمیشه با خود داشت
به جان پیوست
به بیکران پیوست

javad jan
08-20-2014, 03:25 PM
منحنی قامتم قامت ابروی توست
خط مجانب بر آن سلسله گیسوی اوست

حد رسیدن به او مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل در حرم کوی دوست

چون به عدد یک تویی من همه صفرها
آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست

پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست

بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست!

javad jan
08-20-2014, 03:25 PM
مي توان آيينه بود و صدق را تفهيم كرد
مي توان خود را به يك لبخند هم تسليم كرد

مي توان بر روي دشت بي كران قلب تو
نقشهٔ جغرافياي عشق را ترسيم كرد

مي توان با يك سبد گل هاي لبخندِ سفيد
ائتلاف زرد غم يا درد را تحريم كرد

كِي توان در زير سقفي از تفاهم، دوستي
سهم اندوه دلت را با دلم تقسيم كرد

مي توان از اشك من طعم محبت را چشيد
عشق را در ذهن سخت سنگ هم تفهيم كرد

مي توان در امتداد جادهٔ سبز وفا
در مسير دل، تمام خويش را تقديم كرد...

javad jan
08-20-2014, 03:25 PM
ای ماه شب دریا ای چشمه زیبائی
یک چشمه و صد دریا فری و فریبائی




من زشتم و زندانی اما مه رخشنده
در پرده نه زیبنده است با آنهمه زیبائی




افلاک چراغان کن کآفاق همه چشمند
غوغای شبابست و آشوب تماشائی




سیمای تو روحانی در آینه دریاست
ارزانی دریا باد این آینه سیمائی




زرکوب کواکب راخال رخ دریا کن
بنگار چو میناگر این صفحه مینائی




با چنگ خدایان خیز آشفته و شورانگیز
ای زهره شهر آشوب ای شهره به شیدائی




چنگ ابدیت را بر ساز مسیحا زن
گو در نوسان آید ناقوس کلیسائی




چون خواجه تن تنها با سوز تو دمسازم
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

javad jan
08-20-2014, 03:26 PM
فریاد زدم پشت کدام چینه پنهانی

غوک تک مضراب مرداب تنهایی

گفت چینه ها ریخته

نیست جای پنهان شدن باقی

فریاد زدم همراه سفر می شوی یاکه می مانی.....

هر چه ایستادم نیامد صدایی

صبح روز بعد کلاغ های خبر چین خواندند:

خودکشی کرد تنهایی .خودکشی کرد تنهایی