توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : یک خط برای کسی که دوسش دارم ....
صفحه ها :
1
2
3
4
5
6
7
[
8]
9
javad jan
08-20-2014, 02:32 PM
چه عجب کسی تو جانا که ندانمت چه چیزی...
تو مگر که جان جانی که چو جان جان عزیزی...؟
ز کجات جویم ای جان که کست نیافت هرگز
ز که خواهمت که با کس ننشینی و نخیزی؟
تن و جان برفته از هش ز تو تا تو خود چه گنجی
دل و دین بمانده واله ز تو تا تو خود چه چیزی
بنگر که چند عاشق ز تو خفتهاند در خون
ز کمال غیرت خود تو هنوز می ستیزی
چه کشی مرا که من خود ز غم تو کشته گردم
چو منی بدان نیرزد که تو خون من بریزی...
چو ز زلف خود شکنجی به میان ما فکندی
به میان در آی آخر ز میان چه میگریزی
چو نیافت جان عطار اثری ز ذوق عشقت
بفروخت ز اشتیاقت ز دل آتش غریزی
javad jan
08-20-2014, 02:32 PM
پردهای نیست.
محروم نماندهایم.
فقط غرق شده است؛ در باتلاقی از ایمان و ترس و عذابوجدان
javad jan
08-20-2014, 02:33 PM
آواز عاشقانه ما در گلو شکست حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده ی دلم آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
بادا مباد گشت و مبادا به باد رفت آیا ز یاد رفت و چرا در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
javad jan
08-20-2014, 02:33 PM
وقتی که دست های باد ...
قفس مرغ گرفتار رو شکست ...
شوق پرواز رو نداشت ...
دیگه آسمون براش ...
فرقی با قفس نداشت ...
واسه پرواز بلند ...
تو پرش هوس نداشت ....
javad jan
08-20-2014, 02:33 PM
عمـــیق تـرین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک تـرین حالت شکسته شده.
عمـــیق تـرین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی
عمـــیق تـرین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگتـرین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .
عمـــیق تـرین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت تـرین شرایط همدم تو باشد .
عمـــیق تـرین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ تـرین احساس زندگی است .
عمـــیق تـرین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است .
javad jan
08-20-2014, 02:34 PM
آنان که خود را در پناه چتری مصون مي دارند
آنان که باران را به جرم آلودن شیشه پنجره ها تبعید می کنند
آنان که باران را به گناه زدودن رنگ از رخسارشان به چوب جزا می سپارند
آنان که باران لرزه بر دلشان نمی اندازد
آنان که باران را نمی فهمند
خدایا !حجاب ها را از چشمشان و از قلوبشان بزدا
خدایا!آتش عشق بر وجودشان بیفکن تا خاکستر یقین به جانشان نشیند.
خداوندا آگاهیشان ده!!
javad jan
08-20-2014, 02:34 PM
يكديگر را دوست بداريد،اما از عشق زنجير مسازيد:
بگذاريد عشق همچون دريايي مواج ميان ساحل هاي جانتان در تموج و اهتزاز باشد.
جامهاي يكديگر را پر كنيد اما از يك جام منوشيد.
از نان خود به يكديگر هديه دهيد اما هر دو از يك قرص نان تناول مكنيد.
به شادماني با هم برقصيد و آواز بخوانيد اما بگذاريد هر يك براي خود تنها باشيد.
همچون سيم هاي عود كه هريك در مقام خود تنها است،اما همه باهم به يك آهنگ ميرتمند.
دلهايتان را بهم بسپاريد اما به اسارت يگديگر ندهيد.
زيرا تنها دست زندگي است كه ميتواند دلهاي شما را در خود نگاه دارد.
در كنار هم بايستيد اما نه بسيار نزديك:
از آنكه ستونهاي معبد به جدايي بار بهتر كشند،
وبلوط و سرو در سايه هم به كمال رويش نرسند.
جبران خلیل جبران
javad jan
08-20-2014, 02:34 PM
چه کنم
عشقت به دلم اگر بتابد چه کنم
مهرت به سرای من اگر بتابد چه کنم
یک دم به سوال من جوابی بده دوست
روزی که دلم تو را بخواهد چه کنم...
javad jan
08-20-2014, 02:34 PM
تو آن نگاه تازه ای که می شود
با زلال چشم های تو وضو گرفت
ای صدای گریه های تو
آبروی لحظه نفس کشیدنم
حضور تو تازگی است
ردپای آشنای جاده های زندگیست
با تو می شود دوباره زیست...
javad jan
08-20-2014, 02:35 PM
و من هنوز عاشقم
آنقدر که مي توانم
هر شب - بدون آنکه خوابم بگيرد
از اول تا آخر بي وفايي هايت را بشمارم
و دست آخر
همه را فراموش کنم
آنقدر که مي توانم
اسمت را
روي تمام آبهاي دنيا بنويسم
و باز هم جا کم بيا ورم
آنقدر که مي توانم
شب ها طوري به يادت گريه کنم که
خدا جايم را با آسمان عوض کند!
و من هنوز عاشقم
آنقدر که ميتوانم
چشم هايم را ببندم
و خيال کنم:
هنوز دوستم داري!
javad jan
08-20-2014, 02:35 PM
در سرم عشق تو سودایی خوش است
در دلم شوقت تمنایی خوش است
ناله و فریاد من هر نیمشب
بر در وصلت تقاضایی خوش است
تا نپنداری که بیروی خوشت
در همه عالم مرا جایی خوش است
با سگان گشتن مرا هر شب به روز
بر سر کویت تماشایی خوش است
گرچه میکاهد غم تو جان من
یاد رویت راحت افزایی خوش است
در دلم بنگر، که از یاد رخت
بوستان و باغ و صحرایی خوش است
تا عراقی والهی روی تو شد
در میان خلق رسوایی خوش است
javad jan
08-20-2014, 02:35 PM
شبی پرسیدمش با بی قراری
به غیر از من کسی را دوست داری
زچشمش اشک شد از شرم جاری
میان گریه هایش گفت اری
javad jan
08-20-2014, 02:35 PM
شب که مي رسد به خودم وعده مي دهم
که فردا صبح حتما به تو خواهم گفت
صبح که فرا مي رسد و نمي توانم بگويم
رسيدن شب را بهانه ميکنم
و باز شب مي رسد و صبحي ديگر
و من هيچ وقت نمي توانم حقيقت را به تو بگويم
بگذار ميان شب و روز باقي بماند که
چه قدر
دوست دارم.....
javad jan
08-20-2014, 02:35 PM
دنیا را با بستن یک چشم با دست ،
نادیده می گیرم
تو را هرگز
تو از دنیا جدایی ...
javad jan
08-20-2014, 02:36 PM
پروانه بالش را داد
خورشید نورش را
... من جانم را می دهم !
مرا استجابت کن ...
javad jan
08-20-2014, 02:36 PM
هوای تو کرده بود دلم
با ما راه نیامدی ،
بارانی شد .......
javad jan
08-20-2014, 02:36 PM
نوک مدادم شکست
توبه کرد دیگر در دستانم ،
حرفهای عاشقانه اش را ،
به کاغذ نزند ...
javad jan
08-20-2014, 02:37 PM
تا نهان سازم از تو بار دگر
راز این خاطر پریشان را
میکشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگین حجاب مژگان را
دل گرفتار خواهشی جانسوز
از خدا راه چاره می جویم
پارسا وار در برابر تو
سخن از زهد و توبه می گویم
آه ... هرگز گمان مبر که دلم
با زبانم رفیق و همراهست
هر چه گفتم دروغ بود دروغ
کی ترا گفتم آنچه دلخواهست
تو برایم ترانه میخوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گویا خوابم و ترانه تو
از جهانی دگر نشان دارد
شاید این را شنیده ای که زنان
در دل ”آری و نه“ به لب دارند
ضعف خود را عیان نمیسازند
راز دار و خموش و مکارند
آه من هم زنم ‚ زنی که دلش
در هوای تو میزند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال...
javad jan
08-20-2014, 02:37 PM
کاش می دانستی
بعضی از واژه ها مانند درد
کشیدنی است نه نوشتنی...
javad jan
08-20-2014, 02:37 PM
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیستَ
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم
javad jan
08-20-2014, 02:38 PM
همیشه دیر میرسی
وقتی من دیگر حسّابی مُردهام؛
روحام دایورت شده به .....
javad jan
08-20-2014, 02:38 PM
دارم دعا می کنم
دعا می کنم که کودکان تقویم های نیامده
نام خفاش و خورشید را در کنار هم بنویسند
دعا می کنم که صدای سرخ سسنگ انداز
در چارچوب بال هیچ چکاوکی شنیده نشود
دعا می کنم که هیچ دیواری
چشم در راه پگاه پنجره نماند
دعا می کنم که هیچ آسمانی
از سقوط حواصیل ترانه نخواند
دعا می کنم که مهربانی باد
برگ برگ حکایت ما را
به نشانی سبز ستاره ها برساند
دعا می کنم که بیایی
بیایی و بر خاک این بغض ناپایدار
بذر بوسه و بهار و بادبادک بپاشی
دارم دعا می کنم
javad jan
08-20-2014, 02:38 PM
خانه ات سرد است؟ ؟
خورشیدی در پاکت میگذارم
و برایت پست می کنم.
ستاره کوچکی در کلمه ات بگذار
و به آسمانم روان کن.بسیار تاریکم
javad jan
08-20-2014, 02:39 PM
من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من ، که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه ی مردم شدم
javad jan
08-20-2014, 02:39 PM
امروز ظهر شیطان را دیدم. نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت. گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند ...
شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!
گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟
گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها،
آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم،
روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟...
شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت:
آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که: همانا تو. پدر شیاطینی...
javad jan
08-20-2014, 02:39 PM
زمين و زمان را مي گردم در جستجوي جوانمرد. كاروانسراهاي خشتي و جاده هاي سنگي و كوچه هاي خاكي را مي گردم،در جستجوي جوانمرد.
سر محله و زيرگذر بازارچه ها و گود زورخانه ها و پستوي خانه ها را مي گردم در جستجوي جوانمرد.
حجره ي پيشه وران و خانقاه صوفيان و خيمه ي سپاهيان را مي گردم،در جستجوي جوانمرد.
مي گردم و مي روم،آنقدر تا به عياران مي رسم;نه به اين عيار كه معنايش چابك و چالاك است;به آن ((ايار)) مي رسم كه نامش از يار مي آيد و مرامش از ياري.آن ايار كه به نور و به نار سوگند مي خورد و به مهر و ماه.آن ايار برخاسته از آيين مهر و ميترا.
شگفتا كه اين جوانمرد تا كجا دور رفته است.
هزاران معجزه ميان آسمان و زمين معطل است دستي بيايد تا معجزه ها را فرود آورد
وآن دست جوانمرد است
javad jan
08-20-2014, 02:40 PM
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون، پروا کن ای دوست …
javad jan
08-20-2014, 02:40 PM
حجم تنهایی من
بیشتر از
بودن توست …
javad jan
08-20-2014, 02:40 PM
و تو ناگزیر از آخرین هایی
و من
و همه
javad jan
08-20-2014, 02:40 PM
بعضیا هیچ وقت نمی فهمن چه قدر خوبن
javad jan
08-20-2014, 02:41 PM
بغضت رو فرو نده
اشکات رو پنهان نکن
واسه اینکه کسی لرزش لبات رو نبینه، سرت رو برنگردون
مثه یه مرد گریه کن
javad jan
08-20-2014, 02:41 PM
دیروز خدا بغلم کرده بود!!!
رفتن تو را
از همیشه
تاکنون کسی نسروده است
کسی نخوانده
فریاد نکرده است
رفتن تو را
صبرِ دنیا کم است ...
javad jan
08-20-2014, 02:41 PM
ای که به جز تو نمانده مرا...
مگر آه من
من همه شوق توام منگر...
به گناه من
تو تب و تاب رسیدن من...
به قرار دل
من همه حسرت و دربه دری...
تو پناه من
javad jan
08-20-2014, 02:41 PM
لبخند بهانه اي ست براي زنده بودن
لحظه هايت سرشار از اين بهانه...
javad jan
08-20-2014, 02:41 PM
یک لحظه دلم خواست صدایت بکنم
گردش به حریم با صفایت بکنم
اشوب دلم به من چنین فرمان داد
در سجده بیفتم و دعایت بکنم
javad jan
08-20-2014, 02:42 PM
آهسته تر از صدای بال پروانه ها
به او بگویید دوستش دارم با صدایی بلند ،
بلند تر از صدای پرواز کبوتران عاشق
به او بگویید دوستش دارم با هیچ صدایی،
چون فریاد دوستت دارم نیاز به صدای بلند یا کوتاه ندارد
فریاد دوستت دارم را
میتوان با تپش یک قلب به تمام جهانیان رساند
پس بگذار بدون هیچ شرمی بگویم دوستت دارم.
دوستت دارم فردای دیروزت را رها کن
دیروز فرداهایم را رها خواهم کرد
تا با هم امروز را زندگی کنیم
javad jan
08-20-2014, 02:42 PM
مثل کبریت کشیدن در باد دیدنت دشوار است،
من که به معجزه عشق ایمان دارم
می کشم آخرین دانه کبریتم را در باد... هرچه بادا باد...
javad jan
08-20-2014, 02:42 PM
من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی كه بلغزد بر من
من خودم بودم و یك حس غریب
كه به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم و دستی كه صداقت می كاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
javad jan
08-20-2014, 02:42 PM
گل مهر تو در دل و جان گل بی خزان
گل تا که من زنده ام ماندگار است
javad jan
08-20-2014, 02:43 PM
تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری
همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری
تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی
غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری
شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ -
هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری
بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند
مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری
همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید
ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!!
کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی
رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری...
چقدر منتظرت بودم !ببینمت کمی آسوده...
دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری!
javad jan
08-20-2014, 02:43 PM
تو به هر شعله ي چشمان ترم مي سوزي
بيش از اين گريه مكن
كه بدين غمزدگي بيشترم مي سوزي
من چو مرغ قفسم
تو در اين كنج قفس بال و پرم مي سوزي
گل من گريه مكن
كه در آيينه ي اشك تو غم من پيداست
فطره ي اشك تو داند كه غم من درياست
دل به اميد ببند
نا اميدي كفرست
چشم ما بر فرداست
ز تبسم مگريز
در دندان تو در غنچه ي لب زيباست
گل من گريه مكن
javad jan
08-20-2014, 02:43 PM
در همین کنج پستوی تنهایی
دیده به راهی دور میبندم
به تجمع ناعادلانه ی تلخ ترین روزها
در کنار هم ،آهسته میخندم
و عبور بی رویه ی دلتنگی
از این حوالی
چو غارت زده ای بی پناه
در همین کنج ترین گوشه ی دنیا
به یاد حالت خنده ی ها تو
بال میگیرم
javad jan
08-20-2014, 02:44 PM
اینهمه هوشربایی میکنی
من در نهایت سادگی
سکوت میکنم
تو طعنه بر لیلی میزنی
من جنون را
در دل نصیحت میکنم
تو مرا عاشق میکنی و میروی
من به عقل میخندم و
نفسهای آخر را
شماره میکنم
javad jan
08-20-2014, 02:44 PM
کاش می گفتی چیست؟
انچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست
javad jan
08-20-2014, 02:45 PM
فرش میشوم برای قدومت
به مقدساتت
به من رسیدی
هوس بازگشت مکن
javad jan
08-20-2014, 02:45 PM
سلام خورشید
هر انچه هست و هر انچه بود. هر انچه ديروزمان را ساخت و به فردا فردايي بخشيد. امروز خواهد مرد. من مي ترسم . من از خاطره شدن بيم دارم. از گم شدن در قلب ثانيه ها. مرا به دست لحظه ها مسپار. که نمي خواهم امروز واقعيت باشم و فردا خاطره. نمي خواهم در زير قديمي ترين کتاب . در زير لايه اي از خاک فراموش شوم. ترسم را ببين و به آن احترام بگذار. مرا خاطره مساز. بگذار در لحظه لحظه ي زندگيت به وقوع بپيوندم.
بگذار در طلوع هر سلام خورشيد چشمانت جاري باشم . که تو براي من بالاترين بهتريني.
javad jan
08-20-2014, 02:45 PM
نفسم گرفت از این شب در این حصار بشکن
در این حصار جادوئی روزگار بشکن
چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخره کوه سا ربشکن
تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن
"سر ان ندارد امشب که براید افتابی"
تو خود افتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسرای تا که هستی که سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه
تو به اذرخشی این سایه دیو سار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن
javad jan
08-20-2014, 02:46 PM
خواستم به تو بگویم
بگویم وقتی نیستی
حتی اگر داغترین روز سال باشد
بازهم
گویی میان یخها مانده ام
اما تو رفتی
تا بدنبال خورشید دیگری باشی
کاش لا اقل تو الان گرمت باشد
javad jan
08-20-2014, 02:46 PM
جز بوی اشک و اندوه چیز دیگری نیست
انتظارم دلت را زد که بجای آمدن
آنقدر دور شده ای که حتی شمیم خوشبویت هم اینطرفها نمی آید ؟؟
javad jan
08-20-2014, 02:47 PM
هرچه نگاهت کنم
بازهم کم است
تو همیشه در نگاهت
یه حس تازه داری
من مانده ام و اینهمه نیاز
تو برای هر دردی معجزه داری
بیا و تمام کن لحظه های فراق
که تو کلید قفلهای بسته داری
javad jan
08-20-2014, 02:47 PM
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت
و هی این و آن سرسری آمد و رفت
ولی هیچ کس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم، قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است
یکی گفت: چه دیوارهایش سیاه است!
یکی گفت: چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است!
و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری
و من تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟
و فردای آن روزخدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه پشت خود بست
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم
javad jan
08-20-2014, 02:51 PM
ممنون که می گذاری هر چه قدر دلم می خواهد گریه کنم
javad jan
08-20-2014, 02:51 PM
از من رمیده ای و من ساده دل هنوز
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق تورا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسه تورا
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
javad jan
08-20-2014, 02:52 PM
نيکي و بدي که در نهاد بشر است
شادي و غمي که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است
javad jan
08-20-2014, 02:52 PM
چراغ انتظار بر بام آرزو افروخته ام
کاش در قلب مشتاقم قصری بسازی بلند
دوستت دارم
حتی اگر فراموشم کنی
غریب و تنهایم
اما نومید هرگز .....
javad jan
08-20-2014, 02:54 PM
تو همان عابری هستی
که خزان دلم را
با گام هايت
بهار عشق کردی
تو تکرار بارانی
و نگاهت تابلو قشنگ شبی زيباست
که مرا می خواند
دلم آواره توست.
javad jan
08-20-2014, 02:54 PM
لب دريا رسيدم تشنه، بي تاب،
ز من بي تاب تر، جان و دل آب،
مرا گفت : از تلاطم ها مياساي !
كه بد دردي است جان دادن به مرداب !
javad jan
08-20-2014, 02:55 PM
دو جام يك صدف بودند،
« دريا » و « سپهر »
آن روز
در آن خورشيد،
- اين دردانه مرواريد -
مي تابيد !
من و تو، هر دو، در آن جام هاي لعل
شراب نور نوشيديم
مرا بخت تماشاي تو بخشيدند و،
بر جان و جهانم نور پاشيدند !
تو را هم، ارمغاني خوشتر از جان و جهان دادند :
دلت شد چون صدف روشن،
به مرواريد مهر
آن روز !
javad jan
08-20-2014, 02:55 PM
اي جلوه بهار گل نوش خندتان ******* مانده هنوز هم دل من پاي بندتان
هرگز مباد سروهاي سبز سربلند ***** پائيز و دست باد رساند گزندتان
دست زمانه جاري بي رحم فتنه خيز ***** كي ميرسد به قله باشكوه بلندتان؟
فريادهاي خفته من شعله ور شدند ****** در سينه ام به ياد دل دردمندتان
اتش به جان هر چه نيستان فكنده ايد ***** ني نامه مي چكد مگر از بند بندتان ؟
روئين تنان ! هشدار ! كه هي ميخورد ****** تيرهاي غمزه يار به چشم مستتان !
javad jan
08-20-2014, 02:56 PM
به حريم خلوت خود شبـي چه شود نهفته بخوانيم
بـه كنــار مـن بنشينـي و بـه كنــار خــود بنشانيم
من اگر چه پيرم و ناتوان تو ز آستان خودت مران
كه گذشته در غمت اي جوان همه روزگار جوانيم
به هـزار خنجـرم ار عيان زند از دلـم رود آن زمان
كــه نــوازد آن مــه مهــربان به يكي نگاه نهانيم
شده ام چو هــاتف بينـوا به بلاي عشـق تـو مبتلا
نرسد بلا بـه تــو دلــربـا گــر از ايــن بلا برهانيم
javad jan
08-20-2014, 02:56 PM
من جايي ديگر زندگي مي كنم
خون نجيبم از جايي ديگر است
واژه هايي كه مي گويم با غم ملايم اين آسمان نقطه تلاقي ندارند
من فقط ابري سپيد و لطيفم كه شبي ميان شاخه اي گرفتار شدم.
javad jan
08-20-2014, 02:57 PM
ناگهان دیدم سرم آتش گرفت
سوختم
خاکسترم آتش گرفت
چشم واکردم
سکوتم آب شد
چشم بستم
بسترم آتش گرفت
در زدم
کسی این قفس را وا نکرد
پر زدم
بال و پرم آتش گرفت
از سرم خواب زمستانی پرید
آب در چشم ترم آتش گرفت
حرفی از نام تو آمد بر زبان
دستهایم
دفترم آتش گرفت
قیصر امین پور
javad jan
08-20-2014, 02:58 PM
در سایه ی این سقف ترک خورده نشستیم
بی حوصله و خسته و افسرده نشستیم
خاموش چو فانوس که در خویش خمیده است
پیچیده به خود با تن تا خورده نشستیم
یک بار به پرواز پری باز نکردیم
سر زیر پر خویش فرو برده نشستیم
بر سنگ مزار دل خود مرثیه خواندیم
یک عمر به بالین دل مرده نشستیم
بر گرده ی ما خاطره ی خنجر یاران
با جنگلی از خاطره بر گرده نشستیم
آیینه هم از دیده ی تردید مرا دید
با سایه ی خود نیز دل آزرده نشستیم
برخاست صدا از درو دیوار ولی ما
با این همه فریاد فرو خورده نشستیم
javad jan
08-20-2014, 02:58 PM
سرزد به دل دوباره غم کودکانه ای
آهسته می تراود از این غم ترانه ای
باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست
دارم هوای گریه خدایا بهانه ای!
javad jan
08-20-2014, 02:59 PM
در آن پر شور لحظه
دل من با چه اصراري ترا خواست،
و من ميدانم چرا خواست،
و مي دانم كه پوچ هستي و اين لحظه هاي پژمرنده
كه نامش عمر و دنياست ،
اگر باشي تو با من، خوب و جاويدان و زيباست .
javad jan
08-20-2014, 02:59 PM
کاش می دانستی
بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت
من چه حالی بودم!
خبر دعوت دیدارت چونکه از راه رسید
پلک دل باز پرید
من سراسیمه به دل بانگ زدم
آفرین قلب صبور
زود برخیز عزیز
جامه تنگ در آر
وسراپا به سپیدی تو درآ.
وبه چشمم گفتم:
باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس؟
که پس از این همه مدت ز تو دعوت شده است!
چشم خندید و به اشک گفت برو
بعداز این دعوت زیبا به ملاقات نگاه.
javad jan
08-20-2014, 02:59 PM
براي رسيدن به تو لحظه ها را سفر كردم
اما تو به اندازه فاصله ها از من دوري
javad jan
08-20-2014, 03:00 PM
باورت داشتم از روز نخست،
آمدی تا باشی،
و پر از شعر،
پر از همهمه بودی،
اما،
هیچ حرفی نزدی،
پر از گفتن دلدادگیت،
پراز زمزمۀ عشق به دریاشدنت،
باز حرفی نزدی،
و فقط خندیدی،
خوب من،
میفهمم
از دو چشمت همۀ حرف تو را،
بی کلام اینجا باش.
آخر اینجا بودن،
نیست محتاج صدا.
بودنت با دل من،
بی صدا هم زیباست.
javad jan
08-20-2014, 03:00 PM
هرگاه از قلبهاي بي عاطفه مردم خسته شدي مرا بياد آر كه هميشه بيادتم...
javad jan
08-20-2014, 03:01 PM
تو یکی از همین خونه ها همین نزدیکیها دل یکی آتیش گرفته .از روی بوم نیگا کنین میبینین که از توی پنجره ی یکی از همین خونه ها آتیش میریزه بیرون. دل یکی آتیش گرفته.
تو آمدی اما کمی دیر .از ته یه خیابون دراز مث یه سایه ی نگرانی .کمی دیر اومدی اما حسابی تجلی کردی و دل یکی رو حسابی آتیش زدی .به من میگن چیزی نگو نباید هم بگم اما دل یکی داره آتیش میگیره . دل یکی اینجا داره خاکستر میشه .کمی دیر اومدی اما یه راست رفتی سر وقت دل یکی و دست کردی و سینه اش و دلش را آوردی بیرون و انداحتی تو آتیش و بعد گذاشتیش سرجاش .واسه همینه که یکی آتیش گرفته و داره خاکستر میشه یکی داره تو چشات غرق میشه .یکی لای شیارار انگشتات داره گم میشه .یکی داره گر میگره.دل یکی آتیش گرفته یه نفر یه چیک آب بریزه رو دلش شاید خنک بشه .میون این همه خونه که خفه خون گرفته ن یه خونه هستکه دل یکی داره توش خاکستر میشه.یکی هوس کرده بپره تو دستات و خودش رو غرق کنه...
قسمتی از کتاب چند روایت معتبر از مصطفی مستور
javad jan
08-20-2014, 03:01 PM
چه با شتاب آمدی! در زدی. گفتم: «برو!» اما نرفتی و باز کوبه ی در را کوبیدی. گفتم: «بس است برو!» گفتم : « اینجا سنگین است و شلوغ. جا برای تو نیست.» اما نرفتی. نشستی و گریه کردی. آنقدر که گونههای من خیس شد. بعد در را گشودم و گفتم: «نگاه کن اینجا چهقدر شلوغ است؟» و تو خوب دیدی که آنجا چه قدر فیزیک و فلسفه و هنر و منطق و کتاب و مجله و روزنامه و خطکش و کامپیوتر و کاغذ و حرف و حرف و حرف و تنهایی و بغض و زخم و یأس و دلتنگی و اشک و گناه و گناه و گناه و آشوب و مه و تاریکی و سکوت و ترس در هم ریخته بود و دل گیج ِ گیج بود. و دل سیاه و شلوغ و سنگین بود. گفتی: «اینجا رازی نیست.» گفتم: «راز؟» گفتی: «من رازم.» و آمدی تا وسط خطکشها. من دستهات را در دستهام میفشردم تا نگریزی اما فریاد میزدم: «برو! برو!» تو سِحر خواندی. من به التماس افتادم. تو چه سبک میخندیدی، من اما همهی وجودم به سختی میگریست. بعد چشمها از میان آن دو قاب سبز جادو کردند و گویی طوفانی غریب درگرفت. آنچنان که نزدیک بود دل از جا کنده شود. و من میدیدم که حرفها و فلسفهها و کتابها و خط کشها و کاغذها و یأسها و تاریکیها و گناهان و ترس و آشوب و مه و سکوت و زخم و دلتنگی، مثل ذرات شن در شنزار، از سطح دل روبیده شدند و چون کاغذ پارههایی در آغوش طوفان گم. خانه پرداخته شد. خانه روشن شد و خلوت و عجیب سبک. و تو در دل هبوط کردی. گفتم: «چیستی؟» گفتی: «راز.» گفتم: «این دل خالی است، تشنه ام.» گفتی: «دوستت دارم.» و من ناگهان لبریز شدم...
مصطفی مستور
javad jan
08-20-2014, 03:01 PM
تا در این دهر دیده کردم باز
گل غم در دلم شکفت به ناز
بر لبم تا که خنده پیدا شد
گل او هم به خنده ای وا شد
هر چه بر من زمانه می افزود
گل غم را از آن نصیبی بود
همچو جان در میان سینه نشست
رشته عمر ما به هم پیوست
چون بهار جوانیم پژمرد
گفتم این گل ز غصه خواهد مرد
یا دلم را چو روزگار شکست
گفتم او را چو من شکستی هست
می کنم چون درون سینه نگاه
آه از این بخت بد چه بینم آه
گل غم مست جلوه خویش است
هر نفس تازه روتر (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D8%B1%D9%88%D8%AA%D8%B1) از پیش است
زندگی تنگنای ماتم بود
گل گلزار او همین غم بود
او گلی را به سینه من کاشت
که بهارش خزان نخواهد داشت
javad jan
08-20-2014, 03:01 PM
وقتی تمام دلم چاک میشود
از اندوه
اشک میشود همدم
اه میشود پر سوز
تورا میجویم
تورا ،ای همه وجودت نور
javad jan
08-20-2014, 03:02 PM
لبخند او، بر آمدن آفتاب را
در پهنه طلائي دريا
از مهر، مي ستود .
در چشم من، وليكن ...
لبخند او بر آمدن آفتاب بود !
javad jan
08-20-2014, 03:02 PM
و هم، اي خوب من ! اين نكته به تكرار بگو !
اين دلاويزترين حرف جهان را، همه وقت،
نه به يك بار و به ده بار، كه صد بار بگو !
« دوستم داري » ؟ را از من بسيار بپرس !
« دوستت دارم » را با من بسيار بگو !
javad jan
08-20-2014, 03:02 PM
قدم نزن رو خاطرات
مسیر تاول می شه پات
اسیر بی حوصلگی
می شینه شبنم تو چشات
ورق نزن گذشته رو
روزای سرد رفته رو
دوباره شاهینی نکن
کبوترای خسته رو
خاکو بده رو خاطرات
خاطرمونو بد نکن
دست امیدو پس نزن
راه امیدو سد نکن
قلم بکش رو کشمکش
رو شک و تردید و تنش
رو هر چی که بود و نبود
قلم بکش، قلم بکش
javad jan
08-20-2014, 03:04 PM
بی تو چگونه باورم شود برگهای زرد باغ دوباره سر سبز می شود ای مسافر همیشگی بی تو من به انتها رسیده ام از کدام آشنایی از کدام عشق با تو گفتگو کنم من به سوگ عاطفه ها نشسته ام بی هدف به هر طرف کشیده می شوم به یاد تو عزیز سفر کرده از چشمم چون اشک سفر کردی بی تو چه کنم
javad jan
08-20-2014, 03:04 PM
ای یگانه
ای تنها باور
به بودن جاودانه ات قسم
فقط به تو دلگرمم
سخت ترسانم از نامرادی های این روزگار درشت
دستم بگیر
javad jan
08-20-2014, 03:04 PM
اگر از جنس بهار بودن گناه است، - مرا ببخش!
من آنقدر بهاری ام که جوانه دوست داشتنت، دوباره در قلبم شکفته است...
از من نخواه که از طوفان بترسم، مرا که می شناسی، من از جنس شبنمم نه خاک...
ز آغوش گلبرگ هم که فرو بریزم، دست به دامان آفتابم...
با این همه، به جان تمام شعرهایم قسم،
پر از تمنای توام....
javad jan
08-20-2014, 03:05 PM
مي خواهم. . .
در باختن. . .
در بردن. . .
در "زيستن" و در "مردن". . .
شانه به شانه ات بيايم. . .
در فصلهاي سرد. . .
پايم را بر گودي جا پايت. . .
بر مخمل برفها بگذارم. . .
و با حضور بهار. . .
از مزرعه سبز دستانت برويم. . .
مي خواهم مينياتور شريف خنده هايت. . .
بالغ گفته هايت. . .
در هجوم ثانيه شمار روزهاي با تو بودن. . .باشد. . .
و برگ برگ اين تقويم . . .
..::با "تو" به آخر برسد::..
javad jan
08-20-2014, 03:05 PM
همیشه
اولین ها
سرشار از هیجان و شورند
و آخرین ها
نمای
باورها
و تجربه های روشن لبریز نور .
و همیشه
همیشگی ها
دست نیافتنی اند
و دور .
تو
همیشگی ترین اولین و آخرینی .....
javad jan
08-20-2014, 03:06 PM
روزگاری رازِ زیبایی زنبق ها را نمی دانستم!
دستم به دستگیره ی دل سپردن نمی رسید!
چشم چکامه هایم ضعیف بود!
پس با عینک ِ عشق به آسمان نگاه کردم!
به باغ و بلوغ ِ بوسه و بی حصاری ِ آواز!
به پولک ِ سرخ ماهی تنگ!
به جهره ام در اینه ترک دار!
نگاه کردم و دانستم!
دانستم که جهان،
کوچکتر از کره درس جغرافی دبستان است!
دانستم که کلید ِ تمام قفلهای ناگشوده ی دنیا،
همه این سالها در جیب من بود و بی خبر بودم!
دانستم که می شود با یک چوب کبریت،
خورشید ِ عظیمی را در آسمان روشن کرد!
دانستم که گذشتن از گناه ِ روزگار آسان است!
بخشیدن ِ خشم ِ شعله بر پرِ پروانه
و آمرزش ِ زنبورهای گزنده ی عسل آسان است!
حالا از پس همین عینک به زندگی نگاه می کنم!
در پس همین عینک چشم به راه تو می مانم!
در پس ِ همین عینک می گریم
و روزی،
در پس ِ همین عینک خواهم مرد!
ای!
قاریان ِ خاموش ِ گریه های من!
دیگر از دوری ِ دستهای و ستاره ها زاری نکنید!
من در تاب و تاب این ترانه های تنهایی،
به جای تمام شما گریه کرده ام
javad jan
08-20-2014, 03:06 PM
رنج تمام سالهای دور از تو را ،خلاصه میکنم در چین و چروکهای صورتم،در موهای سپید شده ام و در قلبی که آنقدر سوخت تا در خاکستر خود سرد شد و مدفون
تمام شبهای بی تو بودن را ،در سیاهی شب پنهان میکنم ،لا به لای تمام ثانیه هایی که میگذشتند و درد نبودنت را ناخن میکشیدند بر وجودم
جای خالیت را جمع میکنم در سینه ام با هر بغضی فواره میزند و می پاشد بر در و دیوارها و همه را بازهم میسابم و پاک میکنم تا چشمانم بازهم سایه محو تورا وقتی راه میروی در خانه دنبال کند .و سایه ی موهایت را که تا شانه هایت ریخته و صدای خنده هایت که طعم خوش زندگیست.
خاموشی دنیایم را و سکوت تمام این سالها را میریزم در شعرهایم تا یادم بماند برای دوباره دیدنت باید زنده بمانم هنوز .....تا گلگون شود از دیدار این رخ زار و زردم .
باتو هستم هنوز .......تا نفس باقیست
javad jan
08-20-2014, 03:07 PM
چه ضیافت غریبی
من و گیتار و ترانه
جای تو : یه جای خالی
شعر من شعر شبانه
هرم خورشیدی چشمات
من رو آب کرد تموم کرد
لحظه ی ناب پریدن
با یه دیوار رو به روم کرد
گوش بده ! ترانه هام ترجمه ی چشمای توست
تو تموم قصه هام همیشه جای پای توست
تو ضیافت سکوتم
تو اگه قدم بذاری
می بینی از تو شکستم
اما تو خبر نداری
بی تو از زمزمه دورم
بی تو از ترانه عاری
زخم تو : زخم همیشه
اینه تنها یادگاری
گوش بده ! ترانه هام ترجمه ی چشمای توست
تو تموم قصه هام همیشه جای پای توست
یغما گلرویی
javad jan
08-20-2014, 03:07 PM
در خواب کدام خاطره به یغما رفتی که این همه تنهایی برایم ماند...
javad jan
08-20-2014, 03:07 PM
بی تو دنیا نمی ارزه
تو با من باش و بذار
همۀ دنیا منو
همیشه تنها بذاره
javad jan
08-20-2014, 03:08 PM
هستی ام را در نیستی ات جا می گذارم، نبودنت لبریز از تنهایی ام می کند... اندوهِ بی اعتناعی چه یادگار عجیبیست...
javad jan
08-20-2014, 03:08 PM
اگر مي داني در اين جهان كسي هست كه با ديدنش رنگ رخسارت تغيير مي كند وصداي قلبت آبرويت را به تاراج ميبرد مهم نيست .. .. ... .. .... ؟! مهم اين است كه فقط باشد زندگي كند ، لذّت ببرد و نفس بكشد...
javad jan
08-20-2014, 03:09 PM
من جایی دیگر زندگی می کنم
خون نجیبم از جایی دیگر است
واژه هایی که می گویم با غم
ملایم این آسمان نقطه تلاقی ندارد
من فقط
ابری
سپید و لطیفم
که شبی میان شاخه ای گرفتار شدم.
javad jan
08-20-2014, 03:09 PM
من امشب درس غم را از لب پیمانه می خوانم
سرود گریه ام را با دل دیوانه می خوانم
من امشب تا سحرگاه می نشینم در دل شب
غزلهای غم خود را یک به یک مستانه می خوانم.
غم امشب هر چه می گوید حقیقت دارد
نه او افسانه می گوید ، نه من افسانه می خوانم...
javad jan
08-20-2014, 03:09 PM
تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست
تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست
تنهايي را دوست دارم زيرا تجربه کردم
تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست
تنهايي را دوست دارم...........
زيرا در کلبه تنهايي هايم در انتظار خواهم گريست
و انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کرد.
چون در تنهايي به تو فکر مي کنم .
شايد در سکوتي يا شايد در شبي سرد و باراني دوباره در کنارم باشي .
تنهايي را دوست دارم .........
javad jan
08-20-2014, 03:09 PM
مدتی هست که ما از خم وحدت مستیم
شیشهی کثرت این طایفه را بشکستیم
اینکه گویند فنا هست غلط میگویند
تا خدا هست درین معرکه ما هم هستیم
javad jan
08-20-2014, 03:10 PM
صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی
یا جمله مرا هستی یا عهد شکستی
javad jan
08-20-2014, 03:10 PM
ستيز من تنها با تاريكي است و براي نبرد با تاريكي شمشير
نميكشم چراغ مي افروزم.
"كوروش كبير"
javad jan
08-20-2014, 03:11 PM
پاتوق
سکوی مقابل فرش فروشی پاتوق من و دوستانم بود ... خاطرات شیرین آن روزها را فراموش نمی کنم
غروب یکی از روزها دختر کوچکی مقابل سکو زمین خورد ، به سرعت او را بلند کردم و برای اینکه جلوی
گریه اش را بگیرم به او یک آدامس دادم ... از آن روز به بعد گاهی برای گرفتن آدامس نزد من می آمد ...
چند روز پیش پس از سالها بر حسب اتفاق از آنجا گذشتم ، به یاد خاطرات گذشته به سکو خیره شدم
که صدای دختر جوانی مرا به خود آورد : آقا هنوز آدامس داری ؟!
javad jan
08-20-2014, 03:11 PM
حسرت
اول برج است . به خانه می روم با جعبه شیرینی در دست .
چشم هایم خیس است و در حسرت آن خروس قندی هستم که سالها پیش ، روزی پدرم با چهره ای
خندان به من داد اما آن را پس دادم و گفتم :این هم شد شیرینی ؟
... چشمان پدرم خيس شد...
javad jan
08-20-2014, 03:11 PM
آنچه انسانها را از پای در می آورد
رنجها و سرنوشت نا مطلوبشان نیست
بلکه بی معنا شدن زندگی است که مصیبت بار است
و معنا تنها در لذت و شادمانی نیست
بلکه در رنج و مرگ هم میتوان معنایی یافت.
ویکتور فرانکل
javad jan
08-20-2014, 03:11 PM
همین جا
در این گوشه ی دنیا
من نشسته ام و خیال تو
من مانده ام و تجسم ناز نگاه تو
من پیچیده ام به خم ابروی تو
همین جا
میان اینهمه کاغذ و شعر و ترانه
میان اینهمه فکر و فریاد
از ته مانده ی آخرین خاطره ها
هر لحظه نقش تورا بر دل میزنم
تو هم همینجا
در کنار دست همین مشقهای عاشقی
لا به لای پرسه های پرتب و تابم
بنشین و بمان
javad jan
08-21-2014, 10:12 AM
حد میان من و تو
سر موییست
آن سویش پریشانی زهجرست
این سویش گرفتار زعشق
هرچه از تو برسد
عین ثواب است
تو مخواه سرمویی
زبرم دور شوی
javad jan
08-21-2014, 10:13 AM
و تمنای نگاهت
مرا تشنه لب میکشاند
کاش میشد نشانی
از سرچشمه ام دهی
تا با شوق به رسیدن
بسویت بال بگشایم
javad jan
08-21-2014, 10:13 AM
تو که رفته ای
رد پاهایت راهم باخودت ببر
هنوز هم هرجا میروم
نشانی از تو انجاست
بغض کرده ام میان اینهمه فاصله
جامانده ام در ازدحام دلتنگی
javad jan
08-21-2014, 10:13 AM
من اززوایای همین درهای بسته
بویت را استشمام میکنم
و عبور لغزشهای نگاهت را برصورتم
حس میکنم
دغدغه های تنهایی
شبهای بی هم آوازی
رد پای ممتد دلواپسی
ومن هنوز در انزوای تشویشهای بی انتها
به آمدنت امیدوارم
javad jan
08-21-2014, 10:13 AM
دلم گرفته دوباره هواي تو رو داره.....
javad jan
08-21-2014, 10:13 AM
دل ديگه خسته شده به حرف من گوش نميده....
چشم به راه تو ميمونه هميشه غرق اميده....
javad jan
08-21-2014, 10:14 AM
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون، پروا کن ای دوست …
javad jan
08-21-2014, 10:14 AM
خوابم می آید
خوابم می آید اما
باید دوباره تمام کتاب کواکب را دوره کنم
بی گلایه وگریه که نمی توان
به دیدار دیار دور رؤیا رفت
باید به رکعت سکوت و صدای کبوتر فرو شوم
باید به پنجره ی باز و پرواز پوک پر بیندیشم
به جریمه های نانوشته ی جمعه های کودکی
به گلوی گرفته و گریه ی گیتار
به طنین ترانه و طبل تندر
باید به حقارت ابرها بیندیشم
به بیم بارش باران
به سرود ساکت اشک
خوابم می آید اما
باید به اندازه ی گریه یی کوتاه هم که شده
به تو بیندیشم
شاید نگاه گرم تو
در لابه لای این همه رویا
یا در خیال این همه خمیازه گم شده باشد
چه کنم ؟ زیبا جان
باید بیابمت
به این گریه های گاه به گاه بالش و بستر
خو کرده ام دیگر
یغما گلرویی
javad jan
08-21-2014, 10:14 AM
تارسیدن به طلوع چشمانت
چند فروغ ستاره باقیست
مبادا
چشم برهم زنم و
تیرگی شب هجرت
مرا خواب کند و
آن هنگام که هوش آیم
وقت غروب رسیده باشد
javad jan
08-21-2014, 10:14 AM
فرصت نشد بگویم مرا ببخش
ساده بودم سادگیم را ببخش
فرصت نشد بگویم خطاهایم زحد گذشت
رفتی و بار گناه تا ابد بر دلم نشست
فرصت نشد بگویم و دیدگانم خیره ماند
تا روزی تورا ببینم و از ته دل بگویم مرا ببخش
javad jan
08-21-2014, 10:15 AM
فاصله هارا بگذار برای خودشان
تا میتوانند قد علم کنند
چه باک
ما از ورای تمام حصار ها
بازهم عاشقانه میگوییم
javad jan
08-21-2014, 10:15 AM
خاموش مانده ام
از گفتن عشق
اگر
پشت کرده ام اگر
به چشمان همیشه روشنت
اگر مانده رو به آسمان
نه قهریست نه گله ای
پراندن توست به آسمانی بزرگتر
برو خدا بهمراهت
javad jan
08-21-2014, 10:15 AM
می خواهم ستاره را در آسمان بنشانم
عشق را در زمین
صداقت را در چشمان همیشه عاشق
و نام انسان را در نگاه سکوت .
می دانم آسمان صاف است
همیشه می توان خورشید را بوسید
در روزهای تابستان
و در غروب پاییز
ستاره را می شود دزدید
تا آسمان ایری نشده
تا ماه گم نشده
در زمین می توان خورشید داشت
ابر داشت
روز داشت
مادامی که زنده هستیم
javad jan
08-21-2014, 10:15 AM
عشق رنگینی نگاه من و توست که عمق وجودش ناپیداست
تا فراسوی جهان
دانی که جهان ندارد پایانی
پس بیا همچنین و همچونان
رنگینی نگاهمان باشد تا فراسوی جهان
javad jan
08-21-2014, 10:15 AM
عاشقم عاشق ستاره ی صبح...
عاشق ابرهای سرگردان...
عاشق روزهای بارانی...
عاشق هر چه نام توست بر آن....!!!
javad jan
08-21-2014, 10:16 AM
مشرقي مرد پاسدار شرق
معني جاودانه اعجاز
خاك اگر خنده كرد و گندم داد
از تو بود اي بزرگ باران ساز
اي رسول بزرگ رستاخيز
دست حق بهترين سلاح توست
فاتح پاك در زمان جاري
رخش تاريخ ذوالجنان توست
javad jan
08-21-2014, 10:16 AM
دست خستمو بگير
تا ديوار گلي رو خراب كنيم
يه روزي هر روزي باشه
دير و زود مي زنيم با هم به اون رود بزرگ
تناي تشنمونو مي زنيم به پاكي رود
javad jan
08-21-2014, 10:16 AM
گاهی چه دیر میفهمیم
و چه زود از دست میدهیم
و چه ساده فراموش میکنیم
اما همواره تلخ میگذریم...
javad jan
08-21-2014, 10:16 AM
قدیس ،فراسوی جسم
به آبها نگریست و دریا شد
زیبایی، فراسوی ذهن
به آسمان نگریست و ستاره شد
من چو گلبرگی زیر پای تو می افتم
خم می شوی و مرا از زمین بر میداری
گلبرگ را به سینه ات می فشاری و الماس می شوم
تابناک و شفاف می درخشم
javad jan
08-21-2014, 10:17 AM
می شنوم می شنوم آشناست
موسقی چشم ِ تو در گوش ِ من
موج ِ نگاه ِ تو هماواز ِ ناز
ریخت چو مهتاب در آغوش ِ من
می شنوم در نگه ِ گرم ِ توست
گم شده گلبانگ ِ بهشت ِ امید
این همه گشتم من و ، دلخواه ِ من
در نگه ِ گرم ِ تو می آرمید
زمزمه ی شعر ِ نگاه ِ تو را
می شنوم ، با دل و جان آشناست
اشک ِ زلال ِ غزل حافظ است
نغمه ی مرغان ِ بهشتی نواست
می شنوم ، در نگه ِ گرم توست
نغمه ی آن شاهد رؤیانشین
باز ز گلبانگ ِ تو سر می کشد
شعله ی این آرزوی آتشین
موسقی چشم ِ تو گویاتر است
از لب ِ پر ناله و آواز ِ من
وه که تو هم گر بتوانی شنید
زین نگه ِ نغمه سرا راز ِ من !
هوشنگ ابتهاج
javad jan
08-21-2014, 10:17 AM
گم گشته ام به خیل حوادث مرا بجو
نام مرا دوباره به لبهای خود بگو
چون خشک برگ خزانی به هردمم
بادست هر نسیم ،روانم هزار سو
اکنون نشسته ام کنار دلم زار و منفرد
با یاد شورهای جوانی.. سفید مو
حسرت شده نصیب دلم در هوای دوست
هرلحظه از پیش چه دوانم به جستجو
روزی هزار مرتبه فریاد میزنم
کان عشق سالهای جوانی کجاست؟ کو؟
javad jan
08-21-2014, 10:17 AM
شبي از پشت يك نمناك باراني تو را با لهجه گل هاي نيلوفر صدا كردم
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
پس از يك جستو جوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس تو را
از بين گل هايي كه در تنهاييم روييده با حسرت جدا كردم
javad jan
08-21-2014, 10:18 AM
و تو در پاسخ زیباترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانیست دریایی
همین بود آخرین حرفت
نمیدانم چرا شاید خطا کردم
...
javad jan
08-21-2014, 10:18 AM
باری طلوع پاک تو در آن شب سیاه
شاید بشارت از دم صبح سپید بود
وقتی طلیعه تو درخشید
از پشت کوهسار توهم
دیدم که این طلوع
زیباترین سپیده صبح امید بود
ای سرکشیده از دل این قیرگونه شب
بر آسمان برای و رهکن
زرتار گیسوان زرافشان را
همچون شهابها
بر بیکران سپهر
با شب نشستگان سخن از آفتاب نیست
آنان که از تو دورند
چونان به شب نشسته شبکورند
ت خورشید خاوری
جان جهان ز نور تو سرشار می شود
همراه با طلوع تو ای آفتاب پاک
در خواب رفته طالع من
این خفته سالیان بیدار می شود
ای ایه مکرر آرامش
می خواهمت هنوز
آری هنوز هم
دریای آرزوی
در این دل شکسته من موج می زند
راهی به دل بجو
حمید مصدق
javad jan
08-21-2014, 10:18 AM
از لبانم بشنو :
(( زندگی رویا نیست.
زندگی زیبایی ست.
می توان ،
بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت
می توان ،
از میان فاصله ها را بر داشت
دل من با دل تو ،از لبانم بشنو :
(( زندگی رویا نیست.
زندگی زیبایی ست.
می توان ،
بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت
می توان ،
از میان فاصله ها را بر داشت
دل من با دل تو ،
هر دو بیزار از این فاصله هاست.))
javad jan
08-21-2014, 10:18 AM
بيا كه حادثه ي عشق را شروع كنيم
ز شرق زخمي دل ناگهان طلوع كنيم
براي تنگي دل حجم شب وسيع تر است
بيا شبانه به درگاه او خشوع كنيم
دو دست ابي از اين استين فرا ببريم
فروتنانه در ان استان خضوع كنيم
براي يافتن معني صريح حضور
به اصل نسخه ي قاموس خود رجوع كنيم
قيصر امين پور ...
javad jan
08-21-2014, 10:18 AM
تلاش نکن زندگی رابفهمی،
زندگی رازندگی کن!
تلاش نکن عشق رابفهمی،
عاشق شو !
وچنین است که خواهی دانست.
این دانستن حاصل تجربه توست.
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2025 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.