من خودم ،اسپ << اسب >> : موجودی دو خصلته هست ،آنگاه که اسبهای سفید ،طلایی یا آتشین همراه ایزدان خورشید ظاهر می شوندو ارابه های آنها را می کشند، نیرویی شمسی به شمار می روند، در حالی که یه معنی عنصر مرطوب،دریا، شگفتی آغازین و اسبهای ایزدان اقیانوس ،نیروس قمری هستند. بنابر این اسب هم نماد زندگی است هم نماد مرگ.هم شمسی است و هم قمری. و به نوعی می توان گفت نماد عقل،خرد، اندیشه،منطق،نجابت هم هست.
اسب از بینش ایرانی : چهار اسب سفید باد ، باران،ابر، و تگرگ ارابه اردویسر آناهیتا را می کشند و چهار اسب جنگی "جهار عنصر و ایزدان آنها" ارابه مغان را می کشند.
از لحاظ در بال فارسي باستانم Asa و Asp به معناي اسب بوده و در بال اوستايي Aspa براي اسب نر” Aspa (اسپه) براي اسب ماده بکار مي رفته است. در زبان سانسکريت اسب، Asva و در زبان پهلوي Asp بوده است.
همچنين واژه اسب در سنگ نوشته هاي داريوش بزرگ 4 بار تکرار شده است. واژه ديگر که در متون کهن به معناي اسب بکار رفته است، ستور مي باشد. برخي از دانشمندان بر اين عقيده اند که واژه اسب از مصدر اس (As) آريائي که به معناي تند رفتن است، گرفته شده است. اسب در اوستا بنام ائورونت (Aurvant) خوانده شده که به معناي تند، تيز، چست و چالاک و دلير و پهلوان مي باشد.
ايرانيان کهن معتقد بودند هر آنچه که به انسان زيان مي رساند و خوشي و آسودگي او را بر هم مي زند اهريمن است و سزاوار ستيزه و دشمني است و آنچه که بکار آيد و مفيد و زيبا باشد در خور نوازش است و دوستي.
گذشتگان چهارپاياني چون شتر، اسب، گاو، بز و گوسپند را نيک مي شمردند و در تيمار آنها مي کوشيدند و جانوران درنده و گزنده اي چون گرگ و مار را پديده اي اهريمني مي دانستند و در صورت احساس خطر، کشتن و نابودي آنها را جايز مي دانستند. با توجه به متون ادب پارسي، متون اوستائي و نوشته هاي پهلوي به خوبي نشانگر اين امر است که در نزد ايرانيان اسب از آفريده هاي پاک ايزدي شمرده شده و بسيار ارجمند بوده است.
ايرانيان بسيار دوستدار اين جانور زيبا بوده اند و ايران سرزميني بود که محل پرورش اسبان دلير و اصيل ايراني بوده که در سرتاسر گيتي شناخته شده اند.
عشق و علاقه ايرانيان از ديرباز به اسب بوده است و در قرون وسطي پس از سلطه اعراب به ايران در گفتار شاعران بزرگي چون منوچهري، عنصري، مسعود سعد سلمان و فردوسي بسيار ديده شده است.
فردوسي در تعريف رخش، اسب رستم، چنين سروده است:
سيه چشم و بور ابرش و گاو دم
سيه خايه و تند و پولاد سمتنش پر نگار از کران تا کران
چو داغ گل سرخ بر زعفرانچه بر آب بودي چه بر خشک راه
به روز از خور افزون بد و شب ز ماهپي مورچه بر پلاس سياه
شب تيره ديدي دو فرسنگ راهبه نيروي پيل و به بالا هيون
به زهره چو شيره و که بيستون
محمود غزنوي در فتح سومنات به مدد باره ي نامدارش از دريائي که در روز دو بار گرفتار مد است و کشتي پهناي آنرا در سه روز در مي نوردد، به پيروزي گذر مي کند:
درون دريا مد آمدي به روز دوبار چنان که چرخ زدي اندر آب او چنبرملک چو حال چنان ديد خلق را دل دادبراند و گفت که اين مايه آب را چه خطراميد خويش به ايزد فکند و پيش سپاه فکند باره فرخنده پي را به آب اندربه فال نيک شه پر دل، آب را بگذاشتروان شدند همه از پي شه آن لشکر
همچنين نظامي در مخزن الاسرار اختلاف شب روز را به اسب ابلق تشبيه کرده است:
چون قدمت بانگ بر ابلق زند جز تو که يارد که اناالحق زند
نوشته هائي وجود دارد که ارزشمندي اسب را نه تنها از لحاظ اعتقادي و روح حاکم بر جامعه بلکه از لحاظ اقتصادي هم نشان مي دهند.
در تاريخ طبري آمده که يونجه که غذاي اسب است پس از انگور گرانبها ترين محصول محسوب مي شده است.
پس عجب نيست که نام بسياري از شهرياران، پادشاهان اساطيري و نام آوران ايراني با واژه اسب درآميخته چرا که اين ترکيب گوياي اين حقيقت است که ايرانيان از روزگاران بسيار دور اسب را عضوي از اعضا خانواده دانسته و در کنار اين موجود، موجوديت ايران را با فرهنگ و مبارزه با متجاوزان حفظ کرده اند.
اسب و ايزدان در دين زرتشت
1- تيشتر يا تير ايزدي است که اهورامزدا او را سرور ستارگان کرده است و هيچ پري و جادوگري نمي تواند به او آسيب رساند (يشت 8، بند 44). همچنين او ايزد باران نيز هست.
در نامه بند هشن امده است: او براي از بين بردن زهر حشرات موذي با اسب دراز دمي در دريا فرو رفت و ديو اپوش در دريا با او به مقابله برخواست، وي از هرمزد نيرو خواست و هرمزد نيروي ده اسب جوان، ده گاو جوان، ده شتر جوان، ده کوه و ده رود را به او داد.
2- در اوستا بهرام به معناي پيروزي است و معناي واقعي ان کشنده است. او از مهمترين ايزدان زرتشتي است و يشت چهاردهم از آن او مي باشد. او مسلح ترين ايزد است (يشت 14، بند 1) و بر ديوان پيروز مي گردد (يشت 14، بند 4) او ايزدي است که به شکل گاو نر، شاخ ها و زين به شکل اسب سپيد و با گوش زرين مي باشد. (يشت 14، بند 7)
3- هور يا خورشيد ايزدي است که يشت ششم درباره اوست. او از زيباترين آفريدگان اورمزد و چشم او است. يکي از صفات خاص خورشيد (اروند اسب) است به معناي اسب تيزرو.. خورشيد به اسب تيزروئي تشبيه شده که شرق و غرب را به سرعت طي مي کند.
4- در تفسير پايان زمان در اوستا نمائي از قرار گرفتن اسب در کنار ايزدان مينوئي را مي توان در گزيده هاي زاداسپرم مشاهده کرد. (ص 149 از بند 52) با دقت در جاي جاي متون پهلوي و اوستائي در مي يابيم که تعدادي از ايزدان مينوي داراي گردونه هستند که اسب آن گردونه ها را مي کشد و به حرکت در مي آورد و باز اين ارتباط با حلقه ثانويه اي ايزدان را به اسب متصل مي سازد.
5- اردوسيور، آناهيد که در اوستا به معناي ايزدي نيرومند و پاکيزه است. وي الهه آب است که پيوسته در ميان ايرانيان داراي احترام بوده است و يشت پنجم متعلق به اوست. وي زني نيرومند، سپيد، زيبا و خوش اندام است که با کفش هاي زرين و کمربندي بر ميان، درميان ستارگان به سر مي برد و گردونه او را چهار اسب نر مي برند. (يشت 5، بند 88، 11 و 13) براي پيروزي بر ديوان و دشمنان بايد از او ياري خواست (يشت 5، بند 23، 26، 44 و 50)
6- واي Vaya. در اوستا وايا به معناي باد است. او ايزدي نيرومند مي باشد و دليرترين ايزدي است که خودي بر سر و طوقي زرين بر گردن دارد و بر گردونه زرين مي نشيند.
7- درواسپا. در اوستا فرشته نگهبان چارپايان سودمند است. وي داراي گردونه اي است که اسبان آنرا مي کشند. او ايزدي است که به رمه ها و کودکان سلامتي مي بخشد. (يشت نهم، بند 1) وي دارنده اسبهاي زين شده و گردونه هاي گردنده و چرخهاي خروشنده است.
8- سروش. در اوستا به معناي اطاعت از ايزدان بزرگي است که بر نظم جهان مراقبت دارند. وي نخستين آفريده هورمزد است که او را مي ستايد، براي بينوايان خانه اي محکم مي سازد و با گرز خويش خشم را مي کوبد. او بر فراز البرز کاخي دارد با يک هزار ستون که به خودي خود روشن است و ستاره نشان.
گردونه او را در آسمان چهار اسب نر و درخشان و تيزرو با سمهاي زرين مي رانند.
اسب در اسلام
اين حيوان وفادار و نجيب که از ديرباز در سفر و جنگ و صلح يار ديرين آدمي بوده است و در همه اديان و مذاهب مورد توجه بسياري قرار گرفته، در قرآن نيز مورد توجه بوده و بارها به صراحت به مسلمانان در خصوص نگاهداري و تربيت اسب سفارش شده است.
((شما اي مومنان تا جائيکه در توان داريد سلاحها و اسبهاي جنگي آماده سازيد تا دشمنان خدا و بد خواهان خود را به هراس افکنيد)) (سوره انفال ، آيه 60)
پيامبر اسلام پيشاني اسب را در جايگاه خير و برکت ياد کرده و در مورد اين حيوان سفارش ها فرموده اند:
((دستي که براي تيمار و نگهداري به سوي اسبي دراز شود گوئي دستي است که پيوسته در راه پروردگار صدقه مي دهد.))
((هر که تازيانه اي بر سر اسبي بزند تا زماني که به واقع توبه نکند گناه کار است.))
حضرت داوود اسب را بسيار دوست داشت و هر کجا که اسبي نيک و اصيل يافت مي شد، آنرا خريداري مي نمود تا اينکه هزار اسب را جمع کرد تا به سليمان به ارث رسيد که حضرت سليمان در علاقه به اسب حتي از پدرش نيز پيشتر بود.
در قرآن در موارد متعدد به اسب اشاره شده است:
((شيطان به دارنده اسب نجيب نزديک نمي گردد و به خانه اي که در آن چنين اسبي باشد وارد نمي شود.))
متبني شاعر عرب که بهترين جليس و همنشين را کتاب دانسته، بهترين جاي آرام گرفتن در دنيا را زين اسب ذکر مي کند.
پيامبر اسلام نيز فرمان داده است که از هر غنيمتي که در نبرد با کفار بدست مي آيد بايد دو سهم را براي اسب و يک سهم را براي صاحب آن قرار دهند. که در اين مورد اسب بر آدمي برتري داده شده است.
در کتاب ((انساب الخيل في الجاهليه و الاسلام)) ابن کلبي آمده است، هنگاميکه برخي بي ادبان خواستند اسبي را به مادرش نزديک کنند بر روي مادر چادري کشيدند که شناخته نشود، اسب در نزديکي با مادرش بوي او را استشمام کرد و از فرط غيرت و غضب با دندانهايش شرم پيشين خود را قطع کرد و در همان وقت جان داد. از بسياري منابع براي اسب کرامات زيادي نقل شده که از آن جمله دميري در کتاب خود آورده است که مردي با درهم هاي مغشوش براي اسبش علف خريد، اسب هيچ حرکتي نکرد تا آنکه مرد از فروشنده علف عذر خواهي کرد و درهم هاي درست به او داد و سپس اسب به حرکت در آمد. اسب به همان اندازه که وظيفه شناس و عاطفي است، متوقع نيز مي باشد و از بي مهري صاحبش آزرده مي شود.
شايد يکي از مشهورترين اسبان در تاريخ اسلام، ذوالجناح، اسب اما حسين باشد. ذوالجناح شيفته سوار خود بود، هنگاميکه عزيز پيامبر بر پشتش قرار مي گرفت گوئي امانتي را بر دوش خود حمل مي کند که از آسمان عشق بر او فرود آمده است.
حرارت انديشه هاي تابناک اين سوار دلاور به اندازه اي است که اسب را نيز در خود ذوب کرده و او را چون آدميان عاشق و شيداي خود ساخته است.
اسبي که سرنوشت او با سرنوشت تاريخ ساز حماسه کربلا در آميخته و افتخار حمل دليرترين مردان عالم، نور چشم پيامبر و سرور جوانان بهشت را بر دوش داشته است.
پس همانطور که پيداست در اوستا، قرآن، تورات و انجيل اين حيوان نجيب را يار و ياور مددکار آدمي دانسته اند و تربيت پذيري و اطاعت او را مترادف با ارزشهاي پسنديده آدمي چون پاکي و رادي و راستي بر شمرده اند.
در ادبيات بزمي و غنائي ايران، اسب مايه پيوند دلدادگان و شيفتگان و نشانه به سر آمدن دوران جدائي و ملال است. اين خنگ است که امير ساماني را به بخارا مي رساند و سمند بادپاي خوارزمشاه است که از رود سند مي گذرد و او را از اسارت چنگيز مي رهاند.
غالبا در ادبيات فارسي نام اسباني زيبا و جسور را با نام سواران نامدارشان بارها مترادف ديده ايم. در پهنه اي اين سرزمين، اصالت، نجابت و خوي يزداني را که بر تبار ايرانيان راست آمده و هميشه نشانه همزيستي، پايمردي و بخشندگي است که ملازم يا تربيت و خلق و خوي ايراني است و اسب از ويژگيهاي اساسي فرهنگ ايراني مي باشد چنانکه در نوشته هاي پارسي بسيار از قهرمانان و اسبانشان خوانده ايم.