مروري بر مجموعه شعر «به وقت البرز» سروده مهرنوش قربانعلي
 بر اين قلب باستاني چه مي گذرد؟
 به وقت البرز
 مهرنوش قربانعلي
 آهنگ ديگر / 1386
به وقت البرز مجموعه اي است شامل 3 دفتر ،‌كه چشم انداز آن جستجويي است در پي هويت گمشده و كويري بي زمان ، كه در كنار دريايي مي گذرد كه از پنجره كناري آن ، شاعر به روايت سرزيمن مادري خويش مي پردازد. كه همانا دستمايه آن نگاهي است دوگانه كه در فضاهاي آن ، مخاطب را از دنياي واقعيت ها به سمت نوعي فرصت «استعاري» مي كشاند. ايستگاه ارجاعي به خصوص در ميان موقعيت هاي آئيني و بهره گيري از قصص قرآني ، آن هم در حد اشارت، بارديگر حس تفرد و تجربه هاي شخصي شاعر،‌مخاطب را به موقعيت هاي تلفيقي مي برد، كه حس روايت ، مضمون پردازي و ايستادن در فضاهاي پديدار شناسانه در چشم انداز آن، حرف اول را مي زند. بي گمان ، زمان به ساعت البرز يك نماد طولاني است كه در پي هويت خويش، از زاويه هاي مختلفي، نگاه شاعر را به سمت كشف و يادآوري حوادث مي كشاند. دفتر اول به وقت البرز يك شعر بلند روائي است كه به نوعي سرگذشت تاريخي «كوه البرز» در گذرگاه تاريخ است كه نگاهي است به ديروز و امروز تهران كه شاعر در نشان دادن اقليم آن ، به سفرهايي تاريخي و همراه با نوعي مقايسه ميان ديروز و امروز تمدن اين شهر مي پردازد.
«در اين قلب باستاني تمدني چون تو تكرار مي شود / تا شعرهايم را به پايتختي بخواند / و خط ميخي خواب انعطاف ببيند؟» صفحه 11
شاعر در گردش اش در قلمروهاي «البرز» كه نمادي از تمدن كهن و سرفرازي تاريخي مردم اين سرزمين را در خود دارد،‌ فرايند دگرگوني اين نقطه در گذرگاه زمان، را به صورت نقل قول هايي همانند جمله معترضه اي در لابلاي متن روايت مي كند. گفتني است ،‌نگاه به تمدن حواشي البرز همانا جستجو در فضاهاي گم شده و تاريخي تهران قديم و جديد است. كه گويي تهران خود مركز تمدن ايران در همه اعصار بوده است،‌ در اين متن، عنصر «زمان » مرتب گُرده عوض مي كند :
«دريا را مي كوبم . سلسله كوه هايي كه مرا ادامه مي دهند/ در تسخير بابل به ياري ات مي آيند / جنگل به وسعت شمالي اش شكسته نفسي مي كند/ كه كوچك خان را به رخ نمي كشد» صفحه 13
در اين شعر بلند، شاعر در پي افشاي حقيقت هاي تاريخي گمشده اي است كه در آن ،‌سعي دارد جاي پايي از «رگه هاي ملي اين سرزمين» را نشان دهد. گفتني است،‌اغلب بازتاب اشاره ها ، چندان روشن نيست، اما حس آميزي شاعر براي رسيدن به اقليم مورد نظرش ، در اينجا و آن جا ، ذهن مخاطب را به سمت همدلي مي كشاند. در اين شعر اشاره هاي واقعي ، زبان استعاري متن را بسيار كمرنگ كرده است.
دفتر دوم: شهادت دوربين مدار بسته، در اين دفتر ،‌كه نوعي نمادگرايي و حس استعاري چشمگيري در آن ديده مي شود ،‌ اغلب شعرها ، برگرفته از قصص قرآني است. از جمله داستان «طوفان نوح» است. شاعر در اين فضا خود را در سرزميني كويري مي بيند و در آن جريان آفرينش ، در چشم اندازهاي مختلف و در قالب زني و مادري روايت مي شود كه به نوعي ارتباط «توفان» ديروزي به «توفان» امروزي را در فرايند هجوم تمدن ها و كشتي هاي بزرگ نشان مي دهد.
«ميخ مي زنم / در اين سرزمين كويري نشاني دريا منم/ و چشم هايم براي وقوع توفان زياد است/ پسرم! اين كشتي را بزرگ كن/ دست هايم آن را پيش مي برد» صفحه 18
گويي اين مادر زمين است كه از حادثه هاي آفرينندگي،‌تا فضاهاي روزمرگي امروز، به دغدغه هاي انساني ادامه پيدا مي كند. شاعر در اين گردش ، دنياي آشفته زندگي امروزي را همچون شناوري بزرگ مي بيند كه از غرق شدن «جفت هاي در بدر» در امواج آن احساس نگراني مي كند. در اين شعر هم حس روايت در پيوند بانگاه هاي تاريخي از روزگار ديروز و امروز دنياي بشري مي گويد.گفتني است كه ارجاعات آمده در متن در اينجا هم چندان روشن نيست. با اين همه شاعر در پي يافتن روزگار «شهادت» و «گواهي» نسبت به پرتاب شدن انسان از موقعيتي به موقعيت ديگر است كه گاه با ايجاد «رمز» هايي ، يافتن كليد واژه ها را به مخاطب مي سپارد:
«يونس نبودي/ تا معجزه اي بيايد و پا در مياني كند / از چشم هايي تر مي گذرم و بزرگراهي بي طرف/ و دعاهايي ابتر/ روسري ام با آرواره ي نهنگ به صلح مي رسد.» صفحه 25
محل يادآوري است كه در دفتر دوم، كليدهايي همچون دريا/ ماهي/ خضر/ توفان/ آفرينش/ خاموشي و ... هر كدام به نوعي به كالبد شكافي مي پردازند . اما در اين ميان يك پرسش اساسي همچنان مطرح است و آن اينكه بهره گيري از چنين فضا ها و قصه هايي چقدر به شاعر و مخاطب در رسيدن به يك نگاه و شناخت مشترك و زيباشناسانه كمك مي كند؟ فضاهاي سازگاري از يك سو ، و روزگار عدم قطعيت از سوي ديگر خود زمينه ساز اشاره هايي است كه شاعر سعي در تلفيق آنها در جهت رسيدن به فضاهاي شاعرانگي دارد. اما يان هم نشيني واژه ها و سطرها براستي چقدر از جوهره و زبان شعري عميقي برخوردارند؟ و آيا همه فرصت هاي شعري به سمت روايت و مضمون پردازي ختم نمي شود؟
دفتر سوم: بيرون قاب قدم بزنيم،‌چشم انداز اين بخش، نوعي فرافكني و گام زدن به درو از فضاهاي عادت است . تاريخ ، طنز، سياليت زمان و مكان و شايد هم نوعي رسيدن به خود، به دور از زمانه جاريست.
«چقدر دلم مي خواست زنده باشم/ چرخ زنان از پله پايين بيايم/ و پيشاني فنجان را از بخار پاك كنم/ من همين طوري خودم را كشتم/ زياد مهم نيست عزيزم» صفحه 57
شاعر در صيد لحظه ها همواره به فرديت خود تكيه دارد، كه در اين چشم انداز بي گمان، دنياي شعر حسي تر و دروني تر مي شود. اما گاهي شاعر به بيرون از خود پرتاب مي شود و به ايجاد فضاهايي دست مي زند كه اغلب به دنياي بيرون تعلق دارند كه به همين خاطر حس شاعرانگي در آن چندان دروني به نظر نمي رسيد:
«شهروند افتخاري جهانم/ كابويي كه فيلم هاي وسترن را به پايان مي برد/ لطفاً باورپذيرتر باشد/ كه تصادفي پخش مي شود/ مي دانم كه بازي نمي خورد، قطعاً با خودم لج كرده ام فقط» صفحه 58 و 59
به راستي شاعر در اين فضا مي خواهد چه نوع باورپذيري را در قالب طنز به مخاطب عرضه كند. اين يك نقد بيروني از جهان پيرامن رسانه اي است ك همتأسفانه نگاه شاعرانه در آن كمرنگ به نظر مي رسد!
مهرنوش قربانعلي، در زمره شاعراني است كه دغدغه زبان و شكل بندي شعر، در آثارشان جدي تر از فضاهاي معنايي است. به همين جهت شاعر با بهره گيري از زبان گفتار و تأثيرپذيري از دنياي اشيا و ابزارهاي جاري،‌ سعي در رسيدن به زبان و موقعيتي متفاوت از شعر امروز دارد.
«جر زني فقط از تقدير نيست/ قبول كن هر چه را بر مي زنم هدر مي دهي/ بر باد اگر حكم رانده بودم / سليمان را به كف آورده بود / با دست رو شده بازي مي كنم / يا ... آس/ يادت فقط باشد ...» صفحه 64 ـ 65
بي گمان دغدغه مقايسه امروز و ديروز و بهره گيري شاعر از فضاهاي ارجاعي و قصه هاي آئيني و گردش در فضاهاي تاريخي و بينامتنيتي خود فرصتي است براي روايت هاي شاعرانه از جهان پيرامون اش، اما انديشه شعري و شيوه هاي زباني در اين مجموعه به راستي چقدر رد هدايت هم از فضاهاي مشترك مي گويند. به گمان من ، متن به وقت البرز بيشتر در همان دو دفتر اول و دوم از موقعيت هاي شاعرانگي به نسبت موفق تري برخوردار است در حالي كه در دفتر سوم بيشتر نوعي آسان گيري و تفنن ديده مي شود.