-
مأمون پاسخ داد: هر طور که می خواهی بیرون آی.
مأمون به فرماندهان و مردم دستور داد که صبح زود بر در سرای امام رضا علیه السلام گرد آیند. مردم از زن و مردم و کودک به خاطر آن حضرت در خیابانها و بامها نشسته بودند. فرماندهان نیز بر در خانه امام رضا علیه السلام گردد آمده بودند.
چون خورشید بر آمد، امام رضا علیه السلام غسل کرد و عمامه ای سپید از کتان بر سر بست و قسمتی از آن را بر روی سینه اش و قسمتی دیگر را میان شانه هایش افکند. سپس اندکی از جامه خود را بالا گرفت و به خادمان خویش فرمود: شما نیز همان کنید که من می کنم. عصایی به دست گرفت و از خانه بیرون آمد ما رو به روی حضرتش بودیم. او پا برهنه بود و جامه اش را تا نیمه ساق بالا زده و دامن لباسهای دیگر را هم به کمر زده بود. او به راه افتاد و ما هم پیشاپیش او به راه افتادیم. وی سرش را به سوی آسمان بالا کرد و چهار تکبیر گفت. به نظر ما می رسید که هوا و دیوارها هم به آن تکبیر های حضرت پاسخ می گفتند.
فرماندهان آراسته و مسلّح در حالی که بهترین جامه های خود را در بر کرده بودند بر در سرای آن حضرت انتظار وی را می کشیدند. ما پای برهنه و دامن به کمر زده در برابر آنها ظاهر شدیم. چون امام علیه السلام از خانه بیرون آمد، توقف کوتاهی کرد و فرمود:
«الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر علی ما هدانا الله اکبر علی ما رزقنا من بهیمة الأنعام و الحمد لله علی ما ابلانا».
آن حضرت صدای خویش را بالا برد ما نیز صداهای خود را بالا بردیم.
شهر مرو از گریه و فریاد به لرزه در آمد. امام سه بار این ذکر را تکرار فرمود. فرماندهان از مرکوبهای خویش پایین آمدند و چکمه هایشان را از پای بیرون کردند. شهر مرو یکپارچه می گریست و هیچ کس نمی توانست از گریه و شیون خودداری کند.
امام رضا علیه السلام هر ده گامی که برمی داشت می ایستاد و چهار تکبیر سرمی داد که ما خیال می کردیم زمین و دیوارها به حضرتش پاسخ می گویند.
خبر این ماجرا به گوش مأمون رسید. فضل بن سهل ذو الریاستین به او گفت: ای امیرالمؤمنین! اگر رضا بدین گونه به مصلی برسد مردم فریفته او خواهند شد، به مصلحت است که از او بخواهی بازگردد!!
مأمون نیز فوراً کسی را پیش آن حضرت روانه کرد. امام رضا علیه السلام کفش خود را خواست و آنرا به پا کرد و بازگشت.(50)
-
شهادت و مزار امام رضا علیه السلام
سرانجام امام علیه السلام را زهر دادند و او بسان دیگر امامان علیهم السلام به شهادت رسید تا این حدیث درباره او مصداق پیدا کند که:
«از ما کسی نیست جز آنکه به او زهر داده یا کشته باشندش».
امّا چه کسی او را زهر داد؟ بسیاری از علما بر این باورند که مأمون در پس این توطئه بوده است، امّا عدّه ای دیگر این نظر را بعید می دانند و می پرسند آیا مأمون براستی تا این اندازه پست و پلید بوده که دستان خود را بدین جنایت زشت بیالاید؟!
برخی از این علما دهها دلیل بر بی گناهی مأمون در ارتباط با خون امام رضا علیه السلام ارائه می دهند. امّا وقتی این دلائل را یک به یک تحلیل می کنیم در می یابیم که تمام آنها به یک دلیل باز می گردد و آن بعید شمردن وقوع چنین جنایتی است. از شخصی که مدافع افکار مذهب شیعه و قایل به برتری و افضلیت امام علی علیه السلام است!
ولی ما مأمون را شناختیم. او یکی از خلفای عبّاسی و وابسته به خاندانی است که رژیم آنان در خیانت به یاران و هواخواهان خود از ابومسلم خراسانی گرفته تا برمک و فضل بن سهل، پر آوازه و متمایز است. و مأمون در رأس هرم این رژیم، که بنیان آن بر نیرنگ و ستم و کشتار استوار شده است، جای دارد. بنابراین چه عاملی او را از پیروی سیره پیشینیانش و تکرار جنایات نیاکانش باز خواهد داشت؟ همچنین باورهای وی در مورد خلق قرآن یا قائل بودن به افضلیت امام علی علیه السلام بر سایر صحابه یا نظایر آنها، هیچ گاه او را در زمره شیعیان علی و آل علی علیه السلام جای نداد، زیرا ادامه حکومت او بر مسلمانان خود بزرگترین جنایت و گناه و سخت ترین طغیان در منطق علی و شیعیان او به شمار می آمد، زیرا این حکومت در واقع نوعی ادعای ربوبیت و ستیزه با خدا در الوهیتش بود!
از طرفی شیوه برخورد او با مردم و کشتارها و شکنجه ها و گسترش فساد از راههای گوناگون با ساده ترین اصول شیعه اهل بیت علیهم السلام بودن، منافات داشت. بنابراین چه عاملی می توانست او را از ارتکاب چنین جنایت پلیدی در حق خاندان رسالت باز دارد؟!
ما در تاریخ به نکاتی بر می خوریم که نشان می دهد شخص مأمون از طریق دستگاه اطلاعاتی و مخفیانه خود که شیبه به دستگاههای جاسوسی کاخ فرماندهی یا ریاست در بدترین حکومتهای دیکتاتوری جهان در عصر ما بوده، کاملاً بر نحوه اجرای نقشه ترور امام رضا علیه السلام نظارت داشته است.
این نقشه موقعی به مرحله اجرا گذارده شد که انقلابهای علویّان در گوشه و کنار سرزمین اسلام یا سرکوب شده و یا فرو کش کرده بودند و فلسفه دعوت امام به خراسان نیز پایان یافته بود و ابرها بر فراز بغداد گرد آمده و بنیانهای انقلاب عبّاسیّان آشکار شده بودند و مأمون برای جلب خشنودی عموهایش بازگشت به بغداد را در سر می پروراند و شیوه نیاکانش در پوشیدن جامه سیاه و تقسیم مناصب به خویشان و نزدیکانش را از نو آغاز کرده بود.
شاید حدیث زیر این حالت را که امام رضا علیه السلام نسبت به آن هشدار داده و آن را به مأمون اظهار کرده بود، برای ما تبیین کند. در واقع امام خواست بدین وسیله به مأمون بگوید که وی بدانچه او می کند آگاه است، امّا برحسب مصلحت عموم حرکت می کند. در این حدیث آمده است:
روزی امام رضا علیه السلام در گفتگوی طولانی به مأمون گفت:
«ای امیرالمؤمنین! در امور مسلمانان از خدا بترس و به بیت نبوّت و معدن مهاجران و انصار بازگشت کن».
آنگاه فرمود: «من چنین می بینم که تو از این شهر بیرون می شوی و به جایگاه پدران و نیاکانت برمی گردی و در امور مسلمانان می نگری و این سخن پیش خود نگاه دار و (بدان) که خداوند عزّوجل از تو درباره آنچه تو را بر آن گماشته، پرسش خواهد کرد.»(51)
فضل بن سهل نیز این نکته را به مأمون یادآور می شود. او را می بینیم که از همراهی با مأمون سر پیچیدو با گفتن این سخن از او پوزش می خواهد که:
گناه من پیش خاندانت و عامه مردم بزرگ است و مردم مرا به خاطر کشتن برادر مخلوعت و بیعت امام رضا علیه السلام به ولایت عهدی از روی نیکی یا حسادت نکوهش می کنند و ستمگران به سعایت از من بر می خیزند پس اجازه فرمای در خراسان بمانم.(52)
-
امّا مأمون خواسته او را نمی پذیرد. چون برای او تدبیری اندیشیده است. مأمون نمی خواهد فضل را در پایگاه قدرت و در میان یاران و هواخواهانش به کام مرگ فرستد بلکه قصد دارد او را در راه از میان بردارد.
در روایت آمده است: مدّتی از گفتگوی میان مأمون و فضل سپری شده بود و ما در یکی از منازل (بین راه) بودیم که فضل به حمام رفت. در این هنگام گروهی با شمشیر بر او داخل شدند و به قتلش رساندند. پس از کشته شدن فضل، فرماندهان و سپاهیان و گروهی از مردان ذو الریاستین بر در سرای مأمون حاضر شده گفتند: او را کشت اینک ما به خونخواهی او آمده ایم.(53)
بدین سان مأمون از برجسته ترین و بزرگ ترین کانون قدرت در درون دستگاه حاکمه خلاصی یافت. اینک پیش روی او جز امام رضا علیه السلام، که او هم اندکی بعد به شهادت رسید، کس دیگری باقی نمانده بود. براستی آیا همین نزدیکی شهادت اما رضا علیه السلام با کشته شدن فضل خود نمی تواند حاکی از وجود توطئه ای پلید بر ضدّ آن حضرت باشد؟
با این دلایل و شواهد، قول مشهور علمای شیعه مبنی بر شهادت امام رضا علیه السّلام به خاطر خوارنیدن زهر به آن حضرت از سوی مأمون درست و راست جلوه می کند. علامه مجلسی در این باره گوید: قول مشهور در میان ما آن است که امام رضا علیه السلام به واسطه زهر مأمون به شهادت رسید.(54)
اینک اجازه دهید به خبر شهادت آن حضرت از زبان معاصرانش گوش فرا داریم:
الف/ ابا صلت هر وی از معاصران امام و از حادثه سازان یا از ناظران بر حوادث بوده و با امام علیه السلام ارتباطی نزدیک و استوار داشته است. وی در پاسخ به احمد بن علی انصاری که وی پرسیده بود: «چرا مأمون با وجود آنکه در بزرگداشت امام رضا علیه السلام و اظهار محبّت و دوستی به وی می کوشید و او را به ولایت عهدی خود برگزید، راضی به کشتن آن حضرت شد؟» می گوید:
مأمون او را گرامی داشت و به وی محبت می کرد چون به فضلیت او آگاه بود. وی ولایت عهدی را از پس خویش بدان حضرت اختصاص داد تا به مردم بنمایاند که امام رضا علیه السلام به دنیا رغبت دارد و بدین ترتیب جایگاه خود را در دل و جان مردم از دست بدهد، امّا چون امام رغبتی به دنیا نشان نداد و این امر جز به مراتب فضل وی در نزد مردم و ارج او در جان و دل آنها نیفزود، متکلّمان را از شهرهای گوناگون دعوت کرد بدین امید که یکی از آنها بر آن حضرت غلبه یابد و از منزلت وی در نزد علما بکاهد و در نتیجه مردم هم به ضعف وی پی ببرند.
امّا آن حضرت با هر کس از یهود و نصارا و مجوس و صابئیان و برهماییها و ملحدان و دهریها و یا سایر فرق مسلمان که با وی مخالف بودند مناظره می کرد، همه را مغلوب می ساخت و بر آنها دلیل و حجّت می آورد تا آنجا که مردم می گفتند: به خدا او از مأمون به خلافت سزاوارتر است.
خبرچینان هم سخن مردم را به گوش مأمون می رساندند. وی از این بابت بسیار خشمگین می شد و حسادتش شدّت می یافت. امام رضا علیه السلام هم از گفتن حقیقت در حضور مأمون پروا نداشت و در بیشتر موارد به وی پاسخهایی می داد که او را خوش نمی آمد از این رو مأمون هم خشم می گرفت و به آن حضرت کینه می ورزید، امّا کینه و خشم خود را نمایان نمی ساخت، امّا هنگامی که درباره آن حضرت هیچ چاره ای نیافت، او را با دادن زهر به شهادت رساند».(55)
ب/ شیخ مفید رضی الله عنه نیز مجملی از ماجرای شهادت آن حضرت علیه السلام را همراه با یکی از تفسیر های مربوط به علّت دشمنی مأمون با امام رضا علیه السلام نقل کرده و چنین گفته است:
روزی امام رضا علیه السلام بر مأمون وارد شد و دید که او برای نماز وضو می سازد در حالی که غلامش بر دستان او آب می ریزد. پس امام رضا علیه السلام به مأمون گفت:
«ای امیرالمؤمنین! در عبادت پروردگارت کسی را شریک مکن». مأمون، غلام را رد کرد و خود وضویش را به اتمام رساند، امّا کینه آن حضرت را به دل گرفت.
همچنین آن حضرت علیه السلام در نزد مأمون زبان به نکوهش فضل و حسن، فرزندان سهل، گشود و خطاهای آنان به مأمون باز نمود وی را از شنیدن سخنان آن دو منع کرد. فضل و حسن از آنچه امام علیه السلام درباره آنها گفته بود مطلع شدند و در حضور مأمون خطاهایی بر امام بستند و به وی اموری نسبت دادند که دور از ساحت مقدس حضرتش بود و مأمون را از گرایش مردم به او بیمناک کردند و در این باره چندان گفتند تا سرانجام نظر او را درباره امام رضا علیه السلام عوض کردند و مأمون هم به قتل حضرتش همّت گماشت.
-
راویان اتفاق نظر دارند که روزی او و مأمون از یک طعام خوردند و در نتیجه امام رضا علیه السلام بیمار شد و مأمون هم خود را به تمارض زد. محمّد بن علی بن حمزه از منصور بن بشر از قول برادرش عبدالله بن بشر نقل کرده است که گفت:
مأمون مرا فرمود که ناخنهایم را دراز کنم و این گفته را به کسی باز نگویم من نیز چنین کردم. سپس مرا طلبید و چیزی شبیه به تمر هندی بیرون آورد و به من داد و گفت: این را با دستانت به هم بمال و خمیر کن من نیز چنین کردم. سپس برخواست و مرا واگذاشت و نزد امام رضا علیه السلام رفت و از او پرسید: چه خبر؟ امام رضا علیه السلام فرمود: امیدوارم بهتر شوم. مأمون از وی پرسید: من نیز بحمدالله امروز خوبم. آیا کسی از پرستاران امروز نزد شما آمده است؟ امام رضا علیه السلام فرمود: نه. مأمون خشمگین شد و بر غلامانش فریاد زد و سپس گفت: همین حالا آب انار بگیر که از خوردن آن چاره ای نیست سپس مرا (عبدالله بن بشر) فرا خواند و گفت: اناری برای ما بیاور. من اناری آوردم و مأمون به من گفت: با دست خویش آب این انار را بگیر. من آب انار را گرفتم و مأمون آن را به دست خویش به امام رضا علیه السلام نوشانید و همین امر موجب مرگ آن حضرت شد. او دو روز بعد از این ماجرا جان سپرد.
از ابا صلت هروی نقل شده است که گفت: نزد حضرت رضا علیه السلام رفتم در حالی که (پیش از ورود من) مأمون از حضور آن امام بیرون آمده بود. پس او به من فرمود:
«ای ابا صلت کار خود را کردند».
و آنگاه به توحید و ستایش خداوند مشغول شد.
از محمّد بن جهم روایت شده است که گفت: امام رضا علیه السلام بسیار شیفته انگور بود. پس مقداری انگور تهیه کردند و در بیخ دانه های آن سوزنهای زهر آلود قرار دادند و چند روزی به همان حال نگاه داشتند سپس سوزنها را بیرون آوردند و در آن هنگام که امام علیه السلام بیمار بود، انگور را به نزد او بردند و او از آن انگور خورد و همان باعث مرگش شد. وی گوید این زهر، یکی از کاری ترین زهرها بوده است.
چون امام رضا علیه السلام وفات یافت، مأمون یک شبانه روز مرگ او را نهان داشت. سپس در پی محمّد بن جعفر و گروهی از خاندان ابوطالب که در نزدش حضور داشتند فرستاد. چون آنان پیش او آمدند، مأمون اظهار تألّم و ناراحتی کرد و گریست و جسد سالم امام علیه السلام را به آنها نشان داد و گفت: ای برادر! بر من بسی گران است که تو را در این حال ببینم. من امیدوار بودم که پیش از تو از دنیا بروم، امّا خداوند چنین نخواست.
سپس دستور داد آن حضرت را بشویند و کفن و حنوطش کنند و خود با جنازه او بیرون آمد و جنازه را بر دوش می کشید تا آن را به محلّی که اکنون امام علیه السلام در آنجا مدفون است، بیاورد. این محل خانه حمید بن قحطبه در قریه ای به نام سناباد از نواحی نوقان طوس بود. قبر هارون الرشید در این خانه بود و امام رضا علیه السلام در برابر روی او در محل قبله این خانه به خاک سپرده شد. امام رضا علیه السلام از دنیا رفت در حالی که پسری جز امام ابوجعفر محمّد بن علی علیه السلام که در آن هنگام هفت ساله بود، بر جای خویش باقی نگذاشت.(56)
ج/ یاسرخادم، واپسین لحظات زندگی امام رضا علیه السلام را که در آن روح ربّانی و خلق محمّدی اش جلوه گر شده بود، چنین توصیف می کند:
«ما با طوس هفت منزل فاصله داشتیم که امام رضا علیه السلام بیمار شد. پس به طوس وارد شدیم در حالی که بیماری آن حضرت شدّت یافته بود. در طوس چند روز ماندیم. مأمون روزی دوبار به عیادت امام علیه السلام می آمد. در آخرین روز حیاتش، امام که بسیار ضعیف شده بود پس از به جای آوردن نماز ظهر از من پرسید:
ای یاسر! آیا مردم غذا خوردند؟
عرض کردم: سرورم با این حالی که شما دارید چه کسی می تواند غذا بخورد؟! پس امام علیه السلام در بستر خود نشست و فرمود: «سفره بیاورید»
آن حضرت تمامی اطرافیان و خدمتکارانش را بر سر سفره دعوت کرد و یکایک آنها را مورد تفقّد قرار داد. چون غذا خوردند، فرمود، برای زنان غذا ببرید.
برای زنان غذا بُردند. چون همه از خوردن فارغ شدند، ضعف بر امام علیه السلام مستولی شد و از هوش رفت. بانگ و فریاد به پا خواست. کنیزان و زنان مأمون پا برهنه بر بالین آن امام علیه السلام حاضر شدند، در طوس غریو و غوغا بلند شد. مأمون اندوهناک و در حالی که به سر خود می زد و محاسن خود را می گرفت و می گریست، وارد و در حالی که سیل اشک بر گونه هایش جاری بود بر بالین امام رضا علیه السلام که به هوش آمده بود، ایستاد و گفت: سرورم! به خدا نمی دانم کدام یک از این دو مصیبت بر من بزرگ است: آیا دوری و فراق من از تو یا شنیدن تهمت مردم که می گویند من تو را کشتم امام علیه السلام چشمانش را به سوی او بالا آورد و فرمود:
ای امیرالمؤمنین! با ابو جعفر خوش رفتاری کن که عمر تو و عمر او مانند دو انگشت سبابه یکسان است.(57)
یاسر همچنین حوادثی را که پس از وفات آن حضرت رخ داد، چنین توصیف می کند:
«پاسی از شب گذشته بود که امام علیه السلام جان سپرد. چون صبح فرا رسید، مردم گرد آمدند و گفتند: مأمون او را کشت. و نیز گفتند: مأمون فرزند رسول خدا کشت. آنان همچنین سخنان دیگری هم گفتند.
محمّد بن جعفر بن محمّد از مأمون امان خواسته و به خراسان آمده بود. وی عموی ابوالحسن بود. مأمون به او گفت: ای ابو جعفر! به سوی مردم برو به ایشان بگو که امام رضا علیه السلام امروز بیرون نمی آید.
مأمون خوش نداشت جنازه آن حضرت را در روز بیرون ببرد، زیرا می ترسید حادثه ای روی دهد. پس محمّد بن جعفر به سوی مردم رفت و گفت: ای مردم! امام رضا علیه السلام امروز بیرون نمی آید. مردم پراکنده شدند و ابوالحسن را شبانه غسل دادند و به خاک سپردند».(58)
مزار امام رضا علیه السلام همواره مورد توجّه شیعیان اهل بیت علیهم السلام و دوستداران آنان بوده است، زیرا پیامبران صلی الله علیه و آله وسلم و دیگر ائمه علیهم السلام درباره مرقد وی و زیارت او ترغیب و توصیه کرده اند. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرموده است:
«در آینده پاره ای از تن من در دیار خراسان به خاک سپرده شود که مؤمنی آن را زیارت نمی کند جز آنکه خداوند عزّوجل بهشت را بروی واجب و آتش را بر بدنش حرام می کند».(59)
-
همچنین از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود:
«مردی از فرزندان پسرم موسی به دنیا می آید که نامش نام امیر المؤمنین علیه السلام، است و به دیار طوس که در خراسان است می رود و در آنجا با زهر کشته می شود و غریبانه در همانجا به خاک سپرده می شود. هر کس او را در حالی که عارف به حق اوست زیارت کند خداوند متعال به او پاداش کسی را که پیش از فتح مکّه انفاق کرده و (با مشرکان) جنگیده است عطا خواهد کرد».(60)
شعرا نیز در سوگ حضرتش مرثیه هایی سروده اند که دل سنگ را از درد آب می کند. همچنین آنان در اشعار خود خائنانی که امام رضا علیه السلام را با زهر از پای در آوردند، به رسوایی کشیده اند. دعبل در ضمن قصیده معروف خود در این باره می گوید:(61)
رعتهم ذئاب من امیة وانتحت علیهم دراکا ازمة و سنون(62)
و عاثت بنو العباس فی الدین عیثة تحکم فیه ظالم و ظنین(63)
و سموا رشیدا لیس فیهم لرشده و ما ذاک مأمون و ذاک امین(64)
فما قبلت بلرشد منهم رعایة و لا لولی بالامانة دین(65)
رئیسهم غاو و طفلاه بعده لهذا رزایا دون ذاک مجون(66)
الا ایها القبر الغریب محله بطوس علیک الساریات هتون(67)
ابو فراس حمدانی نیز در سوگ امام رضا علیه السلام سروده است:(68)
باؤوا بقتل الرضا من بعد بیعته وابصروا بعضه من رشدهم و عموا(69)
عصابة شقیت من بعد ما سعدت و معشر هلکوا من بعد ما سلموا(70)
لا بیعة ردعتهم عن دمائهم و لا یمین و لا قربی و لا رحم(71)
-
سخنان تابناک امام رضا علیه السلام
آیا بدون شناخت امام رضا علیه السلام و بهره گیری از نور و دانش و معارف او می توان ادعای پیروی از حضرتش را داشت؟ و چگونه کسی که از سنن معصومان علیهم السلام تبعیت نکرده و از نور هدایت آنان بهره مند نشده در روز قیامت امید شفاعت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و اهل بیت او را دارد؟!
بر ماست که گفتارها و وصایای آنان که به مثابه گنجینه های تمام ناشدنی و نعمتهای بی نظیرند، بخوبی کاوش کنیم.
امام رضا علیه السلام میراثی عظیم از معارف و علوم، بویژه در حکمت الهی و بیان فلسفه و علل احکام و رد بر مذاهب باطله، از خویش بر جای نهاده است.
ما در پایان کتاب خود که به نام حضرتش تشرف یافته، سخنان خردمندانه و پندهای حکیمانه او را نقل می کنیم بدین امید که از آنها بهره مند شویم.
علی بن شعیب گوید: «بر ابوالحسن رضا علیه السلام وارد شدم. از من پرسید: ای علی! زندگی کدام یک از مردم بهتر است؟ عرض کردم: سرورم! شما از من بدان آگاه ترید. فرمود: ای علی! هر کس که زندگی دیگری در زندگی او نکو شود. ای علی! زندگی کدام یک از مردم بدتر و ناگوارتر است؟ عرض کردم: شما داناترید؟
فرمود: کسی که دیگری در زندگی او زندگی نکند. ای علی! با نعمتها خوش همسایه باشید که آنها رام نشده هستند و اگر از قومی گرفته شدند به آنها باز نخواهند گشت.
ای علی! بدترین مردمان کسی که میهمانش را باز دارد و به تنهایی بخورد و بنده اش را بزند. به خداوند خوش گمان باش. هر کس که گمان خود را به خداوند نکو کند، خداوند نیز او را نا امید نخواهد کرد. و هر که به روزی کم راضی شد، به عمل کم از او را راضی خواهد شد و هر که به اندک از حلال خرسند، شود، هزینه اش سبک گردد و خانواده اش از نعمت برخوردار خواهد شد و خداوند او را به درد و درمان دنیا بینا سازد و او را به سلامت از دنیا به دارالسلام بیرون برد. بخل را آرامش، حسود را لذّت، ملول را وفا و دروغگو را مروّت نیست».(72)
-
و نیز از آن حضرت نقل شده است که فرمود:
«وحشتناک ترین (صحنه ها) برای انسان سه جاست: روزی که زاده می شود و دنیا را می بیند، و روزی که می میرد و آخرت و اهل آن را مشاهده می کند، و روزی که بر انگیخته می شود و احکامی را می بیند که در سرای دنیا ندیده است. خداوند در این سه جا بر یحیی و عیسی علیهما السلام درود فرستاده است. درباره یحیی فرمود: و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیّاً.(73)
و درباره عیسی فرمود: والسلام علیّ یوم ولدت و یوم أموت و یوم أبعث حیّاً.(74)
خرد انسان مسلمان تمام نگردد مگر آنکه در او ده ویژگی باشد: از او امید خیر باشد، از بدی او در امان باشند، خیر اندک از سوی دیگران را بسیار شمارد، خیر بسیار خود را کم انگارد، هرچه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود، در طول عمر خود از دانش جویی خسته نشود، فقر در راه خدا برایش محبوب تر از توانگری باشد، خواری در راه خداوند برایش محبوب تر از سر فرازی در راه دشمن خدا باشد، گمنامی برایش شیرین تر از شهرت و بلند آوازگی باشد. سپس فرمود: دهم، و دهمی چیست؟ گفته شد: چیست؟ فرمود: کسی را نبینند جز آنکه می گوید او بهتر و پرهیزکارتر از من است.
همانا مردم دو دسته اند: یکی بهتر و با تقواتر از او و دیگر بدتر و پست تر از او. پس چون با بدتر و پست تر از خود دیدار کند، گوید: شاید خوبی این مرد پنهان باشد این برای او بهتر باشد و خوبی من نمایان است و این برای من بدتر است و چون به کسی که بهتر و با تقواتر از اوست برخورد کند برای او فروتنی کن تا بدو ملحق شود پس چون چنین کند، بزرگی اش فزونی گیرد و خوبی اش بهتر شود و یادش نکو گردد و بر اهل زمانه سروری یابد»(75).
آن حضرت اشعاری می خواند که شاید سروده خود ایشان باشد.(76)
اذا کان دونی من بلیت بجهله
ابیت لنفسی ان اقابل بالجهل(77)
و ان کان مثلی فی محلی من النهی
اخذت بحلمی کی اجل عن المثل(78)
و ان کنت ادنی منه فی الفضل و الحجی
عرفت له حق التقدّم و الفضل(79)
و نیز سروده است:(80)
انک فی دنیا لها مُدّة یقبل فیها عمل العامل(81)
امّا تری الموت محیط بها یصلب فیها امل الآمل(82)
تجعل الذنب بما تشتهی و تأمل التوبة من قابل(83)
و الموت یأتی اهله بغتةً ما ذاک فعل الحازم العاقل(84)
در همین جا گفتار کوتاه خود را درباره زندگی تابناک امام رضا علیه السلام به پایان می رسانیم و از خداوند می خواهیم که ما را در روز قیامت به این کتاب سود رساند و آن را وسیله ای برای پیروی ما از او در دنیا و برخورداری از شفاعتش در آخرت قرار دهد. «آمین»
-
پی نوشت:
1_ بحارالأنوار/ج 49_ص 5.
2_ همان مأخذ/ص9
3_ همان مأخذ/ص21.
4_ همان مآخذ/ص19.
5_ همان مأخذ/ص19.
6_ همان مأخذ/ص11
7_ همان مأخذ/ص15.
8_ همان مأخذ/ص 17.
9_ همان مأخذ/ص16.
10_ همان مأخذ/ص19.
11_ از برخی احادیث معلوم می شود که این مرد در تقیه به سر می برده و همین امر اقتضا می کرده است که برخوردی مناسب با حال او انجام پذیرد.
12_ همان/ص90و ص15.
13_ اسراء/82، و فرو می فرستیم از قرآن آنچه را که شفا و رحمت است برای مؤمنان و بر ستمگران جز زیان نیفزاید.
14_ بحارالأنوار/ج49_ص5.
15_ همان(به اختصار)/92_94.
16_ همان/95.
17_ ص17و20، بر آنچه می گویند شکیبایی ورز و یاد آر بنده ما داوود نیرومند را. او بسیار باز گردنده بود. و ما مُلکش را استوار کردیم و بدو حکمت و نیروی داوری دادیم.
18_ همان/25و26، پس برای او بخشیدیم و همانا برای او در نزد ما منزلتی نزدیک و عاقبتی نیکوست. ای داوود ما تو را در در زمین خلیفه قرار دادیم پس بین مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا گمراه می سازد. کسانی که از راه خدا گمراه می شوند چون روز حساب را فراموش کرده اند، عذابی سخت در انتظار آنان است.
19_ بحارالأنوار/ج49/ 89.
20_ همان/89.
21_ همان/20.
22_ همان/145، در صفحات آینده به طور مفصّل درباره آنچه که میان وی و مأمون رخ داده، سخن خواهیم گفت.
23_ همان/24.
24_ قمر/24، پس گفتند: آیا سزاوار است که ما بشری از جنس خودمان را پیروی کنیم؟ در این صورت به گمراهی و ضلالت سخت در افتادیم.
25_ بحارالأنوار/ج29/ 38.
26_ آل عمران/34؛ نسلی برخی از برخی و خداوند شنوا و داناست.
27_ بحارالأنوار/ج49/ 21.
28_ همان/ص91.
29_ همان/ص 99.
30_ همان/101.
31_ همان/102.
32_ فی رحاب ائمة أهل البیت/158.
33_ بلد/11، پس گردنه را نپیمود.
34_ بحارالأنوار/ج49/ ص97.
35_ همان/100.
-
36_ همان/151، ترجمه بیت: چون روزی برای طلب حاجت نزد او آیم پیش خانواده ام باز می گردم در حالی که آبرویم را حفظ کرده ام.
37_ همان/115.
38_ همان/97.
39_ همان/100.
40_ بحارالأنوار/ج49/ص 126_127.
41_ التاریخ الاسلامی... دروس و عبر (نگارنده)، 290_296.
42_ همان نقل از تاریخ سعودی/ج3ص389.
43_ ما در درسهای خود با نام «التاریخ الإسلامی... دروس و عبر» در باره سخن گفته ایم.
44_ بحارالأنوار/ج49/ 127و 128.
45_ همان/144.
46_ همان/152_153.
47_ همان/144.
48_ همان/174و 175.
49_ همان (با اختصار)/175 _ 177.
50_ همان/134 و 135.
51_ بحارالأنوار/ج49/ ص165.
52_ همان.
53_ همان/ص169.
54_ همان.
55_ همان/ص290.
56_ همان/ص 308 _ 309.
57_ همان/ص299(یعنی عمر تو و عمر او مساوی است).
58_ همان/ص299 _ 230.
59_ همان/284.
60_ همان/286.
61_ همان/ص315 به نقل از مقاتل الطالبیین/ص372 _ 373.
62_ گرگانی از بنی امیّه بر آنان حکومت کردند و سختی پیاپی بر ایشان روی آورد.
63_ و بنی عبّاس در دین ایجاد فساد کردند و در حکومت آنان ستمگر و متهم به فرمانروایی پرداختند.
64_ رشید نامیدند کسی را که در آنان رشد نیافته بود و این هم نه مأمون و آن یک هم امین نیست.
65_نه رشد و خردمندی از آنها در حفاظت از حقوق دیگران پذیرفته و نه دینی در امانتی.
66_ هم رئیسشان و هم دو فرزندش پس از وی گمراه بودند و برای همین مصیبتهای سختی برای مردم پیش آمد.
67_ هان ای قبری که جایگاهش در طوس غریب است همواره بر تو اشکها جاری است.
68_ همان/ص314.
69_ قتل امام رضا علیه السلام را مرتکب شدند پس از بیعت با وی و اندکی بینایی یافتند و دوباره کور شدند.
-
70_ گروهی پس از آنکه خوشبخت شدند تیره روز گشتند و جماعتی پس از آنکه در امان ماندند نابود شدند.
71_ نه بیعت اینان را از (ریختن) خون آنها بازداشت و نه سوگند و نزدیکی و پیمان خویشی.
72_ فی رحاب ائمة اهل البیت علیهم السلام (سیره حضرت امام رضا علیه السلام)/ص148.
73_ مریم/15؛ و درود بر او روزی که زاده شد و روزی که می میرد و روزی که زنده بر انگیخته می شود.
74_ همان/32؛ و درود بر من روزی که زاده شدم و روزی که می میرم و روزی که زنده برانگیخته می شوم.
75_ فی رحاب ائمة اهل البیت علیهم السلام سیرة حضرت امام رضا علیه السلام ص 147.
76_ همان/ص150.
77_ هرگاه کسی پست تر از من باشد و من به نادانی او مبتلا باشم خود را از مقابله با نادانی او منع می کنم.
78_ و اگر کسی از نظر عقل و خرد با من برابر باشد در برخورد با او حلم را پیشه خود می سازم تا از همانند خود برتری گیرم.
79_ و اگر من در فضل و خرد از او پایین تر باشم برای او حق تقدم و فضیلت قایل می شوم.
80_ همان.
81_ تو در دنیایی هستی که آن را سر آمدی است و کردار عمل کننده در این مدّت پذیرفته می شود.
82_ آیا مرگ را نمی بینی که این دنیا را احاطه کرده است و آرزوی آرزمندان را در آن به چهار میخ می کشد.
83_ گناه را بدانچه دوست داری جلو می اندازی و توبه را برای آینده آرزو می کنی.
84_ حال آینده آنکه مرگ ناگهان بر اهل خود وارد می شود و این، کردار فرد دور اندیش و خردمند نیست.
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن