سید‌محمد باقرآبادی *
فاطمه دادبه **
هانیه بیرامی ***
بخش اول
به راستي علم چيست كه اين گونه ذهن روشنفكران و فلاسفه را به خود مشغول کرده است؟ شايد در وهله اول تصور كنيم پاسخ دادن به اين سوال آسان است: «معلوم است، علم يعني تلاشي در راه فهميدن جهاني كه در آن زندگي مي‌كنيم، تبيين اين جهان، و نيز پيش‌بيني وقايع اين جهان».




مسلما جواب معقولي است، اما آيا تمام قصه همين است؟ طالع‌بيني و فالگيري هم در پي پيش‌بيني آينده‌اند، اما بيشتر مردم اين كارها را علم نمي‌دانند. پس، از قرار معلوم مانند بسياري از پرسش‌هاي فلسفي پرسش «علم چيست» نيز غامض‌تر از آن است كه در ابتدا به نظر مي‌آيد.

گرینبال (1971) در مقاله خود اشاره كرده است مفهوم توانايي پيش‌بيني تنها در مورد يك شخص، يك مدل پيش‌بيني يا يك فرضيه علمي كاربرد دارد، حال اين كه يك روش حسابداري هيچ كدام از اينها نیست. نويسندگان متعددي نيز درصدد آن برآمدند تا مربوط بودن معيار توانايي پيش‌بيني را به عنوان ابزاري براي ارزيابي اندازه‌گيري‌ بديل‌هاي حسابداري به چالش بكشند.

اعتقاد آنها بر آن بود كه چون روش‌هاي حسابداري فرضيه به حساب نمي‌آيند، بنابراين اعداد و ارقام حسابداري نمي‌توانند چيزي را پيش‌بيني كنند. اين نوع نگاه دال بر اين قضيه است كه در حسابداري به جاي تبيين و كمك به پيش‌بيني بهتر، به اندازه‌گيري رفتار پديده‌هاي واقعي پرداخته مي‌شود.

ممكن است فرضيه‌هاي تبييني يا پيش‌بيني كه از اعداد و ارقام حسابداري استفاده مي‌كنند و بهره مي‌برند، وجود داشته باشند، اما آنها خارج از مرز رشته حسابداري قرار مي‌گيرند. بر مبناي چنين تجزيه و تحليلي ما مي‌توانيم نتيجه بگيريم تلاش در به كار بردن معيار توانايي پيش‌بيني در حسابداري هم چون تلاش براي فرو كردن يك ميخ مربعي شكل (فرضيه آزمون شده در علم اثباتي) در يك حفره دايره‌اي شكل (حسابداري به عنوان یک علم غیر اثباتي) است (گرینبال، 1971).

در بحث پيرامون علم بودن يا نبودن حسابداري، صاحب‌نظراني چون تامکینز (1978) نيز وجود دارند كه بي‌طرف به نظر مي‌رسند: «تمامي حرفه‌ها، تكنولوژي‌ها، صنايع و... به وجود آمده‌اند تا نيازهاي بشر را تامين كنند. حسابداري نيز در راستاي همين هدف ايجاد شده است.

حسابداري زنده باقي مانده و ترقي پيدا كرده است، بدون اين ادعا كه يك علم است. چرا بايد حسابداري يك علم شود تا زنده باقي بماند؟ بسياري از صنايع در منتهاي درجه شهرت به سر مي‌برند و به حياتشان ادامه مي‌دهند، بدون اين‌كه يك علم باشند.» (تامکینز، 1978) هرچند ممكن است اشاره شود كه بسياري از پديده‌هاي اجتماعي زنده مانده‌اند و رشد كرده‌اند، باوجود اين كه علم نبودند، اما آن سوي اين بحث، فعاليت‌هاي نادرست و غيرانساني همچون جنايت، را مي‌توان يافت كه آنها نيز از بدو پيدايش نخستين انسان‌ها بر روي اين كره خاكي تا به اكنون توانسته‌اند به حياتشان ادامه دهند. آيا دوام آوردن چنين فعاليت‌هاي غيرانساني را مي‌توان به تامين نيازهاي بشريت ارجاع داد؟

چنين به نظر مي‌رسد كه دوام آوردن آنها به دليل قدرتشان و تاثيرشان در جامعه باشد و نه تامين نيازهاي بشري. به علاوه تامکینز اين احتمال را كه اگر حرفه بخواهد به تغييرات اجتماعي آتي پاسخ دهد، ممكن است كه نياز به علم شدن حسابداري باشد را ناديده گرفته است و اين طور به نظر مي‌رسد كه اين شرط و پيش‌نيازي باشد براي موثر واقع‌تر شدن حسابداري. مطالعه تاريخ علوم مختلف مي‌تواند درس‌هايي آموزنده در اين حيطه را براي ما فراهم سازد. تمامي حرفه‌ها و صنايع از دانش تجربي استفاده مي‌كنند و تاريخ نشان مي‌دهد كه جايي كه آنها به دنبال توسعه يك علم هستند، اين گونه حرفه‌ها و صنايع به عنوان يك معيار اجتماعي پذيرفته شده عمومي، موثرتر در ذهن‌ها تداعي مي‌شوند. به عنوان مثال مي‌توان به پزشكي، مهندسي و... اشاره كرد.

محققاني كه به هنربودن حسابداري اعتقاد دارند، مي‌گويند حسابداران مانند يك نقاش، مي‌توانند تصويري كه موردنظرشان است، با استفاده از طيف گسترده‌ روش‌هاي قابل انتخاب حسابداري به تصوير بكشند. از آنجا كه هنر بر تفسير و تحليل شخص هنرمند تكيه دارد، دو نفر هنرمند (يا حسابدار) مي‌توانند يك واقعيت را به دو شكل متفاوت نشان دهند.اما در علم، لازم است توافق در مورد يك پديده‌ مورد مطالعه و نحوه‌ اندازه‌گيري آن، ميان صاحبنظران مربوط وجود داشته باشد. (استرلینگ1975) باوجود اينكه با توجه به نتايج مختلف از پديده‌ واحد، نمي‌توان تعريف دقيق علم را براي حسابداري درنظر گرفت، آنچه كه مسلم است، براساس تعريف تئوري حسابداري، حسابداران از ميان روش‌هاي موجود، روشي را انتخاب مي‌كنند كه داراي منطق قابل قبول از نظر اهل فن باشد.

همچنين انتخاب حسابدار، معمولا بين چند گزينه‌ موجود است و نه گزينه‌هاي فراوان. مثلا براي روش استهلاك مي‌تواند از پنج يا شش روش (مستقيم، نزولي، نزولي دوبل، مجموع ارقام سنوات و...) استفاده كند، يا براي ارزشيابي موجودي پايان دوره مي‌تواند از چند روش محدود (fifo، lifo، ميانگين، ارزش ويژه و...) استفاده كند. پس مي‌توان حسابداري را بالقوه در قلمرو علم قرار داد، هرچند بايد توجه داشت كه حسابداري به‌طور گسترده با عامل انساني سروكار دارد و در مقايسه با علوم طبيعي (مانند فيزيك و شيمي) از نظر اندازه‌گيري و پيش‌بيني دقت كمتري دارد.

با توجه به بحث‌‌هاي مطرح شده، در ادامه قصد داريم به بررسي اين موضوع بپردازيم كه چرا عده‌ای حسابداري را علم نمي‌دانند و چه اقداماتي را بايد براي حركت به سوي علم شدن حسابداري انجام دهيم. یکی از مشکلات ما حسابداران (به زعم نویسندگان مقاله) آن است که معمولا مسائل را حل نمي‌كنيم، ما آنها را حل نكرده رها مي‌كنيم. منظورمان اين نيست كه ما مسائل را ناديده مي‌گيريم، بلكه تقريبا برعكس، ما آنها را براي مدت طولاني و با صدايي بلند مطرحشان مي‌کنيم، ولي پيش از اين كه مذاكره‌ها منتج به راه‌حلي شوند، يك بحث به‌روزتر و بحث‌برانگيزتر ديگري مطرح مي كنيم و سپس مساله اوليه را فراموش مي‌كنيم. بحث لایفو و فایفو را كه ذهن ما و فضاي بسياري از مجلات را طي سال‌هاي پیش به خود اختصاص داده بود در نظر بگيريد. در حال حاضر لایفو در مقابل فایفو يك موضوع مرده تلقي مي‌شود. توجه كنيد كه مي‌گوييم «بحثي مرده»، نه «مساله حل شده». باوجود اين حقيقت كه اين مساله حل نشده است، اما در حال حاضر توجهي به آن نمي‌شود يا صفحه مجله‌اي به آن اختصاص داده نمي‌شود. دليل آن هم اين است كه مسائل بحث‌برانگيزتر ديگري در حال حاضر مطرح شده‌اند كه ذهن ما را به خود مشغول ساخته‌اند.

تنها بحث لایفو در مقابل فایفو نيست كه اين موضوع در موردش صدق مي‌كند، تخصيص ماليات، استهلاك خط مستقيم در مقابل تسريعي، روش خريد در مقابل روش اتحاد منافع در تلفیق، هزينه‌يابي كامل در مقابل مستقيم، همگي مثال‌هايي از اين مواردند. به عنوان مثالي ديگر، دليل اين كه ما بحث پيرامون هزينه‌يابي كامل در مقابل مستقيم را ترك كرديم، اين نبود كه ما آن را حل كرديم، بلكه به اين دليل بود كه حركت به سوي ادغام منجر شد تا توجهمان بيشتر به سمت و سوي مساله خريد در مقابل اتحاد منافع جلب شود و در نهایت در غالب یک استاندارد حسابداری لازم الاجرا یک روش را در برابر دیگری مورد قبول قرار می دهیم. به راستي چرا ما نمي‌توانيم اين گونه مسائل را حل كنيم؟ توضيحي كه مي‌توان در مورد حل مسائل مطرح ساخت، مربوط به راهي مي‌شود كه براي درك و تصور از مسائل طي مي‌كنيم. ما مسائل را به طريقي درك و مشاهده مي‌كنيم كه آنها را «در اصل» حل نشده مي‌يابيم و مي‌دانيم.

دليل اين كه ما نمي‌توانيم سوالاتمان را پاسخ دهيم، به اين موضوع برمي‌گردد كه ما سوالات را به گونه‌اي مطرح مي‌كنيم كه مانع از به دست آوردن و رسيدن به پاسخ مي‌شود. در ادامه، اين موضوع را بيشتر شرح و بسط مي‌دهيم.

*عضو انجمن حسابداری ایران- حسابدار خبره
** عضو انجمن حسابداری مدیریت ایران

*** عضو انجمن حسابداری مدیریت ایران
دنیای اقتصاد