روانشنــــــاسی‌ فـــــرم


Psychology of the Form


مقدمـه:
" روانشناسی ريخت، ‌شكل و ساختار،‌ آن چيزی است كه مبانی‌خلقت از آن است. خداوند در روز ازل فرمود: "كن فيكون" بشو و شد، با يك بشو و شدن ما معماران دست اندر كار ساختن مصنوعی فضا و اشغال فضا در كنار گستره­ای از طبيعت كران شديم كه خداوند بی­نقص خلق كرده است".
پرسشهايی در باب چشم و حقيقت اشياء
چشم عضوی است در بدن كه دريچه­ای به دنيای خارج می­باشد، اما آنچه كه ما می­بينيم، حقيقت اشيا و پديده­های جنبـی‌ است يا اينكه تصوير پديده­ها است؟ آنچه كه بـر روی‌ شبكيه چشم منعـكس می­شود و سلسله اعصاب آن را به مغز منتقل می­كند و طی فعل و انفعـالاتی به صـورت صاف ديده شده و تشخيـص داده می­شود چيست؟ آيا حقيـقت اشيا آن است كه فقط لبه آنها را مـی­بينيم و قـادر به ديدن درون آنها نيستيم؟ مقصود از چشم همين دو چشم كاسه سر است كه همديگر را تصحيح می­كنند و مسافت و بعد را با آن تشخيص می­دهيم يا چيز ديگری است؟ پاسخ­ها فراوانند؛ در طی قرون و اعصار، شاعران، فلاسفه و... نظرات مختلفی در اين باب داده­اند، به عنوان مثال حافظ در شعر خود چشم را همچون آشيانه­ای می­ديده است كه جايگاه حقايق است: "رواق منظر چشم من آشيانه توست / كرم نما و فرود آی كه خانه خانه توست"، بابا طاهر عريان در فغان و مويه­های خود از چشمی سخن رانده كه چون كور شود به حقايق دست پيدا كند، هاتف اصفهانی حقايق اشيا را در درون آنها می­ديده و می­گويد:" دل هر ذره را چو بشكافی آفتابيش در ميان بينی" و اسطوره يونانی با چشم سوم خود كه در پيشانيش جای داشته حقيقت را ادراك می­كرده است‌. در اينجا يك سؤال نيز پيش می­آيد كه چشم سوم چيست و آيا برای دست يافتن به حقيقت، دستگاه باصره را بايد با چشم سوم تلفيق نمود و چشم سوم ما را از دو چشم ديگر بی­نياز می­كند؟ برای دست يابی به حقيقت بايد بينشی عرفانی داشت كه ناشی از معرفت الهی است؛ انسان خليفه خداوند در روی زمين است و چون دارای بعد خداگونگی ‌است می­تواند تا نهايت پيش رود،‌ اگر اين معرفت نباشد حقايق را چگونه می­توان تشخيص داد، بدون معرفت و شناخت صحيح و عميق نمی­توان به نتيجه­ رسيد، چنانكه مولانا در تمثيلی چنين می­گويد: " روستايی گاو در آخور ببست/ شير گاوش خورد و در جايش نشست/ روستايی‌ شد به آخور سوی ‌گاو/ گاو را می­جست شب آن كنجكار/ دست می­ماليد بر اعضای شير/ گه به پشت و گه به پهلو، گه به زير/ شير گفت گر روشنی افزون بدی/ زهره­اش بدريدی و دلخون شدی/ اين چنين گستاخ زان می­خاردم/ زان در اين شب گاو می­پنداردم؛ پديده­های خلقت را نمی­توان در تاريكی ذهن جست، اشياء خلق شده توسط خداوند دارای مفاهيمی ‌است كه روی سخن ما با آنهاست.
پيدايش اشكال
طراحی اشكال بر حسب تصادف نيست و عواملی باعث می­شود كه ما آنها را بدينسان ببينيم. همه چيز در اين هستی با يك BIG BANG (انفجار بزرگ) پديدار شد، انفجارات هسته­ای رخ دادند و دنيا گسترش پيدا كرد، اجرام در اثر تراكم گازها بوجود آمدند، متراكم گشتند و كرات تشكيل شدند؛‌ تمامی‌ اينها حاكی‌ از نظامی تشكيلاتی است كه در كائنات وجود داشته و همه چيز به حالت تعادل امروزی ‌در آمده است،‌ هر گاه تعادل به هم بخورد كائنات خود را تصحيح می­كنند. شكل از تحرك نيروها بر روی ماده بوجود می­آيد يا بقول لئوناردو داوينچی " انفجار داخلی نيروها شكل را بوجود می­آورد"؛ اگر روزی مشاهده كنيم كه پوسته زمين می­شكافد و مواد مذاب از درون آن به بيرون می­آيد، در اثر نيروی ‌داخلی‌ كره زمين تغييراتی در منظر آن منطقه بوجود خواهد آمد، پس شكل تولد يافته از تحركات نيروها و عوامل خارجی است كه با يك حركت بر روی ‌جسم صلب وارد می­شوند و آن را تغيير شكل می­دهند، در تغيير شكل اشكال هيچگاه يك شكل بوجود نمی­آيد؛ پس بدون توجه به عناصر وقوانينی كه در جهان حاكم است نمی­توان خط كشيد و از آن به عنوان خواسته دل ياد كرد.