معمارها و فيلسوفها هيچ وقت نميتوانند دوستان خوبي براي همديگر باشند!
ميداني چرا؟
چون معمارها مي‌سازند و فيلسوفها خراب ميکنند.
فيلسوفها همه چيز را به هم مي‌ريزند و زير سئوال مي‌برند آنوقت يک عالمه معمار بايد بيايند تا يک بناي معرفتي جديد بسازند، سالها و سالها طول ميکشد تا دوباره يک فيلسوف از خدا بيخبر پيدا بشود و همه چيز را بهم بريزد و انوقت پس از يک دوره کوتاه شکاکيت دوباره سرو کله معمارها پيدا ميشود .
معمارها معتقدند فيلسوفها ادمهاي بدي هستند چون جامعه را دچار بحران و اشفتگي ميکنند و فيلسوفها معتقدند معمارها آدمهاي بدي هستند چون انسانها را از تفکر باز ميدارند و آنها را به تقليد کور و فرو شدن در قالب از پيش تعيين شده عادت مي‌دهند...
از تمام اين حرفها که بگذريم تاريخ هم نشان داده که وقتي فيلسوفها ميميرند معمارها زنده ميشوند و وقتي معمارها نباشند فيلسوفها جان ميگيرند. ميگويند فلسفه در يونان باستان زاده شد و اين تولد درست مصادف بود با دوران زوال عصر طلايي يونان که همه جور معماري در آن به اوج خودش رسيده بود ، از معماري کلمات گرفته تا معماري ساختمان...
بقول ويل دورانت:«در تاريخ دولتها فلسفه زماني به کمال مي‌رسد که انحطاط آغاز شده باشد و به بيان ديگر دانش منادي مرگ است!!»