بنا كردن (Bauen) به چه معناست؟

لفظ قديمي آلماني براي بنا كردن،“Buan” به معناي منزل كردن است و از ماندن، و در جايي رحل اقامت افكندن خبرمي‌دهد. معناي واقعي فعل زماني bauen ديگر از ياد رفته است. اما رد پنهان آن درواژة ] آلماني[ “Nachbar” ] كه به معناي همسايه است[ همچنان حفظ شده است. همسايه ] يعني[ كسي كه در نزديكي سكونت دارد. فعل‌هاي beuron, beuren, buren, buri همه برسكونت كردن و اقامتگاه دلالت دارند. بالاخره آنكه كلمة قديمي buan نه تنها به مامي‌گويد كه بنا كردن در واقع همان سكونت كردن ] يا اقامت كردن[ است، بلكه افزون براين سر نخي در اختيار ما مي‌گذارد تا ببينيم چگونه بايد دربارة مدلولش (يعني اقامتگزيدن) بينديشيم. به طور متعارف وقتي از سكونت كردن حرف در ميان باشد، معمولاًفعاليت يا رفتاري را تصور مي‌كنيم كه بشر در كنار انواع و اقسام فعاليت‌هاي ديگرانجام مي‌دهد. ] مثلا[ در جايي كار مي‌كنيم و در جاي ديگري سكونت مي‌كنيم. اماهيچگاه صرفاً سكونت نمي‌كنيم- چون سكونت صرف عملاً چيزي جز بي‌فعاليتي محض نخواهدبود- ما هميشه حرفه‌اي داريم، تجارت مي‌كنيم، مسافرت مي‌كنيم، و در بين راه هماطراق مي‌كنيم،‌ گاه اين‌جا، گاه آن‌جا. بنا كردن در اصل به معناي سكنا گزيدن است. هرجا كه كلمة بنا كردن همچنان معناي اصليش را ادا مي‌كند، در عين حال اين را همبيان مي‌كند كه ماهيت سكونت كردن تا كجا پيش مي‌رود. يعني آنكه beo,bhu, buan, bauen ، همه همان لفظ متعارف ما ] يعني[ “bin” در اشكال تصريفي مختلف زير هستند: منهستم ]ich bin[، تو هستي [du bist] و حالت امري آن، باش [sei , bis] بنابراين منهستم (يا) [ich bin] به چه معناست؟‌لفظ قديمي bauen] بنا كردن[ كه bin به آن تعلقدارد به اين پرسش پاسخ مي‌دهد: “من هستم” [ich bin] ،‌تو هستي” [du bist] يعني: منسكونت دارم [ich wohne] ، تو سكونت داري [du wohnst]. نحوي كه تو هستي و من هستم،نحوي كه مطابق با آن، انسان‌ها روي زمين هستند، همان das Buan اقامت گزيدن است. انسان بودن يعني: به مثابة موجودي فاني روي زمين بودن، يعني: مقيم بودن. لفظ قديمي bauen] يا بنا كردن[ كه مي‌گويد بشر هست به اين اعتبار كه او مقيم است، ] ومي‌بينيم كه [ باز همين لفظ در عين حال معناي ديگري هم دارد: (hegen und pflegen)،محافظت كردن و مراقبت كردن، يعني كشت كردن و وزارعت كردن (DenAckerbaven)، تاكپرورش دادن (Reben bauen). بنا كردن به اين معناي اخير خود فقط به مفهوم مراقبتكردن است- نظارت كردن بر رشد و نمو چيزهايي كه مطابق با آنچه در دل خود پنهان دارندبه بار مي‌نشينند و مي‌رسند. بنا كردن به معناي محافظت كردن و مراقبت كردن ديگر ] به هيچ‌وجه[ به معناي ساختن و توليد كردن نيست. در حالي كه در كشتي‌سازي يا بنايمعبد به يك معنا همة چيزها ساخته مي‌شوند. بنا كردن در اين معناي خود يعنيبرافراشتن و نه مراقبت كردن. اين معاني، يعني بنا كردن به مثابة مراقبت كردن، بهزبان لاتيني cultura, coiere و بنا كردن به مثابة برافراشتن بنا، aedificare- هر دودر بنا كردن اصيل، در سكنا گزيدن ملحوظ‌اند. اما بنا كردن به مثابة سكنا گزيدن،يعني در مقام روي زمينْ بودن، همچنان براي تجربة روزمرة آدميان از همان آغاز ] بهمعناي[ “امري از روي عادت” يا “امري خو گرفتني” است- چنانكه زبان ما هم اين مضمونرا به نقد بيان مي‌كند: “Gewohnte”، ] زمين محل سكونت [das Gewohnte] است. [ بههمين دليل، لابلاي اشكال مختلف تحقق سكونت كردن فعاليت‌هايي چون كشاورزي و ساختمان‌محو مي‌شود. بعدها اين فعاليت‌ها لفظ بنا كردن و امور مربوط به آن را به انحصاردرمي‌آورند. با اين گام، معناي حقيقي بنا كردن، يعني سكونت كردن، به دست فراموشيسپرده مي‌شود.
در نگاه نخست، اين حادثه چيزي جز تحولي در معناي الفاظ ] در سيرتاريخ خود[ به نظر نمي‌آيد. اما حقيقت امر اين است كه امر مهمي در بطن آن مستتراست: يعني اين امر كه سكنا گزيدن ديگر به عنوان هستي آدميان تجربه نمي‌گردد؛ ديگرحتي براي يك لحظه هم به ذهن خطور نمي‌كند كه سكنا گزيدن جزو لاينفك وجود آدمياست.
اينكه زبان به نحوي از انحاء معناي اصلي يا حقيقي كلمة بنا كردن را كه همانسكنا گزيدن باشد از اين كلمه باز پس گرفته است گواه يا شاهدي بر وجود اولية اينمعاني است؛ چون اتفاقي كه هميشه براي كلمات اساسي زبان مي‌افتد اين است كه معنايباطني يا اصليشان به سهولت به سود معناي ظاهريشان به دست فراموشي سپرده مي‌شود. بشرهنوز به فكر تعمق در راز و رمز اين فرآيند نيفتاده است. ] در نتيجه[ زبان هم در حقآدميان سخن بي‌پيرايه و والاي خود را دريغ مي‌كند. اما با اين كار نداي ازلي خود رامسكوت نمي‌گذارد؛ بلكه صرفاً خاموش مي‌ماند و افسوس كه بشر به اين خاموشي دلنمي‌سپارد، و به اين سكوت اعتنا نمي‌كند.