نقش استعمار درعقب ماندگى
عواملىكه تا اينجا برشمرديم , در حقيقت , شاخصه ها و پارامترهايى است كه وجهتمايز كشورهاىعقب افتاده و پيشرفته است , نه عوامل اساسى عقب ماندگى . يكىاز عوامل اساسى و مهم در عقب ماندگى كشورهاى فقير, استعمار است . آمارنشان مى دهد كه در آغاز گسترش استعمار, اختلاف در آمـد سـرانـه كـشـورهـاىاستعمارگر و مستعمرات بسيار اندك بود. همزمان با شروع انقلاب صنعتى وبخصوص در قرن اخير, اين شكاف صدها بار بيشتر شده است و اين شكاف محصول ورودفرهنگغرب به كشورهاى جهان سوم بود, ورود فرهنگ غرب در كشورهاى جهان سوم باعثشد, فـرهنگ كه نگهدارنده و انسجام دهنده ارزشهاى اجتماعى آن كشورها بود, مغلوب فرهنگ غرب گردد و افرادطورى عمل كنند كه كشورهاى استعمارگر غربىبراى آنها در نظر گرفته اند. پـس از جـنگ جهانى دوم و استقلال كشورها اميدمى رفت كه وضع از آن چه هست بهتر گردد, ولـى ايـن بـار اسـتعمار با شكلىنو كه به (استعمار نو ) مشهور شد, به ميدان آمد واين بار باورود سرمايه بهكشورهاى عقب مانده سعى كردند كه اختاپوس وار بر همه مقدراءت كشور استعمارشده سـايه بيفكنند, بطورى كه امروزه , شكاف ميان اين دو گروه ازكشورها, آنقدر عميق شده است كـه يـكـى از كـارشـنـاسـان امـور اقـتصادى با ذكرآمارهاى اساسى , ثابت مى كند كه (كمك ) به كـشورهاى فقير دچار بن بست شدهاست . كمكهاى بين المللى نه تنها بارى از دوش آنها برنداشته است بلكهمشكلات آنها را مضاعف كرده و به كم رشدى آنها كمك كرده است . براى مثال , جمع ديون معوقه كشورهاى توسعه نيافته از 22 ميليارد دلار در سال 1962 بهشصت ميليارد دلار در سـال 1970 رسـيـده است . هم اكنون بازپرداخت وام وپرداخت همين ديون معوقه يكى ازاقلام عمده مصرف درآمدهاى ارزى كشورهاى عقبمانده به شمار مى رود.
ويژگيهاى اقتصادى ـ اجتماعى كشورهاى عقب ماندهبراى دستيابى به توسعه در كشورهاى عقب نگهداشته شده , نياز به شناختويژگيهاى اقتصادىـ اجـتـماعى اين كشورها داريم . اين ويژگيها در هر يك ازممالك , شكل خاص وپيچيده اى دارد,
ولى بيشتر اين كشورها از مشخصه هاى مشتركى برخوردارند كه مهمترين آنها عبارت است از:
وابستگى فرهنگى (خود باختگى فرهنگى )
وابـسـتـگـى و خـود بـاختگى فرهنگى يعنى نگريستن و انديشيدن به خود و جهاناطراف خود ومـوضـعـگـيـرى در قبال آنها با نظام ارزشى بيگانه . رشد اينپديده در نيمه دوم قرن هيجدهم به واسطه دگرگونيهاى تكنولوژيكى غرب , سرعتبى سابقه اى گرفت , زيرا غرب مى خواست با اين حـركت , كالاهاى خود را دربازار كشورهاى عقب مانده به فروش برساند. براى اين كار لازم بود تا آناحساس بيگانگى كه مردم كشورهاى عقب مانده نسبت به كالاهاى آنها داشتند, ازبين برود. از اين پس زدودن فرهنگ سنتى مردم جهان سوم آغاز شد.
وابستگى فرهنگى در كشورهاى فقير, منجر به نابودى خلاقيت , ابتكار و اعتمادبه نفس آنان شده , فـقـر, محروميت و عقب ماندگى رابه ارمغان آورد.البتهپذيرش فرهنگ غرب از ناحيه كشورهاى عقب مانده , علل فراوانى دارد كه پايينبودن سطح آگاهى و آموزش يكى از آنهاست .
طـبق گزارشهاىسازمان ملل متحد, تعداد بى سوادان موجود در كشورهاى عقب مانده , نسبت بـهكشورهاى پيشرفته , بيشتر از حد تصور است . اين تعداد را مى توان از لابلاىارقامى كه از سوى (يونسكو) منتشر مى شود, فهميد:
(در سـوئدصـفـر درصـد, در ايـالات متحده آمريكا و بلژيك سه درصد, چكوسلواكى پنجدرصد, اسـرايـيل شش درصد, آرژانتين چهارده درصد, يوگسلاوى بيست و پنجدرصد, مكزيك چهل و سه درصد, پرتغال چهل و چهاردرصد, برزيل پنجاه و دودرصد, اوگاندا هفتاد درصد, هندوستان و پاكستان هشتاد و شش درصد از كلجمعيت , خواندن و نوشتن نمى دانند.)
آمار موجود در سال 1970نشان مى دهد كه در سظح بين المللى 62 ميليارد دلار صرف تحقيق و تـوسـعهشده كه از اين رقم فقط 3/2 درصد سهم كشورهاى توسعه نيافته بوده است . دردهه بعد يـعـنـى در سـال 1980 نـيز شكاف همچنان عميق بوده , بطورى كه دراين سال سهم كشورهاى تـوسـعـه نيافته بيشتر از شش درصد افزايش پيدا نكرد. بنابر اين ضعف علمى و پايين بودن هزينه تحقيق نيز رابطه مستقيمى با توسعهدارد.
يـكى از مسائل آموزشى كشورهاى جهان سوم مساءله عدمكارآيى نظام آموزشى اين كشورهاست . حـقوق پايين معلمان فقدان انگيزه يافرصت كافى و مفيد در جهت تعليم وتربيت و ضعف مديران آمـوزشـى از مـشـكلاتكشورهاى جهان سوم به شمار مى آيد. آموزش ابتدايى در برخى مواقع , بانيازهاى توسعه ملى , ناسازگارى دارد. مدارس ابتدايى روستايى , نمونه بارزآن هستند, زيرا پيش از هـشتاد درصد دانش آموزان اين مدارس زندگى خود راصرف كسب در آمد براى خانواده خودمـى كنند. بنابراين مسؤولين مدارسابتدايى نمى توانند, وقت مناسبى صرف كودكان كنند, تا آنها دانش , مهارت وانديشه هايى كه براى انجام كار مؤثر در محيط روستايى ضرورى است بياموزند. در آمـوزش عـالـى كـشـورهـاى جهان سوم نيز نارساييهاى زيادى به چشم مىخورد. يكى از اين نارساييها تقليد از نظام دانشگاهى كشورهاى پيشرفته , درزمينه هاى مختلف آموزش ,سازماندهى و تـحـقـيـقـات اسـت , زيـرا ايـن نوعسازماندهى علمى با شرايط و مسائل كشورهاى عقب ماندهسازگارى ندارد و ناهنجاريهاى آشكار و پنهانى را به وجود آورده است .