ویژگی های قصه ی عامیانه فارسی
محمد حنیف
بسیاری بر این اعتقادند كه میان قصههای عامیانه و قصههای ادب كهن، تفاوتی نیست. برخی پا را از این هم فراتر مینهند و در بحثهای ادبی خود، واژههای قصه، داستان، رمان، حكایت و افسانه را چنان سهلانگارانه به كار میبرند كه گویی تمایزی میان آنها نیست و البته مراد ایشان این است كه واژه های فوق معناهای یكسانی دارند.
ایشان گونههای ادبی فوق را نه تنها از نظرگاه عمدهترین نقطه اشتراكشان، یعنی روایت، كه از نظرگاه ساختار نیز یكی میدانند. از دیدگاه این افراد، سمك عیار، اسكندرنامه و داراب نامه طرطوسی، نمونههایی از پیشگامی نویسندگان ایرانی در رماننویسی ایران به شمار میروند.
از این شمارند، دكتر سیروس شمیسا (انواع ادبی، تهران، باغ آئینه، 1370، صفحات، 137، 251، 182) دكتر ذبیحالله صفا (همان ص 228، به نقل از تاریخ ادبیات ایران) و دكتر محمدجعفر محجوب (ادبیات عامیانه ایران، تهران، نشر چشمه، 1382، ص 611).
اما با وجود نظریه ی چنین بزرگانی، گونههای ادبی، مرزهای نسبتاً مشخصی دارند كه آنها را از یكدیگر متمایز میسازد. بسیاری بر این باور اند که رماننویسی نوین ایران، پس از بوفكور صادق هدایت و داستان كوتاهنویسی امروز فارسی نیز پس از "یكی بود یكی نبود" سید محمدعلی جمالزاده، رخ نمود. ( گرچه دراین میان جایگاه شمس و طغرا ی محمد باقر میرزا کرمانشاهی متخلص به خسرو ، نوشته ی سال 1284 شمسی معلوم نیست ) هر چند كه هم این دو، و هم آنان كه بعد آمدند همچون صادق چوبك، بزرگ علوی تا هوشنگ گلشیری و محمود دولتآبادی، خواسته یا ناخواسته وامدار ادبیات كهن و قصههای عامیانه بودند؛ اما این بدان معنا نیست، كه حاصل عرقریزی روح ایشان، فرآوردهای همچون آثار سلفشان باشد و ایشان برهمان جاده گام نهاده باشند كه پیشتر، سرایندگان قصههای عامیانه و كهن، سنگلاخهایش را كوبیدهاند؛ زیرا با وجود اینكه بعضی مواقع همگراییهایی در معناهای مشترك ادبیات تمام اعصار، شائبه چنین نگرشی را فراهم میآورد، اما ساختار داستانهای امروزی چنان تفاوتهای اساسی با قصههای كهن و عامیانه دارد كه نمیتوان آن دو را زاییده ی یك اندیشه و یك نگاه استادانه دانست.
و این تفاوت حتی در مقایسه قصههای عامیانه فارسی و قصههای ادب كهن فارسی نیز به چشم میخورد. پس بدون در نظر گرفتن تقسیمبندیهای قصه، از نظرگاه موضوع، با عنایت به وجود عنصر روایت در كلیه قصههای نثر و نظم، میتوان به سه گونه قصههای عامیانه فارسی، قصههای ادب كهن پارسی و داستان امروز ایران اشاره كرد. بدون شك این ترتیببندی از نظر تاریخ پیدایش هر یك نیز صدق میكند، یعنی ابتدا قصههای عامیانه به صورت شفاهی خلق شدهاند و سپس گونههای دیگر ادبی.
اما تعریف هر یك:
1- قصههای عامیانه ی فارسی:
اصلیترین مشخصه قصههای عامیانه، شفاهی بودن و عدم وابستگی و تعلق آنها به فردی خاص است هر چند این قصهها نیز گاه مكتوب شدهاند، اما هیچگاه نویسنده آن شهرتی فراتر از نام قصه نیافته است. و نویسنده از بازنویسی اثر به مرحله بازآفرینی و خلق اثری تازه نرسیده است. از این دستهاند: سمك عیار، رموز حمزه، ابومسلمنامه، سندبادنامه، امیرارسلان و اسكندرنامه كه البته نامهای ظهیری سمرقندی، نقیب الممالك و منوچهر حكیم بر نسخههایی از سه اثر آخر سنگینی میكند.
قصههای عامیانه بخشی از ادبیات عامیانه به شمار میروند و ادبیات عامیانه نیز به نوبه خود بخشی از دانش مردمی و یا فرهنگ عامه است كه معادل آن همان "فولكلور" است كه برای اولین بار در سال 1885 م از سوی آمبرویز مورتن به كار برده شد.
2- قصههای ادب كهن فارسی :
به آن دسته از آثار روایی كه در دورههای تاریخی گذشته ی ایران، توسط شعرا و نویسندگان ایرانی خلق شدهاند، قصههای ادب كهن فارسی میگویند، وجه مشخصه این قصهها، ارزش ادبی آنها (به كار بردن صناعات ادبی در آنها) و خلق آنها توسط افرادی خاص است. یعنی اگر هم هسته اصلی قصه مورد نظر، بیشتر در میان مردم شنیده میشده ویا توسط افراد دیگری هم ثبت شده است، اما نویسنده ی مذكور در باز آفرینی، آن چنان قدرتی از تخیل و اندیشه روا داشته است كه هسته اصلی قصه، دچار دگرگونی اساسی شده و یا با زیباترین شكل، پرداخت شده است.
از این شمارند: اغلب آثار مولوی، فردوسی، نظامی، عطار، سنایی و ...
3- داستان نوین امروز ایران:
غالب منتقدان ادبی، داستاننویسی امروز ایران را مولود فعالیتهای ادبی غرب در قرون هجده و نوزده میلادی میدانند و هر چند درمورد اولین رمان و داستان كوتاه ایرانی كه به سبك غربی نوشته شده است اختلاف نظرهایی هست، ولی همان گونه كه پیشتر هم اشاره شد، غالباً براین اعتقادند كه رمان امروز ایران با بوفكور و داستان كوتاه امروز ایران نیز با یكی بود یكی نبود، متولد شد. حال چگونه میتوان این گونههای مختلف ادبی را از هم باز شناخت؟ یا به عبارتی وجوه افتراق و اشتراك این گونههای ادبی كدامند؟
الف- وجوه اشتراك
1- روایت:
عنصر روایت در سه گونه بر شمرده فوق وجود دارد؛ در حقیقت روایت اصل اصلی و اساسی شناسایی یك اثر به عنوان قصه است به همین دلیل بررسی مصداقهای مختلف از سه گونه ی ادبی فوق نشان میدهد كه هدف اولیه همه آنها بیان یك قصه است.
درگیریهای ماه پیشانی و نامادری، كشمكشهای رستم و اسفندیار، و حتی درگیریهای درونی و بیرونی ��جلال آریان�� در رمان ��زمستان 62�� و ��گل محمد�� در رمان ��كلیدر�� در راستای بیان یك قصه و طرح یك اثر روایی آفریده شدهاند.
2- خلاقیت:
خلاقیت را هم باید یكی از موارد اشتراك هر سه گونه ادبی مورد بحث دانست، وجود قصههای تكراری در ادبیات عامیانه را میتوان دلیلی بر كوشش خلاقانه افراد مختلف، برای تقویت قصههای عامیانه دانست. چه این قصهها ابتدا، احتمالاً به شكل سادهای از برخورد یك قهرمان و ضدقهرمان در موقعیتی خاص روایت شدهاند و سپس به مرور زمان توسط راوی و یا با یاری قوه ی خلاقه دیگران گسترش یافتهاند.
3- عناصر داستانی و ض دداستانی:
هر سه گونه ادبی یادشده از مهمترین عناصر مختلف داستانی همچون پیچیدگی (گرهافكنی و گرهگشایی)، انواع كشمكش (عاطفی، ذهنی و جسمانی)، و به طور طبیعی از بحران و تعلیق و اوج سود جستهاند. عنصر ضدداستانی كه در قصههای ادبكهن، و قصههای عامیانه توسط برخی داستاننویسان امروزی نیز به صورت نمود شكلی از هنر داستاننویسی، خود را نشان میدهد.
ب- وجوه افتراق:
1- رابطه علّی:
رابطه علّی بین حوادث داستان یا همان طرح و توطئه در وقوع اغلب قصههای عامیانه و قصههای كهن نادیده گرفته میشود، و یا بهتر است بگوییم، به ویژه قصههای عامیانه ی فارسی، عموماً رابطه علّی ضعیفی دارند، در صورتی كه در داستاننویسی امروز ایران، رابطه علّی از ضروریات طرح داستانی به شمار میرود. نقطه مشترك بسیاری از داستانهای پهلوانی ایران، بهویژه داستانهای شاهنامه، بیارادگی انسان در مقابل تقدیر است؛ چنانكه گویی تقدیر، ریشه علّی همه حوادث به شمار میرود. پهلوانان بی هماوردی چون رستم، اسفندیار، سهراب و سیاوش كه در مقابله با حوادث سترگ داستان، سرافراز از میدان بیرون میآیند، به گونه ی غیرقابل تصوری در مقابل تقدیر، ضعیف و بیارادهاند و پیشاپیش در مقابل آن چه تقدیر رقم میزند (قوانین اجتماعی حاكم برجامعه) سرتسلیم فرود آوردهاند. سام باید از میان پهلوانی و رسوایی یكی را برگزیند، او پهلوانی را انتخاب میكند و این گونه زال را از خود میراند.
رستم؛ باید خنجر در تهیگاه فرزند بنشاند، كه مینشاند. اسفندیار، با همه دلبستگیهایش به رستم و در حالی كه جهان پهلوان ایران را تا سرحد عشق دوست میدارد، به مصاف رستم میرود و رستم با این كه میداند كشتن اسفندیار نابودی خود را در پی دارد، با پیروی از رسم جهان پهلوانی دست به بند نمیدهد و اسفندیار را به خاك در میغلتاند. و این همان قانونی است كه افراسیاب را با آگاهی از عواقب وخیم كشتن سیاوش به قتل پرورده رستم (سیاوش) وامیدارد.
بیتوجهی به رابطه علّی در قصههای عامیانه به گونهای دیگر رقم میخورد. در قصه عامیانه ی راه و بیراه، دو دوست برای پیدا كردن كار و پایهریزی زندگی بهتر از شهر خود بیرون میروند و در مسیر، بیراه، غذای " راه" را میخورد و سپس " راه" گفت و گوی حیوانات را شب هنگام در خرابهای میشنود و یاد میگیرد كه چگونه پولدار شود و در نهایت به پادشاهی میرسد. ولی "بیراه" پس از پی بردن به اشتباه خود و بدبیاری بسیار، مورد سوءظن حیوانات وحشی قرار میگیرد و كشته میشود. اما در آخر، مشخص نمیشود كه چرا حیوانات در ابتدا با حس شامه قوی خود نمیتوانند بوی "راه" را تشخیص دهند ولی پس از گذشت مدت مدیدی، یادشان میافتد كه یك نفر به صحبت ایشان گوش داده است و " بیراه" بیچاره را میخورند، اصولاً منطق حرف زدن حیوانات و فهمیدن انسانها روشن نیست.
2- شخصیتپردازی:
شخصیتپردازی با توجه به معنایی كه در داستاننویسی امروز از آن فهمیده میشود، در اغلب قصههای عامیانه و ادبیات كهن جایگاهی ندارد و بهتر است از واژههای قهرمان و ضدقهرمان، در مورد اشخاص این قصهها استفاده شود.
قهرمان، سیاه و سفید است یعنی یا خوب است یا بد. در حالی كه شخصیتهای امروزی بیشتر خاكستریاند. یعنی آمیزهای از خوبیها و بدیها را در خود دارند. قهرمان قادر به انجام كارهای خارقالعاده است، در حالی كه شخصیت چنین نیست. برای مثال، در یكی از قصههای ادب كهن، میخوانیم كه سلطان محمود غزنوی شب هنگام با لباس مبدل به میان مردم خود میرود و با چند سارق آشنا میشود، هر یك از سارقان قادر به انجام كار خارقالعادهاند. یكی از آنها در تاریكی شب میتواند چهرهها را بازشناسد دیگری با نگاه كردن به دیوار و زمین تشخیص میدهد كه در بن آن دیوار یا زیر آن زمین دفینهای است و یا چیز دیگری. و سومی میتواند دستش را آنقدر دراز كند كه با كمك آن یارانش بتوانند از دیوار بلندی بالا بروند.
در قصههای ادب كهن و در قصههای عامیانه به جای شخصیت، تیپهای متنوعی ارائه شدهاند كه نمونههای آن را در قصههای امروزی كمتر میتوان یافت. تیپ عیَار، وزیر طماع و بدطینت، كچل تنوری، و اسمهایی چون جحی یا جحا، اعرابی، تلخك ( دلقك ) ابوبكر ربانی، از اسامی معروف قصههای عامیانه و قصههای ادب كهن به شمار میروند و نظایر آنها از نمودهای بارز چنین قصههایی به شمار میروند و اصولاً بسیاری از قصهها، با اعمال آنها قوام یافتهاند، در حالی كه تیپنگاری در قصههای امروزی نه حسن كه اگر از اندازه بیرون رود و به ضرورت و ایجاز نیاید، یك عیب بزرگ برای نویسنده و اثر او محسوب میشود.
اما همانگونه كه پیشتر هم اشاره شد، نگاه پدیدآورندگان داستانهای امروزی به اشخاص داستان با نگاه سرایندگان و نویسندگان قصههای كهن و عامیانه تفاوت اساسی دارد. در بسیاری از قصههای عامیانه قهرمانها قادرند، پیروزمندانه با دیوها بجنگند، مسافتهای طولانی را در چشم به هم زدنی طی كنند و گاه به تنهایی لشكری را از پای درآورند حال آنكه این تواناییها با خصوصیات شخصیت امروزی كه در بستر زندگی، روزگار میگذراند، تناسب ندارد.
در قصههای عامیانه، حوادث خارقالعاده آن هم به صورت خلقالساعه رخ میدهند، یعنی زمینهچینی مناسبی برای این رخدادها نمیشود، در حالی كه در داستانهای امروزی، جز در آثار سوررئالیستی و رئالیسم جادویی، به واقعیات حاكم بر روند وقوع حوادث توجه میشود برای مثال در قصه ی ملك جمشید و برادران، دیوی پیدا میشود كه هر شب سیبی زرین از باغ پادشاه میكند و یا در قصه ی عامیانه دیگری، خزوكی خودش را به شكل دختر پادشاه درمیآورد و در قصه دیگری، دختری كه خونش ریخته شده و مرده است تبدیل به كره بحری (كره اسب افسانهای) میشود و در خاتمه نیز حیاتی دوباره مییابد. نسیم عیّار، بطلمیوس، جالینوس، ارسطو و اسكندر هم از جمله قهرمانها و ضدقهرمانهای اسكندرنامه ی منوچهر حكیماند كه هر چند هیئتی چون انسان دارند، اما قادرند چون پرندگان بپرند و حتی چون آبزیان زیرآب زندگی كنند.
3- توصیف زمان و مكان:
در قصههای عامیانه فارسی و همچنین اغلب قصههای ادب كهن فارسی به توصیف زمان و مكان كمتر توجه میشود در حالی كه در داستانهای امروزی، توصیف زمان و مكان یك اصل است. زمان در قصههای عامیانه دیروز، تابع منطق خاصی نیست و گاه پس از گذشت صدها سال، تغییری در روحیه، چهره و حتی شیوه گفت و شنود قهرمانها دیده نمیشود، برای مثال هر چند مورخین عمر اسكندر مقدونی را موقع مرگ كمتر از سی سال ثبت كردهاند ولی اسكندرنامه عمر وی را به چهارصد سال میرساند. در حالی كه تغییر چندانی در او و در اغلب اطرافیانش دیده نمیشود. این خصوصیت در اثر بزرگ حكیم طوس، فردوسی بزرگ كه خود برگرفته از خداینامهای از فرهنگ عامه است به وضوح آشكار است، چنانكه: دوره زمامداری فریدون( فرزند آبتین و فرانک از نسل طهمورث) ، پانصد سال؛ حكومت منوچهر( نوه ی دختری ایرج است و ایرج و سلم و تور سه پسران فریدون اند . ایرج فرمانروای ایران ، سلم فرمانروای روم و خاور و تور فرمانروای چین و ترکان می شود. سپس ایرج به دست دو برادر کشته می شود و مقدمات جدایی سرزمین های تحت فرمانروایی فریدون فراهم می آید ) صد و بیست سال، نوذر( فرزند منوچهر است ) هفتاد سال، دوره پادشاهی كیقباد( شاهزاده ای از نسل فریدون است ) صد سال ؛ كیخسرو( پسر کی قباد است ) صد و شصت سال، و لهراسب صدو بیست سال است.
همانگونه كه پیشتر اشاره شد، در قصههای عامیانه كمتر به توصیف مكان پرداخته میشود و ماجراهای قصههای هرقوم به فراخور خصوصیات منطقه محل سكونت تغییر داده میشود، یعنی در قصههای فولكلوریك مردمی كه در كنارههای دریا روزگار میگذرانند، دریا و سفردریایی و ماهیگیری و پری دریایی، عناصر اصلی قصهها هستند درحالیكه ماجراهای مردم كوهستان بیشتر در كوه و كوهپایه میگذرد. البته عواملی باعث شده تا حوادث برخی قصهها در عصر بعضی پادشاهان همچون شاه عباس، سلطان محمود غزنوی، متوكل، هارون الرشید و اسكندر بگذرد؛ این قصهها بدون اشاره به تاریخ دقیق حوادث تنها به ذكر نام پادشاه بسنده میكنند.
مثال؛ از قصههای دیروز( از اخلاق الاشراف عبید زاکانی ) :
سلطان محمود پیری ضعیف را دید كه پشتواره خار میكشید، بر او رحمش آمد، گفت: ایپیر، دوسه دینار زر میخواهی یا درازگوش یا دوسه گوسفند یا باغی كه به تو دهم تا از این زحمت خلاص یابی؟ پیر گفت: زر بده تا در میان بندم، و بر درازگوش بنشینم و گوسفندان در پیش گیرم و به باغ روم و به دولت تو در باقی عمر آن جا بیاسایم؛ سلطان را خوش آمد و فرمود چنان كردند.
4- پیام و شیوه ارایه پیام داستان:
پیام داستانهای امروز به صورت نهفته ارائه میشود در حالی كه قصههای كهن و عامیانه فارسی، اساس آفرینش خود را برارائه پیامهای اخلاقی بنا نهادهاند؛ پیامهایی كه به صراحت بیان میشوند. برای مثال؛ قصه عامیانه اعجوبه و محجوبه، مكتوب حامد فضل بن محمد السرخسی، بنای قصههایش را (پس از ذكر داستان ملك سماح و دوكنیزك) بر بیان فواید عدل و احسان، دوری از صحبت اشرار، عدل، احسان، حلم، وقار، شجاعت، سخاوت و ... مینهد.
در قصه عامیانه ی هزار و یك روز نیز، شاهزاده خانمی به نام فرخ ناز، به مردان بدبین میشود و از گزیدن همسر میگریزد و دایه این شاهزاده، قصهها در صفات حمیده و حسنه مردان میسراید و از وفای عشاق، تا طبع شاهزاده به سوی مردان مایل میشود.
مثال از حكایات ادب كهن ( سعدی ):
شیندم كه فرماندهی دادگر قباداشتی هردو روی آستر (آغاز و مقدمهی داستان)
... نه از بهر آن میستانم خراج كه زینت كنم بر خود و تخت و تاج (بخشی از تنه داستان)
اگر زیر دستی درآید زپای حذركن زنالیدنش بر خدای
چو شاید گرفتن به نرمی دیار به پیكار، خون از مشامی میار (نتیجه داستان)
به مردی كه ملك سراسر زمین نیرزد كه خونی چكد برزمین
5- زبان:
زبان روایی قصههای عامیانه و ادب كهن، با زبان داستانهای امروزی تفاوت اساسی دارد. زبان بسیاری از داستانهای امروزی متناسب با سبك نویسنده و متفاوت با شیوه بیان شخصیتهای داستانی است. در حالی كه زبان قصههای عامیانه و ادب كهن پیوستگی كامل با زبان قهرمانهای داستان دارد. شیوه بیان و زبان روایی قصههای شفاهی در انتقال از نسلی به نسلی دیگر تغییر میكند و قصههای عامیانهای نیز كه مكتوب شدهاند، اغلب با زبان ادبی عصر مورد نظر و سطح دانش گردآورنده قصه در ارتباط است.
برای مثال سندبادنامه (نگارش محمد بن علی بن محمد ظهیری سمرقندی) كه اصل آن در دوره ی انوشیروان خسرو اول ساسانی، به دست برزویه حكیم و طبیب نگاشته شده است، نسبت به نثر امیرارسلان نقیب الممالك كه متعلق به دوره قاجاریه است، نثری سنگین و دیر فهم دارد.
6- گفت و گو:
گفت و گو در قصههای عامیانه فارسی و ادب كهن با گفت و گو در داستانهای امروزی تفاوت اساسی دارد، گفت و گوی داستانهای امروزی در معرفی گوینده، ایجاد كشمكش، زمینهچینی، توضیح صحنه و فضاسازی و همچنین در انتقال فكر و اندیشه مؤثر است. شخصیتها در داستانهای امروزی به فراخور هویت نژادی، زبانی و دینی خود به تناسب سطح سواد و جایگاهشان در طبقات مختلف اجتماعی سخن میگویند، در حالی كه در قصههای دیروز، فقیر و غنی، شاه و كدخدا و حتی راوی، تقریباً با یك زبان حرف میزنند و از واژههای تقریباً یكسانی سود میجویند، در یك گفت و گو نویسی خوب از داستانهای امروز، گفت و گوها تا حدودی هویت صاحب گفتار را دارند، در حالی كه در قصههای كهن واژههایی كه از زبان ملك جمشید و ملك محمد بیرون میآید، با واژههایی كه انسانهای سادهای همچون "راه و بیراه" و یا"كچل تنوری"بیان میكنند تفاوت چندانی ندارند. در این میان حتی موجوداتی چون دیو، پری، مردآزما، آل، جن، اژدها، كره بحری و حیوانات نیز كمابیش به یك زبان حرف میزنند.
7- تكرار:
تكرار هم یكی از وجوه تمایز قصههای عامیانه با داستانهای امروز ایران است. در قصههای عامیانه قهرمانها، بارها و بارها خود را معرفی میكنند و یا حوادث بارها تكرار میشوند (خصوصاً از زبان شخصیتها) در حالی كه در داستان امروزی، حتی نباید یك كلمه اضافه وجود داشته باشد، و مشهور است كه اگر به تفنگی در آغاز داستان اشاره میكنیم، باید این اسلحه تا انتهای داستان شلیك كند.
شاید مشهورترین مثال برای تكرار در قصه ی عامیانه، همان تكرارهای قصه شنگل و منگل است. گرگ در هر بار مراجعهاش به بزغالهها، حرفهای خود را تكرار میكند و بزی هم وقتی برای گرفتن به در خانه خرگوش و روباه و گرگ میرود، گفتههایش تكرار میشود.
8- تك خطی بودن قصههای عامیانه:
قصههای عامیانه معمولاً آغاز، میانه و پایان دارند و همانگونه كه پیشتر نیز اشاره شد جملههایی تكراری آغاز و پایان قصهها را میآرایند. در حالی كه داستانهای امروزی گاه از انتهای داستان آغاز میشوند، البته در قصههای عامیانه نیز گاه قهرمانی، سرگذشت خود را نقل میكند و این گونه مخاطب را به گذشته میبرد، اما قصههای عامیانه به ندرت چند صدایی و چند بعدیاند. "در ادبیات عامه، برخلاف ادبیات معاصر تنها یك موضوع و یا یك ماجرا مطرح میشود و به اصطلاح این نوع ادبیات پرسپكتو ندارد (مانند نقاشی بچهها). در این جا كمتر جایی برای توضیحات كلامی و صحنهپردازی است گر چه این اصل درباره حكایت كاملاً صادق است اما همان طور كه پروپ هم به درستی مطرح كرده، در مورد قصه عامیانه كاملاً صادق نیست( احمد اخوت ، نشانه شناسی مطایبه . تهران ، نشر فردا ، 1371 ) ."
منبع: کانون ادبیات ایران
منبع من :سایت سارا شعر _ خانه