بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 از مجموع 5

موضوع: خاطره ای ا تامل برانگیز از رضا کیانیان

  1. #1
    یکی مثل خودت
    • n/a

    Icon19 خاطره ای تامل برانگیز از رضا کیانیان 18+


    زیر 18 ساله ها نخونن...

    یک دختر و یک زن میان‌سال بیش‌تر از دیگران توجه مرا جلب کرده بودند.



    تصویر رضا کیانیان به همراه آزیتا حاجیان در فیلم باغ فردوس پنج بعد از ظهر





    خاطره ای از رضا کیانیان


    برای فیلم باغ فردوس پنج بعد از ظهر با سیامک شایقی در [آسایش‌گاه] امین‌آباد فیلم‌برداری داشتیم. در بخشی که خانم‌ها را نگه‌داری می‌کردند، کار می‌کردیم.
    در روز دو نوبت به این بخت‌برگشته‌ها داروهایی تزریق می‌کردند که آرام شوند.
    یک دختر و یک زن میان‌سال بیش‌تر از دیگران توجه مرا جلب کرده بودند. دخترک حدود ۲۰ سال داشت. با خودش حرف می‌زد. راه می‌رفت و ناگهان گوشه‌ای از ترس کز می‌کرد و کمک می‌خواست… بعد می‌خندید و قهقهه می‌زد.

    از مسوول بخش پرسیدم: ماجرای این دختر چیست؟
    گفت: پدرش، برادرش و دایی‌اش به او تجاوز کرده‌اند.

    کافی بود. دیگر نمی‌خواستم بقیه‌ی ماجرا را بشنوم.

    اما زن. حدود ۵۰ سال داشت. زنی باشخصیت و خانواده‌دار بود. موهای جوگندمی داشت و موقر راه می‌رفت. یک‌بار قبل از این‌که داروی صبح را به او تزریق کنند و هنوز سرپا بود، با من سلام‌وعلیک کرد. از نوع حرف‌زدن‌اش معلوم بود خانم تحصیل‌کرده‌ای است. از من خواهش کرد اگر ممکن است برای‌اش روپوش، جوراب و روسری مناسب بیاورم. قبول کردم و بلافاصله رفت تا کسی متوجه نشود.

    شب، ماجرا را برای هایده تعریف کردم و او برای‌اش روپوش و روسری و جوراب مناسب داد.
    فردا، قبل از تزریق خودم را به او رساندم و بسته را به او دادم. خیلی تشکر کرد. گفتم شما برای چه این‌جا هستید؟
    با ترس و لرز گفت: شوهرم را کشتند!
    ادامه داد که کسی را جز شوهرش نداشته. گفت از اقوام یکی از نمایشنامه‌نویسان است.
    گفتم: من او را می‌شناسم.
    گوش نکرد. با عجله تعریف کرد که اقوام‌اش از کانادا آمده‌اند و او را این‌جا انداخته‌اند و می‌خواهند ارث و میراث شوهرش را بالا بکشند. به این‌جا تلفن زده‌اند که دیوانه‌ام. آن‌ها هم مرا با آمبولانس به این‌جا منتقل کرده‌اند.
    … مرا صدا زدند. رفتم. تقریباً همان دقایق او را هم برای تزریق بردند… حرف‌های‌اش چیزی میان جنون و واقعیت بود. نمی‌دانستم باید باور کنم یا نه.فکر کردم اگر به من هم آن داروها را تزریق می‌کردند، قاطی می‌کردم؟!
    از همان‌جا در یک وقت استراحت به آن نویسنده تلفن زدم. خاموش بود. شب هم زنگ زدم، خاموش بود. از دوستان مشترک‌مان پرسیدم، گفتند: ایران نیست. برای اجرای یک نمایش به خارج رفته!

    فردا قبل از تزریق سراغ آن خانم رفتم. از من خواسته بود به او خبر بدهم. به او گفتم قوم و خویش‌تان ایران نیست. کلی مضطرب شد. شماره‌ی دیگری از اقوام دورترشان داد. گفت به آن‌ها خبر بدهید، بیایند مرا از این‌جا ببرند. من این‌جا دیوانه می‌شوم و باز هم گفت که شوهرش را کشته‌اند! ادامه داد: کسانی که شوهر او را کشته‌اند، می‌خواهند خانه‌ی او را بفروشند و پول‌ها را بالا بکشند و بلیط‌شان را هم تهیه کرده‌اند تا دو هفته‌ی دیگر به کانادا برمی‌گردند من باید تا آخر عمر این‌جا بمانم…

    میان پلان‌هایی که فیلم‌برداری می‌کردیم از پرستاران راجع به او می‌پرسیدم. می‌گفتند حالش خوب نیست، پرت‌وپلا می‌گوید. شوهرش فوت کرده، کشته نشده… آمد از جلوی من رد شد، حتی مرا نشناخت. به جایی، شاید در اعماق ذهن‌اش، خیره شده بود.
    هر شب، ماجرای همان روز را برای هایده تعریف می‌کردم. هایده گفت به این قوم و خویش‌اش هم تلفن بزنم. زدم. وقتی خودم را معرفی کردم، آن‌ها هم خوش‌حال شده بودند و هم متعجب که چرا به آن‌ها زنگ زده‌ام. فکر کردند شاید یک برنامه‌ی تلویزیونی است. وقتی ماجرا را برایشان تعریف کردم، سکوت کردند. سکوت… مِن‌مِن… دوست نداشتند راجع به این ماجرا حرف بزنند. بالاخره یکی از خانم‌های پشت تلفن به من گفت: او راست می‌گوید… و گفت که پای آن‌ها را به این ماجرا نکشانم، دوست نداشتند بیش‌تر حرف بزنند و خداحافظی کردند.
    قضیه جالب شد… من و هایده نمی‌دانستیم چه کنیم. فردا او را دیدم. جلو نرفتم. نمی‌دانستم چه باید بکنم. آن روزها با یکی از افراد حراست امین‌آباد، سلام و علیکی پیدا کرده بودم. رفتم سراغ‌اش و همه‌ی ماجرا را برای او تعریف کردم… و تاکید کردم اگر ماجرا حقیقت داشته باشد، من و تو مسوول‌ایم. او قول داد ماجرا را پی‌گیری کند.
    فردای آن روز، فیلم‌برداری ما در امین‌آباد تمام می‌شد. به او گفتم که از پس‌فردا ما دیگر به امین‌آباد برنخواهیم گشت. او شماره‌اش را به من داد تا خبر بگیرم…
    چند روز بعد به من زنگ زد. من کلی دل‌شوره داشتم. گفت: تحقیق کردم. آن خانم راست می‌گفته.
    خیلی خوش‌حال شدم.
    گفت: آن قوم و خویش‌های ناقوم و خویش را ممنوع‌الخروج می‌کنم. چند روز بعد تلفن زد و گفت آن خانم را به خانه بازگردانده.

    هنوز هم فکر می‌کنم، شاید کسان دیگری در امین‌آباد باشند که هیچ‌وقت فرصت نکرده‌اند قبل از تزریق، حرف‌شان را بزنند










  2. #2
    elahe@ آواتار ها
    • 27

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    همین شیراز
    شغل , تخصص
    سال اول درس می خونم
    رشته تحصیلی
    می خوام تجربی بخونم
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    وای چقدر بد بود جریان این دوتا خانوم

  3. #3
    یکی مثل خودت
    • n/a

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط elahe@ نمایش پست ها
    وای چقدر بد بود جریان این دوتا خانوم
    این مطلب برای مثبت 18 ساله شما چرا خوندید ؟؟؟
    کی پاسخ گو اینجا ؟

  4. #4
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    همون دیگه مشکل اینجاست
    من نمیدونم چرا وقتی میگی زیر 18 یا زیر 16 یا هرچیز دیگه ممنوع
    اگه آمار بگیری 99 درصد خواننده ها یا بینندگان یه متن یا یه فیلم همون زیر 18 یا زیر 16 ساله هان
    خانوم کوچولو تو چرا کسب اطلاعات در مورد کریس رو ول کردی اومدی اینجا؟؟؟


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  5. #5
    یکی مثل خودت
    • n/a

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط javad jan نمایش پست ها
    همون دیگه مشکل اینجاست
    من نمیدونم چرا وقتی میگی زیر 18 یا زیر 16 یا هرچیز دیگه ممنوع
    اگه آمار بگیری 99 درصد خواننده ها یا بینندگان یه متن یا یه فیلم همون زیر 18 یا زیر 16 ساله هان
    خانوم کوچولو تو چرا کسب اطلاعات در مورد کریس رو ول کردی اومدی اینجا؟؟؟
    جواد جان این محدودیت سنی رو بعد از خوندن این متن توسط این خانم زدم

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •