بشر تا کنون به این اندازه آزاد نبوده است. ما اکنون می‌توانیم به مکان‌هایی سفر کنیم که نسل‌های قبل حتی از وجودشان نیز بی‌خبر بودند، ما می‌توانیم هر چه می‌خواهیم را بنوشیم و بخوریم و می‌توانیم بیست و چهار ساعته به تفریح و سرگرمی بپردازیم. ما از طریق شبکه‌های ارتباطی با هر کس در هر کجای عالم که باشد متصل هستیم. ما اکنون از مواهبی برخورداریم که پیشینیانمان حتی به خواب هم نمی‌دیدند. با وجود این، هرگز تا این اندازه افسرده نبوده‌ایم. من به تازگی کودکی را در پارک دیدم که مادربزرگش برای او بستنی خریده بود (یک چیز فوق‌العاده لوکس، تا همین چند نسل پیش!). پسرک نگاه نفرت‌آمیزی به بستنی انداخت و آن را به روی زمین پرت کرد و به مادر بزرگش گفت: «مگه نگفتم سرش شکلاتی باشه!»
هنگامی که برای به دست آوردن چیزی سعی و تلاش نکنیم و هر چیز که به دستمان برسد را حق خود بینگاریم، آنگاه هیچ دستاوردی ما را خشنود و ارضاء نخواهد کرد.


هنر گمشده خشنودی
آیا مردم فراموش کرده‌اند که چگونه خشنود و راضی باشند؟ برای ویکتور فرانکل، نویسنده کتاب معروف «انسان در جستجوی معنا»، که سال‌ها در اردوگاه‌های کار اجباری زندانی بود و در تهدید همیشگی مرگ به سر می‌برد، دیدن پرتوهای نور خورشید از میان میله‌های زندان، برای ساختن یک «روز خوب» کافی بود. و برای میلتون اریکسون روان‌پزشک معروف آمریکایی و استاد هیپنوتیزم درمانی که در هفده سالگی گرفتار فلج اطفال شد و دکترش تشخیص داد که به زودی خواهد مرد، همین که قادر بود طلوع خورشید را در ذهنش تصوّر کند برای معنا بخشیدن به زندگیش کافی بود (هر چند بعدها مشخص شد که تشخیص پزشک نادرست بود، و او شصت و دو سال دیگر هم بعد از آن زندگی کرد.)

من بر روی خانم مسنی به خاطر فشار خون بالایی که داشت هیپنوتیزم درمانی می‌کردم. او به من می‌گفت اگر یک کمی هم حالش بهتر شود خیلی خوب است و می‌گفت تمام چیزی که در زندگی می‌خواهد تا احساس خوشبختی کند این است که هر روز شاهد سه چیز «خوب» باشد، مثلاً مهربانی و لطف یک نفر به کسی دیگر یا دیدن آسمان زیبا. من هرگز نشنیده‌ام که جوانی چنین چیزی بگوید.


جامعه افسرده
تنرخ رشد افسردگی ظرف پنجاه سال گذشته 1000٪ افزایش داشته و به نظر می‌رسد که بیشتر آن به خاطر تغییرات اجتماعی بوده است. البته افسردگی تنها به این خاطر نیست که ما نمی‌دانیم چگونه قدردان چیزهایی که داریم باشیم و در عوض بر روی چیزهایی که نداریم تمرکز کرده‌ایم. امّا ثابت شده است که ظرفیت رضایت‌مندی و خشنودی، نوعی سپر حفاظتی در مقابل افسردگی به وجود می‌آورد. و پژوهشگرانی که در زمینه خشنودی و خوشحالی کار می‌کنند به طور مرتب تاکید می‌کنند که خوشحالی از طریق «به دست آوردن چیزهایی که می‌خواهید» (یا فکر می‌کنید که می‌خواهید) یا داشتن تجربیات مثبت عمده در زندگی به دست نمی‌آید بلکه از طریق لذت بردن و قدردانی از بسیاری از عناصر کوچک در زندگی و داشتن حس رضایت‌مندی و خشنودی بابت آن‌ها حاصل می‌شود.

البته همه ما در دوران رشد خود به گونه‌ای شرطی شده‌ایم که حس می‌کنیم باید به شیوه خاصی زندگی کنیم، به شیوه خاصی نگاه کنیم و چیزهای خاصی را در اختیار داشته باشیم و اگر چنین نشود، ناراضی و ناخشنود می‌شویم. ناخشنودی یک موتور انگیزشی قوی است و می‌تواند ما را به تلاش بیشتر وادارد امّا ناخشنودی بدون اقدام عملی یا تلاش شخصی به بدخلقی، ایرادگیری و نهایتاً افسردگی می‌انجامد.



من ارزشش را دارم
شرم‌آور است چنانچه حس کنیم باید برخی چیزهای مادی خاص را داشته باشیم اما چنین حسی را نسبت به برخی چیزهای غیرمادی مانند تحمّل، پایداری، پشتکار، جرأت، شجاعت، بزرگواری، محبت و این قبیل واژه‌های کهنه که ظاهراً معنی آن‌ها این روزها گمشده است، نداشته باشیم. نباید انتظار داشته باشیم که انگیزه‌های خارجی برای ما رضایت‌مندی و خشنودی به ارمغان بیاورند. رضایت‌مندی، محصول جانبی توسعه ظرفیت‌های داخلی است. آیا بهتر نیست به جای این که بگوئید «من ارزشش را دارم» بگوئید «کاری می‌کنم که ارزشش را داشته باشم»؟ چیزی که بدون تلاش، عزم و اراده و بینش به دست آید چه ارزشی دارد؟

امروزه در رسانه‌های ما به منظور حفظ جامعه مادّی که وابسته به مصرف است به نارضایتی و ناخشنودی دامن زده می‌شود. و نکته قابل تامل این است که معمولاً خشنودی ناشی از به دست آوردن چیزهای مادّی، ناپایدار است و به سرعت جای خود را به ناخشنودی ناشی از نداشتن چیزهای دیگر می‌دهد!
بسیاری از فلاسفه، از بودا گرفته تا سیسه‌رو، به ستایش قدرشناسی پرداخته‌اند و ادیان بزرگ جهان نیز همگی به ترویج این ایده پرداخته‌اند که قناعت و رضایت‌مندی باعث لطف و محبت متقابل و سلامت فردی و اجتماعی می‌گردد.



مزایای خشنودی
دو روان‌شناس معروف به نام‌های دکتر مایکل مک کالو و دکتر رابرت ایمونز، گزارشی علمی درباره تاثیرات خشنودی و رضایت‌مندی بر سلامت روانی تدوین کرده‌اند. این مطالعه بر روی هفتصد نفر صورت گرفت. آن‌ها این 700 نفر را به سه گروه تقسیم کردند و از آن‌ها خواستند که خاطرات روزانه خود را در دفترچه‌ای بنویسند. گروه اول باید رویدادهای مختلفی که در طول روز اتفاق افتاده بود را می‌نوشتند. گروه دوم تجربیات ناخوشایندی که در طول روز پیش آمده بود و گروه سوم رویدادهایی که باعث خوشحالی و ارضاء خاطر آن‌ها شده بود.

نتایج مطالعه نشان داد که گروه سوم شور و شوق، علاقه‌مندی، خوش‌بینی و انرژی بیشتری نسبت به سابق به دست آوردند. افراد این گروه کمتر دچار افسردگی شدند، به طور مرتب‌تری ورزش می‌کردند و پیشرفت بیشتری در راستای هدف‌های شخصی‌شان به دست آوردند. براساس یافته‌های این پژوهش، کسانی که احساس رضایت‌مندی و خشنودی داشته باشند بیشتر از افراد ناراضی، احساس مورد عشق و احترام واقع شدن می‌کنند. و جالب این که سیستم ایمنی بدنشان کار کرد بهتری داشت و کمتر دچار بیماری‌های جسمی می‌شدند!

البته همه این‌ها نسبی است. شما اگر سال‌ها در جزیره دور افتاده‌ای قرار گرفته باشید و ناگهان دوستی را برای صحبت کردن پیدا کنید، بسیار بیشتر احساس خشنودی می‌کنید تا این که او را دیروز دیده باشید. یا اگر فقط یک غذای خوب در اختیارتان قرار دهند از خوردن آن بسیار بیشتر لذت می‌برید تا وقتی که صد نوع غذای خوب دیگر هم همراه آن وجود داشته باشد.
ما به چیزهای بیشتر و بیشتر نیاز نداریم. آنچه بدان نیاز داریم این است که بدانیم چگونه از چیزهایی که داریم لذت ببریم. البته این بدان معنی نیست که نباید برای به دست آوردن چیزهای بیشتر در زندگی تلاش کنیم، بلکه باید درک کنیم که تلاش و کوشش، غلبه بر کمبودها، و لذت بردن از چیزهای ریز و درشتی که در اختیار داریم ما را غنی‌تر و شادتر می‌سازد.



منبع:کلینیک روان یار