الف - معنی جویی
«نظریههای انگیزش، بشر را موجودی میانگارد که در مقابل محرک یا فشارهای درونیش واکنش نشان میدهد، غافل از آنکه آدمی به سؤالاتی که زندگی از او میپرسد پاسخ میدهد و معناهایی که زندگی تقدیم وی میکند به مرحله اجرا در میآورد. اهمیت این پرسشها تا بدان حد است که پاسخگویی به آنها (بر خلاف قول آبراهام مزلو) ربطی به برآورده شدن نیازهای اولیه()ندارد. زیرا حتی هنگامی که این نیازها برآورده نشده است نیز نیاز متعالی چون معنیجویی بسیار ضروری است و این امر حاکی از آن است که نیاز به معنی جویی از دیگر نیازها مستقل است، بهگونهای که آن را نه میتوان به دیگر نیازها افزود و نه میتوان از آنها کم کرد، یعنی تلاش برای یافتن معنایی در زندگی، نیرویی اصیل و بنیادی (پدیداری صرفاً انسانی) است، نه توجیهی ثانوی از کششهای غریزی».()
ب - معنی زندگی
گرچه معنی جویی در وجود بشر نهفته است ولی آیا زندگی را معنایی هست؟ آیا میتوان از معنی زندگی تعریف روشنی ارائه داد؟ واقع آن است که بر مبنای نظریة فرانکل، باور معنای زندگی «اشراقی»()است که بر زندگی هر فردی میتابد و اگر فرد نسبت به آن هشیار باشد زندگیش را روشن خواهد کرد. کسی نمیتواند به زندگی دیگری معنا بخشد زیرا «معنای زندگی امری شخصی است، نه عام، لذا هر انسانی باید خود به دنبال یافتن معنای زندگی خود باشد»() وبه دلیل همین شخصی بودن معنای زندگی است که «پرسشهای مربوط به آن را با عبارات گسترده و کلی نمیتوان پاسخ داد، بلکه هر فردی دارای وظیفه و رسالتی ویژه در زندگی است که تنها خود او میتواند آن را تحقق بخشد. بدون تصور هرگونه جانشینی برای وی زیرا زندگی قابل برگشت نیست».()بدین ترتیب «هر موقعیت از زندگی فرصتی طلایی است که گرهای به دست انسان میدهد تا شانس گشودن آن را داشته باشد».()
«براین اساس، انسان آن کس نیست که میپرسد «معنای زندگی» چیست، بلکه کسی است که این پرسش از او میشود. زیرا این خود زندگی است که این سؤال را به آدمی عرضه میکند و انسان میباید با پاسخ دادن به زندگی جوابی برای «چرا»یی زندگی بیابد».()نکتة درخور توجه آن که حتی «ناامیدی به خاطر تهی و خالی از معنا بودن ظاهری زندگی یک دستاورد بزرگ انسانی است نه یک روان رنجوریِ روانزادی و «قدرت جویی» (مهمترین اصل در روانشناسی آدلر) و آنچه ممکن است «لذت جویی» (مهمترین اصل در روانشناسی فروید) خوانده شود، هر دو جایگزینی برای یک معنا جویی ناکام مانده میباشند».() گرچه اینکه شرایط چه تأثیری بر معنیجویی در زندگی دارند، نسبت بین ارزشها و معانی چگونه است و خلأوجودی و ناکامی وجودی در معنی جویی چیستند، مطالبی است که از حوصلة این مقال خارج بوده و طالبان را به گفتار مبسوط فرانکل در این زمینه ارجاع میدهیم.()
تحقق معنای زندگی از سه راه ممکن است:
- انجام کاری ارزشمند
- کسب تجربههای والایی چون برخورد با شگفتیهای طبیعت و فرهنگ و... و یا درک فردی دیگر، یعنی عشق ورزیدن به او.
- تحمل درد و رنج
میدانیم که بر مبنای اندیشة اگزیستانسیالیستی، پدیدة عشق (Love) و پدیده رنج(Suffering) هر دو پدیدههایی خاص انسان هستند و ترجمه امری چون «عشق» به «سائقه یا غریزه جنسی که مشترک انسان و حیوان است فقط میتواند راه را بر درک صحیح آن ببندد».() عشق امری شهودی است و همواره باکسی یا چیزی بی همتا و ویژه سروکار دارد. از اعماق ناهشار روحانی ریشه میگیرد و تنها راهی است که از طریق آن میتوان به اعماق وجود انسانی دیگر دست یافت.
رنج نیز گرچه گریزناپذیر است و «از سر جبر به سراغ انسان میآید»؛() درمان ناپذیر است و در زندگی بشر قابل ریشه کن شدن نیست ولی از مهمترین مسائل و دغدغههای آدمی است. در واقع رنج از پایان علم، آغاز میشود. زیرا یا علیالاصول علم را توانایی حل آن نیست (مثل مرگ) و یا امکانات فعلی فنآوری قدرت چاره اندیشی ندارد. (مثل برخی بیماریها از قبیل سرطان). این سخن بدان معنا است که رنج سرنوشت آدمی و همزاد و همراه اوست که گریز و گزیری از آن نیست. خداوند متعال در قرآن کریم تصریح دارد «لَقَد خَلَقنا الاًنسانَ فی کَبَدٍ»()(همانا نوع انسان را در رنج و مشقت آفریدیم). همچنین آدمی در رنج بردن غریب است و «باید این حقیقت را بپذیرد که در رنج بردن تک و تنهاست».()خود این غربت نیز یکی از رنجهای انسان است، اینکه «هیچ کس نمیتواند او را از رنجهایش برهاند و یا به جای او رنج ببرد»() [ چرا که رنج بردن هم امری شخصیprivet) ) است ]. بین دو فرد مرزی وجود دارد که افراد را در جنبههای خاصی، منحصر به فرد (و تنها) مینماید و بنابراین «همیشه فاصلهای هست».()«تنها فرصت موجود در نحوة مواجهه با مشکلات است.»()برخی در برخورد با مشقتها با خوشبینی ساختگی (مثل پناه بردن به مواد مخدر یا فرو رفتن در گذشته و نادیده انگاشتن وضعیت زمان حال) خود را به غفلت میزنند و در واقع هرگز زمان «حال» را درک نمیکنند و عدهای خود را میبازند و تسلیم محض حوادث میشوند بی آنکه تلاشی برای کاهش سختیها از طریق درمان و یا تسکین آن بکنند. هر دو قشر گرفتار اشتباه شدهاند و آن حذف مسئله به جای حل آن است. در حالی که اگر آدمی بداند چرا و برای چه رنج میکشد و پاسخی واقعی به شرایط موجود بدهد به سمت «عمیقترین و ژرفترین معنای زندگی و برترین ارزشها رهنمون میشود.»()در این حالت نه تنها رنج آزار دهنده نیست بلکه وسیلهای است برای هدایت به سمت کمال معنوی و در واقع همین لحظات سخت است که ارزش درونی هر فرد را محک میزند. و وقتی «رنج بردن فرصتهای پنهانی و نادر برای دستیابی به کمال دارد» یعنی نه تنها مذموم نیست بلکه آثار مثبت بسیاری نیز دارد. به دیگر سخن میتوان گفت بر مبنای نظر فرانکل هر شری در نظام کل عالم، خیری در خود نهفته دارد ( و این یکی از روشهای توجیه شرور در عالم است) پس سخن او توصیفی(descreption) از واقعیتی است که او آن را توصیه(Normation) میکند.
در حقیقت دو گونه پاسخی که به رنج داده میشود، بستگی به تلقی فرد از زندگی و محیط پیرامون او دارد. این دو «همبستة» یکدیگرند یعنی چگونگی برخورد آدمی هنگام رنج بردن هم به آن معنا میدهد و هم این معنای رنج، معنای زندگی وی را عوض میکند. اگر آدمی خود را در زندگی هدفمند ببیند، صاحب کرامت و حرمت در زندگی میگردد و لذا در رویارویی با تأثیرات محیط همواره آزادی معنوی خود را حفظ میکند و حق گزینش عمل را از دست نمیدهد، بنابراین موضعش در برابر آنچه از جانب خداوند میرسد نعمت دانستن آن است (ولو اینکه این نعمت در قالب رنج و تعب باشد) و از این روست که امام حسین «ع» در واپسین لحظات زندگی مبارکش فرمود: «اًلهی رِضاً بِرِضائِکَ، صابِراً عَلی بَلائِکَ...». اما شخصی که خود را اسیر عوامل و شرایط محیطی - اعم از زیستی، روانشناسی یا جامعهشناسی - آنهم به نحو تصادفی میانگارد قهراً از آزادی خود بر گزینشِ شیوة مواجهه با رنج چشم پوشیده و همواره خود را در تنگنا و فشار میبیند و هر امری برای او آزار دهنده تلقی میشود. نه در شادیها و خوشیها حفظ تعادل میکند و نه در سختیها تاب مقاومت دارد. در شادمانیها غرق در خرسندی گشته، به زمین و زمان مباهات و فخر میفروشد، در رنجها و ناکامیها از جهان و جهانیان قطع امید کرده به یأس و نا امیدی میگراید. حال آنکه این فراز و نشیب، این بالا و پایین شدن و یُسر و عُسر همه برای آن است که به هیچ کدام دل نبازی که هر دو گذرایند: «لِکَیلا تأسَوا عَلی ما فاتَکُم ولاتَفرَحوا بِما آتاکُمُ»()(تا هرگز بر آنچه از دست شما رود دلتنگ نشوید و به آنچه به شما رسد دلشاد (مغرور) نگردید).