بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 از مجموع 7

موضوع: مادر آفتاب...

  1. #1
    saharnaz_71 آواتار ها
    • 735

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    May 2012
    راه های ارتباطی

    Icon Gol مادر آفتاب...


    ****روایت های داستانی از حضرت فاطمه سلام الله علیها*****



    مدتی بود پیامبر دور از خدیجه توی حرا نماز می خواند.

    فرمان خدا بود.

    بعد از چهل روز ، جبرئیل سیبی از بهشت آورد، داد به او گفت:

    بخور محمد!

    پیامبر سیب را باز کرد ، نوری از آن بیرون آمد. ترسید.

    جبرئیل گفت: بخور! این نور کسی است که قرار است دختر تو باشد.

    اسمش در آسمان منصوره است و روی زمین فاطمه س است.

    محمد پرسید چرا منصوره؟ چرا فاطمه؟

    جبرئیل گفت : منصوره است چون ، در آسمان نصرت دهنده ی دوست داران خودش است

    و روی زمین فاطمه است چون شیعیان خود را از آتش جدا می کند.

  2. #2
    saharnaz_71 آواتار ها
    • 735

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    May 2012
    راه های ارتباطی

    پیش فرض





    روز قیامت می گویند؟ *این الفاطمیون؟*

    کجایند آن ها که متصل به ولایت حضرت زهرایند؟؟؟

    سپس مانند مرغی که دانه از زمین بر میچینند ،

    دوست داران فاطمه از صحرای محشر جمع می شوند. به آنها می گویند؟

    دوستان شما چه کسانی هستند؟

    پس دوستان دوستداران فاطمه هم بخشیده می شوند...

    از آنها هم همین سوال را می پرسند.

    سپس دوستان دوستان دوستداران فاطمه هم بخشیده می شوند........

  3. #3
    saharnaz_71 آواتار ها
    • 735

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    May 2012
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    فاطمه لباسش را داد به سلمان.

    گفت این را به شمعون یهودی بده و به جای ان ،

    مقداری جو و خرما بگیر.

    شمعون کهنگی لباس را که دید گریه کرد.

    آن را بویید ، گذاشت به چشمایش

    گفت : ما از موسی بن عمران خبر زهد دختر پیامبر آخرین را شنیده بودیم...

    ***مسلمان شد***


  4. #4
    saharnaz_71 آواتار ها
    • 735

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    May 2012
    راه های ارتباطی

    پیش فرض







    عصا زنان رسید خانه حضرت علی علیه السلام.

    در را زد.

    پیامبر گفت: فاطمه جان ! خودت را از نابینا می پوشانی؟!

    فاطمه گفت: پدرجان! او مرا نمیبیند ، من که او را میبینم.

    مهم تر اینکه او بوی مرا می شنود.

  5. #5
    saharnaz_71 آواتار ها
    • 735

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    May 2012
    راه های ارتباطی

    پیش فرض


  6. #6
    saharnaz_71 آواتار ها
    • 735

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    May 2012
    راه های ارتباطی

    پیش فرض


  7. #7
    sepide_71 آواتار ها
    • 41

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Jul 2012
    محل تحصیل
    کرج
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    غسل کرد وضو گرفت و به اسمائ گفت:عطر من را بیاور

    لباس پاکیزه پوشید

    خوابید

    گفت:موقع نماز بیدارم کن

    نزدیک اذان اسما فاطمه علیها السلام را صدا زد ولی او بیدار نشد

    خدا میداند فاصله مسجد تا خانه بر علی علیه السلام چه گذشت...

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •