هر كسي پشت پنجره خانهاش تيري خورده و گاهي مرده است و آوازي در قطره خونش گذاشته است و رفته است. هر كه را ميبيني به شكلي ناكام، سرخورده و درمانده است و رنگ ترانههايش سوزناك است و همه آوازهايش مخالف است و تحريرهايش همه اش بز بياري ميآورد. به اطراف نگاه كنيد، انگار كسي به كسي نيست، شهر گويي خاكستري است. هر كس به اقبال و بدشانسي خود ميانديشد، بايد مواظب حنجرهات باشي كه نغمه مخالف نخواند كه اشتباه تو، مرگ توست و تو محكومي قهرمان زندگيات نباشي. آدميان در تحسين همديگر خسيساند. كسي نشنود كه تو فكر ميكني و مينويسي. اگر هم مينويسي، چيزي بنويس كه بيشعورها آن را بفهمند و به تو چه ربطي دارد كه ديگران چه ميكنند و بچه همسايهمان گرسنه ميخوابد، فقط حنجرهات ارتعاش داشته باشد، كافي است