چرا این پدر قادر نیست، تصور اشتباه پسر در مورد خنگ نبودنش را تغییر بدهد؟


هر پدر و مادری گاهی می شنود که پسر یا دخترش می گوید: ” من خنگم. ”
والدین با آگاهی از اینکه فرزندشان نمی تواند، خنگ باشد تلاش می کنند او را متقاعد کنند که خنگ نیست. به این گفت و گوی پدر و پسر توجه کنید.
پسر: من خنگم.
پدر: تو خنگ نیستی پسرم.
پسر: چرا هستم.
پدر: نه تو خنگ نیستی . یادت هست در اردو چقدر باهوش بودی؟ مربی اردو فکر می کرد تو یکی از باهوش ترین بچه ها هستی.
پسر: شما از کجا می دانید، پدر!
پدر: خودش به من گفت.
پسر: جدی! پس چرا تمام مدت مرا خنگ و خرفت صدا می کرد؟
پدر: او فقط می خواست، سر به سرت بگذارد.
پسر: نه بابا، خودم می دانم خنگم، به نمره های کارنامه ام نگاه کن.
پدر: علتش این است که باید یک کم بیشتر کار کنی.
پسر: خیلی کارکرده ام ولی بی فایده است. هیچی تو کله ام نمی رود.
پدر: من می دانم که تو باهوشی.
پسر: من هم می دانم که باهوش نیستم.
پدر با صدای بلند و لحنی عصبانی می گوید: می گویم تو خنگ نیستی.
پسر: چرا هستم.
پدر: تو خنگ نیستی! خنگ خدا !!!!
زمانی که کودکی اعلام می کند که خنگ یا زشت و بد است،ما با این روش گفت و گوی بی حاصل، نمی توانیم بی درنگ تصویر ذهنی او را از خودش تغییر دهیم. زیرا عقیده ریشه دار فرد نسبت به خودش در برابر هرگونه تلاش مستقیم به منظور تغییرکردن، مقاومت می کند.
چنانکه در گفت و گوی بالا دیدید، فرزند با زبان ذهن دارد به پدرش می گوید که من آنقدرها نفهم نیستم که حرفت را باور کنم و بپذیرم که باهوشم.
زمانی که کودکی درباره ی خویش برداشت منفی دارد، انکارها و اعتراض های ما هیچ کمکی به او نخواهد کرد. این نوع روش ارتباط با فرزندان تنها باعث می شود که آنها شدیدتر از قبل بر عقیده شان اصرار بورزند و با صراحت بیشتری آن را بیان کنند. علم روان شناسی تربیت صحیح کودکان می گوید، بهترین کمکی که می توانیم به آنها بکنیم این است که نشان دهیم نه تنها احساساتشان را بطور کلی درک می کنیم، بلکه به معانی و مفاهیم ضمنی این احساس نیز واقفیم.
حال به گفت و گوی من با این پسر در جلسه مشاوره در حضور پدرش و در مورد مسئله خنگی توجه بفرمایید:
پسر: آقای تهرانی من خنگم ، اما پدرم نمی خواهد اینرا بپذیرد و مدام می گوید تو خنگ نیستی!
من با لحنی جدی: واقعاً اینطور احساس می کنی؟ یعنی تو فکر نمی کنی که باهوشی؟
پسر: نه فکر نمی کنم.
من: بنابراین در درون خودت خیلی رنج می کشی؟
پسر: همین طور است.
من: در مدرسه هم باید اکثر اوقات بترسی ، مثلاً ترس از رد شدن، ترس از نمره کم گرفتن، ترس از تحقیر شدن توسط همکلاسی ها و معلمانت و … وقتی معلم اسمت را صدا می کند، گیج می شوی.
پسر: بله همینطور است
حتی وقتی که جواب مسئله را می دانی، نمی توانی درست پاسخ بدهی. زیرا می ترسی که پاسخت مسخره باشند و معلم از تو ایراد بگیرد… و نیز همکلاسی هایت به تو بخندند. بنابراین اکثر اوقات ترجیح می دهی چیزی نگویی.
مطمئن هستم که تمام دفعاتی را که تو پاسخی دادی و بچه ها مسخره ات کردند به یادداری و همین باعث شده که فکر کنی که خیلی خنگی!
حتماً از لحاظ روحی نیز لطمه خورده ای و عصبانی هستی!!!
در این هنگام پسر که احساس می کند این مشاور بر خلاف پدرش او را درک می کند، می زند زیر گریه و برخی از تجربه های تلخش را در مورد موضوع خنگی مطرح می کند. موضوعات بسیار مهمی که بعدها به من در رفع مشکل کودک کمک بسزایی کرد.
پدر که از حرفهای جدید پسر ، حسابی جا خورده بود، رو به فرزندش کرد و گفت: پسرم! چرا تابحال این چیزها را به من نگفته بودی؟
هرچند انتظار نمی رفت که گفت و گوی من با کودک در همان یک جلسه باعث شود تا او تصور نادرستی که از خودش داشت را تغییر دهد اما صمیمیتی که از چنین گفت و گویی بین من و او ایجاد شد باعث گردید تا او بر اساس ایمان، اعتقاد و اعتمادی که به من به عنوان مشاورش پیدا کرد، در طی چند جلسه باورهای منفی اش را تغییر داده و متوجه شود که حقیقتاً او خنگ نیست و فقط تا آن زمان نمی دانسته که چگونه از استعداد و توانایی های پنهان و نهانش برای کسب موفقیت استفاده کند.

درس زندگی از دکتر سینا تهرانی – مشاور تحصیلی و متخصص ارتباطات و تکنولوژی های آموزشی