درباره اینکه چه عاملی انسان را می سازد همیشه اختلاف نظر بوده است.آلفرد آدلر "میل به برتری جویی" را بر می شمارد، مارکس "تاریخ" را انسان ساز می داند ، فروید "غریزه جنسی و تمایلات ناخودآگاه" را و دورکیم"جامعه" را به عنوان مهم ترین عامل تاثیر گذار بر انسان مورد توجه قرار می دهد.

نظر پیروان مکتب جبر این است که عواملی در جامعه وجود دارند که موجب شکل گیری رفتار و تفکر افراد می شوند.بسیاری از کجرو ها در واقع قربانیان جامعه اند و به همین خاطر نباید با آنها با خصومت برخورد کرد.می توان مکتب رفتار گرایی را در روان شناسی پشتوانه نظری خوبی برای آنان در نظر گرفت.

در مقابل افرادی هستند که انحرافات را ابتدا معلول عوامل فیزیولوژی فرد ،عوامل شخصی ، آسیب دیدگی مغزی و یا اختلالات روانی می دانند ، و در صورت عدم وجود آنها قائل به جنبه های اجتماعی اند.

باید به این نکته اشاره کرد که مسئله عدم توانایی فرد برای ترک رفتار انحرافی برای حیوان زیبنده تر است تا انسان.درست است که الگوهای غلط و رفتارهای نابهنجار بر دیگران اثر منفی می گذارد اما در عین حال عامل اراده و خواست آگاهانه خود فرد را نباید فراموش کرد.انسان ماشین نیست که آن را پس از کوک کردن در مسیری قرار دهند و او مجبور به ادامه راه باشد.این درست نیست که فردی آزادانه عمل خطایی انجام دهد و گمان کند که جامعه باید محاکمه شود و یا اینکه بگوید اجتماع من را منحرف کرده است.در صورت عدم وجود اراده آیا زندگی در این دنیا و بازخواست رفتار ما در عالم پس از مرگ آیا معنایی پیدا می کند؟ البته باید گفت بازخواست اعمال و رفتار هر کسی در آن دنیا قطعا با توجه به شرایط زندگی وی خواهد بود.