آن چه در پيش روست تاريخ معماری مدرن نيست، بلكه نگرهای نظريه پردارانه است و تلاشی را برای توصيف اين كه معماری مدرن درباره چيست به دست می دهد. آن چه ممكن است تا حدّی متظاهرانه به نظر رسد، ولی بايد اذعان داشت كه كژفهمی ها و سوء تعابيری كه در كاراست كه اينگونه روشنگریها را به چيزی ضروری بدل میسازد. محض رعايت بیطرفی بايد آن چه را كه جنبش مدرن واقعاً خواهان آن بود يادآوری كرد و آن چه را هم كه در عمل به آن رسيد خاطر نشان ساخت.
امروزه برخی از نويسندگانی كه به اين موضوع میپردازند، حتی مدعیاند كه جنبش مدرن حكم نوعی «كلاف سردرگم» را دارد؛ آنان اظهار میدارند كه معماران مدرن در عالم واقع «ايديولوژی» مشتركی نداشتند و به طريق اولی معماری مدرن نمیتوانست اصولاً وجود داشته باشد. جنبش مدرن بیترديد مبنا و جهتگيری خاص خود را داشته است، و تنها آن دم كه اين به درستی درك گردد، امكان رسيدن به ارزيابی منصفانهای از پيامدهای آن، و از جمله كوششهای پسامدرن اخير، فراهم میآيد. به اين طريق میتوان به نقطه عزيمتی برای جست و جو و پيگيری معماریای دموكراتيك در عصری كه در آن به سر میبريم، دست يافت.
روي كرد اتخاذ شده، رويكردی است عينی و پديدارشناختی. ازطريق نوشتن، «پيرامون» معماری، و با اولويت اصلی را به مسائل اجتماعی و سياسی دادن، چيزی حاصل نمیآيد. معماری را بايد با مناسبات خود معماری درك كرد. البته اين بدين معنی نيست كه معماری را رشتهای «مجزا و خود مختار» برشمريم. معماری به مثابه نوعی هنر، به زندگی تعلق دارد. هدف آن نيز عبارت است از فراهم آوردن مكانهايی كه زندگی بتواند در آن «به وقوع پيوندد». مكان، مجموعهای از منابع يا احياناً ظرفی خنثی وبیطرف نيست؛ بل درواقع محيطی است عينی و ملموس كه نوعی نظم و منش و ويژگی در خود دارد. بدين ترتيب چنان چه در سويی راجع به زندگی سخن رانده شود، و در سوی ديگر از مكان، چنين چيزی بی معناست. «طراحی برای زندگی» به واقع شعاری بود كه برای بيان هدف كلی جنبش مدرن به كار میرفت.
تفصيل اين امر، با توصيفی از جهان نو و نياز انسان برای جهتگيری و تعيين هويت در آن، آغاز میگردد. معماری به طور كلی اين نياز را از طريق سازماندهی فضايی و بيان صوری، برآورده میسازد. اهميت بنيادين اين مفاهيم، مدتها پيش تشخيص داده شد ليكن تا امروز هيچگاه بحث شايسته و درخوری در مورد آن صورت نپذيرفت.
واژه «ريشهها» در اين مقاله اشاره به ساختارهای ماندگار (و نه زودگذر) و الگويی، و هم چنين تجارب و يافتههای دورههای تاريخی مربوط به آنها دارد. در برهه كنونی كه ابعاد تاريخی معماری مجددا نقشی عمده يافتهاند، مشخصاً مباحثی از اين دست اهميت میيابند. برای ممكن ساختن طرح اينگونه مباحث، در هر فصل بخشهايی نظری با ماهيتی كلی گنجانده شده است. شيوه عرضه اينگونه مباحث، گاهشمارانه يا زمان بندی شده نيست بلكه برحسب مسائلی كه جنبش مدرن را متأثر میساخت، سازماندهی شده است و به دنبال آن، مسير تكوينی كه گيديون آن را «سنّت جديد» میناميد درج گرديده است. با اين حال نوعی گاه شماری و يا زمانبندی نيز تلويحاً به چشم میخورد كه با عناوينی هم چون «پيش از مدرن»، «مدرن» و «پسامدرن» نشان داده شده است.