-
مغول
فهرست
۱ مغول و ایلخانان
۲ تموچین فرمانروای بلامنازعه طوایف مغول
۳ قتل فرستاده چنگیزبه دربار ایران و اجتناب ناپذیری جنگ
۴ ورود نسل تازه مغولان به ایران به سرکردگی هلاکوخان
۵ سقوط قلعه الموت و برچیده شدن اسماعیلیه
۶ بازگشت هلاکوخان به مغولستان پس از فتح بغداد
۷ تحلیل رفتن مغولان در فرهنگ اسلام
۸ نابودی دستاوردهای مغولان به دست ابوسعید بهادرخان
۹ پایان کار مغولان
۱۰ توسعه علوم در عهد مغولان
۱۱ ملوک الطوایفی در ایران در پایان عهد ایلخانان
۱۲ تصمیم ایران به عدم بازگشت به دنیای مغولان
۱۳ ملوک الطوایفی عصر مغول و نزاعهای حکمرانان محلی
۱۴ ایران خسته از یکصد و پنجاه سال سلطه ملوک الطوایفی
۱۵ خدمات مغول در اعتلای ایران
۱۶ منبع
مغول و ایلخانان
«736 - 614 ق / 1335 - 1217 م»
در طی همان ایام که محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحی شرقی مرزهای ماوراءالنهر گسترش میداد و خلیفه بغداد - الناصر الدین الله - برای مقابله با توسعه قدرت او در جبال و عراق بر ضد محمد خوارزمشاه توطئه میکرد «حدود 613 ق / 1216 م»، در آن سوی مرزهای شرقی قلمرو خوارزمشاه، قدرت نو خاستهای در حال شکل گیری بود که به تدریج به داخل مرزها میخزید و خود را برای تهدید و تسخیر آماده میکرد. با این حال، خلیفه و سلطان در کشمکشها و مناقشات سیاسی خویش، آن را در نظر نگرفتند و یا آن قدر در محیط بسته افکار سیاسی و حشمت قدرتشان غرق شده بودند، که حضور این نیروی ویرانگر را اصلاً نمیدیدند و یا به عبارتی دیگر در مجموعه مناسبات سیاسی عصر، آن را وزنهای به حساب نمیآوردند.
اما این نبردی عظیم و ویرانگر که از نواحی صحرای گوبی و جبال تیانشان به سوی ماوراءالنهر میخزید و از همان ایام فاجعهای عظیم را دارک میدید، دولت نوخاسته مغول بود که ظرف چند سال، هم به دولت پر آوازه خوارزم خاتمه داد، و هم به خلافت بغداد.
پیشروی مغولان به داخل ایران از جانب ماوراءالنهر مغول که در آن ایام عنوان اتحادیه طوایف تاتار، قیات، نایمان، کرائیت و تعداد دیگری از طوایف بدوی نواحی بین ترکستان، چین، و سیبری محسوب میشد، پیشروی خود را از جانب مرزهای ماوراءالنهر آغاز کرده بود. این طوایف که به قول برخی مورخان، «هونهای جدید» محسوب میشدند، اگر هم در واقع اخلاف هونهای قدیم نبوده باشند، اما وارث مهارت آنها، در جنگجویی، تیر اندازی، و سلحشوری به شمار میآمدند. با وجودی که هونهای جدید هشتصد سال پس از هونهای قدیم پا به عرصه تاریخ گذاشتند، با این وصف خاطره فجایع آنها را در تاریخ زنده کردند. به طوری که اینها نیز مانند همان مهاجمان باستانی، از اعماق بیابانهای گوبی و سرزمینهای اطراف چین و سیبری برخاستند، و با حرص و ولع بی سابقه ای، مدت زمانی کوتاه، بخش عمدهای از دنیای متمدن در قلمرو اسلام را، به ویرانی و نابودی کشیدند. به طوری که با گذشت هشت سده، هیچ گونه تغییری در خُلق و خوی و رفتار معیشتی و اجتماعی آنها پدید نیاورد، چنان که همچون هونهای قدیم، در زیر چادرهای نمد یا در هوای آزاد بیابانها سر میکردند و در کنار شتران، گوسفندان، و اسبان خویش عمر را سپری میکردند. اگر هم خشکسالی و دام مرگی پیش میآمد از خوردن هیچ چیز حتی شپش نیز خودداری نمیکردند. که البته گوشت موش، گربه و سگ و همچنین خون حیوانات نیز گه گاه مایه عیش آنها میشد.
تموچین فرمانروای بلامنازعه طوایف مغول
وقتی تموچین، سرکرده یک تیره از این طوایف با پیروزی بر اقوام مجاور، اندک اندک تمامی اقوام مغول را تحت فرمان درآورد، از جانب سرکردگان قبایل قوم «قوریلتای»، خان بزرگ خوانده شد. او بعدآ با لقب چنگیز خان، در مدت زمانی کوتاه هیبت و خشونتش مایه وحشت تمامی نواحی مجاور شد، به عنوان خان محیط یا خان اعظم، فرمانروای همه این طوایف شد. به طوری که چندی بعد نیز قبایل اویرات و قنقرات را به اطاعت درآورد و بدین گونه خان اعظم سایر قبایل اطراف را به جنگ یا به صلح زیر فرمان خویش گرفت و به این ترتیب با برقرار ساختن قانون عدالت - یاسای چنگیزی - اتحاد مستحکمی را بین آنها برقرار ساخت. از آن پس، چنگیز خان فرمانروای بلا منازع تمام سرزمینهای مشرق مغولستان بود که البته او کسی نبود که به این میزان بسنده کند و پیش از الزام اطاعت مغولهای غربی، دست از جنگجویی با سرکردگان طوایف بردارد. به زودی تموچین خان بزرگ، سرزمین ختای را تسخیر کرد و التون خان پادشاه آنجا را کشت؛ در چین شمالی به تاخت و تاز پرداخت و پکن را تسخیر کرد؛ طوایف اویغور را به اظهار اطاعت وا داشت؛ کوچلک خان، سر کرده قبایل نایمان را که بر اراضی اقوام قراختای تسلط یافته بود، از آنجا بیرون راند و بدین گونه با خوارزمشاه که حدود شرقی قلمرو خود را به این نواحی رسانده بود، همسایه شد و مرز مشترک پیدا کرد.
قتل فرستاده چنگیزبه دربار ایران و اجتناب ناپذیری جنگ
به این ترتیب چنگیز خان، ایجاد تجارت با سلطان خوارزم را وسیلهای برای برقراری رابطه بین دو دولت ساخت. به طوری که نخستین سفیر سلطان خوارزم در جلوی دروازه پکن به حضور خان رسید و بر ضرورت توسعه مناسبات تجاری بین مغول و قلمرو سلطان تأکید کرد و آن را لازمه توسعه مناسبات دوستانه و صلح آمیز اعلام نمود.
در جریان سفر هیئت بازرگانی مغولان که از میان مسلمانان انتخاب شده بودند، قتل عام همگی این تجار و سوء تدبیرهای بعدی سلطان، جنگ بین دو کشور را اجتناب ناپذیر ساخت. از طرفی خان مغول که از سوء رفتار سلطان خوارزم به خشم آمده بود در 614 ق / 1217 م، ایران را مورد تهاجم قرار داد. به طوری که هجوم وحشیانه مغول، فرار مفتضحانه سلطان از مقابل وی، و رفتن از شهری به شهر دیگر. ویرانی این تهاجم را چند برابر نمود. مغولان به هر دیار که وارد میشدند به کشتار نفوس، غارت اموال و ویرانی کامل شهر و آبادیها میپرداختند. به نحوی که در اندک مدتی کوتاه ماوراءالنهر، خراسان و عراق عرصه کشتار و ویرانی مغولان شد و مقاومت جلال الدین منکبرنی نیز نتوانست از ادامه هجوم چنگیز خان جلوگیری کند. ده سال حضور این قوم وحشی، بخشهای وسیعی از جهان اسلام را به ویرانی و تباهی کشاند. تا این که عاقبت چنگیز در بازگشت به مغولستان در 624 ق / 1227 م، درگذشت و فاجعه عمیق انسانی را در پس این حادثه باقی گذاشت.
ورود نسل تازه مغولان به ایران به سرکردگی هلاکوخان
چهل سال پس از این ماجرا، نوادگان مغول در موکب سپاه هلاکوخان دوباره به ایران آمدند. اما اینان با اعقاب خویش چنگیز خان، که به قصد تاخت و تاز آمده بودند، تفاوت بسیاری داشتند. این نسل تازه از مغولان در این مدت با ایران بیشتر آشنایی پیدا کرده و از غارتگری و وحشیگری عهد چنگیز، به مراتب معتدلتر و مجربتر به نظر میرسیدند. لشکرکشی هلاگو بر خلاف چنگیز، با طرح و نقشهای پیش پرداخته همراه بود. منازل بین راه از پیش تعیین و راه عبور لشکر آماده و حتی پلها و گذرگاه مرمت شده بود. این بار تجربه به فرمانروایی مغول نشان داده بود که برای ایجاد یک قدرت پایدار در ایران، برچیدن بساط خلافت و اسماعیلیه ضرورت دارد و آنها میبایست به جای کشتار و تخریب بیهوده و بینقشه، این دو قطب متضاد دنیای اسلام را که به خاطر جنبه مذهبی خویش، مانع از استقرار فرمانروایی آنها در ایران به شمار میآمدند، از بین بردارد.
سقوط قلعه الموت و برچیده شدن اسماعیلیه
برچیدن قدرت اسماعیلیه در ایران با مشکل و مقاومتی جدی رو به رو نشد و با سقوط قلعه الموت در 654 ق، دولت خداوندان الموت به پایان راه رسید. از سوی دیگر خلیفه عباسی، علی رغم کوششهایی که در ترساندن مغولان از عواقب شوم در افتادن با خاندان عباسیان انجام داد، نتوانست از حرکت هلاکو به بغداد جلوگیری کند. چرا که به زودی تختگاه عباسیان به محاصره افتاد. به همین دلیل مستعصم خلیفه ناچار به اردوگاه هلاکو آمد، این امر نیز مانع غارت و کشتار بغداد نشد. خلیفه و اولادش نیز با عده کثیری از رجال دولت به قتل رسیدند. بدین گونه خلافت عباسیان نیز فرو پاشید، هر چند سپردن امارت بغداد و عراق به عطا ملک جوینی، که از والیان مسلمان بود، تا حدی در کاهش آثار فروپاشی خلافت عباسی و کشتار بغداد تخفیف یافت.
بازگشت هلاکوخان به مغولستان پس از فتح بغداد
بعد از فتح بغداد بر انداختن حکومت در شام، فلسطین و مصر در دستور کار هلاکو خان قرار گرفت. اما این نیت با مرگ برادرش منگو قاآن - خان مغولستان - که وی حکومت و دولت خود را از او داشت، هلاگو را به ترک شام و عزیمت به مغولستان وادار کرد.
هلاکو در آباد کردن خرابیهایی که لشکرکشیهای متعدد او، موجب آن شده بود، اهتمام ورزید. به طوری که تعدادی ابنیه از جمله معبد بودایی در خوی، قصری در دامنه جبال آلاغ، و رصد خانهای در مراغه ساخت.
تحلیل رفتن مغولان در فرهنگ اسلام
هلاکو در 663 ق / 1265 م درگذشت و پسرش اباقاخان ایلخان مغولان شد. در فاصله سی سال از مرگ سلطنت اباقاخان و جانشینی غازانخان، قوم مهاجم به تدریج در فرهنگ ایرانی تحلیل رفت و با آن انس و خو گرفت. چنان که غازان خان، پیش از عزیمت به جنگ با بایدو، اسلام آورد، و در همان آغاز حکومت «694 ق / 1295 م»، تمامی عمال مغول را ملزم به قبول اسلام کرد. پس از آن دستور داد تا تمامی معابد بودایی و نیز کلیساهای مسیحی و کنیسههای یهودی را ویران سازند. هر چند اسلام آوردن غازان خان، مقبول بسیاری از امیران و شاهزداگان مغول واقع نشد و غازان خود را مجبور به تصفیه و قتل این مخالفان دید.
غازان که پس از روی آوردن به اسلام، نام محمود یافت در ایجاد نظم و امنیت، وضع قواعد و قوانین عادلانه اهتمام بسیاری ورزید و سنتهای نیکوی فراوانی از خود به یادگار گذاشت. با این وجود، این ایلخان سازنده و مصلح مغول عمر طولانی نیافت به طوری که پس از نه سال سلطنت در جوانی و در سی و سه سالگی به سال 703 ق / 1304 م چشم از جهان فرو بست و برادرش اولجایتو به جای او نشست.
اولجایتو که با نام مسلمانی محمد خدابنده معروف شد، ظاهراً چون گرایش به تشیع داشت، مخالفان شیعه او را بیشتر خر بنده خواندند. وی پس از تحکیم قدرت، رعایت قانون اسلام و یاساهای غازانی را الزام کرد. شهر سلطانیه را در محلی که غازان قصد بنای یک شهر تازه را در آن داشت، به وجود آورد و آن را تختگاه خویش ساخت «704 ق / 1304 م».
اولجایتو نخست به مذهب حنفی گرویده بود، اما مشاجرات و اختلافهای شافعی و حنفی که در اردوگاه او شدت یافته بود، وی و بسیاری از امیران فصول را از گرایش به اسلام پشیمان و نگران ساخت. در این بین به مذهب تشیع تشویق شد و فرمان داد تا نام خلفای سه گانه را از خطبه و سکه انداختند. معهذا، چون اکثریت رعیت را مایل به تسنن دید، بار دیگر نام خلفای سه گانه را در سکه و خطبه آورد. اولجایتو هم مثل اکثر ایلخانان دیگر در شرابخواری و شهوت رانی افراط میکرد. وی در سی و پنج سالگی به دنبال یک بیماری وفایت یافت «716 ق / 1316 م».
نابودی دستاوردهای مغولان به دست ابوسعید بهادرخان
پسرش ابوسعید بهادرخان به هنگام جانشینی بیش از سیزده سال نداشت، از این رو به سادگی آلت دست امیران و وزیران قرار گرفت. عشق به شراب و حرمسرا هم او را از پرداختن به امور مملکت مانع شد به همین دلیل سادهتر آن دید که آن را به امیر چوپان واگذار کند. طولی نکشید که زمینههای رشد و ترقی که توسط اخلاف بهادر خان، بنیانی یافته بود به دست این ایلخان بر باد رفت. اجحاف و تعدی به مردمان، طغیان امیر چوپان و پسرش امیر تیمورتاش و داستانهای عشقی و بد نامی بهادر خان، به تدریج حکومت ایخانان را رو به انحطاط برد. افزون بر این منازعات مدعیان و تحریکات مخالفان نیز قدرت این سلاله را تحلیل برده بود. قتل امیر اشرف «759 ق / 1358 م» واپسین امیر ایلخانی، زوال و انقراض نهایی این سلاله را اعلام داشت.
پایان کار مغولان
دوران ایلخانان هر چند با نظم و انضباط حساب شد، آغاز شد، اما در بی نظمی و هرج و مرج مقاومت ناپذیری پایان یافت. به طوری که تجربه حکومت ایلخانان در ایران یک تحول جالب اجتماعی را در تاریخ به معرض آزمون آورد. این که در فاصله دو نسل، ایلخانان اسلام آوردند، تجربه انحلال قوم فاتح را در فرهنگ قوم مغلوب یک بار دیگر در تاریخ ایران به صورت یک واقعیت تسلی بخش و قابل اعتماد به منصه ظهور رساند. سلاله یک قوم مهاجم سرانجام در طی دو نسل، مدافع قلمرو ایران شدند که از آن در برابر تهاجمات دیگران و هجوم بیگانگان جانانه دفاع کردند. ارتباط آنهادست کم شروع جالبی برای روابط بازرگانی شرق و غرب شد.
توسعه علوم در عهد مغولان
در عصر آنها طب، نجوم و ریاضیات در ایران توسعه قابل ملاحظهای یافت. به طوری که عدم توجه این قوم به زبان فارسی نیز با اظهار علاقه زیادی که به تاریخ نشان میدادند جبران شد. چرا که کتابهای تاریخی قابل ملاحظهای در این دوره به فارسی تدوین شد که جامع التواریخ رشیدی در آن میان شاید نخستین تجربه موفق در تألیف دسته جمعی و گروهی تاریخ بود. به علاوه توجه برخی از این ایلخانان به ایجاد بناهای عظیم و آبادانی، جبران مافات اخلاف وحشی گونه این قوم در ایران، تسلی خاطر نسلهای بعدی بود، چنان که پیدایش سبک تلفیقی ممتاز در تاریخ معماری ایران، نتیجه مجاهدتها و کوششهای برخی از این امیران بود.
ملوک الطوایفی در ایران در پایان عهد ایلخانان
بلیه مغولان و حکومت ایلخانان در ایران، دورهای از افول و انحطاط ایرانیان را به همراه آورد. ورطه عمیق و هولناک بین توانگر دقیقتر، زوال اخلاق و معنویات و رواج دکان دیا و میدان دار شدن مدعیان و متشبهان و کارگزاران بی لیاقت و مال اندوز، بر پریشانی اوضاع و نابسامانیهای اجتماعی هر چه بیشتر میافزود. در پایان عهد ایلخانان و ضعف و زوال قدرت آنان، سرزمین ایران، شاید ظهور دوباره ملوکالطوایفی در عرصه فرمانروایی از یک سو و نهضتهای مردمی و انقلابی با ماهیتی ضد دولتی از سوی دیگر شد. نهضت سربداران، نهضت سمرقند و نهضت عامّه، جلوهای از روح مردم عاصی و به تنگ آمده از اوضاع بود.
تصمیم ایران به عدم بازگشت به دنیای مغولان
با آن که بعد از ایلخانان دولت کوته عمر چوپانیان و سلاله ماجراجو و بی ثبات ایلخانیان، توانستند دست کم برای مدتی کوتاه تفوق عنصر مغول را در عرصه رویدادهای سیاسی ایران حفظ نمایند، اما اعاده آن قدرت برای مغولان دیگر ممکن نشد. ادامه پارهای از شیوههای حکومت و یاساهای مغول در قلمرو کوچک طغاتیموریان جرجان، و در دستگاه آل کرت و آل مظفر هم به دوام و بقای دنیای چنگیز خانی کمکی نکرد. هر چند ایران تا نیل به وحدت و استقلال، هنوز راه درازی در پیش روی داشت، اما بازگشت به دنیای مغول هم، دیگر برایش قابل تحمل نبود. حتی تیمور، که با یورشهای خونین و وحشیانهاش یک چند خاطره دوران چنگیز را تجدید کرد، به اعاده آن بساط موفق نشد. معهذا، از پایان عهد ایلخانان تا عهد تیمور، نوعی ملوک الطوایفی در ایران ادامه یافت که دوام آن تقریباً سراسر کشور را غرق در جنگهای محلی، هرج و مرجهای اداری و اغتشاشهای ناشی از ناامنی کرد، و غلبه جهل، فساد، ریا و دروغ را در تمامی رویدادهای عصر آشکار ساخت.
ملوک الطوایفی عصر مغول و نزاعهای حکمرانان محلی
این ملوک الطوایفی که سراسر ایران زمین را دچار اغتشاشهای طولانی ساخت، سلالههای مختلف محلی را در مقابل هم به تنازع واداشت. منازعات بین حکام محلی، آبادیها، شهرها، و ولایات را معروض غارت و کشتار مدعیان ساخت که هر از چندی آنها را دست به دست میکردند و یا به زور از دستان یکدیگر میربودند. از این جمله؛ چوپانیان در آذربایجان و اران و ولایات جبال، جلایریان در عراق عرب و بعدها در تمامی قلمرو چوپانیان، طغا تیموریان در جرجان و خراسان غربی، آل کرت در هرات و خراسان شرقی، ملوک شبانکاره در قسمتی از فارس، اتابکان سلغری و قراختاییان در فارس و کرمان، آل اینجو در فارس و اصفهان، اتابکان لر بین اصفهان تا خوزستان، اتابکان یزد در ولایات تابع آن حوالی و تعدادی امیر نشین در طبرستان و مازندران که از هم مستقل و با هم در حال نزاع بودند.
هر چند برخی از این حکومتهای ملوک الطوایفی در همان اواخر عهد ایلخانان بر افتادند، اما جدایی قلمرو آنها همچنان باقی ماند و حکومت ملوک الطوایفی که بعد از عهد تیمور هم به صورتهای دیگر ادامه حیات یافت، تا چندین سده بعد از بلیه مغولان، سرزمین ایران را عرصه تاخت و تاز و بی نظمی و اغتشاش کرد که رهایی از آن، نیازمند حکومت مرکزی مقتدر بود و نیل بدان تا عهد صفوی برای ایرانیان ممکن نشد.
ایران خسته از یکصد و پنجاه سال سلطه ملوک الطوایفی
از فاجعه تهاجم چنگیز خان تا فاجعه تیمور گورکانی تقریباً یک صد و پنجاه سال به طول انجامید. سپس در پایان یک سده دیگر وفات تیمور، ایران واپسین دوران ملوک الطوایفی تاریخی خود را پشت سر گذاشت و وارد دورهای شد که مورخان جدید، غالباً آن را اعتلای ایران به مرحله دولت ملی خواندهاند، عهد صفوی. فاجعه چنگیز در قلمرو پارسی زبانان سرانجام به حدود ماوراء النهر محدود شد ،اما فاجعه تیمور از همانجا آغاز گشت و از میان ویرانههای دولت چنگیز خانی شکل گرفت. در مدت فرمانروایی تیمور و اخلاف او سراسر ایران از خراسان و مازندران تا فارس و آذربایجان، عرصه تاخت و تاز ترکمانان آسیای صغیر و ترکان آسیای میانه بود. هنوز چند نسل لازم بود، تا ایرانیان، وفاق ملی و نیاز به آن را از میانه فلاکتها و ویرانیها و کشتارها، تجربه کنند و آن را باور بدارند. عهد صفوی، تنها طلایه یک دوران از اقتدار مرکزی و فرو پاشی و اضمحلال ملوک الطوایفی در ایران نیست، بلکه نشستن این باور در وجدان عمومی مردمان بود.
خدمات مغول در اعتلای ایران
بحث هویت ملّی و حسّ ملی یک حسّ جدیدی است و مربوط به 7 قرن اخیر است قبل از آن احساس تعلق به یک کشور در هیچ کجای دنیا وجود نداشته است. البته ممکن است یک مملکتی اسم خاصی را داشت و بحثهایی بود ولی اینها هویت فرهنگی یا تاریخی بودهاند. ولی هویت ملّی به معنای جدید آن نبوده است و بتدریج پدید آمده و شکل گرفته است. بعقیده ما هویت ملّی معلول همین 7قرن بوده است. 7قرنی که بشر را از چنبره یک سری از نهادهای زمینی که چهره قدسی برای خودشان پیدا کرده بودند آزاد کرد و به تشکیل حکومتهائی از نوع جدید منجر شد. وقتی مغولان حمله کردند قبل از آن یک نهاد خلافت را در جامعه داشتیم که نهاد مقدس بود و مردم احساس میکردند که زندگیشان با وجود خلیفه و نهاد خلافت مقدس شده و نه تنها مشروعیت حکومتها از نهاد خلافت کسب میشد بلکه مشروعیت زندگی و روابط فردی و اجتماعی هم قائم به وجود خلیفه بود و احساس میشد که وجود نهاد خلافت است که زندگی را شرعی میکند و حتی در ذهنیت مردمان این بود که بدون نهاد خلافت دین کنفیکون میشود. وقتی هلاکوخان مغول میخواست به بغداد حمله کند و خلیفه را براندازد همه فکر میکردند اگر خلیفه از بین برود ستارگان بهم خواهند خورد و اوضاع زندگی مختل خواهد شد و به هلاکوخان هم همین هشدارد را دادهاند امّا هلاکوخان مغول به بغداد رفت و آنجا را تصرف کرد و خلیفه را به قتل رساند و چیزی هم اتفاق نیفتاد همین که چیزی اتفاق نیفتاد ذهنیت عامه را دچار تحول کرد و احساس کردند که ما یک نهاد غیرمقدس را مقدس میدانستیم و فکر میکردیم که اگر نباشد زندگی مختل خواهد شد ولی از بین رفت و اتفاقی هم نیفتاد. اینجا بود که فکر تشیع که همیشه در ضعف بود و قدرت نداشت و احساس خلافت را غیرمشروع میدانست و معتقد بود که حالت قدسی نباید به نهادهای غیرمقدس داد میدان بروز پیدا کرد. ما میبینیم بعد از فتح بغداد توجه به تشیع و رونق تشیع بسیار جدی است و جاهایی که شیعه نشدند حداقل روح شیعی پیدا کردند. همین معنا که درعرض مدت کمی به پایان جنگهای صلیبی منجر شد و با ارتباط بسیار تنگاتنگی که بین جهان اسلام و اروپا بود و حساسیتی که غربیها نسبت به تحولات جهان اسلام داشتند زمینهسازی کرد برای شکستن قداست پاپ در غرب. یعنی وقتی در جهان اسلام خلیفه ازبین میرود و چیزی اتفاق نمیافتد پس در غرب هم اگر پاپ زیرسؤال برود چیزی نخواهد شد و میتوان در آنجا هم پاپ را زیرسؤال برد و این موضوع الهامی بود که باعث خیلی از جنبشهای بعدی در جهان غرب شد. کاری نداریم که مغولان با چه هدفی آمدند، چنگیزخان مغول میگوید من ملکه عذاب خداوند هستم بر سر شما ولی بهرحال جریانی که توسط مغول وارد شد و تلاطمی که در جهان ایجاد کرد چهره همه جهان را عوض کرد. غازانخان یکی از ایلخانان که بقدرت رسید (سال 694هجری) یک حرکت عظیم و چندجانبهای را آغاز کرده است عناصری در حرکت غازانخان و سپس اولجاتیو هست این عناصر را مرور میکنیم چون دقت در آن بسیار مهم است.
1- در مغولها فهم از قدرت با فهم سنتی فرق میکرد. اینها یک فهم جدیدتری از قدرت را عرضه کردند قبل از آن قدرت خیلی محدود درک میشد امّا اینها قدرت را چیز دیگری میدانستند و جور دیگر از آن بهرهمند میشدند حتی در اعمال خشونت، خشونتی که مغولها به خرج میدادند سطح بالایی از قدرت و استفاده از قدرت را عرضه میکرد که آشنای مردم آن زمان نبود اینها مردم را با یک قدرت فوق العاده آشنا کردند.
2- رعایت مصلحت برای کسب قدرت بود. مغولهای به شدت بخاطر میل به قدرت مصلحتسنجی سیاسی فوقالعادهای را داشتند کاملاً فارغ از سنّتها و قیودات بودند و این باعث میشد که مصالح خودشان را در راه کسب قدرت به شدت تشخیص بدهند و عمل کنند لذا مصلحتسنجی را سنّت کردند و بالطبع توجه به بحث مصلحت را در جهان آن روز مطرح کردند.
3- عدم تعصب آنها. مغولها مذهب روشن و مشخصی نداشتند رویه آنها عدم تعصّب به تمام فرقهها مذهبی بود در جهان اسلام با آن تعصّبات شدید خصوصاً دوران سلجوقی و سپس خوارزمشاهی اینها با مدیریتی که کاملاً غیرمتعصبانه بود و آزادی مذهبی در نهایت حد خودشان قائل میشدند جامعه را مواجه کردند یعنی جامعهای که در آنجا تهمت رافضی بودن به قتل انسان منجر میشد با ورود مغولها و این فضای عدم تعصب و آزادی مذهبی که دارند یکدفعه تمام این فضا باز شد و همه افتخار کرد به رافضی شدن و شیعهشدن و قصعلیهذا. در زمان سلجوقی اگر شافعی به قدرت میرسید حنفیها را ازبین میبردند اگر حنفیها به قدرت میرسید تمام مدارس را ازبین میبردند. خواجه نظامالملک را ببینید همه نظامیهها را دستور داد تا شافعی مذهب باشند.
4- توجه آنها به علم نجوم، (علوم عقلی و علوم بطورکلی). آنها حمایتهایی که از گسترش علوم کردند باعث گرایشهای عقلی در جامعه شد که در حد خود قابل توجه است هلاکوخان رصدخانه مراغه را تشکیل داد خواجه نصیر آنجا را شکل داد و سپس بحثهای عقلی کاملاً میدان باز و فراخی برای خود پیدا کرد آن چیزی که در گذشته خیلی وجود نداشت از ویژگیهای چهارم دوران مغولان گسترش علوم و گرایشهای عقلی است.
5- نهضت قانونگرایی. مغولها به بیقانونی و هرجومرج اولیه کمک کردند حمله مغول نوعی بیقانونی شدیدی را بوجود آورد. ولی بعد از استحکام قدرت آنها خصوصاً غازانخان یک نهضت سراسری و وسیع قانونگرایی را در جامعه آن روز پیاده کردند یاسای چنگیز وجود داشت ولی یک یاسای غازانی را در تمام زمینه درست کرد در امور اداری، در امور روابط مالک و رعیت، در مسائل تجاری، در شکایتها و تظلمها، در همهچیز قانون وضع کرد. میزان قوانینی که وضع کرده بسیار زیاد است و انتظام اموری که ایجاد کرد و توجهی که به قانونگذاری کرد بسیار قابل توجه است یعنی یک قدرت قانونگذاری پیداکردن خودش قابل بحث است ما در گذشته درست است که قوانین اسلامی بود و مردم با آن آشنا بودند ولی همنفس اینکه قدرت قانونگذاری انسانها داشته باشند خیلی در مخیلهشان نمیگنجید و دوم اینکه زندگی قانونی چیزی مهمی است یعنی بعد از هرجومرج اولیه زندگی قانونمند دوران غازانی خیلی جلوه داشت اینها عناصری است که اگر بعد از 7قرن به آنها نگاه کنیم مشاهده خواهیم کرد که چیزهای مهمی را میتوانید در هر اجتماع بهوجود بیاورید. بعقیده من مبنای تحولات زیادی شد چیزهایی که در آینده صفویه از آنها بهرهبرداری کردند و اولین حکومت ملّی را در ایران شکل داد ازجمله کارهایی که در زمان ایلخانان مغول انجام شد این بود که وقتی قداست از نهاد خلافت گرفته شد و نهاد خلافت برچیده شد یک نهاد صدقیانه این خلاء را پرکرد متصوف رشد کردند و جایگاه مشروعیتدهی به جامعه را پرکردند مغولها اعتقاد به جنبه ماورائی زیاد داشتند و حامی این قضیه بودند یک نهادی بنام متصوفه بعد سیاسی و اجتماعی پیدا کرد همان چیزی که درون آن سلطنت صفویه بوجود آمد. غازانخان مغول مُرید شیخزاهد گیلانی و شیخصفی اردبیلی است یعنی سنگ بنای صفویه را در همین جریان مغولها مشاهده میکنیم حمایت ایلخانان از شیخ صفیالدین اردبیلی و جریان معنوی او کردند بستری شدن جریان معنوی صفویه برای ویژگیهای فرهنگی که به تولید سیاسی خودش رسید.
6- عدم استفاده از لفظ ایران. در هیچ سند تاریخی لفظ ایران بکار برده نمیشد یعنی جایی را به نام ایران نمیشناختند و همه دارالسلام بود و یا مناطق مختلف مثلاً میگفتند مملکت خراسان، مناطق مرکزی را عراقِ عجم میگفتند و یا آذربایجان، مصر یا شام کسی جایی ننوشته که کشور ایران یعنی اینکه مفهوم کشور وجود نداشت و کسی مفهومی که الآن متداول است وجود نداشت فقط مملکت بود مملکت هم بنام مناطق خوانده میشد و یا به اسم سلسلههای حاکم مثلاً مملکت سلجوقیان مملکت خوارزمشاهیان هیچ کجا نداریم که مملکت ایران که سلجوقیان بر آن حکومت میکنند میگویند مملکت سلجوقیان ـ مملکت خوارزمشاهیان و حتی اینگونه است که یک شهر را میگویند از مملکت سلجوقیان جدا شد و تحت تصرف و مملکت خوارزمشاهیان درآمد. یک خراسانی همانقدر با یک اصفهانی رابطه دارد که همان رابطه را با مصری دارد با اهل انتاکیه دارد یعنی وقتی دولت سلجوقیان از انتاکیه تا ماوراءالنهر هیچ احساس خاصی نیست یعنی انتاکیه با خراسان و مصر برای آنها یکی است. یک سلطان است و یک رعیت به هرمیزان این سلطان اقتدار پیدا کند مملکت او توسعه پیدا کند هرچه ضعیف باشد مملکت او ازبین خواهد رفت و دوم مسئله شاه است ما لفظ شاه را در دوران 7قرن اولیه اسلام برای هیچ سلطانی اطلاق نشده است و فقط از لفظ سلطان استفاده شده است. در دوره مغولها و ایلخانان واژهً شاه در بین فارسی زبانها به سادات و اولاد پیامبری که دارای قدرت بودند و جنبه عرفانی داشتند اطلاق شد یعنی ایرانیان فارسی زبان آمدهاند به هرکس از اولاد پیامبر که یک قدرت اجتماعی و سیاسی داشت لقب شاه را دادند مثل " شاه نعمتالله ولی" ، چون او سیّد است و از اولاد پیامبر است درعین حال جنبه عرفانی دارد و هم جنبه اجتماعی. " شاه قاسم انوار" یا همین " شاه عبدالعظیم" یعنی همه امامزادهها که داریم لقب شاه دارند " شاه چراغ" ، " شاه عبدالعظیم"، شاه مقابل لفظ سید قرار گرفت ترجمه شده عربها میگویند شریف مثلاً شریف حسین یعنی سیدحسین فارسی زبانها گفتهاند شاه قاسم انوار همه اینها سادات هستند. لفظ سید در مقابل شاه ترجمه شد. در زمان ایلخانان سادات قدرت اجتماعی ـ سیاسی پیدا کردند خصوصاً آنهایی که تشکیلات صوفیانه با خود داشتند که مظهر مهم اینها صفویه است و میبینیم صفویه با لقب شاه نامیده میشوند و وقتی میگوئیم " شاه اسماعیل" درواقع یعنی "سید اسماعیل". بحث سلطنت و سلطان بودن او در مرحله بعدی است در مرحله اول سید است منتها باز صفویه که به سلطنت ظاهری هم رسیدند لفظ شاه آن معنای سلطنت را هم پیدا کرد یعنی وقتی گفتیم شاه اسماعیل اینجا فقط لفظ شاه بعنوان سادات نیست بلکه سلطنت هم در آن است و ما میبینیم که بعد از صفویه کسان دیگر که به سلطنت میرسند لفظ شاه را دارند با این تفاوت که شاه از ابتدای نام آنها حذف و پس از نام آنها اضافه میشود یعنی اینکه او دیگر سادات نیست مانند " نادرشاه افشار". در زمان نادرشاه یا دوران قاجار که " محمدشاه" ، " فتحعلی شاه" ، " ناصرالدین شاه" که لقب شاه بعد از نام آنها آمده، آن قداست سادات بودن را از دست داده است. لفظ شاه دوره ایلخانان مغول رونق خودش را پیدا کرد و آنهم دقیقاً بخاطر اینکه در مقابل "سید" و شریف ترجمه شد.
منبع
دانشنامهٔ رشد
www.daneshnameh.roshd.ir
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن