خون دل خوردم و با دارو ندار شوهرم ساختم تا شريک زندگي ام سرش را جلوي ديگران بالا بگيرد و احساس تنهايي نکند. شوهرم وضع مالي خوبي نداشت و هزينه هاي کرايه خانه و خرج و مخارج زندگي را به سختي تامين مي کرد. دو سال از زندگي مشترک ما به هر سختي که بود گذشت و کارخانه اي که همسرم در آن کار مي کرد تعطيل و او بيکار شد.
زن جوان در دايره اجتماعي کلانتري ۱۵ مشهد افزود: بيکاري احسان او را ديوانه کرده بود و ما در وضعيت بسيار بدي به سر مي برديم تا اين که برادر بزرگم زير پر و بال شوهرم را گرفت و برايش سنگ تمام گذاشت.ما با کمک هاي برادرم و گرفتن حق ارثيه پدري ام توانستيم فروشگاهي دست و پا کنيم و کار و کاسبي شوهرم خيلي زود رونق گرفت. همه چيز بر وفق مراد پيش رفت و وضعيت مالي ما روز به روز بهتر و بهتر شد. شوهرم پس ازچند سال توانست روي پاي خودش بايستد و حتي آپارتماني شيک و خودرو شخصي خريديم اما تازه زماني که مي خواستيم يک نفس راحت بکشيم سر و کله دختري جوان در زندگي ما پيدا شد.
من خيلي زود فهميدم شوهرم با اين دختر خانم سر و سري دارد و چند بار به شوهرم تذکر دادم که بيشتر مراقب باشد و مرتکب گناه نشود اما افسوس که احسان گوشش بدهکار اين حرف ها نبود.
او با غرور و خودخواهي اسير هواي نفس خود شد و آبرو و اعتباري را که قطره قطره در ظرف زندگي مان جمع کرده بوديم مفت و مجاني و در يک لحظه به باد داد.
زن جوان اشک هايش را پاک کرد و گفت: باور کنيد تا مدتي براي شوهرم آبروداري کردم و با وجود آن که از دست کارهايش خيلي ناراحت بودم اما چيزي نگفتم تا بلکه او خودش را اصلاح کند ولي فايده اي نداشت و احسان آن قدر بي شرمانه رفتار مي کرد که اين اواخر قصد داشت آن دختر خانم را همراه خود به خانه بياورد.
متاسفانه ارتباط شوهرم با اين دختر باعث شد تا به دام شيشه بيفتد و حتي همراه آن دختر به قمار بازي مي رود و ...متاسفانه احسان هستي و آبروي مان را برباد داد و به راه خطا رفت. ديگر نمي خواهم با او زندگي کنم و دوستش ندارم.