-
این بانوی ایرانی 155 بار خون اهدا کرده است
زنان > ایران - همشهری آنلاین:
ماندانا حجاریان متولد ۸ تیر، ۱۳۳۹ اهل مسجدسلیمان خوزستان است. کارشناسی الهیات دارد و صاحب دو مدال طلا برای فعالیتهای انسانی- اجتماعی و نیز رکوردداری اهدای خون در کشور است.
به گزارش خبرگزاری بین المللی زنان این زن فعال اجتماعی نقاش، بازیگر، شاعر، خطاط، آتشنشان و امدادگر افتخاری است. فکر میکنم با این قطار عناوین متقاعد شده باشید که او در صحنههای مختلف اجتماعی به ایفای نقش میپردازد. حجاریان یک دختر و دو پسر دارد و نخستین خانواده کرمانی در اهدای خون نیز به شمار میآید و از دانشجویان پیرو خط امام مدرسه عالی شهید مطهری در سالهای اول انقلاب بود. گفتوگوی ما را با این فعال اجتماعی و فعالیتهای انساندوستانه میخوانید.
- خانم حجاریان! میتوانید دقیقاً برایمان بگویید که تاکنون چند بار اهدای خون داشتهاید؟
تا آنجایی که یادم میآید از ۱۵ سالگی خون اهدا کردهام و تا الان ۱۵۵ بار این اتفاق برای من افتاده است. البته آن زمان قانون اهدای خون به این شکل نبود و میگفتند اگر خون دهید، ۲۴ ساعته جایگزین میشود در صورتی که خون جایگزین شده از لحاظ حجمی است نه از نظر کیفیت! آن زمان نه آزمایشگاهی بود نه سازمان انتقال خونی، خون اهداکننده را پس از خونگیری و تعیین گروه خونی به بیمار تزریق میکردند و اصلاً با وضعیت امروز قابل مقایسه نبود.
- چطور شد از ۱۵ سالگی خون دادید، کسی شما را تشویق میکرد؟
روز سوم مهر سال ۱۳۵۴ بود که یکی از همسایهها که خانم سرایدار یک مدرسه بود سقط کرده و خونریزی داشت. پدرم متوجه این موضوع شد و همه بچهها را جمع کرد که پس از آزمایش، گروه خونی من و یکی دیگر از بچهها که B+ بود به آن زن میخورد. یادم است روزه بودم و از سوزن هم بیش از حد میترسیدم به حدی که به گریه افتادم اما آنها گوششان بدهکار نبود چون میگفتند جان آن زن در خطر است، خلاصه به هر مکافاتی بود از من خون گرفتند که خدا را شکر آن خانم از مرگ نجات پیدا کرد و پس از آن بود که پدر و مادر و همسایهها خیلی تشویقم کردند، به ویژه پدرم که از خیرین خوزستان بود و همیشه به خدا میگویم که تمام ثواب اهداهای خون من به روح پدرم برسد چراکه اگر او مرا در آن موقعیت از مدرسه بیرون نمیآورد تا من خون دهم دیگر چنین اتفاقی که سالها خون بدهم برایم نمیافتاد.
پدرم همیشه میگفت تو به خاطر اسمت هم که شده باید ماندگار شوی، تو ماندگار هستی و من در تو آینده روشنی میبینم در حالی که من میگفتم درسم ضعیف است و گمان میکردم ماندگاری تنها به درسخواندن است و کار خیر را نادیده گرفته بودم. بعد از ازدواج هم که ۱۹ سالم بود به کرمان آمدم و اهدای خون داشتم.
- واقعاً این مدت در فکر رکورد زدن بودید؟
نه، خدا شاهد است هیچ وقت به فکر رکورد زدن نبودم اما تشویقهای گذشته و اینکه به همنوعان خود کمک میکنم برایم لذتبخش بود؛ زمانی که میدیدم جوانی احتیاج به خون دارد میرفتم و خون میدادم و وقتی شادی به خانوادهاش برمیگشت احساس رضایت قلبی میکردم یا مردی که نانآور خانواده بود و خون دادن من باعث نجات
زمانی که خون میدهم احساس آرامش میکنم و زمانی هم که بچههایم اهدای خون دارند خدا را شکر میکنم که خداوند این لطف را به فرزندانم داشته که کار خیر انجام دهند، اگرچه خوندادن کار بسیار کوچکی در کمککردن به هموطنان است
و قطعنشدن خرجی زن و فرزندنش میشد خوشحالم میکرد.
من اعتقاد دارم وقتی در راه درستی قرار بگیری سخت میتوانی از آن راه فاصله بگیری البته خداوند هم دست مرا گرفت و تا این لحظه همیشه با لطف او توانستهام اهدای خون داشته باشم چراکه اگر نظر خداوند نباشد انسان نمیتواند قدم از قدم بردارد.
- تا حالا شده کسی از مردم عامی شهر از شما تجلیل کند؟
بله، یک روز شخصی به نام حامد افشار آمد در خانهام و تابلو خوشنویسی آورد که روی آن شعر قشنگی برایم نوشته بود که چند بیت آن را برایتان میخوانم.
جهان سرگشته از کار تو باشد/ وطن مدیون ایثار تو باشد
تو خون غیرتی در جان گلها/ گلستان محو دیدار تو باشد
شکوه شاخههای با طراوت/ به یمن عشق و انوار تو باشد
حقیقتجویی و مهرآفرینی/ همه در چشم بیدار تو باشد
- با این همه اهدای خون، از لحاظ بنیه بدنی کم نمیآورید؟
نه، خدا را صدهزار مرتبه شکر تا الان هیچ مشکلی برایم پیش نیامده چون قرصهای آهن را هر شب میخورم، الان در سن من شاید کسی جرأت نکند کلهپاچه بخورد به خاطر چربی زیادی که دارد اما من در ماه اگر دو بار کلهپاچه نخورم بدنم به دلیل کمبود پلاسما حالت لرزش میگیرد. امثال من که اهداکننده خون هستیم با این گرانیهای پیشآمده باید در ماه چند بار کباب بخوریم که البته سخت است.
روز گذشته که برای اهدای خون رفتم دکتر گفت شاید دیگر از تو خون نگیرم برای اینکه تو حدود ۵۲ سال داری و باید به فکر سلامتی خودت باشی اما من گفتم من با خدای خودم عهد بستم تا زمانی که زنده هستم هر سه ماه یکبار خون دهم.
- از ۱۵ سالگی تا الان هر سه ماه یک بار خون دادید؟
در گذشته تاریخ خون دادن به شکل پراکنده بود و قاعدهای نبود که بگویند هر سه ماه یکبار خون دهید اما الان قاعده سازمان انتقال خون برای آقایان هر سه ماه یکبار و برای خانمها هر چهار ماه است، البته من مانند آقایان هر سه ماه یکبار اهدای خون دارم.
- هر بار چقدر خون از شما میگیرند؟
۲۵۰ سیسی.
- به نظر شما چطور مردم را میتوان به اهدای خون تشویق کرد؟
همیشه میگویم خدا کند جان یک نفر را نجات داده باشم که خداوند از او راضی باشد و کاری انجام داده باشم که باعث خشنودی خداوند باشد، اگر در کار منیت باشد هیچ فایدهای ندارد؛ خانواده من اصلاً راضی نبودند که من مصاحبه کنم.
میگفتند منیت تو را میگیرد وقتی هم که انسان دچار منیت شود از خدا دور میشود. البته فرزندانم نیز همین عقیده را داشتند اما من گفتم اگر ما حرفی نزنیم دیگر انگیزهای برای اهدای خون در دیگران به وجود نمیآید بنابراین لازم است من و شما برویم خون دهیم چراکه در غیر این صورت در اتاقهای عمل را باید ببندند، با رنگ قرمز و پودر آلبالو که نمیشود خون درست کرد و بیماران را نجات داد.
کلی بیماران سرطانی، دیالیزی، هموفیلی در کشور داریم؛ انواع و اقسام عملهایی که حتی احتیاج به فرآوردههای خونی دارند و من وظیفه خودم میدانم برای کمک به هموطنانم اهدای خون داشته باشم حتی در اینترنت پروفایلی باز کردم و هموطنان را تشویق به اهدای خون میکنم.
- سازمان انتقال خون از شما تقدیر کرده است؟
بینهایت تقدیرنامه گرفتهام، در سال ۸۹ نیز از سازمان انتقال خون مدال طلا گرفتم چراکه ما اولین خانواده اهداکننده خون در کشور هستیم به این ترتیب که دختر و پسرم از ۱۵ سالگی خون اهدا کردهاند. در حال حاضر من کارت طلایی، همسرم کارت نقرهای و فرزندانم نیز کارت سبز دارند.
کارتها از سفید شروع میشود و قرمز، سبز، نقرهای و طلایی به ترتیب در مراحل بعد قرار دارند؛ کسانی که بالای صد بار خون داده باشند کارت طلایی، افرادی که تا ۷۰ بار کارت نقرهای و بالای ۵۰ تا ۶۰ بار نیز کارت سبز میگیرند.
- وقتی اهدای خون میکنید چه حسی دارید؟
زمانی که خون میدهم احساس آرامش میکنم و زمانی هم که بچههایم اهدای خون دارند خدا
در 50 روزی که عظیم در بیمارستان بستری بود حتی نمیگذاشتم یک سیگار بکشد اما به جایش او را با انواع آبمیوه و کمپوت تقویت میکردم، بعد از آن او را به کلاسهای بازپروری معتادان بردم و بعد هم به سربازی رفت. امروز «عظیم» همان مرد معتاد 28 ساله، ازدواج کرده و یک فرزند پسر دارد
را شکر میکنم که خداوند این لطف را به فرزندانم داشته که کار خیر انجام دهند، اگرچه خوندادن کار بسیار کوچکی در کمککردن به هموطنان است. من گمان میکنم هنوز جامعه ما با منافع خون دادن آشنا نیستند.
جالب اینجاست آدمی که خون میدهد جوانتر میماند اما در کل اهدای خون روحیه انسان را بالا میبرد و فرد را شاداب میکند و به انسان آرامش میبخشد البته این حرف من نیست اکثر کسانی که اهدای خون داشتهاند این موضوع را تأیید میکنند.
وقتی اهدای خون میکنم احساس میکنم به خداوند نزدیکتر میشوم و لذت خاصی سراپای وجودم را در بر میگیرد. به هر حال دعا میکنم کسی احتیاج به خون پیدا نکند اما اتفاقاتی مثل زایمان، زلزله و تصادف موجب میشود بانک خونی کشور پر باشد. نباید بگوییم حالا که سالم هستیم کاری به خیر و شر دیگران نداشته باشیم اگر فردی بیمار است باید در مقابل افراد سالم به فکر همنوع خود باشد.
- فکر کردهاید اگر خودتان احتیاج به خون داشته باشید کسی کمکتان کند؟
صددرصد اگر اتفاقی برای من به وجود بیاید خداوند افرادی را قرار میدهد که برای من هم اهدای خون داشته باشند حتی در مسئله اهدای اعضا نیز همه خانواده و حتی خانواده ما کارت اهدای عضو دارند که اگر اتفاقی برایمان افتاد، اعضایمان را اهدا کنند؛ زمانی که ما بتوانیم کار خیری انجام دهیم خداوند نیز دستمان را در موقع نیاز میگیرد، ما باید به فکر دیگران باشیم.
- پیشنیازهای اهدای خون چیست؟ چه کسانی نمیتوانند خون اهدا کنند؟
امروزه سازمان انتقال خون ابتدا از اهداکننده آزمایش میگیرد که وضعیت فرد متقاضی را از نظر کمبود پلاکت و پلاسما و میزان فشار خون بداند. حتی سؤالات پزشکی هم میپرسند که بدانند فرد چه قرصی را مصرف میکند یا اگر شخص کمبود آهن داشته باشد و بدانند برایش مشکلی پیش میآید نمیگذارند خون بدهد. متأسفانه بعضیها بدون آزمایش و با تشخیص شخصی میگویند ما خون نداریم و در شرایط اهدا نیستیم اما با یک بار مراجعه به سازمان انتقال خون این مسئله برایشان مشخص میشود. اصلاً شرایط بدنیشان دستشان میآید. حتی از گروه خونیشان مطلع میشوند. شاید گروه خونی ناشناخته و کمیاب مانند گروه خونی «بمبهای» داشته باشند که در مواقع ضروری خونشان به کار آید.
الگوی من همیشه در زندگی ائمه اطهار(ع) بودند چراکه از جان و مال خود گذشتند تا اسلام واقعی را به مردم نشان دهند و اینکه زندگی راستینی را به ما یاد دهند.
- تا حالا شده در شرایط ضروری کسی را از مرگ حتمی نجات دهید؟
ما اهداکنندگان خون مستمر الگوی خاصی برای سازمان انتقال خون هستیم چراکه بدون چشمداشت مالی به فکر جان دیگران هستیم و آنها میدانند ما مراقبتهای ویژه را رعایت میکنیم به طوری که سعی میکنیم سرما نخوریم و حتی در شرایط بیماری قرص نخوریم برای همین در شرایط ضروری معمولاً برای اهدای خون به ما اطلاع میدهند.
- چه توصیهای برای زنانی دارید که فکر میکنند اهدای خون در توانشان نیست؟
همیشه این توصیه را داشتهام که برای یک بار هم که شده بروند تست بدهند و بدانند با خوندادن هیچ مشکلی برایشان پیش نمیآید. فعالیتهای من در زمینههای مختلف برای این است که ثابت کنم هیچ مسئلهای از لحاظ روحی و جسمی برای انسان به وجود نمیآید بلکه باعث شادابی و نشاط بیشتر میشود. من بازیگری سریال ۳۰ قسمتی «سایه دیروز» صدا و سیمای کرمان و فیلمهای «در نقطهچین حجاز»، «سایه دیروز»، «گمشده در غبار» و «سمفونی خاموش» را در کارنامه هنری خود دارم. همچنین سومین صعود بانوان سراسر کشور به قله هزار کرمان را تجربه کردهام، بنابراین میبینید که اهدای خون منافاتی با سلامتی و فعالیت اجتماعی ندارد.
- اگر بخواهید بخشش را معنا کنید چگونه آن را معنا میکنید؟
ما انسانها وقتی به دنیا میآییم هیچ چیز از خودمان نداریم، خداوند هم به هر کسی علم، ثروت و هزاران موهبت دیگر بخشیده است؛ در بخشیدن هیچ چیزی کم نمیشود، اگر مال و داراییات
من بسیاری از اوقات بچههای بیسرپرست را به خانه میآوردم. مثلاً از سه روز به عید مانده تا سه روز بعد از عید نوروز خانه ما بودند. آنها را سینما میبردم، برایشان کتاب و لباس میخریدم، پارک میبردم و هنوز هم هر کاری از دستم برآید برایشان انجام میدهم
را میبخشی زکات مالت را دادهای، اگر من اهدای خون میکنم زکات سلامتیام را دادهام مانند خمسی که خداوند در زندگی قرارداده اما برخی از پرداخت آن واهمه دارند.
- خاطرهای درباره کمک به یک همنوع؟
سال ۸۴ به خاطر فوت یکی از بستگانم روحیه خوبی نداشتم که با اصرار بچههایم به پارک رفتم، آن شب نیمه شعبان بود. در پارک بودم و فرد معتادی را دیدم که تصادف کرده بود و پس از اینکه در بیمارستان یک پایش را گچ گرفته بودند در پارک رهایش کرده بودند چون خانوادهاش از پذیرفتنش سر باز میزدند.
هوا سرد بود و مرد جوان مدعی بود، ۱۶ روز است در پارک میخوابد و به سختی غذا گیرآورده، با دیدن این وضعیت دلم به حالش سوخت به خانه برگشتم و موادغذایی و لباس برایش بردم اما برای انتقال او به بیمارستان هیچکس به خاطر بوی تعفنی که داشت حاضر نبود کمک کند و بالاخره با اورژانس تماس گرفتم و او را به بیمارستان رساندم.
مرد معتاد زخمهای زیادی داشت که عفونت کرده بود، به بیمارستان گفتم من تمام هزینههای درمانش را میپردازم تا او خوب شود. پاهایش را گچ گرفتند، حدود ۵۰ روز در بیمارستان بستری بود و به او سر میزدم. در این ۵۰ روز درد زیادی میکشید اما مواد مصرف نکرد تا اینکه مداوا شد، حتی نمیگذاشتم یک سیگار بکشد اما به جایش او را با انواع آبمیوه و کمپوت تقویت میکردم، بعد از آن او را به کلاسهای بازپروری معتادان بردم و بعد هم به سربازی رفت. امروز «عظیم» همان مرد معتاد ۲۸ ساله، ازدواج کرده و یک فرزند پسر دارد.
- همسرتان با این کارها مخالفت نمیکنند؟
نه، او خودش دبیر بازنشسته آموزش و پرورش است و در کارهای خیر شرکت میکند؛ فرزندانم نیز کنار من هستند و در حد توان یاریام میکند.
- مثل اینکه یکی از کارهایتان تأسیس مرکز نخاعی است، کمی برایمان توضیح دهید.
بله، من به خاطر اتفاقی که برای یکی از همکلاسیهای پسرم افتاد و او در یک حادثه تمام بدنش از گردن به پایین فلج شد، مصمم شدم تا مرکز ضایعه نخاعی پویایی کرمان را راهاندازی کنم. این اتفاق مبارکی در زندگی من بود، برخی از این بچهها را به خانه خود میآوردم به حدی که چند نفر آنها به من مامان میگویند. یکی از این بچهها زهرا نعمتی است که در رشته تیر و کمان در دنیا مقام اول را کسب کرده است. نباید اینگونه باشد که فرد معلول گوشهنشین شود همین قدر که نفس میکشد یعنی وجود دارد و اطرافیانشان باید با همدلی روحیه و امید را در آنها تقویت کنند. من بسیاری از اوقات بچههای بیسرپرست را به خانه میآوردم مثلاً از سه روز به عید مانده تا سه روز بعد از عید نوروز خانه ما بودند. آنها را سینما میبردم، برایشان کتاب و لباس میخریدم، پارک میبردم و هنوز هم هر کاری از دستم برآید برایشان انجام میدهم.
بله، من از ۱۵ سالگی مربی نقاشی کانون فکری - پرورشی کودکان مسجدسلیمان بودم، از آن زمان تا الان نقاشی را بدون استاد تا امروز ادامه دادم و گواهی درجه یک دارم. به همین بچههایی که به خانه میآوردم نقاشی یاد میدادم. یکی از شاگردانم نابینا بود اما نقاشی میکرد و در حال حاضر نیز لیسانس گرفته و خودش به بچههای نابینا با خط بریل نقاشی درس میدهد.
- چطور به یک نابینا نقاشی یاد میدادید؟
برای تدریس به شاگردان نابینا از فیبر استفاده میکردم، کاغذ را با گیره روی فیبر چفت میکردم بعد با یک خودکار روی آن شکلی مانند دایره و مربع میکشیدم و زمانی که کاغذ را بر میداشتم از روی زبری فیبر میفهمیدند که کدام شکل است. سپس به آنها میگفتم که از هرکدام از اشکال چه شکلهایی را میتوانند در کنار هم بکشند و نقاشی کنند. بعد از آنکه شکل گل و حیوان و طبیعت را یادگرفتند رنگها را هم به آنها آموزش دادم. علاوه بر شاگرد نابینا به بچههای کر و لال هم نقاشی درس دادهام.
سبک رئال کار میکنم. با گواش، پاستل، آبرنگ، رنگ اکرولیک و رنگ روغن که در اکثر مسابقات و نمایشگاهها شرکت کردم و صاحب رتبه اول شدم.
من همچنان بی امضاء
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن