گاه پیامبر با یارانش مزاح کرده، آنها را شادمان می‏ساخت و می‏فرمود:
«انی لامزح و لااقول الا الحق.» ، من مزاح می‏کنم و جز حق چیزی نمی‏گویم.

طریحی هم می‏نویسد: «کان رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) یداعب الرجل یرید ان ‏یسره‏» پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌ له) با انسان به قصد آن که شادمانش سازد شوخی می‏کرد.

نکته قابل دقت این است که پیامبر
(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) خود مزاح را آغاز می‌کرد و برآن بود بدین وسیله سرور و نشاط را در یارانش زنده نگه دارد.
این کار پیامبر بزرگوار اسلام در رفع خستگیها و فشارهای ناشی ازمشکلات زندگی یارانش موثر بود. نمونه‌های زیر بخشی از لطایفی است که از آن حضرت ثبت شده و به دست ما رسیده است، بخوانید:

۱- آرامتر برو که بلورها نشکنند
در یکی از مسافرتها، غلام سیاه و خوش صدایی به نام «انجشه‏» همراه حضرت بود که به دستور پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌ له) آواز ویژه تند رفتن شتران ‏می‏خواند. و در آن کاروان برخی از زنان پیامبر و ام‏سلیم نیز حضور داشتند.

انس می‏گوید: حضرت گاهی با انجشه شوخی می‏کرد و می‏فرمود:
«رویدا یا انجشه لا تکسر القواریر (یعنی ضعفه النساء.»
انجشه! قدری آرامتر بران تا بلورها خرد نشود.(یعنی زنان آزار نبینند).

۲- چه کسی این بنده را می‏خرد!
روزی حضرت بازوی یکی از یارانش را از پشت‏سرگرفته و فرمود:

چه کسی این بنده را می‏خرد؟ [یعنی بنده خدا را و مراد پیامبر از این کاری مزاح بود].


۳- پیر زنها به بهشت نمی‏روند.
روزی پیامبراکرم(صلی‌الله‌علیه و‌آله)به پیرزنی از طایفه اشجع فرمود: ای‏اشجعیه! بدان هرگز پیرزن داخل بهشت نمی‏گردد.

پیرزن از شنیدن این حرف اندوهگین شد. بلال از راه رسید و با مشاهده آن صحنه، وضعیت زن را برای پیامبر نقل کرد. حضرت به بلال ‏فرمود: سیاه چهرگان هم به بهشت نمی‏روند. بلال نیز مانند پیر زن اندوهگین گشت. عباس، عموی پیامبر، بر آنها گذشت و پس از آگاهی ‏از حالشان، ماجرا را برای پیامبر بازگفت. پیامبر فرمود: پیرمردها هم به بهشت گام نمی‌نهند.
آنگاه رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) هرسه را طلبید و فرمود: خداوند اینان را بابهترین شکل ظاهری داخل بهشت می‏گرداند. سپس فرمود: خداوند آنهارا در قالب جوانانی نورانی وارد بهشت می‏سازد.


۴- او همان نیست که در چشمانش سفیدی هست؟!
یکی از یاران می‏نویسد: روزی آن حضرت به زنی که از همسرش سخن‏می‏گفت، فرمود: آیا او همان نیست که در چشمانش سفیدی است؟ زن‏بلافاصله گفت: نه. آنگاه به خانه رفته، ماجرا را برای شوهرش بازگفت. او که دریافته بود پیامبر مزاح کرده است. به همسرش‏گفت: آیا نمی‏بینی سفیدی چشمم از سیاهی‏اش زیادتر است؟



۵- شوخی و مزاح با امیرمومنان(علیه‌السلام)
روزی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌ له) و علی(علیه‌السلام) کنار یکدیگر خرما می‏خوردند. حضرت هسته ‏خرمایی که می‏خورد، نزد علی(علیه‌السلام)می‏گذارد. هنگامی که از تناول خرما دست کشیدند، تمام هسته‏های خرما نزد علی(علیه‌السلام)جمع شده بود.


پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌ له) به علی(علیه‌السلام) فرمود:
«یا علی انک لاکول.»
ای علی! بسیار می‏خوری.
علی(علیه‌السلام) گفت: «یا رسول الله الاکول من یاکل الرطب و النواه‏»
ای رسول خدا! بسیار خور کسی است که خرماها را با هسته‏اش‏خورده است.


۶- دست گذاردن برچشم برخی یاران
حضرت برخی یاران را از پشت‏سر بغل می‏گرفت و دو دستانش را بر چشمانشان می‏گذارد تا آنها را بیازماید آیا می‏توانند با چشم‏بسته طرف مقابل را تشخیص دهند؟


منبع:ایران شاد