بررسي جامعه شناختي وضعيت نوع انسان در دو حالت زيست سنتي و مدرن و نحوه گذار از اولي به دومي كاري است كه ما در اينجا قصد انجام آن را داريم . بررسي غيرجامعه شناختي اين امر در دوران روشنگري در نزد فيلسوفان برجسته روشنگري فرانسه و آلمان انجام شده بود.

فيلسوفان تاريخ عصر روشنگري و افراد برجسته آنها چون ماركي ، وكندرسه ، ولترو كانت به اين مساله ايمان قاطع داشتند كه عصر ما عصر آزادي انسان از بندهايي است كه خرافات و... به پاي آنها بسته اند. اين درك گرچه دركي فلسفي بود، ولي ريشه اي در واقعيت اجتماعي داشت . بررسي جامعه شناختي اين امر در آغازين كارهاي كنت و ماركس و توكويل مي توان يافت ، ولي كسي كه بررسي در اين مساله را به نحوي روشمند در مركزيت نظريه پردازي خود قرار داد، اميل دوركيم بود. به واقع دوركيم در كارهاي خود، «قواعد روش جامعه شناسي » اصول و متد بحث در اين مورد را روشن كرده و آن را به نحوي مفصل در تقسيم كار اجتماعي پرورده است .

براي دوركيم ايده همبستگي چونان عنصر مركزي «تعادل » اجتماع انساني موضوعي است كه روشن ساختن اشكال گوناگون آن براي بخش هاي آتي او اهميت اساسي دارد. از دل ايده همبستگي است كه درك دوركيم از تفاوت هاي انسان سنتي و انسان مدرن بيرون مي آيد. دوركيم در تفكيك دو جامعه سنتي و مدرن كه پديدآورنده دو نوع انسان با خصايا ديگرگون است ، همبستگي اولي را «همبستگي مكانيك » و همبستگي جامعه دوم را «همبستگي ارگانيك » مي نامد. همبستگي مكانيك ، نوعي همبستگي است كه مطابق فرد سنتي در يك جايگاه اجتماعي به دنيا مي آيد،آموزه هاي خاص كه از سنت به ارث رسيده را مي آموزد، كاملا در چنبره نقش هاي تعريف شده براي او در خانواده ، قبيله و امت باقي مي ماند و از طريق سنت به زندگي خود و سوال هاي بنيادين حيات پاسخ مي دهد و از اين طريق در كليت حيات سنتي ادغام مي شود و تا خود حامل اين همبستگي و انتقال دهنده آن به فرزندان خود شود. همبستگي نوع دوم كه طبيعتا به نحو آرماني تشريح شده است ، همبستگي ارگانيك است كه بر محور «تقسيم كار اجتماعي » بنا مي شود. در جامعه مدرن و با تسلط شيوه توليد اقتصاد سرمايه داري مبتني بر كارآمدي ، نوع جديدي از نقش ها و نحوه هاي رابطه تعريف مي شود كه در اوج تعالي خود پديد آورنده نوع جديدي از نظم و همبستگي اجتماعي است كه از اساس با نوع سنتي آن متفاوت است . پژوهش در حالت هاي ميانه در حال گذار اين دو حالت آرماني ، اوج كار دوركيم است .

دوركيم به عنوان يك محافظه كار، «تعادل » را چونان يك ارزش تلقي مي كند، تعادل با وجود يك همبستگي خاص اجتماعي ممكن است و چون همبستگي نوع اول در اثر تحولات در حيطه اقتصاد يا... فرو پاشد، ولي نظم جديد مستقر نشده باشد، حالتي پيش مي آيد كه دوركيم آن را «آنومي » مي نامد. بايد گفت كه دوركيم در قواعد روش اذعان مي كند كه قادر نيست دقيقا معيارهاي تشخيص اين حالت را عنوان كند. دوركيم اساسا تحت تاثير زيست شناسي مسلط دوران خود است و واژگان خاص از آن را براي «توصيف علمي » مقولات مدنظر خود به وام مي گيرد. يكي از اين واژگان «ارگانيسيم » بود و اكنون براي توصيف حالت «آنومي » آن را مانند حالت بيماري اي مي داند كه بدن (هيات اجتماع انساني ) را از تعادل خارج كرده است . لذا آنومي يا وضعيت برزخي ميان حالت هاي آرماني همبستگي ، «حالت مرض » هستند. دوركيم در كتاب «خودكشي » سعي كرد تا پژوهش در پيرامون حالت آنومي و اثرات آن به عنوان يك كليت را در فرد نشان دهد. خودكشي پژوهشي در اين مساله است كه مساله اي چون خودكشي كه به ظاهر فردي ترين امور انساني است ، چگونه ريشه در تحولات جوامع وحالت هاي برزخي آن دارد. بنابراين دوركيم در نتيجه گيري خود، انسان سنتي و انسان مدرن را نتيجه جامعه اي مي داند كه در آن به دنيا آمده و باليده است .


براي انسان سنتي ، «دربند»بودن عين حالت طبيعي و آزادي است ، ولي براي انسان در حال زندگي در جامعه مدرن ، آزادي ، رهايي از بندها و سنت ها و برقراري رابطه براساس روابط پولي و كالايي است ، لذا انسان جامعه آنوميك ، انساني است كه هيچ كدام از آزادي ها و معنايابي ها و سامانه هاي اجتماعي را دارا نيست .

كار دوركيم در اين حوزه الهام بخش وبر در «اخلاق پروتستان و روح سرمايه داري » بوده است . پروتستانيسم به عنوان پيش قراول سرمايه داري ، منادي نوع جديدي از ايمان مبتني بر فرديت است كه پديدآورنده انسان ناشادمان مدرن است كه دائما خود را درحالت تنهايي و رهاشدگي در جهان احساس مي كند و از اين رو به پرستش خاكسارانه خداوند در حد بيمارگونه (نمونه لوتر) مي پردازد تا در كار و تلاش و ثروت اندوزي ، راه فلاح و رستگاري را بيابد. وبر توضيح مي دهد كه انسان عصر كاتوليسيم و عصر تسلط اديان ، در نظمي كاملا سازمان يافته و تعريف شده مي زيست . انسان مدرن در جامعه اي مبتني بر «عقلانيت ابزاري » مي زيد و لذا گرچه از بردگي سنتي رهايي يافته و در چنبره روابط كالايي اسير است ،ولي انسان مدرن به يك معنا آزاد است كه از انواع بردگي هاي سنتي رهاست . هنگامي كه دوركيم و وبر را با روانكاوي فرويد بياميزيم ، نتيجه آن اريك فروم مكتب فرانكفورتي است كه در كتاب برجسته خود «گريز از آزادي » برجسته ترين تلاش را در تحليل دو نوع انسان سنتي و مدرن انجام داد و از آن براي تحليل فاشيسم به عنوان نماد يك جامعه آنوميك و بيمار و داراي انسان هاي «خود - ديگرآزار» استفاده كرد. فروم نشان مي دهد كه انسان سنتي چگونه جهان را براي خود تعريف مي كرد يا به زبان بهتر؛ چگونه جهان برايش تعريف مي شد. به او آموخته مي شد كه از عالم بالا هبوط كرده ، در زمين گردآمده ، در قبيله خود به دنيا آمده و داراي خانواده اي و قبيله اي خاص است و بايد كارهاي خاص را انجام دهد يا ندهد تا به سوي وطن اصلي بازگردد. در اين سامانه جايگاه او مشخص است و تعريف شده . لذا انسان سنتي در چنبره نظم تعريف شده ،جايگاهي خاص دارد و بايد و نبايدها براي او تعريف شده اند. با ورود به عصر سرمايه داري نوع ديگري از انسان سر برمي آورد كه اساسا در جهان تنهاست . او با عقل خود در جهاني كه نمي شناسد، رها شده و بايد در نبردي بي امان ، خود را اثبات كند.


نظم جامعه ديگر محصول كار خداوند نيست ، بلكه حاصل تصادف و تلاش انسان هاست . اين وضعيت در نظر فروم براي انسان مدرن احساس دائمي هراسي را به وجود آورده كه پديدآورنده حس نوستالژيك نظم گذشته است . انسان سنتي در بند بود، ولي شاد مي زيست ، ولي انسان مدرن آزاد است ، ولي شاد نيست . او از جهان و هرچه در اوست ، مي هراسد. از اين رو انسان در جوامعي خاص كه كشاكش بين دو نظم پايان نيافته ، به حالت ها و كارهاي جنون آميزي دست مي زند كه از نوستالژي گذشته برمي آيد. فاشيسم نمود اين تمايل به گذشته است . فروم اين تلاش را محتوم و شكست خورده مي داند، چون نظم سنتي هيچ احيا نخواهد شد. تحليل شاخصه هاي دو نوع انسان و نحوه گذار از اولي به دومي در نيمه دوم قرن 20 در مركزيت مطالعات توسعه (مكتب نوسازي ) قرار داشته و هر ديدگاه انتقادي به مدرنيته تحليل خود را بر آن بنا كرده است .


مقالات جامعه شناسی
نويسنده: حجت كاظمي