فیلم “کشیش یا Priest ” یکی از تازه ترین آثار سینمای آخرالزمانی هالیوود است که
می تواند ارتباط سینمای غرب را با برخی موضوعات محوری این سینما که به کررات روی پرده رفته و سالهاست فیلم های بسیاری براساس این سوژه ها ساخته شده ، نشان داده و همچنین وجه تسمیه حضور ماندگار برخی ژانرهای اصلی سینمای آمریکا ( مانند وسترن ) را بازتاب دهد. “کشیش” یک فیلم پست آپوکالیپتیک یا پسا آخرالزمانی است که برخلاف سایر آثار مشابه ، دوران ثبات پس از جنگ آخرالزمان را به تصویر می کشد که بشر در حال بازیافت زندگی گذشته خود است اما مجددا مورد هجوم نیروی شر ( در این فیلم خون آشامان ) قرار گرفته و آرماگدونی دیگر را در برابر خویش می بیند.
فیلم با یک کابوس قدیمی آغاز می شود که سالهاست “کشیش”(با ایفای نقش پل بتانی ) شخصیت اصلی داستان را رنج می دهد. در این کابوس ، کشیش ( که به همراه یارانش بر پیشانی و صورت خود علامت صلیب را خالکوبی کرده)در تعقیب و گریز درون مکانی به نام کندو و به دنبال خون آشامان، به تله افتاده و عده ای از یاران خود را از دست می دهد از جمله یکی از نزدیکترین دوستانش که در آخرین لحظات ، دستش را رها می کند.
پس از این ورودیه ، فیلم با یک انیمیشن دو بعدی ، مقدمه ای را برای فیلم باز می گوید :
“…قصه از این قرار بود ، آدمی همیشه وجود داشته ، خون آشام نیز همیشه وجود داشته است ، از آغاز هر دو گروه با یکدیگر می جنگیدند ، خون آشام ها قویتر و سریعتر بودند ، ولی انسان خورشید را داشت ، ولی کافی نبود و طی سالیان متمادی اوضاع به همین صورت پیش رفت ، هر دو طرف نه تنها یکدیگر را از بین می بردند ، بلکه دنیا را نیز با خود نابود می کردند ، با قرار گرفتن در خطر انقراض ، بشر به پشت دیوارهای شهر عقب نشینی کرد و تحت حمایت کلیسا قرار گرفت ، آن زمان بود که سلاح نهایی پیدا شد : کشیش ها . جنگجویانی با قدرت خارق العاده که کلیسا آنها را برای مبارزه با خون آشامان آموزش داده بود ، آنها به تنهایی ورق را به سوی بشریت برگرداندند ، خون آشامان باقیمانده را تبعید کردند و کلیسا به سبب ترسی که از سلاح تولیدی خود داشت ، دستور انحلال گروه کشیش ها را داد. جنگجویان سابق به جامعه ای بازگردانده شدند که دیگر نیازی به آنها نداشتند. با گذشت سالها کشیش های اندک باقیمانده ، همانند تهدیدی که قبلا از سوی خون آشامان وجود داشت به فراموشی سپرده شدند…”
با آن انیمیشن و این توضیحات( که نقشی اساسی در بازگشایی زبان ایهام آمیز فیلم دارد و می توان همه کلیدهای روایی و تصویری فیلم را در آن یافت) ، فیلم “کشیش” به عنوان بندی خود می رسد و پس از آن قصه اصلی از سرزمینی نابود شده در غرب آغاز می شود و از شهری نیمه ویران به نام آگوستین که برادر و زن برادر کشیش (به نام اون و شانون پیس) به همراه دخترشان (لوسی) در آن زندگی می کنند و سعی دارند زمین های رادیواکتیو شده آن (احتمالا پس از جنگ اتمی آخرالزمان که پشت سرگذارده شده) را احیاء نمایند.
در همین حال خون آشامان به شهر آگوستین حمله کرده ، شانون را کشته ، اون را به سختی مجروح کرده و لوسی را می دزدند. این در شرایطی است که “کشیش” در شهر دوازدهم از شهرهای کلیسای اسقفی به مراکز اعتراف مراجعه کرده و کابوس هایش را برای اسقف اعظم ( کریستوفر پلامر) بیان می کند ولی در مقابل، اسقف وی را به خواندن اوراد مقدس توصیه نموده و همان شعار همیشگی شهر را تکرار می کند که “اقدام علیه کلیسا به مثابه اقدام علیه خداست”.
اما روایت کلانتر شهر آگوستین به نام هیکس از ماجرای حمله خون آشامان و زخمی و کشته شدن برادر و زن برادر و دزدیدن شدن لوسی ، کشیش را وامی دارد برای دریافت اجازه مقابله با خون آشامان و بازگرداندن لوسی نزد اسقف اعظم بروند. ولی کلیسای اسقفی با ذکر اینکه دیگر خطری از جانب خون آشامان متوجه آنها نیست ، کشیش را از رفتن به غرب و شهر آگوستین بازداشته و هرگونه اقدام وی در این جهت را اقدام علیه کلیسا و خدا ارزیابی می کند. کشیش با زیر پاگذاردن قوانین لیسای اسقفی راهی غرب شده و در ویرانه های آگوستین ، کلانتر هیکس را یافته و همراه او عازم مبارزه با خون آشامان برای بازگرداندن لوسی می شود و البته کلیسای اسقفی هم بیکار ننشسته و۳ تن از بازماندگان گروه کشیش ها را برای دستگیری و کشتن کشیش اعزام می نماید.
کشیش در می یابد که خون آشامان خود را بازیابی کرده و برای جنگی دیگر و حمله به شهرهای کلیسای اسقفی آماده می شوند.
شاید بسیاری از تماشاگران پی گیر سینما در یک نگاه متوجه شوند که شباهت های اساسی بین خط داستانی فیلم “کشیش” و اثر مشهور جان فورد در سال ۱۹۵۶ یعنی فیلم “جویندگان” وجود دارد که با نام “در جستجوی خواهر” در ایران به نمایش عمومی درآمد.در فیلم “جویندگان” نیز سرخپوستان کومانچی به خانه دورافتاده برادر شخصیت اصلی داستان (ایتن ادواردز) حمله کرده، او و همسرش(مارتا) را همراه یکی از دخترانش به نام لوسی کشته و دختر کوچک خانواده به اسم دبی را دزدیده و با خود می برند. ایتن ادواردز که از جنگجویان جنگ های انفصال بوده تصمیم می گیرد به کمک جوانی به نام مارتین (که قصد ازدواج با لوسی داشت) به سرزمین کومانچی ها رفته و دبی را به خانه بازگرداند. ایتن ادواردز و مارتین در این سفر طولانی با گروهی از همراهان ایتن در جنگ های انفصال از جمله کشیش/جنگجویی به نام سمیوئل کلایتن به جنگ با اسکار ( رییس قبیله کومانچی ) و یافتن دبی می روند.
در فیلم “جویندگان” نیز در همان سکانس نخست فیلم و صحنه بازگشت ایتن ادواردز به خانه ، از نحوه برخورد مارتا با ایتن مشخص می شود که عشقی قدیمی مابین آنها وجود داشته ، اما غیبت طولانی ایتن به دلیل شرکت در جنگ های انفصال باعث گردیده تا مارتا به ازدواج برادر ایتن دربیاید . همان اتفاقی که در فیلم “کشیش ” افتاده و به خاطر حضور طولانی کشیش در نبرد علیه خون آشامان ، شانون به ازدواج برادر کشیش یعنی اون درآمده است.
در فیلم “کشیش” هم شخصیت اصلی به همراه جوانی(کلانتر هیکس) که با خانواده پیس رابطه عاطفی داشته (عاشق لوسی بوده) عازم جنگ با ربایندگان می شوند مثل ایتن ادواردز که با مارتین به دنبال دبی ادواردز می روند. به خاطر داریم که رابطه مارتین با لوسی ( در فیلم جویندگان) هم مانند ارتباط هیکس و لوسی( در فیلم کشیش) ، رابطه چندان آشکاری نبود.
در فیلم “جویندگان” ، مارتین از اینکه ایتن به خاطر ازدواج احتمالی لوسی با اسکار، رییس سرخپوستان و ( بنا به اعتقاد خودش آلوده شدن خونش )، وی را بکشد ، در هراس است همچنانکه هیکس نیز از هشدار کشیش مبنی بر کشتن لوسی به خاطر آلوده شدن خونش توسط خون آشامان، در اضطرابی دائم به سر می برد و این هراس و اضطراب تا آخرین لحظات فیلم برجای است تا زمانی که پس از انفجار قطار خون آشامان و از بین رفتن “کلاه سیاه” ، لوسی را در کنار کشیش می یابد و آرام می گیرد. همانطور که وقتی در فیلم “جویندگان” پس از جنگ با کومانچی ها و کشته شدن اسکار ، بالاخره دبی را در حال فرار می یابند ، مارتین با فریاد از ایتن می خواهد که دبی را نکشد و ایتن با در آغوش کشیدن دختر برادرش ، به همه نگرانی های پسر خوانده پایان می دهد.
اسکات چارلز استوارت ( کارگردان ) ، کوری گود من (فیلمنامه نویس) و مین وو هیونگ ( نویسنده سری نوول گرافیکی) فیلم ، علاوه بر آنچه گفته شد حتی در نوع شخصیت پردازی هم به شدت تحت تاثیر کارگردانی جان فورد ، فیلمنامه فرانک نیوجنت و نوول آلن لی می بوده اند . فی المثل نحوه تغییر و تحول شخصیت کشیش از یک مرد روحانی به کاراکتری انتقامجو یا هیکس که از یک کلانتر بی دست و پا در برخورد با خون آشامان به جایی می رسد که حتی جان کشیش را از دست آنها نجات می دهد( مارتین نیز در ابتدای سفر طولانی اش با ایتن ادواردز همین گونه بی دست و پا می نمایاند و حتی در ابتدای جنگ با کومانچی ها وقتی اولین گلوله را شلیک می کند ، برزمین می افتد ولی بعدا در نجات دبی ، تلاش فداکارانه ای نشان می دهد). حتی مرد کلاه سیاه نیز شباهت های انکار ناپذیری با اسکار ( رییس کومانچی ها ) دارد اگرچه وی ابتدا آدم بوده و سپس به خون آشامان پیوسته و اینک یک موجود دوگانه نیمه بشر و نیمه خون آشام است اما اسکار نیز در نوع رفتار و اخلاق شباهت های انکار ناپذیری با سفید پوستان آمریکایی به خصوص ایتن ادواردز دارد. او اهل معامله و انتقام و حتی ازدواج با سفید پوستان است (و در این مورد حتی از سفید پوستان نیز پیشی می گیرد چراکه نژاد پرستی امثال ایتن را ندارد یعنی درحالی که ایتن قصد کشتن دبی را به خاطر ازدواج با سرخپوستان دارد ، او بدون اینگونه حس نژاد پرستی، با یک سفیدپوست ازدواج می کند).
ضمن اینکه در آثار آخرالزمانی هالیوود ، دورگه ها یا موجوداتی که پیش از این در جبهه دیگری بوده و سپس به خط مقابل رفته اند چه در طرف به اصطلاح خیر و چه در سوی شر ، از وجه دراماتیک قوی و تاثیر گذاری برخوردار بوده اند ؛ از دارت ویدر (جنگ های ستاره ای) گرفته که پیش از این آناکین اسکای واکر جدای بود تا سایرون ( ارباب حلقه ها) تا ولد مورت ( هری پاتر) و تا سرهنگ کورتیس (و اینک آخرالزمان) در جبهه ظاهرا شر و امثال سرگرد ریپلی قسمت چهارم “بیگانه” که به یک نیمه انسان / نیمه هیولا بدل می شود و هل بوی که از قعر جهنم می آید ولی با بریدن شاخ هایش در مقابل شر قرار می گیرد و تا همین کلاه سیاه که توسط ملکه خون آشامان به موجودی دورگه از انسان و خون آشام بدل شده است.
تقلید اسکات استوارت از جان فورد حتی در برخی میزانسن ها و نماها به وضوح مشخص است ، فی المثل در صحنه ای که خون آشامان پس از کشته و مجروح کردن اون و شانون به سراغ لوسی در زیرزمین می رود ، تصویر لوسی را در تاریک و روشنی زیر زمین می بینیم که سایه مرد کلاه سیاه برروی صورت وحشت زده لوسی می افتد. این صحنه دقیقا نمایی که دبی ادواردز در فیلم “جویندگان” با اسکار (رییس کومانچی ها) مواجه می گردد را تداعی می نماید. در آن صحنه نیز ، دبی در پشت سنگی پناه گرفته است که سایه اسکار برروی صورت وحشت زده او می افتد.
وجود تمدن های شهری در میان بربریت صحرا و بیابان های فیلم “جویندگان” بی شباهت به آن شهرهای کلیسایی فیلم “کشیش” در دل صحراهای خشک و بی آب و علف نیست ، خصوصا اینکه خانه دورافتاده پیس ها در شهر کوچک آگوستین بسیار شبیه به خانه تک افتاده ادواردزها در فیلم “جویندگان” است. همچنین مخفی شدن سرخپوستان کومانچی در میان تخته سنگ ها و کوههای صعب العبور مانند پنهان شدن خون آشامان در کندوها و راهروهای زیر زمینی و تاریک است.
فضای وسترنی جنگ خون آشامان با کشیش از جمله فرمانده آنها که لباس مخصوص وسترنی داشته و به “کلاه سیاه” مشهور است، قطاری که خون آشامان را حمل می کند و نوع ایستادنش در ایستگاه با آن دود و دم و در حالتی مبهم که آثاری مانند ” قطار ۱۰/۳ به یوما” و ” محاکمه در آفتاب” را به خاطر می آورد و بالاخره آن دوئل روی قطار بین کشیش و کلاه سیاه به ویژه حضور کاراکتر کلانتر هیکس (که تداعی گر بلاواسطه آثار وسترن است) بیش از هر موضوعی فیلم “کشیش” را در یک فضای وسترن کلاسیک با “جویندگان ” همسان می سازد.
اما تقلید آشکار کارگردان از عناصر ساختاری معمول انواع و اقسام فیلم های امروز هالیوودی ، فیلم را علیرغم الهامات و وابستگی های تماتیکش به فیلم “جویندگان” از یک ساختار اریژینال دور می سازد. این تقلید تقریبا از همان اولین صحنه فیلم به چشم می خورد. نمای رها شدن دست فردی که بعدا در صف خون آشامان به کلاه سیاه معروف می شود توسط کشیش در آن تونل تنگ و تاریک کندو و سرخورده شدن وی از چنین واقعه ای که به طور دائم کابوس شب های تنهایی اش می گردد ، سکانس نخستین فیلم “صخره نورد” (رنی هارلین-۱۹۹۳) را به ذهن متبادر می سازد که سیلوستر استالونه در یک عملیات نجات ، به همین شکل ناچار از رها کردن دست یکی از دوستانش شده و همین حادثه ناگوار آنچنان آزرده اش می سازد که دیگر دست از کار و زندگی شسته و به انزوایی خود خواسته فرو می رود تا اینکه در آخرین صحنه فیلم با نمایش همین تصویر آشنا،دوستی دیگر را از مرگ نجات می دهد. درست مثل تصویر آشنایی که هنگام نجات یافتن لوسی توسط کشیش می بینیم (هنگامی که در حال پرتاب شدن از قطار در حال حرکت است)توسط همان دستی که کلاه سیاه را رها کرده بود و تاکید دوربین برروی این نجات دشوار با دست ، نشانه ای دیگر از همان کلیشه یاد شده به نظر می رسد که البته برای استفاده از تاثیر گذاری دراماتیک آن به این شیوه به اصطلاح گل درشت درون فیلم گنجانده شده است.
همچنین نوع استفاده از سلاح های خاص برای تقابل با خون آشامان که توسط کشیش از غلافشان خارج می شود با استفاده از اسلوموشن ، فیلم های به اصطلاح رزمی-حماسی یکی دو دهه اخیر همچون “خانه خنجرهای پرنده” ( ژانگ ییمو) یا “قول” ( چن کایگه) و یا حتی “ماتریکس” (برادران واچفسکی) را تداعی می کند. یا بهره گیری از شوک های لحظه ای با استفاده از افکت و حرکت سریع دوربین از دیگر کلیشه های مورد استفاده اسکات استیوارت است تا با تحت تاثیر قرار دادن مخاطب ، سوژه را برایش مخوف تر سازد. مثلا در صحنه ای که خون آشامان به یکی از شهرهای مسیرشان حمله می کنند، طبق معمول از صدای حرکتشان ، گویی زمین لرزه پدید می آید.این حالت زمین لرزه ، هم در زمان حمله شان به خانه اون پیس مشاهده شد ، هم در هنگامی که به ایستگاه قطار نزدیک می شدند و سوزن بان ایستگاه با همان صدای شبیه زمین لرزه از خواب بیدار شد و نیز در همین صحنه که زوجی در یک خانه آن را احساس می کنند و مرد جوان این زوج برای دریافت واقعیت آن سر و صدا و لرزش ، نزدیک پنجره خانه می شود و با توجه به سکوت موجود یک لحظه به سوی همسرش برگشته و می گوید که خبری نیست و در همان لحظه (مانند بسیاری از فیلم های مشابه) ناگهان سوژه اصلی ایجاد خطر (در اینجا خون آشام) از پنجره وارد اتاق شده ، مرد را نابود کرده و به سوی زن جوان و نوزادش هجوم می برد.
به همه این کلیشه های رایج بیفزایید : استفاده از موتورسیکلت های آنچنانی که در فیلم های رایج هالیوود بسیار باب است .اگرچه از برخی فیلم های دهه ۷۰ میلادی مانند “ایزی رایدر” وارد سینما شد ولی در بعضی فیلم های دهه اول هزاره دوم مانند “Tip Toes” و “ماموریت: غیر ممکن” (با هنرنمایی تام کروز) نیز رویت گردید و حتی به آثار نیمه فانتزی – نیمه اکشن همچون “آقا و خانم اسمیت ” هم راه یافت و حالا کشیش های گروه صلیبیون برای شکار دشمنان خون آشامشان به چنین وسایلی متوسل می شوند!
اما آنچه در این دسته از شباهت های دو فیلم “کشیش” و “جویندگان ” بسیار غریب به نظر می رسد ، مقایسه بین دو گروه ضد قهرمان یعنی سرخپوستان و خون آشامان است. اینکه این دو گروه از منظر سازندگان فیلم “کشیش” چه قرابتی با یکدیگر داشته اند؟
برای پاسخ به این پرسش بایستی رجوعی به باورها و اعتقادات آخرالزمانی غرب صلیبی/صهیونی داشته باشیم که در واقع درونمایه این دسته از فیلم ها را شکل می دهند. چراکه سازندگان فیلم با همان باورها ، پشت دوربین “کشیش” قرار گرفته اند. در زمره تهیه کنندگان فیلم ، امثال مایکل دی لوکا به چشم می خورند که در کارنامه اش اثار ایدئولوژیک و آخرالزمانی مانند :”با خشم بران” ، “شبکه اجتماعی” ،”Ghost Rider” ، “تیغ”، “ماگنولیا” ،”پلزنت ویل” ، “شهر تاریک” و ” نسخه نهایی کابوس در الم استریت” به چشم می خورد ولی توجه به تنها فیلم قبلی کارگردان ( اسکات استیوارت) را نباید ازنظر دور داشت که پیش از این فیلم شرک آمیز و آخرالزمانی”لژیون” را براساس تلفیق تفکرات توراتی و عهد عتیق با اندیشه های آخرالزمانی مسیحیان صهیونیست ( اوانجلیست ها) ساخته بود.
ادامه دارد...