بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 از مجموع 4

موضوع: بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

  1. #1
    donya88 آواتار ها
    • 2,753
    كنترل باشگاه

    عنوان کاربری
    كنترل باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    راه های ارتباطی

    Heart بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

    بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
    همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
    شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
    شدم آن عاشق دیوانه که بودم !


    در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
    باغ صد خاطره خندید
    عطر صد خاطره پیچید


    یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
    پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم


    ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
    تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
    من همه محو تماشای نگاهت
    آسمان صاف و شب آرام
    بخت خندان و زمان رام
    خوشه ماه فرو ریخته در آب
    شاخه ها دست برآورده به مهتاب
    شب و صحرا و گل و سنگ
    همه دل داده به آواز شباهنگ


    یادم آید : تو بمن گفتی :
    ازین عشق حذر کن !
    لحظه ای چند بر این آب نظر کن
    آب ، آئینة عشق گذران است
    تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
    باش فردا ، که دلت با دگران است
    تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !


    با تو گفتنم :
    حذر از عشق ؟
    ندانم
    سفر از پیش تو ؟
    هرگز نتوانم
    روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
    چون کبوتر لب بام تو نشستم
    تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
    باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
    تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
    حذر از عشق ندانم
    سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !


    اشکی از شاخه فرو ریخت
    مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
    اشک در چشم تو لرزید
    ماه بر عشق تو خندید


    یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
    پای در دامن اندوه کشیدم
    نگسستم ، نرمیدم


    رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
    نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
    نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
    بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
    فریدون مشیری
    O` Freedom !.... I hate oppression , I hate imprisonment , I hate the chains , I hate prisons , I hate Regimes (oppressors) , I hate orders and I hate whoever and anything that imprisons you ....



  2. #2
    donya88 آواتار ها
    • 2,753
    كنترل باشگاه

    عنوان کاربری
    كنترل باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    شعر «کوچه»، به شکلی ناخودآگاه در حافظۀ جمعی ما «شعری مردانه» (!) بوده و هست. انگار حتی اگر نام سرایندۀ آن را ندانیم باز این حس و برداشت را داریم که شعر را مردی در خطاب به معشوق خود سروده است. ترانه‌هایی که بر اساس این سروده خوانده شده هم بیشتر «مرد‌خوان»، و انگار که با صدای خوانندگان مرد برای شنونده باورپذیر بوده است.

    نخستین بار اما «مهوش آژیر» در سال 2001، طلسم مردانه بودن شعر «کوچه» را شکست و با آهنگی که خود نیز ساخته بود در اجرایی زیبا و شنیدنی آن را خواند و در آلبومی به همین نام منتشر کرد.

    شعر «کوچه» بعد از آن اجرا روحی زنانه (!) هم پیدا کرد و بعد از سال‌ها انگار باورمان شد زنی هم می‌تواند با آن «حالی» که در شعر آمده، از کوچه‌ای خاطره‌انگیز و مهتاب‌زده بگذرد؛ گیریم که شب دیروقت باشد!

    سال‌های بعد از اجرای «مهوش آژیر»، سرودۀ «کوچه» را از زبانِ زنانِ خوانندۀ دیگری چون «میراث»، «روح‌انگیز» و «دریا دادور» هم شنیدیم که فضای اجرا و موسیقی آن نزدیک به هم بود. و اجرایی هم به شکل دوصدایی که «سهراب اندیشه و نوشیندخت» خوانده‌اند.

    در نمونه‌های مردانه‌خوانِ این سروده اما تفاوت‌های اجرایی بیشتر است. از اجرا به شکل «پاپ ایرانی» [کورش یغمایی] تا شیوۀ ترانه‌های سنتی [احمد آزاد ـ عبدالحسین مختاباد] و از اجرای ارکستراسیون [بیژن بیژنی] تا در قالب ترانه‌های کوچه بازاری و به اصطلاح لاله‌زاری آن که با صدای خواننده به نام آرش می‌شنویم.





    شعر «کوچه»، اولین بار در اردیبهشت ماه 1339 خورشیدی در هفته‌نامۀ «روشنفکر» به‌چاپ رسید.
    O` Freedom !.... I hate oppression , I hate imprisonment , I hate the chains , I hate prisons , I hate Regimes (oppressors) , I hate orders and I hate whoever and anything that imprisons you ....



  3. #3
    donya88 آواتار ها
    • 2,753
    كنترل باشگاه

    عنوان کاربری
    كنترل باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم...


    وای از شب مهتابی !
    وای از شوق دیدار...
    بی تو مهتاب شبی کوچه را ساختم...
    سر این کوچه نشستم...
    از غم دوری تو شعر سرودم...
    شوق دیدار تو بود، دیدار نبود!
    عطر صد خاطره بود، یاد تو بود...
    یادم آید که شبی، از این کوچه گذر کردی!
    شعر خواندی و نوشتی!
    تو به من گفتی: حذر کن!
    از این عشق، گذر کن!
    وای... وای که بی تو
    به چه حالی در این کوچه نشینم...
    به چه حالی بنویسم!
    گر که خواهی خبر از عاشق آزرده بگیری،
    سر این کوچه بیا!
    شعر این کوچه بخوان!
    شعرهایم همه تقدیم تو باد...
    بی تو مهتاب شبی باز.............بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
    بی من از شهر سفر کردی و رفتی
    قطره ای اشک فرو ریخت زچشمان سیاهم
    تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم.
    تو برفتی تو برفتی
    نگهت هیچ نیافتادبه چشمان غمینم.
    چون در خانه ببستم
    دگر از پای نشستم.
    نشنیدم دگر از کوچه صدایی،
    برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی.یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم،لحظه ای با تو لب جوی نشستیم،چه صفایی ، چه وفایی .عکس مهتاب فرو ریخته در آب ،قلبم از عشق تو بی تاب ،دلم از جام تو سیراب .با من غمزده از عشق بگفتی.من که از عشق شنیدم ،دل دیوانهّ خود را به تو بخشیدم و گفتم : 1 از تو بهتر نه بدیدم ، نه شنیدم ،و بگفتم که تحمل نتوانم ، که ببینم ، تو از این عاشق دیوانه جدایی.چه صفایی ، چه وفایی .بی تو من در همه شهر غریبم،بی تو من با دل تنها و غریبم چه حزینم .تو همه بود و نبودی ،تو همه عشق و سرودی ،تو همه روح و وجودی .بی تو من طوفانزدهّ دشت جنوبم ،صید افتاده به خونم .بی تو من زنده نمانم .دوری از چشم تو هرگز نتوانم.قلبم از جای فرو ریخت.شاپرک پر زد و بگریخت .من و یک لحظه جدایی ، نتوانم ، نتوانم .بی تو من زنده نمانم .بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
    صید افتاده به خونم
    تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم؟
    بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
    بی من از شهر سفر کردی و رفتی
    قطره ای اشک درخشید بچشمان سیاهم
    تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم
    تو ندیدی
    نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی
    چون در خانه ببستم،
    دگر از پای نشستم،
    گویا زلزله آمد،
    گویا خانه فروریخت سر من،
    بی تو من در همه ی شهر غریبم
    بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
    برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
    تو همه بودونبودی
    توهمه شعر و سرودی
    چه گریزی ز بر من؟
    که ز کویت نگریزم
    گر بمیرم ز غم دل،
    بی تو هرگز نستیزم.
    من و یک لحظه جدایی؟
    نتوانم،نتوانم
    بی تو من زنده نمانم
    بی تو من نیز دگر بار از آن کوچه گذشتمزار و نالان همه جا در پی تو گشتم و گشتمشب و مهتاب و کواکب همه دیدند که چه سان مات وغمین در به در و خانه به خانهدر پی نام و نشانت در زدم هیچ نشانی نگرفتملحظه ای بر لب آن جوی نشستم ماه در آینه رخسار تو را داشتمرغ شب ناله کنان خبر از رنج تو می دادجای جای قدمت را جست و جو کردم و بوئیدم و رفتم یادم آمدتو به من گفتی از این عشق حذر کن به تو گفتم ولی از راز دلم هیچ نگفتمتو ندانستی اگر عهد فراموش کنیاگر از کوی دل من بروی من به دنبال تو مجنون من به یاد تو غریب کو به کو شهر به شهر چون کبوتر بنشستم لب هر بام که بیابم تو و شب راکه روم با تو دگر بار از آن کوچه شبی مهتابی ماه و کیوان و ستاره همه دیدند بی تو با یاد تو در ظلمت شبهای های من و دل گم شد و گم شدبی تو رفتم بی تو از کوی دلم کوچیدم بی تو اما چه غریبانه از آن کوچه گذشتم؟!...
    با تو گفتم : حذر از عشق نه دانم نه توانم،
    و تو گفتی من از این شهر سفر خواهم کرد
    عاقبت هم رفتی، و چه آسان تو شکستی دل غمگین مرا
    تو سفر کردی از این شهر ولی ای گل خوبم، جانم
    من هنوزم « حذر از عشق ندانم، سفر از پیش تو هرگزنتوانم، نتوانم

    روزها طی شد و رفت
    تو که رفتی منِ دلخستهء پاک
    با همه درد در این شهر غریب
    باز عاشق ماندم
    همهْ فکرم، همهْ ذکرم، آرزوهای دلِ دربدر و خسته ز هجرم، وصل و دیدار تو بود
    تا که باز از نفست، روح در من بدمد، زنده باشم با تو، ولی افسوس نشد


    ماه‌ها هم طی شد
    بارها قصه آن، کوچهْ مهتاب مشیری خواندم
    باورم شد که جهان، زندگی، عشق، امید
    سست و بی‌بنیاد است
    ولی انگار که عشقت، یادت، هیچ فکر سفر از این دل و این سینه نداشت


    راستی محرم دل، کوچهء خاطره‌های تو و من، یادت هست
    کوچه‌ای مثل همان، کوچهْ مهتاب مشیری
    کوچهء مهر و صفا، کوچهء پنجره‌ها
    پای آن تیر چراغ، وه چه شبهایی بود
    خنده‌ها می‌کردیم، قصه‌ها می‌گفتیم
    از امید، عشق، محبت که در آن نزدیکی، در صمیمیت و پاکی فضا جاری بود
    و سخن از دل ما، که به دریا زده بود
    حیف از آن همه امید دراز
    حیف از آن همه امید دراز

    در خیالم، با خودم می‌گفتم : کوچهْ مهتاب مشیری شعریست، عشق برتر باشد
    و به این صحبت کوتاه خیالم خوش بود
    ولی افسوس که دیگر رفتی، رفتنی بی‌پایان، بی‌عطوفت، بی مهر
    و در این قصهء تلخ، باز من ماندم و من


    دیگر امروز گذشت
    هرچه بود آخر شد
    ولی از عادت این دل، دلِ تنها، دلِ مرده، شبْ شبی، روشن و مهتاب شبی
    باز از آن کوچه گذشته زیر لب می‌خوانم
    « بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم»

    O` Freedom !.... I hate oppression , I hate imprisonment , I hate the chains , I hate prisons , I hate Regimes (oppressors) , I hate orders and I hate whoever and anything that imprisons you ....



  4. #4
    • 28

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Apr 2010
    محل تحصیل
    قروه
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    مدیریت
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    خیلی زیباست

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •