از زمان پیدایش عکاسی – که مهمترین رسانه ثبت تصویر محسوب می شود . افزون بر ۱۷۰ سال می گذرد اگر بگوییم عکاسی ، شیوه نگریستن ما را به دنیا و خودمان دگرگون کرده است ، سخنی گزاف نگفه ایم . عکاسی ، درک و شناخت ما از واقعیت را متحول کرده و به مرور زمان بر اثر همین تحول خود عکاسی نیز دچار دگرگونی شده است . دیگر تصاویر عکاسی ، تنها واسطه هایی بی آلایش تلقی نمی شوند که همچون آیینه ای ، دنیا را مو به مو برایمان منعکس کنند. در واقع همین تصاویر ، دنیای ما را می سازند و به ما کمک می کنند تا در عالمی آرامش بخش ، سر و سیاحت کنیم .
پذیرش این نکته که عکس ، پرداخته عکاس است نه بازتاب واقعیت ، دلیل اصلی و اساسی حضور این رسانه در جهان هنر است و از این روست که عکاسی از لحاظ فرهنگی و هنری ، تعریف روشن و گویایی پیدا می کند. در حال حاضر ، بیشتر مراکز فرهنگی و موزه های هنری ، در چارچوب برنامه های نمایشی خود ، بخش عکس را نیز گنجانده اند ؛ بنابراین تعجب آور نیست اگر امروز عکاسان احساس غرور می کنند و به خود می بالند.
اما امروزه حضور عکاسی در صحنه جهانی ، دور از ماهیت خالص و بی آلایش سالهای آغازین اختراع آن است ؛ چرا که تفاوت میان حقیقت و تصویر صرف ، میان تجربه دست اول و دست دوم و میان مشاهده علنی و دزدکی را از بین برده است. سوزان سونتاگ در کتابی درباره عکاسی ، این موضوع را به صراحت روشن کرده و می گوید عکس توانسته است با نشان دادن هر چیز به شکلی سوررئالیستی ، جوهر حقیقت را کمرنگ تر و یا کاملا بی رنگ کند و به مرور زمان بینندگانی به وجود آورده است که با تصویر بیگانه اند.
امروزه ردپای تشویشی عمیق را در دنیای هنر عکاسی می توان دید که تا حد زیادی ناشی از جریانی است که آغازگر آن اندی وارهول بود و با ظهور پست مدرنیسم در عکاسی ، به اوج خود رسید . امروزه نه فقط نمی توان عکسی را یافت که در آن از دست هنرمندانه ای استفاده شده باشد؛ بکله تصاویر عکاسی یا فرهنگ عوام را به نمایش می گذارند یا خود عوام زده اند. عکاسی فوری ، عکسهای مد و عکسهای تبلیغاتی ، ابعاد زندگی روزمره را در برگرفته اند و ماهیت و اصالت هنر بی رنگ شده است.
این عقیده که در عکاسی فقط شبحی از حقیقت باقی مانده است نظریه ای است که بسیاری سرسختانه از آن دفاع می کنند . رولاندبارت ، عکس را منظری از دنیا نمی داند؛ بلکه آن را مظهر و بیانگر نوعی فرهنگی تلقی می کند. چنین نگرشی ، بیانگر این نکته است که امروزه هنرمندان عکاسی ، علاقه چندانی به سنتهای هنر زیبای عکاسی نشان نمی دهند .
شاید کسی تصور کند عکاسان معاصر، خود برخلاف عکاسان قرن نوزدهم ، بیشتر تمایل دارند کارهایشان به مثابه یک کار هنری ارزیابی شود. اما عکاسی با نقاشی ، مجسمه سازی و هنر طراحی نقاط مشترکی دراد. گرچه پیروان مکتب امپرسیونیسم همیشه سعی می کردند میان بوم نقاشی و تصویری که دوربین می گیرد ، فاصله ایجاد کنند ؛ ولی عکاسانی نظیر جولیامارگارت کامرون و پیتر هنری امرسون همیشه تلاش کرده اند در کار عکاسی خود از فضای نقاشی رایج در قرن نوزدهم سود جویند و این گرایش را بعضی از عکاسان معاصر نیز حفظ کرده و کوشیده اند در عکسهای خود حس زیبا شناختی را نیز القاء کنند. اما اصرار آنها بر این که عکس ، رسانه ای است که رسالت و نقش خاص خود را دارد، ناخودآگاه باعث جدایی عکاسی از هنر شده و تاثیر عمده ای بر شیوه نگارش تاریخچه عکاسی گذاشته است.
بنابرتاریخ هنر مدرن ، هنر زیبایی عکاسی دارای هویت سبک و حرکت است . اما کتابهای تاریه هنر براحتی نقش عکاسی را در شکوفایی نقاشی به باد فراموشی سپرده اند و در عوض، در کتابهای تاریخ عکاسی ، جابه جا تاثیر سبکهای نقاشی در کار عکاسان گنجانده شده است.
پیشرفت زیبا شناختی در عکاسی تا حد زیادی وابسته به صنعت است و مثلا پیدا شدن شیشه خشک در اواخر دهه ۱۸۰۰ میلادی و یا به بازار آمدن دوربین های سبک لایکا در دهه ۱۹۲۰ میلادی ، منجر به پیدایش شکلهای تصویری تازه ای شد. به هر حال ، زمان پیش می رود و ارتباط تنگاتنگ تصاویر عکاسی با پیشرفت صنعت ، اصالت مستقلی را که در ذات این هنر است ، زیر فشار عکاسی معاصر و تحلیل هایی که از آن می شود ، قرار می دهد.
در ورای تمام کوششهایی که به منظور ارائه عکسهای هنری صورت می گیرد ، نوعی اضطراب و نگرانی ناگفته به چشم می خورد که عکاسی ، با وجود شناخت ما از این هنر ، کم کم می رود تا همانند یک عکس فوری قدیمی ، نقش خود را از دست بدهد و محو شود. آیا این ترس وجود دارد که تصاویر الکترونیکی که به کمک ویدئو و رایانه تولید می شوند، جای عکاسی را بگیرند؟ این نگرانی که تصاویر الکترونیکی ممکن است بزودی از هنر قدیمی عکاسی پیشی بگیرند، سبب شده است تا تحولی جدی را که در کار تصویربرداری به وقوع پیوسته است ، نادیده انگاریم . در دهه ۱۹۶۰ میلادی تلویزیون به عنوان یک رسانه تصویری فرهنگ غرب ، جایگزین عکاسی شد و عواقب این تحول ، بسیار گسترده بود . از دید یک فرد ، امروزه عکاسی در انعکاسی اخبار حوادث دنیا و بالاتر از این به عنوان یک وسیله تفسیری ، کارآیی کمتری دارد و مانند دیگر محصولات فرهنگی ، به موزه ها و نمایشگاه های هنری دنیا پناه آورده است . ظاهرا عکس در دنیای امروز می رود تا در رویاهایی که مجسمه سازی و نقاشی در آن شناورند ، غوطه ور شود و از این رو دیگر به قیم نیازی ندارد. اما آنچه یک نمایشگاه عکس را مستثنا می کند، این است که در ذهن مسنولان موزه ها، عکاسی مقوله ای مستقل و جایگزین ناپذیر تلقی می شود.
امروزه ما در جامعه ای زندگی می کنیم که تمام جنبه های آن با استفاده از تصاویر عکاسی ، به صورت رمز درآمده است. این تصاویر ، محصول طبیعی و بی آلایش عدسی دوربین نیستند؛ بلکه نشانه هایی از دانش بشری را هم در خود دارند. عکاسی به دلیل گسترش روزافزونش، اهمیت خاصی یافته و معنا و مفهومی وسیعتر از آنچه دنیای عکاسی در گذشته داشته ، پیدا کرده است .
به همین دلیل است که امروزه فقط معدودی از عکاسان هنری برای یافتن موضوع ، جهان را زیر پا می گذارند و از این روست که سنت و روش عکاسانی ، نظیر هانری کارتیه برسون ، یوجین اسمیت و رابرت فرانک دیگر آن اعتبار و اهمیت احساسی و عاطفی اش را از دست داده است.
با توجه به شیفتگی امروز در برابر عکسهای رسانه ها به عنوان نشانه های فرهنگی و نارضایتی روزافزون از سنن مرسوم در عکاسی هنری – که از ۵۰ سال پیش به ارث رسیده است – شک و تردیدهایی جدی در مفهوم هنری عکاسی بروز کرده است. اگر عکاسی می خواهد در قرن پیش رو نیز به حیات خود ادامه دهد، باید بسیار آگاهانه تر از امروز و فراتر از تقلید باشد. در این صورت ، عکاسی بیشتر هنری خواهد بود تا آیینه ای از دنیا.
امین کرمانی