(با نگاهى ويژه به ارزش دينى)رحيم ميردريكوندىنشو و نماى آلپورتگوردن آلپورت (Gorden W. Allport, 1967-1897) در ايالت ايندياناى امريكا متولد شد و تقريبا تمام دوران زندگى حرفهاىاش را در دانشگاه «هاروارد» سپرى كرد. او دانشنامه دكترى (PhD) خود را براساس نظريهاى تحت عنوان «يك مطالعه تجربى از صفات شخصيت» از همين دانشگاه دريافت كرد. آلپورت به عنوان پلى بين گذشته و حال شناخته شده است و البته كسانى هم هستند كه آلپورت را جزئى از تاريخ روانشناسى مىدانند. آلپورت اولين كسى است كه در امريكا نظريه «صفات» را براى مطالعه شخصيت به كار برده است.شخصيت از ديدگاه آلپورتآلپورت در سال 1961 شخصيت را اينگونه تعريف كرده است: «شخصيت عبارت است از: سازمانى پويا در درون فرد و متشكل از نظامهاى روانى ـ جسمانى كه خصوصيات رفتار و تفكر فرد را مشخص مىكند.»آلپورت شخصيت را آميزهاى از عوامل روانى ـ جسمانى مىدانست و معتقد بود كه اينها طورى به هم پيوند خوردهاند كه نمىتوان شخصيت را تنها ماهيتى تنكردشناسى يا روانى دانست. وى اضافه مىكند كه اين نظامهاى روانى ـ جسمانى در وجود انسان به طور تصادفى جريان ندارند، بلكه به طور منظّم و پويا سازمان يافتهاند. به همين دليل، شخصيت انسان داراى ويژگىهاى تداوم و قابليت انعطافپذيرى است كه به آن امكان تغيير و تحول مىدهد. آلپورت معتقد است كه شخصيت يك پديده انتزاعى نيست، بلكه سازهاى است كه مشاهدات ما را از اعمال و رفتار يك فرد خلاصه مىكند. منظور آلپورت اين نيست كه واقعا وجودى خاص در درون افراد هست كه افكار و رفتار آنان را تنظيم مىكند، بلكه مىخواهد حالت پويا و ديناميك بودن درون فرد را نشان دهد.علاوه بر اين، رفتار و شيوه تفكر انسان يكى از ويژگىهاى او به شمار مىرود كه وى را از ديگران متمايز مىسازد و موجب تفاوتهاى فردى مىشود. اين تفاوتهاى فردى هسته اصلى نظريه آلپورت را تشكيل مىدهند. آلپورت ادعا مىكرد كه هيچيك از افراد بشر كاملاً شبيه به هم نيستند. او معتقد بود به جاى اينكه دنبال قوانينى بگرديم كه حاكم بر رفتار افراد باشند، بهتر است رفتار افراد را مورد مطالعه قرار دهيم.(1)به نظر مىرسد كه آلپورت، بيش از آنكه به دليل ارائه نظريه خاص در شخصيت معروف شده باشد، به دليل موضوعات و اصولى كه مطرح كرده، مورد توجه است. او در طول زندگى حرفهاى و پربار خود، به جنبههاى انسانى، سالم و سازمان يافته رفتار انسان توجه كرد. اين طرز فكر در مقابل ديدگاهى است كه انسان را موجودى زيستى، روان رنجور، تنشكاه(2) و داراى رفتارى ماشينى تلقّى مىكند.(3) آلپورت چهره مهمى در بسط مفهوم «سلامت روان»(4) به حساب مىآمد. وى روانشناس معروفى است كه به طور گسترده در مورد تعداد زيادى از حوزههاى شخصيت از قبيل خويشتن، انگيزش، ارزشها و شخصيت سالم مطلب نوشته است. آلپورت به دليل مطالعات گستردهاش در مورد شخصيت، لقب «پدر روانشناسى شخصيت» را به خود اختصاص داده است. شايد بتوان گفت: آلپورت اولين روانشناسى است كه اظهار داشت: روانشناس نبايد صرفا به مطالعه علايم گوناگون و انواع مرض بپردازد، بلكه بايد شخصيت سالم را مورد توجه قرار دهد.اين در حالى بود كه فرويد (Freud) و عده ديگرى از روانشناسان فقدان علايم و فقدان تعارض را سلامت روان و وجود آنها را نشانه مرض روانى به حساب مىآوردند. فرويد همواره در درمانها و روش درمانى خود، به دنبال كشف علايم و ريشهيابى و تعليل آنها بود. فرويد براساس مشاهده مشكلات روانى متنوع كه در مراجعان خود مىديد و صحبت كردنهاى زياد با آنان در مورد گذشته و دوران كودكىشان، نظريه خود را در باب شخصيت بنياد نهاد و آن را گسترش داد. به عقيده فرويد، مرض و سلامت، و انسان سالم و انسان ناسالم فقط در كميّت ـ يعنى مقدار علايم مرض روانى ـ با هم تفاوت دارند، اما از لحاظ كيفى هيچگونه تفاوتى بين آنها وجود ندارد.گروههاى شخصيتىآلپورت برخلاف فرويد، معتقد است كه انسان سالم و انسان ناسالم با هم تفاوت كيفى دارند، نه تفاوت كمّى. آلپورت اين دو را با اصطلاحاتى مثل «شخص مريض» و «شخص سالم»(5) و سپس با «شخصيت سالم» و «شخصيت نوروتيك»(6) متمايز ساخت.به عقيده آلپورت، تفاوتهاى كيفى ذيل بين اين دو گروه شخصيتى به چشم مىخورند:1. شخصيت مريض (نوروتيك) تحت سلطه ناخودآگاه(7) است، در حالىكه شخصيت سالم به صورت آگاهانه هدايت مىشود و تحت خودآگاهى(8) قرار دارد.2. شخصيت مريض حالتى از اجبار دارد و مىخواهد به شيوههايى عمل كند كه اين شيوهها ضد خود(9) به حساب مىآيند، در حالىكه شخصيت سالم به جاى اجبار و فشار، از آزادى و استقلال برخوردار است. و اين همان چيزى است كه وى را به طرف نتايج مثبت (و نه ضد خود) هدايت مىكند. 3. منبع انگيزش براى شخصيت بيمار نوعا در گذشته است و حال آن كه منبع انگيزش شخصيت سالم عمدتا در آينده است.به دليل همين تفاوتهاى اساسى بين شخصيت سالم و شخصيت ناسالم است كه آلپورت معتقد است: فهم روان سالم از طريق مطالعه مرض، امرى غير ممكن است.(10)آلپورت عقيده داشت كه بايد يك مطالعه تمام عيار و كاملاً مستقل در مورد خود شخصيت سالم انجام بگيرد. وى در خلال مطالعات زيادش بر روى سلامت روان، به اين نتيجه رسيد كه به جاى اصطلاح Healthy personality (شخصيت سالم) اصطلاح Mature personality (11) (شخصيت بالغ و كامل) را به كار ببرد. ويژگىهاى شخصيت بالغطبق ديدگاه آلپورت شخصيت بالغ داراى صفات و ويژگىهاى ذيل است؛ ويژگىهايى كه به عقيده آلپورت كاملاً با هم مرتبط هستند:1. بسط و گسترش خويشتن(12)طبيعى است كه هر انسانى خود را دوست دارد و از خويش مراقبت مىكند. وى مسائل و موضوعات خود را مهم به حساب مىآورد، به اندازه توان خود كار مىكند تا هم از خودش مراقبت كند و هم به رفاه و راحتى برسد. بسط خويشتن اشاره دارد به اينكه درگيرى و مشغوليت فرد در موضوعاتى است كه بيرون از «خود» وجود دارند. چنين فردى خالصانه و صادقانه با موضوعى كه خارج از خويشتن خويش است، مشغول شده، مقدارى از نيرو و وقت خود را صرف آن مىكند. آلپورت چنين چيزى را «درگيرى اصيل و صادقانه» مىنامد. 2. ارتباط گرم و صميمى خود با ديگران(13)به عقيده آلپورت، فرد سالم و كامل قادر است به صورت صميمانه با ديگران ارتباط برقرار كند. وى ارتباط با ديگران را به دو نوع تقسيم مىكند: الف. Intimacy يعنى نزديكى، صميميت و عشق به ديگران؛ب. Compassion يعنى همدردى، دلسوزى و درك موفقيت ديگران.Intimacy عشق و محبتى است كه فرد نسبت به نزديكان و خويشاوندان خود از قبيل پدر و مادر، فرزند، همسر و يا دوست صميمى دارد. فرد سالم به شيوهاى حقيقى و بىريا با ديگران ارتباط برقرار مىكند و به صورت واقعى به آنان عشق مىورزد. وى، هم به فكر رفاه و سعادت خويش است و هم به فكر رفاه و سعادت كسانى كه با آنها در ارتباط است. برخلاف فرد بيمار كه بيش از آنچه به ديگران محبت كند و به آنان عشق بورزد، نياز به عشق و محبت دارد. وى بيشتر گيرنده محبت است تا اينكه دهنده آن باشد. حتى اگر هم در مواقعى به ديگران ابراز محبت كند، محبت آنان با شرط و شروط و انتظاراتى همراه مىباشد، در حالىكه عشق و محبتى كه به وسيله يك شخص كامل و سالم ابراز مىشود به صورت خالصانه و آزادانه و بدون هيچ گونه شرط و شروط و توقّعاتى مىباشد.Compassion شامل درك موقعيت اساسى انسان است و به معناى احساس قرابت و نزديكى با تمام افراد مىباشد. فرد كامل و سالم ضعفها و قوّتها، شادىها و غمها، فرازها و نشيبهاى خود و ديگران را درك مىكند. او مىداند كه هم خودش و هم ديگران در زندگى با موفقيتها و شكستهايى روبهرو خواهند شد و حال آنكه فرد بيمار قدرت تحمّل ديگران را ندارد. وى نمىتواند ديگران را درك كند و ضعف آنان را دريابد. به عكس، انتظار دارد كه ديگران او را درك كنند و كاملاً با او همدردى نمايند.