شناخت شعر، قرنها آدمیان را به خویش مشغول داشته است. فیلسوفان و ادیبان تلاشهای پیگیر در تعریف شعر به کار بستهاند و صدها بلكه هزاران تعریف از شعر در فرهنگها و کتابهای جهان مسطور و مندرج است. کهنترین تعریف شعر را نزد منطقیان مییابیم که میگویند: «شعر کلام خیال انگیز است» پس از ایشان ادیبان و عروضیان معتقدند که «شعر کلام موزون قافیهدار است». متأخران به تلفیقی از دو تعریف منطقی و عروضی قایلاند و «شعر را کلام خیال انگیز موزون قافی هدار» میخوانند. علاوه بر این سه تعریف که در بسیاری از کتابها نقل شده، تعاریف و توصیفات بسیاری در نوشتههای شاعران و منتقدان مییابیم که بسیار زیبا و دقیقاند از جمله «محمدرضا شفیعی کدکنی» میگوید: «شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته است.» و یا «مهدی اخوان ثالث» میگوید: «شعر محصول بیتابی آدم است در لحظاتی که شعور نبوت بر او پرتو انداخته است». این سخنان گویای آن است که شعر متعلق به قلمرو آگاهیهای برتر و والاتر است، و با شعور و احساس ژرف همراه و همریشه است. میتوان در میان تعاریف متعدد شعر وجوه مشترکی پیدا کرد و آن وجوه مشترک را عناصر شعر دانست. وجوهی که در اغلب تعریفها به آنها اشارتی رفته است عبارتند از: 1- کلام بودن (زبان) 2- خیالانگیزی 3- عاطفی و احساسی بودن 4- وزن و موسیقی 5- اندیشه و معنا.
زبان
زبان از دیدگاه نظریه پردازان جدید، مهمترین عنصر شعر است، شکلوفسکی شعر را رستاخیز کلمهها خوانده است. شعر در حقیقت چیزی نیست جز شکست نرم زبان عادی و منطقی زبان، و حادثهای است که در زبان روی میدهد و در حقیقت گوینده ي شعر با شعر خود، عملی در زبان انجام میدهد که خواننده میان زبان شعری و زبان روزمره و عادی تمایز احساس میکند.
رستاخیز واژگان به راههای گوناگونی میتواند صورت گیرد که میتوان آنها را به دو گروه عمده تقسیم کرد:
1. گروه موسیقایی؛
2. گروه زبانشناسی.
گروه موسیقایی که شامل وزن، قافیه، ردیف و هماهنگیهای صوتی است و گروه زبانشناسی، عواملی را دربر میگیرد که به اعتبار تمایز نفس کلمات، در نظام جملهها، بیرون از خصوصیت موسیقایی آنها، میتواند موجب تمایز یا رستاخیزی واژهها شود. این عوامل عبارتند از استعاره و مجاز، حسآمیزی، کنایه، ایجاز و حذف، باستانگرایی واژگانی و نحوی، ترکیبات زبانی، آشناییزدایی در حوزهی قاموسی، آشنایی زدایی در حوزه ي نحو زبان و.... برای توضیح عبارات فوق ناگزیر از اشارهای اجمالی به نظریهی فرمالیستها هستیم.
فرمالیستها (صورتگرایان) دو فرآیند زبانی را از هم باز میشناختند و بر این دو فرآیند نامهای «خودکاری» ((automatisation و برجستهسازی (forgraunding) نهاده بودند. به اعتقاد «هاوراک» فرایند خودکاری زبان در اصل به کارگیری عناصر زبان است، به گونهای که به قصد بیان موضوعی به کار رود، بدون آنکه شیوهی بیان، جلب نظر کند و مورد توجه قرار گیرد. ولی برجسته سازی به کارگیری عناصر زبان است، به گونهای که شیوهی بیان جلب نظر کند، غیر متعارف باشد و در مقابل فرایند خودکاری زبان، غیر خودکار و غیر اتوماتیک باشد. «موکارفسکی» نیز میگوید زبان شعر از نهایت برجستهسازی برخوردار است. وی برجستهسازی را انحراف از مؤلفههای هنجار زبان میداند.
به اعتقاد «لیچ»، فرایند برجستهسازی به دو شکل امکانپذیر است. نخست آنکه نسبت به قواعد حاکم زبان خودکار انحراف صورت پذیرد، و دوم آنکه قواعدی بر قواعد حاکم بر زبان خودکار افزوده شود. به این ترتیب برجستهسازی از طریق دو شیوهی هنجارگریزی و قاعده افزایی تجلی خواهد یافت. شفیعی کدکنی هنگام بحث دربارهي زبان شعر به همین نکته اشاره میکند و معتقد است انواع برجستهسازی را میتوان در دو گروه موسیقایی (هنجارگریزی) و زبانی (قاعدهافزایی) تبیین کرد. به عنوان مثال در این بیت :
رشتهی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود
حافظ
غیر از وزن و توازن خاص که زبان این بیت را، از زبان یک جمله معمولی متمایز کرده (هنجارگریزی)؛ شاعر با تکرار صامت (س) و ایجاد هم حروفی از هماهنگی آوایی سود برده است. چنین کاربردی گریز از هنجار زبان نیست، بلکه افزودن قاعدهای بر قواعد زبان هنجار است.
تخیل
تخیل و صورتهای مختلف خیال یکی از برجستهترین عناصر آشنایی زدایی در زبان شعر است. اگرچه نمیتوان هر سخنی را که دارای انواع صورخیال است، شعر به حساب آورد و در عوض چه بسیار شعرهای مؤثر و باارزش میتوان یافت که خالی از عناصر خیال هستند؛ اما بدون تردید یکی از عناصری که سبب تمایز زبان شعر در مفهوم وسیع کلمه میشود؛ صور خیال است. صورتهای خیال علاوه بر آنکه زبان شعر را به سهم خود از زبان نثر متمایز میکند، ظرفیت زبان را برای برانگیختن عاطفه افزایش میدهد.
خیال یا تصویر که عنصر اساسی شعر است عبارت است از: کوشش ذهنی شاعر برای برقراری نسبت میان انسان و طبیعت و ایجاد تصرف ذهنی در این مفاهیم. هر گوشهای از زندگی انسان با گوشهای از طبیعت هزاران پیوند و ارتباط دارد که از همه ي این پیوندهای گوناگون ذهنی، شاعر گاه یکی را احساس میکند و در برابر آن بیدار میشود و حاصل این بیداری را به ما نشان میدهد.
عنصر خیال را میتوان در دو جهت بررسی کرد: یکی در محور افقی شعر؛ یعنی در طول مصراعها که منجر به ایجاد انواع مجاز، تشبیه، و استعاره میگردد و دیگری در محور عمودی شعر؛ که در واقع تصویرهای پراکنده در کل شعر را به هم پیوند میدهد و طرحی یکپارچه و ساختمانی استوار به کل اجزای شعر، متناسب و هماهنگ با محتوا میبخشد.
موسیقی
خواجه نصیرالدین طوسی یکی از عناصر ایجاد انفعال نفسانی را، وزن و موسیقی شعر میدانست و پیش از او ابنسینا نیز متذکر شده است که لحن در نفس تأثیر بسزایی دارد و هر غرضی را با لحنی که خاص اوست، باید بیان کرد. پیوند موسیقی با عاطفه و توانایی آن در برانگیختن انفعال نفسانی چندان واضح است که نیازی به توضیح ندارد.
مجموعه عواملی که زبان شعر را از زبان روزمره به اعتبار بخشیدن آهنگ و توازن، امتیاز میبخشد و در حقیقت از رهگذر نظام موسیقایی، سبب رستاخیز کلمهها و تشخص واژهها در زبان میشود، میتوان گروه موسیقایی نامید و این گروه موسیقایی خود عوامل شناخته شده و قابل تحلیل و تعلیلی دارد؛ از قبیل انواع وزن، قافیه، ردیف، جناس و.... مهمترین عوامل موسیقیساز در شعر عبارتند از:
الف) وزن: اولین درخشش ظاهری موسیقی یك قطعه شعر در وزن آن است؛ به عبارتی وزن اساس موسیقی یك شعر را پی میریزد و بقیه ی عوامل (قافیه، ردیف و...) در نقش تكمیل كننده و تقویتكننده آن عمل میكنند. وزن علاوه بر آنکه از کشش ذهنی میکاهد، به سبب آنکه برای کلام، قالبی مشخص و معین ایجاد میکند، خود باعث التذاذ نفس میشود، زیرا وزن تناسب و قرینههایی میان اجزای پراکنده شعر بهوجود میآورد که ادراک مجموع اجزا را سریعتر و آسانتر میکند و همین نکته سبب احساس لذت ادبی میشود.
ب)قافیه: قافیه ضروریترین عنصر موسیقایی كناری شعر است كه در ایجاد موسیقی شعر و تكمیل وزن و آهنگ آن مؤثر است.
ج) ردیف: ردیف در حقیقت برای تكمیل موسیقایی قافیه بهكار میرود. بهطور قطع میتوان ادعا كرد كه حدود 80 درصد از غزلیات خوب فارسی همه دارای ردیف هستند.
د) هماهنگیهای صوتی: شامل موسیقی حاصل از صنایع بدیعِ لفظی و معنوی مثل واجآراییها، اشتقاق، انواع جناس و....
عاطفه
در تمام نظریههایی که دربارهی ماهیت و حقیقت شعر ابراز شده است به این موضوع که شعر انگیختهی عاطفه، در ارتباط با شاعر و انگیزندهی عاطفه در ارتباط با مخاطب است، اذعان شده است. هر عاطفهای با انگیزشِ معنا و پیامی همراه است، چنانکه هر معنی و پیامی نیز میتواند انگیزهی عاطفهای باشد.
منظور از عاطفه، اندوه یا حالت حماسی یا اعجابی است که شاعر از رویداد حادثهای در خویش احساس میکند و از خواننده یا شنونده میخواهد که با وی در این احساس داشته باشد. نمیتوان به یقین پذیرفت که امکان آن باشد که هنرمندی حالتی عاطفی را به خواننده خویش منتقل کند، بیآنکه خود آن حالت را در جان خویش احساس کرده باشد.در بررسی سطح عاطفی شعر موازین زیر اهمیت دارد:
الف) شاعر به کدام دسته از عواطف شعری اصالت داده است؛ فردی، جمعی یا نوعی.
ب) عمق عاطفی شعر تا چه حدّ است و شعر تا چه میزان از عمق جان شاعر برمیآید.
ج) میزان تأثیرگذاری عاطفهی شعر بر مخاطب چقدر است.
د) تناسب عاطفهی شعر با سایر عناصر شعر.
اندیشه و معنا
در کنار عواطف، اندیشهها و تأملاتی هستند که از یک سوی با خرد و منطق ما سر و کار دارند و از طرفی زمینه ي بعضی از انواع شعر هستند. بسیاری از تأملات فلسفی و یا حقایق علمی که در حوزهی شعر داخل میشود، همه اندیشههایی هستند که از یک سوی با واقیعت جهان و با ذهن منطقی ما سروکار دارند و از سوی دیگر با حس و تجربههای شعوری و شهودی ما. البته باید گفت که هیچ تجربهای از تجربههای انسانی که میتواند موضوع شعر قرار گیرد، بیتأثیر و تصرف نیروی خیال، ارزش هنری و شعری پیدا نخواهد کرد و هر حادثهای هنگامی موضوع شعر است که از شهود حسی و خیال شعری انسان شاعر رنگ پذیرفته باشد.
در بررسی سطح اندیشه گی شعر چند معیار اهمیت دارد: عمق اندیشهی شعر، کشف حوزههای جدید معنایی برای شعر، تنوع مضامین، رویکرد شاعر به مضامین فرازمانی و انسانی، و سرانجام ارتباط و پیوند اندیشه با سایر عناصر شعر.
اعظم بابایی