در سرخی اشکهای خونینم، رقص خونین قلم
را از یاد نبردم!!
خواستم بگویم بدون شرح!! اما رقص مستانه
قلم زیبایی ها را به یادم آورد!!

ای خواهر شهیده!! امنیت قلم من در گرو نفسهای مظلومانه
آخرینی است که اینچنین نوجوانت را بی تاب کرده است!
تو مرزها را درنوردیدی و اسلام جهان شمول را معنا بخشیدی!
اما عده ای در پناه امنیت اهدایی تو در ام القرای اسلام تو را
ندیدند!
نمی دانم! آیا تو شهید هستی یا آنانی که خوارج گونه عمود خیمه ولایت را ساییدند.
همان دوستان نادانی که با نیرنگهای دشمنان دوست نما با سخره گرفتن گل واژه شهادت به آزادی شیطانی خود وعده حضوردادند و دست و پا زنان از قربانیان خود بعنوان شهید یاد نمودند!
ای بانوی شهیده! بدان که آن اپوزیسیون وابسته صهیونیست هر چند در لباس خودی شهادت را به بازی گرفتند و برتفکر ولایی تو در آن سوی مرزها در دیاری به نام لبنان خندیدند، آگاهانه می دانند که بی عطر شهادت تو آنها هم هیچند!!
اگر تو نمی بودی شاید اکنون دستان مادرم یا خواهرم و یا همسرم و یا........ در دست من می بود و من آن نوجوان غرق به خون!
من تو را می شناسم! بانویی که عطر شهادت را بر خود زدی و فریاد برآوردی:
ای برادر و خواهر مسلمان ایرانی! من خط مقدم جبهه انقلاب اسلامی برآمده از جنون ولایت در عرصه ی پیکار با طاغوتیان زمانم!
مرا هم ببین! نوجوانم را هم بگیر!
اما مژده .... که افق سرخ پیروزی مقاومت تو به عنوان جبهه حق همچون سرخی خونت اندک اندک به چشم می آید!