ارزش ازجملــه واژگـانی است که در دهه های اخیر بخشی از کتاب ها و مقالات مدیریتی را به خود اختصاص داده است. مفهوم و جایگاه ارزشها در مدیریت و ارتباط آن با ساختار، روشها، فرایند و عملکرد مدیریت از مواردی است که در این مقاله به آن پرداختـه می شود.اهمیت این موضوع در شرایط فعلی جامعه ایرانی، بخصوص با وجود دیدگاه های بومی تحت عناوین توسعه، تئوری بومی مدیریت و مدیریت اسلامی که هریک توجه ویژه ای به فرهنگ جامعه و ارزشهای آن دارند، ضرورت پرداختن به مقوله مهم ارزش ها در مدیریت را محرز می سازد. مقاله حاضر صرفاً جستجویی است اجمالی که می تواند زمینه را برای پژوهش گرانی فراهم سازد که درصدد سنجش رابطه بین ارزشهای ملی با سبکها و عملکردهای مدیریتی کشور هستند.
● مقدمه:
گرچه پیشینه بحث درمورد تئوری های مدیریت و چگونگی تحقق آنها در جوامعی با فرهنگ های مختلف به اواسط قرن بیستم میلادی برمی گردد، یعنی زمانی که قدرت های پیروز جنگ جهانی دوم درصدد ارائه الگوی خاص خود برای ممالک تحت نفوذ برآمدند، امری که الگوی مدیریت توسعه را مطرح و موجب پیدایش گرایشی به نام مدیریت تطبیقی در دانش مدیریت شد، اما در دهه های اخیر به وفور از پدیده ای به نام فرهنگ سازمانی و فــرهنگ ملــی و حتی فرهنگ جهانی در شاخه های مدیریت، بخصوص در حوزه های رفتار سازمانی، خط مشی گذاری و مدیریت استراتژیک سخن به میان آمده است. بعدها تئوری بومی مدیریت مطرح شد و در دو دهه اخیر در ایران از مدیریت اسلامی گفته شد و دریک دهه اخیر دامنه این بحث به سایر کشـورهای مسلمان نیز کشید. بی گمان محوری ترین عنصر فرهنگ‌، ارزشهاست. وقتی که از سبکهای مدیریتی امریکایی، ژاپنی یا هر جامعه دیگر سخن به میان می آید، عنصر اصلی تمایز بخش ارزشهاست. طرح ارزشها در مدیریت گرچه در حوزه مدیریت فراملی نضج گرفت اما بعدها در اکثر حوزه ها موردتوجه قرار گرفت.
دراین مقاله با اتکاء به نظریه استادانی چون مرحوم دکتر منوچهر کیا (۱) و مرحوم دکتر عبدالله زندیه(۲) که تاکید ویژه ای بر ارزش ها و نقش مهم آن در تئوریهای مدیریت داشته اند کوشش شده است، مناطق، محل ها و منافذی که حضور ارزش ها در تئوری های مدیریت عیان است، معرفی شوند. از آنجا که ممکن است مدیریت اسلامی موردقبول همه مخاطبان نباشد، تلاش می شود بحث ارزشها عامتر از جامعه اسلامی مطرح شود. چرا که اگر پذیرفتیم ارزشها در ساختار، روشها، فرایند و عملکرد مدیریت موثرند، خود به خود تاثیرپذیری مدیریت درجامعه اسلامی اثبات شده است و به همین منوال در سایر جوامع با ارزشهای خاص خود.روش تحقیق درایــن مقــاله، توصیفی و جمع آوری اطلاعات به صورت کتابخانه ای بوده است. بدیهی است به دلیل گستردگی و پیچیدگی موضوع، امکان ورود به عمق و تحلیل جامع همه نظریه ها و تئوری ها و ارزیابی آنان وجود نداشته است. انتظار می رود اندیشمندان و پژوهش گران توانمند با مطالعات و پژوهش های علمی و میدانی، ضمن شناسایی نظام ارزشی جامعه و معرفی ویژگیها و عناصر آن، ارتباط این نظام ارزشی با نظام مدیریتی کشور، بخصوص سبک رهبری مدیران را موردتوجه قرار دهند.
● تعاریف:
ارزش ها غالباً به ایده هایی اطلاق می شوند که انسان ها درباره خوب و بد، مطلوب و نامطلوب دارند. در فرهنگ فلسفی »لالاند« چهار مفهوم برای ارزش ارائه شده است؛ اول ارزش به عنوان چیزی که فرد یا گروهی به آن علاقه دارند. دوم چیزی که کم و بیش درمیان عده ای موردتوجه واحترام است. سوم وقتی که فرد یا گروهی در رسیدن به هدف خود،‌ارضا می شوند. و چهارم از جنبه اقتصادی که ارزش کالا و عمل مطرح است (محسنی، ۱۳۷۴، ص ۲۱۷). از نگاه اندیشمندانی که مقوله فرهنگ و ارزش ها توسط آنها مورد مطالعه قرار گرفته است، ارزش ها در سطوح فردی، گروهی، ملی و فراملی قــابل تــوجــه است از دیـدگاه جامعه شناسان ارزشهای اجتماعی تنها درصورتی وجود دارند که افرادی وجود داشته باشند که بتوانند اشیاء و اشخاص را ارزشیابی کنند. در این راستا، نقش اجتماعی مهمترین مکانیسمی است که به واسطه آن می توان ارزشها را توجیه و سمبولیک کرد. در جامعه نقش های متفاوت اجتماعی فرد را نمی توان دارای ارزش اجتماعی یکسان دانست. (محسنی، ص ۲۱۸) ارزشهای اجتماعی به مدل های کلی رفتار، احکام جمعی و هنجارهای کرداری که موردپذیرش عمومی و خواست جامعه قرار گرفته اند اطلاق می شوند. (بابایی، ۱۳۷۲، ص ۲۶۵) ر سطوح کلی جامعه ارزش ندارد. باتوجه به کثرت تعاریف درمورد ارزش ها و بخاطر پرهیز از اطاله کلام مواردی از آن به شرح زیر تلخیص می گردد:
۱) ارزش گاه درقالب یک هدف و گاه رسیدن به هدف و با بهاء دادن به یک موردمطرح می شود. گونه های بسیاری از ارزشها قابل شناسایی و تشخیص اند ازجمله ارزش های اقتصادی، اخلاقی، سیاسی، حقوقی، فرهنگی و دینی (سازگارا، ۱۳۷۷، ص ۱۰۵)
۲) آنچه نوع و میزان و مرتبت ارزشها را تحقق می بخشد، فرهنگ است. فرهنگ به ارزشها هویت می بخشد. به عبارت دیگر، معیار ارزشها ازطریق فرهنگ شناسایی می شود. رابطه متقابل بین فرهنگ و ارزشهای قابل قبول و مطرود در هر جامعه ای وجود دارد. چرا که ارزشها نیز موجب شناخت و تفاوت فرهنگ می شوند. (سازگارا، ص ۱۱۳). فرهنگ طبق ارزشهای خود الگوها و مدل های خاصی فراهم می سازد و از این طریق مدلهای رفتاری و آرمانی را در جامعه تدارک می بیند. طی ارزیابی ارزش ها و ارائه الگوها از طریق فرهنگ، هویت »من« یا »ما« درهر جامعه ای معین می گردد (سازگارا، ص ۲۱۳).
۳) ارزشها، نظامهایی از نمادهایی هستند که درقالب ایده های انتزاعی اخلاقی مربوط به خوب و بد، مناسب و نامناسب، درست و نادرست سازماندهی شده اند. این نمادهای اساسی مشترک عبارتند از: زبان، تکنولوژی، عقیده، هنجار، ذخیره های علمی و... (ترنر، ۱۳۷۸، ص ۷۵).
۴) ارزش ها انتزاعی هستند، آنقدر کلی که قابلیت به کارگیری در موقعیتهای بسیار متفاوت را دارند اما هنجارها که عبارتند از استانداردهای رفتاری قابل قبول در درون یک گروه که اعضای آن در آن سهیم اند و آن را رعایت می کنند، به ما می گویند که در یک وضعیت خاص چه چیزی موردانتظار است و برای انجام دادن آن مناسب است. (ترنر، ص ۷۵). هنجار یا نرم، معیارهای قطعی است که رفتار مردم از آن پیروی می کنند. درواقع این نرمها نظام هایی از نمادهایی هستند که به افراد می گـویند در موقعیت های خاص از آنها توقع می رود که چه رفتار و کنش متقابلی داشته باشند (ترنـر، ص ۹۷). لـذا در مواقعی که نرم به کار می رود منظور راه های عمل وانجام دادن است نه طرق فکر کردن (سازگارا، ص ۱۰۳).
۵) اگر نقش های اجتماعی را منشأ رفتارهای موردانتظار از افراد بدانیم و هنجارها را معیارهای قطعی رفتار مردم، می توان ارزش ها را ضوابط اخلاقی، مرامی و بایدهایی دانست که در هر گروه اجتماعی موثر بوده و با شدت و ضعف رفتار گروه و اعضایش، یعنی آنچه را که آنها انجام داده یا فرو می گذارند، تشکیل داده و برای گروه وحدت درونی ایجاد می کند (بابایی، ص ۲۶۹).
۶) ازنظر اندیشمندان فلسفه اسلامی، ارزش ها یک سلسله اصول کلی، ثابت و مطلق اند که تحت هیچ شرایطی تغییرنمی کنند، اما مصداق آنها تغییرپذیر است. از این منظر ملاک کلی ارزش اخلاقی، مصلحت عمومی فرد و جامعه و مصلحت واقعی انسان است. یعنی هر چیزی که موجب کمال واقعی انسان است، نه چیزی که دلخواه افراد و مورد خوشایند آنهاست. البته اگر ملاک اصلی ارزش در اسلام، کمال نهایی است، مصداق آن قرب الهی است. در نظام اسلامی، هدف کسب رضای خداست. در این نظام، ارزشها نه کاملاً مطلق و ثابت اند که در هیچ شرایط زمانی و مکانی تغییر نکنند و نه اینکه همیشه تابع شرایط زمانی و مکانی باشد، بلکه اصول آن ثابت و مصداق ها متغیراند. (مصباح یزدی، ۱۳۷۶، ص ۲۳۰)
۷) درمورد رابطه ارزشها و روشها و تفاوت آنها باید گفت: در سوالات روشی، بحث بر سر این است که چگونه می توان از نقطه الف به ب رسید؟ اگر این نقاط بر روی هوا یا زمین باشد باید برای کشف پاسخ از علم مکانیک پرسید. اگر درجامعه باشد باید از علم جامعه شناسی و روانشناسی پرسید... … دین از این نظر که دین است متکفل و متعهد پاسخ دادن به سوالات روشی و مــدیــریتــی نیست. چرا که اینها جنبه های عقلانی است. جنبه روشی حکومت هم عقلانی است. یعنی عاقلان باید بنشینند و با کمک یکدیگر امر حکومت را از حیث مدیریت، سامان بدهند. دقیقاً به همان نحو که باید مسایل طب و بهداشت خود را تنظیم کنند. در قلمرو ارزشها، مجموعه ای از ارزشهای درجه اول و عام وجود دارد که مقبول تمام عقلا و مطلوب همــه انسـانهــاست و هیــچ کس - علی الاصول - با آنها مخالفتی ندارد، مثل عدالت، مبارزه با ستم …... درواقع این ارزشها خود ملاک حقانیت دین هستند. اگر دین مردم را به سوی عدالت سوق ندهد در حقانیت آن شک می شود. ادیان این ارزشهای عام و درجه اول را به مردم آموزش می دهند. این ارزشها ماهیتاً دینی نیستند. دین به منزله پشتوانه این ارزشهای اخلاقی ایفای نقش می کند. به لحاظ منطقی این ارزشها فرادینی هستند. ارزشهای درجه دومی و سومی نیز وجود دارند که یا منبعث از ارزشهای عالی ترند (مثل حسن قناعت و قبح تکبر) یا منبعث از دینداری که ذاتاً دینی هستند (مثل توکل، رضا، شکر نعمت، حرمت، ریا ...) و یا از قبل احکام عملی و جوارحی اند (مثل حرمت شراب وجوب حجاب برای زنـان) کــه احکـام فقهی تلقی می شوند (سروش، ۱۳۷۶، ص ۵ - ۳۶۴). از این منظر حکومت دوجنبه دارد: یک جنبه مدیریتی و روشی که کاملاً غیردینی است و دوم جنبه ارزشی که یا ذاتاً فرادینی و یا ذاتاً دینی است و حکومت خادم آن است.
● ارزشها و علوم:
گـرچه ارزشها به دلیل ریشه ای که درجهان بینی و باورهای اساسی دارد در فلسفه هم قابل بحث است. اما از آنجا که در این مقاله بیشتر نظر بر ردیابی محلهای ارتباط ارزشها با علوم کاربردی و بویژه مدیریت است، صرفاً به تعدادی از علوم انسانی که ارزشها به نحوی در آنها حضور دارند اشاره می شود: علاوه بر علم اقتصاد که ارزش در آن برای سنجش مطلوبیت کالا و کــار مـوردتوجه است، شاید بتوان جامعه شناسی را از شاخص ترین علومی دانست که به جدّ به بحث فرهنگ و ارزشها پرداخته است. ازنظر جامعه شناسان فرهنگ غالباً به عنوان یکی از مفاهیم گسترده و نادقیق مدنظر است که عامل توحید بخش ارزشهای اجتماعی تلقی می شود که به ارزشها نوعی یگانگی می بخشد. (محسنی، ص ۲۰۵). فرهنگ - که ارزشها یکی از زیرسیستم های آن است - جامعه ای را از جامعه دیگر متمایز ساخته و تقویت کننده همکاری و روابط میان افراد است، فرهنگ و ارزشها درمیان تعدادی از افراد جامعه، مشترک و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. همان طوری که پیشتر ذکر شد جامعه شناسان، نقش اجتماعی را بهترین مکانیسم توجیــه و سمبلیـک کـردن ارزشها می دانند (محسنی، ص ۲۱۸). درجامعه شناسی ارزش هایی مطالعه می شود که مطلق و ۲۱۹).
برخلاف جامعه شناسی که ارزش های اجتماعی موردتوجه است، در علم روانشناسی غالباً بحث ارزش ها درسطح فرد موردبررسی قرار می گیرد. درعلم سیاست با پرداختن به موضوعاتی چون ارزشهای قومی، ملی و جهانــی، فــرهنگ و ارزش موردتوجه قرار می گیرد. بخصوص درحوزه سیاستگذاری که مشترک بین سیاست و اداره است، نقش ارزشها حائزاهمیت است.(۴) شاید بتوان گفت در مدیریت که یک رشته بین رشته ای و از علومی ماننــد روانشنــاســی، انســان شناسی، جامعه شناسی، اقتصاد، حقوق و سیاست نیز بهره می برد، ارزشها حضور پررنگ تری داشته و درتمام نقاط سیستم به چشم می خورد. ارزشها و مدیریت: اگر مدیریت را یک سیستم بدانیم، حضور ارزشها در زیرسیستم های متعدد آن بـه چشم می خورد که به برخی از آنها اشاره می شود:
فرهنگ سازمانی به عنوان یکی از مهمترین زیرسیستم های مدیریت، بارزترین جایی است که ارزشها در آن رشد می کند. با پذیرش این اصل که ارزش های مشترک ازجمله عناصر فرهنگ سازمانی بوده و به همراه باورها تجلی فرهنگ سازمانی هستند (استانلی دیویس، ۱۳۷۳، ص ۲۲۱) و ارزشهای اصلی سازمان، که به مقیــاس وسیـع مــوردتوجه همگان قرار می گیرند، معرف فرهنگ آن سازمان هستند (رابینز، مبانی رفتار سازمانی، ۱۳۷۳، ص ۳۷۹) و موازین اخلاقی سازمان، یک سیستم ارزشی هستند که سرلوحه کار اعضای سازمان قرارگرفته است (جفری و کارون، ۱۳۸۰، ص ۳۴) و توجه به اینکه فرهنگ سازمانی سیستمی مرکب از چندین ارزش مشترک است که کارکنان را رهبری می کند و اینکه اغلب در کنار روشهای مدیریت اجرایی، سازمان و نتایج آن را در سطح بالا به منابع انسانی منعکس می کند (جفری و کارون، ص ۷۷) و درصورتی که ارزش های سازمانی را نــاشی از عــوامل متعددی مثل سمبل ها، ساختار قدرت، ساختـار ســازمانی، رهبری، داستانها و اسطوره ها و سیستم های ســازمــان بدانیـم (tim hannagan, ۲۰۰۲, p ۱۴۶) ارتباط متقابل فرهنگ سازمانی و ارزشها و سیستم مدیریت، به خوبی عیان می گردد. ادگارشاین می گوید: »پارادایــم هــای فرهنگی در سازمان شکل می گیرند به نحوی که چگونگی فکر واحساس افراد سازمان درباره مسایل و موقعیتها و روابط آنها را مشخـص ســازد« وی سطــوح مختلفی را برای فرهنگ، به عنوان مانیفست قائــل است که مصنــوعـات در سطـح اول و ارزشها در سطـح دوم قــرارمـی گیـرند (tonni thompson, ۲۰۰۱,p ۱۸۳) پیتر دراکر نیز براین باور است که سازمانها باید برای خود معیــار و ارزشهایی داشته باشند، مردم هم همین طور. برای اینکه فرد در سازمان، کارآمد و موثر باشد ارزشهای او باید با ارزشها و معیارهای سازمان، سازگاری و همخوانی داشته باشد (دراکر، ۱۳۷۱، ص ۲۱۲).
در مقوله مدیریت تغییر نیز برخی بر این باورند که نظامهای ارزشی سازمان اغلب آمادگی و میزان آن برای انجام تغییرات را تعیین می کند (اپل و استامف، ۱۳۷۹، ص ۱۵). و در توسعه سازمانی نیز تغییرات ارزشها ملازم با هر نوع توسعه و تغییر شمرده می شود. ازمنظر دیگر، هر نوع تحول و توسعه سازمانی را مستلزم وجود فرهنگ آن می دانند. به تعبیر دیگر تحول سازمانی دارای دو رکن فرهنگی و ساختاری است. هنگامی که هدف، تحول مدیریت است، هر دو رکن باید تغییر کند. رکن فرهنگی دربرگیرنده باورها، ارزشهـا و نگاههای مدیریت است و این رکن فرهنگی است که نوع نگاه و نگــرش را تعییــن مــی کند (باقریان، ۱۳۷۹، ص ۲۶). و ارزش ها که عبارتند از مجموعه دیدگاه هایی که بین نیک و بد، مطلوب و نامطلوب تفاوت قائل می شوند، در انتخاب اهداف استراتژی و رسیدن به آنها و ارزیابی نتایج مثبت و منفی تاثیر دارند (گلوک و جاچ، ۱۲۷). در مطالعات تطبیقی هم، محیطهای اجتماعی و فرهنگی از اهمیت بسزایی برخوردارند. در این پژوهش ها بر محیط فرهنگی، ارزش ها واعتقادات، هنجارهای اجتمــاعی و حتی افسانه ها و داستان ها تاکید می شود (راگونات، ۱۳۷۱).درواقع به لحاظ اینکه بیشتر افراد ذینفع در سازمان نیز اعضای جامعه تلقی می شوند، لذا بیشتر ارزشها و عقاید آن ها از تاثیرات اجتماعی و فرهنگی نشأت می گیرد (جفری، ۱۳۸۰، ص ۷۷).
تصمیم گیری و خط مشی گذاری از دیگر عناصر سیستم است که عمیقاً تحت تاثیر ارزشهای جامعه است. علاوه بر تاثیری که ازطریق ارزشهـای مدیران، کارکنان و دیگر افراد مرتبط بر فــراینــد تصمیم گیــری و خط مشی گذاری به وجود می آید، نظام فکری، اخلاقی و ارزشی جامعه نیز به طور مدام بر تصمیمهای مدیران تاثیر می گذارند (باقریان، ص ۱۵). ازسوی دیگر، اینکه در مرحله شناخت مسئله، چه چیزی را مسئله بدانیم، با کدام اولویت، بازهم متأثر از ارزشهای محیطی است. سازماندهی که از آن تحت عناوین وظایف مدیر، اصول مدیریت و نیز گامی از فرایند مدیریت نام برده می شود از دیگر زیرسیستم هایی است که ارزشها به نحوی بر چگونگی و نتایج آن تاثیر می گذارند. تمرکز و عدم تمرکز، پهنا و بلندی هرم سازمان، حیطه نظارت، صف و ستاد و نحوه ارتباط آنها با هم، میزان پذیرش مشارکت و تفویض اختیار در سازمان مکانیسم های ارتباط بین واحدها ازجمله مسایلی است که تحت تاثیر ارزشهای حاکم بر سازمان و داخل سازمان قرار دارند. سازمانهای علی، اشکال و چگونگی عمل آنها نیز از دیگر مواردی است که در حوزه سازماندهی متأثر از ارزشهای جامعه و نوع نگرش آن به انسان و جایگاه خواهدبود. علاوه بر زیرسیستم های نامبرده موارد دیگری نیز یافت می شوند که محل تاثیرگذاری ● ارزش ها بر آنها ازجمله:
تعارض، استرس و کنترل که وضعیت هریک و نحوه برخورد سازمان و مدیران با آنها تاحد زیادی بستگی بر فرهنگ ســازمـانی و ارزش های حاکم بر آنها دارد.
ارزشها و تئوری های مدیریت: شاید بتوان، باتوجه به آنچه گفته شد، ردپای ارزش ها را در همه تئوری های مدیریت از کلاسیک ها - و حتی پیشتر از آن - گرفته تا نظریه های جدید مدیریتـی را پیگیری کرد. ماکس وبر و دیگر نظریه پردازان کلاسیک، گرچه نه به صراحت، اما تلویحاً واقعیتی به نام ارزشها و خواستهای شخصی افراد را با تاکید بر مجزا دانستن آن از رفتارهای رسمی و اداری پذیرفته اند. آنچه در تقسیم بندی منابع قدرت از وبر نقل شده است و یا برخی اصول چهارده گانه مدیریت فایول و حداقل دو اصل از اصول مدیریت علمی تیلور، هریک به نحوی بر پذیرش تفاوتها و ارزشهای افراد در سازمان گواهی می دهند. بدون شک مکتب نئوکلاسیک ها، که با مطالعات هاثورن آغاز شد، ارتباط بین ارزشهای افراد و عملکرد آنها در سازمان را موردتایید قرار داده است و در ادامه نظریه های رفتارگرایان و افرادی چون مازلو، هرزبرگ، مک گریگور، چستربارناد، هرسی، بلانچارد و... … هریک به نحوی مهر تاییدی بر نفوذ ارزشها در سازمان و عملکرد آن نهاده اند. و بعدها با تولد نظریه نوین که ترکیبی از نگرش های سیستمی و اقتضا است و با پذیرش عنصر مهمی چون محیط در سیستم مدیریت، تقریباً کمتر تئوری مدیریت می توان یافت که مستقیم یا غیرمستقیم مقوله فرهنگ و ارزشها را در سازمان موردتوجه قرار نداده باشد.
بخصوص تئوری های رفتار سازمانی و مدیــریت تطبیقــی و مــدیریت استراتژیک آن چنان نقش ارزشها را پررنگ دیدند که بدون توجه به ارزشها و فرهنگها هریک از آنان از هویت مستقل دور می شوند. در تئوریهای جدیدی همچون مدیریت کیفیت جامع، مدیریت برمبنای هدف، مهندسی ارزش و مهندسی مجـدد، نقش فــرهنگ و ارزشهــا بی محوری تر از گذشته است.چه درمورد جامعه بزرگ براساس نظام ارزشی خاص، که معین کننده اهداف و جهت بخش رفتارها باشد، انجام می گیرد و اصولاً نظام ارزشی نقشی جز همین بخش را ندارد. البته ممکن است اثرپذیری نظام رفتاری از نظام ارزشی آگاهانه و تبیین شده نباشد ولی گزینش یک نظام رفتاری و ترجیح آن بر سایر نظامهای مفروض، همواره مبتنی بر پذیرفتن قبلی یک نظام ارزشی متناسب با آن سیستم رفتاری است و درواقع پذیرفتن همان نظام ارزشی است که هرچند به صورت ناخودآگاه، نظام رفتاری خاصی را تعیین می کند. (تبیین مفهوم مدیریت اسلامی، ص ۲۵).
۱ ) مرحوم دکتر کیا با ارائه مجموعه قضایایی، »تئوری مدیریت برمبنای اخلاق« را ارائه داده است.
۲ ) مرحوم دکتر زندیه در مقاله ای تحت عنوان »فرضیه هایی در قلمرو مدیریت اسلامی« نکات قابل ملاحظه ای را مطرح ساخته است.
۳ ) در ایـن مــورد بــه کتـاب »تصمیم گیری و خط مشی گذاری عمومی« نوشته دکتر سیدمهدی الوانی مراجعه شود.