دکتر بدریسادات بهرامی روانشناس و مشاور
با قلب من بازی نکن!
داشتم دفتر تلفنام را ورق میزدم که چشمام افتاد به یک نام و تلفن خطخورده. دقیقتر نگاه کردم....
شماره یکی از همکارانام بود که از پیش ما رفته بود؛ نه فقط از محل کار ما، اصلا از ایران رفته بود تا کنار همسرش زندگی تازهای را در کشوری دیگر آغاز کند. روی شماره تلفناش خط زده بودم و نوشته بودم: «یادش به خیر!» اگرچه سعی میکنم کلا آدم احساساتیای نباشم اما دست خودم نیست و در پایان هر رابطهای با دوستانم، حس غریبی به سراغام میآید که حتی اگر بعد از مدتها خاطرهای مرا به آن روزها ببرد، همه تلخیها و شیرینیهای آن رابطه دوباره در ذهنام زنده میشود.
خانم مرادی، همکار من بود و البته دو سال بودن در کنار او، مرا وابسته کرده بود. با خودم فکر میکردم وقتی آدمها در روابط دوستانهشان اینقدر وابسته میشوند، وای به حال آنهایی که یک رابطه عشقی نافرجام را تجربه میکنند. امیدوارم همه ارتباطهایی که با آشنایی و علاقه شروع میشود، جاودانه شود و همه دختر و پسرهای عاشق امروز به همسران مهربان فردا بدل شوند و رابطهشان هرگز ناکام نشود. به همین موضوع فکر میکردم که یکی از همکاران، ایمیلی را بهام رساند و گفت: «این ایمیل برای صفحه «با خوانندگان» آمده.» ایمیل «خانم یگانه» (که در ایمیل خود، خواسته بود او را به این نام بنامیم) خیلی ناراحتام کرد؛ چون دیدم آرزویی که کردم، برآورده نشد و شاید خیلیها وقتی این داستان را بخوانند آن را مشابه زندگی خود بیابند. با دکتر بدریسادات بهرامی، روانشناس مشاور خانواده درباره همین موضوع حرف زدم و او راهحلهایی ارایه داد تا امثال «یگانه» از زندگی لذت ببرند.