یک درس اخلاقی از (ببخشید) الاغ
میگن یه روز الاغ یه کشاورز تو چاهی میافته. کشاورز هر چی سعی میکنه نمیتونه اونو از چاه دربیاره. بیچاره حیوون هم سر و صدای زیادی راه میندازه. بالاخره کشاورز به این نتیجه میرسه که الاغ پیره و چاه هم باید پر بشه، یعنی ارزش نداره خودشو به آب و آتیش بزنه. پس همسایههاشو صدا میکنه تا با هم رو الاغ خاک بریزن.
الاغ بیچاره اول متوجه ماجرا شد و داد و فریاد راه انداخت، ولی پس از چند لحظه ساکت شد و این سکوتش باعث کنجکاوی بقیه شد. کشاورز خم شد و یه نگاه به چاه انداخت. دید با هر بیل خاکی که رو الاغ ریخته میشه، اون با یه تکون خاکها رو زمین میریزه و برا خودش پلکان درست میکنه و هر بار یه پله به بالای چاه نزدیک میشه.
بله دوستان ما هم باید یاد بگیریم در برابر مشکلات کم نیاریم و اونا رو به عنوان پلههای ترقی در نظر بگیریم