-
حوصلم سررررررررررر رفته
حوصلم سررررررررررر رفته
حوصلم سررررررررررر رفته
حوصلم سررررررررررر رفته
حوصلم سررررررررررر رفته
حوصلم سررررررررررر رفته
حوصلم سررررررررررر رفته
حوصلم سررررررررررر رفته
شایدممممممممممممم
هوسلم ثررررررررررر رفطح
من وقتی حوصلم سر میره سعی می کنم از پنجره اتاقم طوری تف کنم که بیافته تو باغچه. سعی می کنم که طوری تو دیوار مشت بزنم که جای چهار تا انگشتم بمونه. اگه کسی تو ساختمونم نباشه، به جای پایین رفتن از پله نرده ها رو با دستم می گیرم و پایین می رم.
من وقتی حوصلم سر می ره، یه چند تا دختر گیر می ارم و عاشقشون می شم. از بین اون دختر ها اونایی رو که مطمئنم عمرا راه نمی دن، انتخاب می کنم و بهشون ابراز عشق می کنم. بعدش یه مدتی از عشق اون دخترها دیوونه می شم، وقتی که طرف با شدت گفت برو دنبال کارت، میرم و تریپ عاشقای شکست خورده رو می گیرم.
من وقتی حوصلم سر می ره می شینم رو راههای مختلف خودکشی فکر می کنم. بعدش می رم سراغ راه های کشتن افراد دیگه. تمام صحنه هاش رو تو ذهنم مجسم می کنم. معمولا تو این صحنه ها وکیلی رو هم که بعدا قراره مسولیت وکالت من رو بر عهده بگیره، تصور میکنم. به نظرم سعی کنه که من رو دیوونه جلوه بده که دارم نزنن. البته اولش احتیاج است که من با استناد بر دوران کودکی و عقده های فرو خورده روانی(که هر شخصی یه چند هزارتایی می تونه جور کنه) قتل رو برای وکیلم موجه جلوه بدم.
من وقتی حوصلم سر می ره، ساعت ها می شینم به یه لیوانی که روی میزه، خیره می شم که بتونم حرکتش بدم. اما نمی دونم چرا هیچ وقت نمی تونم این کار رو بکنم.
من وقتی حوصلم سر میره اونقدر می خورم که دیگه به سختی می تونم حرکت کنم. اونوقت یاد چاقیم می افتم و در کنارش یاد ریزش موهام. میرم و تو اینه موهام رو نگاه می کنم که ببینم نسبت به قبل چقدر ریخته. البته ناراحت نمی شم که داره موهام میریزه. من دوست دارم زشت بشم. چون اونوقت دختر های بیشتری هستند که من می تونم بهشون ابراز عشق کنم و مطمئن باشم که عمرا به من با اون قیافم راه نمی دند.
من وقتی حوصلم سر می ره، می شینم و به این فکر می کنم که کاشکی می شد با این هیکلم برم تو مخم زندگی کنم، اخه ادمهای اون تو خیلی بهترند. همشون رو خودم طوری ساختم که من رو دوست دارند.
من وقتی حوصلم سر می ره، به عکس های روی دیوار اتاقم خیره می شم و به این فکر می کنم که کاشکی همه چی مثل اونها ساکن و بی تغییر بود. کاشکی حوصلم از حوصله سررفتگی سر نمی رفت، چون اونوفته که دیگه هیچ راهی برای فرار ندارم. برای مرتبه یک حوصله سر رفتگی هزاران تا راه دارم، اما برای مراتب بعدی هیچ چی...
من وقتی حوصلم سر می ره و دیگه هیچ کدوم از راه های بالا جواب نمی ده، می شینم و این چرت و پرت ها رو می نویسم، اما واقعیتش دیگه حوصله نوشتن هم ندارم.
دوستان واقعی جواهراتی هستندگرانبها که به دست آوردنشان سخت است و نگه داشتنشان سخت تر.
لطفا" در حفظ و نگه داری من کوشا باشید 
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن