-
دکتر محمد معين
دکتر محمد معين
يک عمر رنج و تلاش
محمد ، اولين فرزند خانواده بود . او روز نهم ارديبهشت سال 1297 هجري در يکي از محلات اصلي رشت به دنيا آمد. پدر محمد، شيخ ابوالقاسم، طلبه علوم ديني بود و در خواندن درس و آموختن علوم ديني ، عشق و علاقه بسيار نشان مي داد ، خصوصا اينکه درسهاي زيادي را نزد پدرش " شيخ محمد تقي معين العلما " (جد پدري محمد) آموخته بود.
محمد کمتر پدر را مي ديد. شيخ ابوالقاسم دائم پاي درس عالمان مشهور شهر بود. او مي دانست که هم پدر و هم مادرش از بيماري سختي رنج مي برند. اين موضوع را هرگاه که سر شب به تماشاي نماز خواندن پدر مي نشست ، حس مي کرد.
چشمان پدر گود افتاده بود و دائم از خداوند طلب شفا و آمرزش مي کرد. محمد مي شنيد که پدر، براي شفاي مادر هم دعا مي کند . اهل خانه، بارها پدر و مادر محمد را نزد طبيب برده بودند ؛ اما داروها اثري نداشت. کار، به جايي رسيد که تصميم گرفتند براي مراقبت بيشتر از پدر محمد، او را به خانه يکي از اقوام ببرند. چند روزي آنجا ماند و به ظاهر، حالش کمي بهتر شد، اما محمد، خيلي دلتنگ پدرش بود.
يک شب ، با اصرار، از اطرافيان خواست او را نزد پدر ببرند تا او را ببيند. همين کار را کردند. آن شب ، تا صبح پيش پدرش ماند و از بهبود نسبي حال پدر، خوشحال شد؛ اما صبح همان روز بدترين خبر عمرش را شنيد. مادر محمد غافلگيرانه فوت کرده بود. فقدان مادر همه وجودش را آزرد. او مونس تنهايي محمد بود، البته اين، پايان کار نبود. خبر مرگ مادر، تاثيري عميق بر روحيه پدر گذاشت. چند روز بعد، حال پدر بدتر شد. هنوز 5 روز از فراق مادر نگذشته بود که صداي شيون و زاري اطرافيان خبر شوم ديگري را براي او آورد. پدر هم از دنيا رفت. محمد وقتي در آغوش پدر بزرگش مي گريست، انگار با گوش دل مي شنيد که اطرافيان با نگاه هايشان به او اشاره مي کنند و مي گويند : « طفلک چقدر زود پدر و مادرش را از دست داد...»
پدر بزرگ محمد، شيخ محمد تقي معين العلما از بزرگان رشت بود. او با مهرباني فراوان ، مراقبت و تربيت محمد و برادر کوچکترش علي را به عهده گرفت. محمد مثل پدر کنجکاو بود و اهل درس ، بحث و تلاش . او اولين درسهايش را از پدر بزرگش آموخت و سپس، محمد تقي معين العلما اورا به مکتب فرستاد.
در اين هنگام، اوضاع شهر رشت ، چندان مساعد نبود. ميرزا کوچک خان جنگلي نداي اعتراضش را نسبت به شرايط نابسامان ايران بلند کرده و مبارزات ضد حکومتي خودش را آغاز کرده بود. انگليسي ها در اطراف رشت سنگربندي کرده بودند. در اين شرايط، مکتب خانه ها هم به حالت نيمه تعطيل در آمده بود. در چنين اوضاعي بود که خانواده محمد براي مدتي مجبور به ترک شهر شدند و به يکي از روستاهاي اطراف رفتند و وقتي اوضاع عادي شد به شهر رشت برگشتند.
محمد، دوباره راهي مکتب شد. او با شوق فراوان فراگيري را آغاز کرد. صرف ونحو عربي و علوم مختلف ديني را نزد پدر بزرگ و مرحوم سيد مهدي رشت آبادي فرا گرفت. در آن هنگام مکتب خانه هاي قديمي ، آرام آرام تبديل به مدارس امروزي مي شد. محمد در کلاس سوم ابتدايي نشست و 3 سال بعد، موفق شد تصديق نامه نهايي دوره ابتدايي را بگيرد.
او سپس توانست کلاس چهارم متوسطه را نيز با موفقيت به اتمام برساند، اما در رشت، کلاس پنجم متوسطه وجود نداشت. در اين ميان اداره معارف گيلان هر سال، چند نفر از شاگردان ممتاز را انتخاب مي کرد و آنها را راهي تهران مي ساخت تا در آنجا پنجم متوسطه را نيز به اتمام برساند. هزينه ماهانه اين انتخاب هر ماه 10 تومان بود و محمد جزء اين افراد انتخاب شد.
محمد، ابتداي ورود به تهران در مدرسه دارالفنون ثبت نام کرد و وارد کلاس پنجم متوسطه شد. يک سال تمام در غربت و تنهايي درس خواند. در اين مدت، گاه و بيگاه خبرهايي از خانواده اش به او مي رسيد. درپايان سال تحصيلي، پدر بزرگ به ديدنش آمد ؛ مدتي در تهران ماند و بعد از پايان امتحانات، با هم به رشت برگشتند ؛ او به وضوح مي ديد پدر بزرگ، ديگر شور و حال سابق را ندارد. او ضعيف و مريض شده بود. بين راه چندين مرتبه حال پدر بزرگ بد شد. در رشت، تصميم گرفتند براي بهبودي حال معين العلما مدتي او را به آستان اشرفيه بفرستند تا شايد با تغيير آب و هوا، وضعيت او مساعد تر گردد.
سال تحصيلي شروع مي شد و محمد، مجبور بود دوباره به تهران بازگردد. پدر بزرگ با همه ضعفي که داشت با زحمت خودش را براي بدرقه محمد رساند. دوري از پدر بزرگ در اين حال و روز براي محمد بسيار تلخ بود. 6 ماه از سال تحصيلي نگذشته بود که نامه اي از عمويش رسيد که خبري تلخ و ناگوار را براي محمد به همراه داشت ، پدر بزرگ فوت کرده بود و اين براي محمد دردي جانکاه بود.
«اي يگانه مقصود من در زندگاني ، اي کعبه آمالم، اي مهمترين واسطه از وسايط حياتم، اي کسي که آنقدر برگردن من منت نهاده اي و اي کسي که اکنون خوش در زير خاک آرميده اي، از اين هجران ابدي و فراق دائمي پيوسته در سوز و گدازم و از اين جدايي مي سوزم و مي سازم و با روان پاکت در راز و نيازم...»
-
از يادداشتهاي معين در شب 13 فروردين 1310
محمد معين، سال 1310 دوره متوسطه را هم به اتمام رساند وسپس در رشته فلسفه و ادبيات مدرسه عالي دارالمعلمين تهران ثبت نام کرد. در اين دوره بايد 3 سال درس مي خواند. او دانشجويي بسيار صبور، با حوصله و جدي بود. سال سوم آنقدر به زبان فرانسوي تسلط پيدا کرد که يک بار در حضور لرد بايرون – شاعر معروف فرانسوي – سخنراني کرد. اين کار او باعث تعجب و تشويق فراوان همه استادان و دانشجويان شد.
در سال 1313 رساله اي به زبان فرانسه ارائه داد و موفق به گرفتن ليسانس ادبيات و فلسفه با نمره ممتاز شد. در سال 1314 به خدمت سربازي فراخوانده شد و بعد از اتمام اين دوره ، به عنوان دبير يکي از دبيرستان هاي اهواز، به خوزستان رفت.
محيط آرام اهواز باعث شد او با پشتکاري بي نظير به تحقيق و تاليف بپردازد. رساله اي تحقيقي با عنوان "حافظ شيرين سخن" نوشت و "روان شناسي تربيتي" نوشته " علي الجارح " و " مصطفي امين" را از عربي به فارسي و «ايران از آغاز تا اسلام» نوشته پروفسور گريشمن را از انگليسي به فارسي ترجمه کرد.
در اين ايام، عده اي از باستان شناسان فرانسوي براي حفاري به شوش آمده بودند. محمد معين به ديدار آنها شتافت. برايش جالب بود که از نزديک با کار آنها آشنا شود. سرپرست هيات فرانسوي به محمد معين گفت : « لهجه هاي محلي ايران کم کم دارند، مغلوب لهجه مرکزي مي شوند. ممکن است مدتي طول نکشد که اثري از اين لهجه ها باقي نماند...»
اين حرف تاثير عميقي بر معين گذاشت و با خودش فکر کرد: « وظيفه ماست که يادگاري لهجه هاي محلي را حفظ کنيم... بايد همه اصطلاحات ، لغات ، امثال و حکم فارسي را از همه جاي ايران جمع آوري و تدوين کنيم ... »
محمد معين چند رساله ديگر مانند " گنجينه شوش" و " داستان هاروت و ماروت " را تاليف کرد. وزير فرهنگ وقت، با مشاهده علايق فراوان معين، مقدمات انتقال او را به تهران فراهم کرد و در سال 1318 در سمت معاونت اداري دانشسراي مقدماتي و دبيري دانشسراي عالي به تهران منتقل شد.
محمد معين پس از ورود به تهران در دوره دکتراي زبان و ادبيات فارسي ثبت نام کرد. شهريور ماه 1321 در ميان خيل عظيم استادان و دانشجويان ، مراسم دفاع از رساله دکتراي زبان و ادبيات فارسي از سوي محمد معين انجام شد. استاد راهنماي او ملک الشعراي بهار بود . نتيجه جلسه اين بود:
« رساله آقا محمد معين از هر حيث قابل تمجيد و تحسين است و با قيد "بسيار خوب" تصويب مي شود و آقاي محمد معين در زبان و ادبيات فارسي ، دکتر شناخته شد. به ايشان تبريک مي گوييم...»
دکتر معين در همين سال (1321) با دختر امير جاهد، مدير سالنامه پارس ازدواج کرد که ثمره ازدواج آنها 4 فرزند بود.
... آشنايي دکتر محمد معين با استاد علي اکبر دهخدا ، سرآغازي براي يک کار عظيم ادبي ديگر بود ، يعني تدوين لغت نامه دهخدا. دکتر معين جايگاه ويژه اي نزد استاد دهخدا داشت به گونه اي که علامه دهخدا، در وصيتنامه اش نوشت : « به ورثه خود وصيت مي کنم که تمام فيشهاي چاپ نشده لغت نامه را که ظاهراً بيش از يک ميليون است و از الف تا ياء نوشته شده... به عزيزترين دوست من، آقاي دکتر معين بدهند که مثل سابق به چاپ برسد و اين زحمتي جانکاه ، حداقل معادل نصف تاليف است...»
همکاري با علامه دهخدا ، علاقه شديدي در دکتر معين ايجاد کرده بود که دست به تاليف فرهنگي جامع بزند که مانند دايره المعارفي بزرگ، نياز افراد مختلف را بر طرف سازد. او شروع به فيش برداري کرد. از پيش هم حدود 300 هزار فيش تهيه کرده بود. دکتر معين براي تدوين فرهنگ فارسي نزديک به 400 نفر از دانشجويانش را به کار دعوت کرد. سپس به جستجو در شيوه هاي مختلفي که در دنيا رواج داشت، پرداخت سرانجام با تلاش فراوان ، چاپ فرهنگ فارسي در سال 1342 شروع شد...
چند سال بعد دکتر معين، پس از سالها تلاش و کوشش و تحقيق، يک روز صبح در جلسه مدافعه يکي از دانشجويان دانشگاه تهران، ناگهان به کف اتاق افتاد و بيهوش شد. پزشکان پس از معاينه هاي فراوان متوجه ضايعه اي شدند که در مغز دکتر به وجود آمده بود. با وجود سعي و تلاش فراوان، هيچ بهبودي در حال او حاصل نشد. ماهها در بيمارستان بستري شد، اما هيچ گونه واکنشي ناشي از بازگشت فعاليت ادراک، در او مشاهده نشد.
سالها گذشت، بي آن که دکتر معين بتواند هوشياري اش را به دست بياورد. آخرين گزارش از آخرين روزهاي حيات استاد - «... در اتاق 314 بيمارستان فيروزگر، مردي خفته که 4 سال و پنج ماه است خاموشي گزيده و تنهايي اختيار کرده است... او دکتر معين، استاد دانشگاه تهران ، رئيس سازمان لغت نامه دهخدا و مولف کتب فراوان تحقيقي است... هميشه خاموش است و با چشمان درشتش نگاه مي کند به همه کس، ولي نمي شناسد. چشمهايي که روزي خطوط مبهم کتابها را مي جست، فقط نگاه است. نگاه سرد و بي روح، هيچ کس را نمي شناسد، نه همسر و نه فرزندانش را.
به گفته ي همسرش : محمد فقط پسر بزرگمان را مي شناخت وقتي او را مي ديد، اشک از چشمانش سرازير مي شد، حرف نمي زد چون قادر به حرف زدن نبود...
همسر مهربانش روزي چند بار به بيمارستان سرکشي مي کرد و غذا ها و لوازم مورد احتياج را به او مي رساند. او هميشه به بهبودي معين اميدوار بود. ساعتها کنار شوهرش مي نشست و به او مي نگريست ، به جسمي سرد و بي روح که زنش را نمي شناخت و فقط او را نگاه مي کرد. ولي همسرش اميدوار، که معجزه اي رخ دهد: « من ايمان دارم... من شبهاي درازي را براي او دعا کرده ام. خداوند به من رحم خواهد کرد. من ايمان دارم که او خوب خواهد شد و به خانه اش باز خواهد گشت. اتاق کارش، يادداشت هايش، آنها همه فيشها و کتابها منتظراو هستند. او خوب خواهد شد و به همين اتاق باز خواهد گشت و پشت ميز کارش خواهد نشست. او هنوز کارهاي زيادي در پيش دارد که ناتمام مانده است.او کار دارد. خداوند او را شفا خواهد داد من ايمان دارم...»
و حالا، اين ايمان اوست که هر روز چند بار او را به بيمارستان مي کشاند. راستي، زني مثل او بايد خيلي قدرت و ايمان داشته باشد...
اما... سرانجام در حالي که استاد از شدت بيماري وزنش به 17 کيلو رسيده بود، در نيمروز گرم سيزدهم تير ماه 1350 دفتر حياتش بسته شد.
از مرحوم دکتر معين مقالات و کتابهاي فراواني، همراه با تصحيح متون ادبي با حاشيه نوسي و اضافات ، ترجمه کتاب از زبانهاي عربي و انگليسي و زبانهاي باستاني به جاي مانده است. موضوع اغلب مقاله هاي دکتر معين، لغت و دستور زبان فارسي ، مباحث و مسائل ادبي ، تاريخ ادبيات و زبان ، تاريخ و فرهنگ ، کتاب شناسي ، فلسفه و ... است.
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن