اشعاری از مرحوم آغاسیاز ذکر علی مدد گرفتیمآن چیز که میشود گرفتیمدر بوته ی آزمایش عشقاز نمره ی بیست صد گرفتیمدیدیم که رایت علی سبزمعجون هدایت علی سبزدرچمبر آسمان آبیخورشید ولایت علی سبزاز باده ی حق سیاه مستیماما زحمایت علی سبزشیرین شکایت علی زردفرهاد حکایت علی سبزدستار شهادت علی سرخلبخند رضایت علی سبزدر نامه ی ما سیاه رویانامضای عنایت علی سبز
یا علی در بند دنیا نیستمبنده ی لبخند دنیا نیستمبنده ی آنم که لطفش دائم استبا من و بی من به ذاتش قائم استدائم الوصلیم اما بی خبردر پی اصلیم اما بی خبرگفت پیغمبر که ادخال سرورفی قلوب المومنین اما به نورنور یعنی اتشار روشنیتا بساط ظلم را بر هم زنیهر که از سر سرور آگاه شدعشقبازان را چراغ راه شدجاده ی حیرت بسی پرپیچ بودلطف ساقی بود وباقی هیچ بودمکه زیر سایه ی خناس بودشیعه در بند بر العباس بودحضرت صادق اگر ساقی نبود یک نشان از شیعگی باقی نبودفقه شمشیر امام صادق استهر که بی شمشیر شد نالایق استوای وی زقاب و قرب و های و هومی دهد بر اهل تقوا آبروگر چه تعلیمات مردم واجب استتزکیه قبل از تعلم واجب استتربیت یعنی که خود را ساختنبعد از آن بر دیگران پرداختنیک مسلمان آن زمان کامل شودکه علوم وحی را عامل شودنص قرآن مبین جز وحی نیستآیه ای خالی زامر و نهی نیستبا چراغ وحی بنگر راه راتا ببینی هر قدم الله راگر مسلمانی سر تسلیم کوسجده ای هم سنگ ابراهیم کوساقی سرمست ما دیوانه نیستسرگذشت انبیاء افسانه نیستآنچه در دستور کار انبیاستجنگ با مکر و فریب اغنیاستچیست در انجیل و تورات و زبورآیه های نور و تسلیم وحضورجمله ی ادیان زیک دین بیش نیستجز الوهیت رهی در پیش نیستخانقاه و مسجد ودیر و کنشتهر که را دیدم به دل بت می سرشتلیک در بتخانه دیدم بی عددهر صنم سرگرم ذکر یا صمدیا صمد یعنی که ما را بشکنیدپیکر ما را در آتش افکنیدگر سبک گردیم در آتش چو دودمیتوان تا مبداء خود پر گشودای خدا ای مبداء و میعاد مادست بگشا بهر استمداد ماما اسیر دست قومی جاهلیمگر چه از چوبیم و از سنگ وگلیمای هزاران شعله در تیغت نهانخیز و ما را از منیت وا رهانای خدا ای مرجع کل امورباز گردان ده شبم درتور نوردر شب اول وضو از خون کنمخبس را از جان خود بیرون کنمسر دهم تکبیر تکبیر جنونگویمت انا علیک الراجعونخانه ات آباد ویرانم مکنعاقبت از گوشه گیرانم مکنبنگر یک دم فراموشم کنیاز بیان صدق خاموشم کنیما قلمهاییم دردست ولیکز لب ما میچکد ذکر علیذکر مولایم علی اعجاز کردعقده ها را از زبانم باز کردنام او سر حلقه ی ذکر من استکز فروغ او زبانم روشن استگر نباشد جذبه روشن نیستماین که غوغا میکند من نیستممن چو مجنونم که در لیلای خودنیستم در هستی مولای خودذکر حق دل را تسلا می دهدآه مجنون بوی لیلا می دهدجان مجنون قصد لیلایی مکنجان یوسف را زلیخایی مکنالتماس دعا !