بر اساس گزارشهای موجود در فصل دوم سال 2010 تولید ناخالص داخلی gdp کشور چین از تولید ناخالص داخلی ژاپن پیشی گرفت. اگر تولید ناخالص داخلی را مبنا بدانیم در حال حاضر چین دارای دومین اقتصاد جهان است و تولید ناخالص داخلی آن تنها از اقتصاد ایالات متحده آمریکا کمتر است. این اتفاق باعث شده است تا دوباره این بحث مطرح شود که آیا gdp شاخص خوبی برای اندازه گیری موفقیت اقتصادی یک کشور هست یا نه.gdp اصولا ارزش بازار جمع کالاها و خدماتیست که توسط نیروی کار و سرمایه یک کشور درون مرزهای جغرافیای آن کشور طی مدت زمان خاصی مثلا یکسال تولید می شود. از این دید gdp یکجور شاخص حجم فعالیتهای اقتصادی یک کشور است. در نتیجه مطابق این شاخص از نظر حجم اقتصاد چین با تولید معادل 1.33 تریلیون دلار کالا و خدمات در بهار 2010 در رده دوم قرار می گیرد. اما شاخصی که نشاندهنده میزان ثروت ، جمعیت کشور است درآمد سرانه و شاخصهای قدرت خرید است.درآمد سرانه مردم چین در حدود 3600 دلار در سال است که ایشان را با مردم کشورهایی مانند ال سالوادور، الجزایر و آلبانی هم گروه می کند. حتی اگر این درآمد سرانه را با شاخص قدرت خرید تطبیق دهیم مطابق آمار صندوق جهانی پول یک شهروند متوسط چین در سال معادل 6567 دلار قدرت خرید دارد و از این نظر در جهان نود و نهم است. در نتیجه در حالیکه حجم فعالیتهای اقتصادی چین همواره رو به افزایش بوده است، جایگاه جهانی شهروند متوسط چینی تغییر چندانی نکرده است. Gdp گرچه نشاندهنده حجم فعالیتهای اقتصادی در یک کشور است، اما تاثیر رشد آن بر زندگی روزمره اعضاء جامعه در کشورهای مختلف متفاوت است. مثال خوب این امر اقتصاد کشورهای صادر کننده نفت و زندگی اقتصادی مردم این کشورهاست. افزایش و کاهش قیمت نفت باعث نوسانات تولید ناخالص داخلی می شود، اما این نوسانات معمولا با تاخیر و با شدت کمتری بر قدرت خرید یک عضو متوسط جامعه تاثیر می گذارد.اقتصاد چین در حال رشد است و نفوذش بر بازارهای جهان و اقتصاد ملتها در حال گسترش می باشد. اما بنظر نمی رسد شرایط زندگی فرد متوسط چینی بدون تغییر دستمزدها و سهم نیروی کار چین از درآمد ناشی از این تولید ناخالص داخلی در کوتاه مدت تغییری کند.