چند صباحی است از آغاز جنگ تاكنون روحمان غمزده است؛ اما نه غم شكست، نه غم عزیز از دست رفته و نه غم یاران از دست داده، غم و حسرت ماندن است، غم فاسد شدن است، غم اجابت نشدن است، غم شهید نشدن است، غم شرم است، و از همه بالاتر ترس از راه غیر خدا رفتن است.
خداوندا، میترسیم، میلرزیم، وحشت داریم، خوفناكیم، گریانیم، غصه داریم، درد دل داریم، غفلت زدهایم، واماندهایم، مفلوك و بیچارهایم، ناتوانیم، فریادمان رسا نیست، دیگر عبادتمان از روی خلوص نیست، وای خدای بزرگ، نكند كه دل به دنیا بستهایم، و خودمان غافلیم، عشق به این معشوق عصیانزده و این عروس شیطانی كه تا صبح با كسی به مهربانی به سر نبرد، ما را از عشق به لقایت باز داشت. میترسیم زیرا ترس از فشار قبر داریم، میلرزیم از لحظه حساب در روز مقدس موعودت، وحشت از آن داریم كه نكند نامه اعمالمان سیاه باشد، خوفناك از آتش و زبانههای جهنمت هستیم، گریان از فراق روی تو و آل محمد(ص)ایم، غصه از آن داریم كه با حسین(ع) محشور نشویم، درد دل به درگاه تو داریم كه شاید با التجاء و تضرع ما را اجابت كنی، غافل از اعمال خود هستیم، زیرا اهمیت زیادی برای واجبات و ترك محرمات قائل نیستیم و ناتوانیم چون شیطان ما را به هر سوی میكشاند، فریادمان رسا نیست، زیرا حرفمان حرف دلمان نیست، حرف نفس است و غیر تو.
پروردگار من، به نظرم میاید در درگاه تو در روز محشر ایستادهام، آخر من چه دارم كه بگویم. ... آنقدر دنیا ماتمسراست كه غصه در آن بیمعنا است. ماندن، گریه دارد، وحشتناكتر، ماندن همراه با گناه، غرور، عجب، تكبر، راهطلبی، غفلت و... است.