مسعود از بچه های خیابان پیروزی و از افراد گردان ابوذر لشگر 27 محمّد رسول الله (ص) بود. یک بار در تابستان سال 63 به منزلشان رفتم . آن روز به قول خودش تیپ سوسولی زده بود . پیراهنش را زده بود توی شلوار و موهایش را صاف زده بود عقب ، اصلاً شبیه قیافه ی جبهه اش نبود ؛ گفتم : این چه قیافه ایست که برای خودت درست کردی؟
با خنده پاسخ داد: مگه چیه؟ از آن روز به بعد دیگه سراغش نرفتم ، دلم گرفت و فکر می کردم او جذب دنیا شده و از همه چیز بریده با خودم گفتم دیگر نه من نه او . تا اینکه زمستان سال 65 اتفاقی از خیابان آن ها رد می شدم که چشمم به پارچه ای افتاد . رنگم پرید مسعود و این حرفا؟ اون که سوسول شده یود گیج شدم«مسعود شهادتت مبارک» این بار از خودم و داغ بازی های بی موردم بدم آمد. اشک از چشمانم جاری شد . شهید بی مزار مسعود....
شهادت : کربلای 5
منبع:مجله ی فکه شماره ی 9و10 _صفحه 14