خدایا باز هم مثل اون وقتها، مثل خیلی قدیم ها می خوام برات نامه بنویسم. امااین بار مثل اون وقتها یک پسر شاد و امیدوار نیستم، این بار با یک روح خسته و آزرده اومدم تا تو این خفقان بی کسی صدات بزنم و باهات صحبت کنم. با یک روحی که هم زخم خورده و هم خیلی چیزهای تلخ رو چشیده....، اومدم باهات حرف بزنم چون کسی رو جز تو ندارم ، و چون کسی بهتر از تو نیست... چه کسی بهتر از تو از درونم خبر داره؟ اگر تو گوش ندی ، اگر امید به گوش دادن تو نباشه ، پس کی...؟ از کی بخوام...؟ کی میتونه کمکم کنه...؟
خدایا اصلا بهم بگو تو این دنیا چه خبره؟ اصلا من کجام؟ بگو چی کار باید بکنم؟ بگو اصلا باید از تو و از دنیا چی بخوام؟... بگو من جایی تو این دنیا دارم؟ بگو اصلا حقی دارم تو این دنیا؟... بگو خدای من... بگو... هیچ کسی نیست که حرفم رو ، دردم رو بفهمه، میدونی خدایا راستش خیلی تنهام....خیلی.
دوست داشتم که ای کاش یه جایی بود که فقط من بودم و تو...کاش یه جایی بود که اگر تنها بودم، تنهاییم به خاطر نبودن آدمیزادگان بود، نه اینکه بین این همه آدم و بین این همه به ظاهر دوست از درد تنهایی بسوزم...کاش یه جایی بود که تنهاییمو فریاد میزدم و نمی شدم اون که تو شهرش غریبه... با یه عالم آشنا...هیچکدوم باور نکردند...غربت تلخ صداش...
کاش یه جایی بود که آدم مجبور نبود بغضش را تو گلوش بشکنه و ناچار نبود در نهایت گریه بخنده. کاش یه جایی بود که به خاطر دردهام بازخواست نمیشدم ، کاش یه جایی بود که مجبور نبودم خودم هم بپذیرم و اینو به خودم بگم که: "تو حتی حق نداری که ناراحت بشی" ، کاش یه جایی بود که احساس آدمها ذره ای بها داشت. کاش یه جایی بود که هی بهم گوشزد نمیکردند که: واقعیت را ببین. کاش یه جایی بود که همه چیز معامله پایاپای بود و از آدمها همون چیزی رو که بهشون داده بودی دریافت میکردی ، کاش یه جایی بود که آدم مجبور نبود شعارهای دیگران رو بشنوه ، آخه این روزها فقط حرفهاشون شعاره...
کاش یه جایی بود که خیلی از آدمها اون دریچه ای که فقط خودشون میخوان تو رو نگاه نمیکردن ، کاش فقط از همون جنبه ای که به خواست خودشونه نمی گفتند که از قهر و عذاب تو می ترسند. چون مطمئنم که عدالت پنهان تو همیشه هست ، می دونم که فقط تو جای حق نشستی ، شاید این اولین باره که مصَرانه ازت حقمو میخوام....
خدایا به جایی رسیدم که حتی نمیدونم چی می خوام...البته خدای بزرگ من، خدای مهربون من قسم به خودت که عزیزترین عزیزانی( لیلای لیلی منی ) اصلا نا شکری را دوست ندارم، به خودت قسم اصلا نمی خوام نا شکری کنم ، چرا که تو صاحب اختیار منی و همیشه لطف رو در حق من تموم کردی (خدایا به داده و نداده ات شکر) ، خدای من....خدایا....بهم بگو که تو رو دارم... مگه نه؟... تو صدامو می شنوی مگه نه؟... تو حسمو میفهمی... مگه نه...؟ تو بهم حق میدی... مگه نه...؟ آآآآآآخ خدای من...
خدایا اگه هستم به وجود توست و اگه زندگی میکنم باز هم به خاطر توست. فقط به خاطر اینه که تو رو دارم ، چون میدونم هستی خدایا کمک کن از خشم ونفرت خالی باشم مثل همیشه... هیچوقت نه از کسی بدم اومده، نه متنفر بودم و همیشه این قدرت را بهم داده بودی که بگذرم... گذشت برام هیچوقت سخت نبوده... بخشیدن آدمها حتی کسانی که خیلی بهم بد کرده بودن برام راحت بوده...
خدایا چقدر خوبه که هستی ، بازهم میگم من اگر هستم از وجود توست، پس تحمل میکنم و میگم شکر... ولی ازت نمیخوام بهم صبر بدی که تحمل کنم ، می خوام خودت راه رو باز کنی ، راه هر چیزی که به صلاحه ، همه رو به تو میسپارم ، آخه وجود مهربون تو نمرود مشرک و ستمگر رو از طوفان نجات داد، درسته که منم موسی نیستم ولی خوب به بدی نمرود هم نیستم.
ما که دشمن را چنین می پروریم دوستان را از نظر چون می بریم؟
آنـکه با نـمـرود این احســـان کند ظـلـم کی با موسـی و عـمران کند؟
در پایان... خدایا همه چیز رو به تو میسپارم ، همه بارم رو به تو میسپارم و خود بی خیال و رها به سر می برم.