مي گشاييم بال بر لوح کبود

مي کشانيم تيغ بر چشم حسود


از زماني تا زماني مي رويم


در کران بي کراني مي رويم


خاک بر چشم خدايان مي نهيم


کيسه بر دوش گدايان مي نهيم


غم مخور اي دل که آسان ميرويم


با رفيقان نازنازان ميرويم


چو بديديم گيس در دست رقيب


دل نبازيم در دهستان فريب


ناخدايان واله و حيران او


مي زنند هردم به ناي و چنگ هو


ما و من در خود به هرزه مي روند


دست تهي ها ره به مقصد مي برند


رنجه داريم بر تن خود اين لباس


دل نبنديم بر مي عام و خواص


ما به گيس نازک خود دلخوشيم


دست بر پاهاي حضرت ميکشيم


تا به سر خاک گلستان علي


گل شويم در چاه بي آب ولي


با دو چشم خود فداي رهروان


هر کجا و هر زمان و هر مکان