سردار رشيد اسلام، جهادگر شهيد، حاج عباسعلي كاوياني

مسوول پشتيباني و مهندسي جنگ جهادسازندگي نجف‌آباد

اين برخاسته از شهرستان نجف‌آباد، دلش به گستردگي كوير و روحش به التهاب روزهاي گرم سرزمين زادگاهش بود كه در سال 1345 به عرصة گيتي گام نهاد.
روستازاده‌اي با محبت بود كه صداقت روان و ظرافت بيان را همراه داشت. عصمت كودكي با صداقت روستايي در او دنيايي خاص و پر از وجد و شوق به وجود آورده بود. او كه در خانواده‌اي فقير و مذهبي به دنيا آمده بود. اولين درس را از پدر و خانه و زادگاهش آموخت. رنج و زحمت بسيار همراه تلاش پيگير در كار زراعت و كشاورزي، با اعتقاد و ايمان خانواده، در او تأثير ژرف گذارد؛ آن‌سان كه هرگز آن دوران رنج و اعتقاد و صبر و شعور، فراموشش نشد. انگيزة نخستين محبت و كشش او به سوي مذهب و اخلاق، همان درس عملي محيط و وضع خانواده‌اش بود.
پس از رسيدن به سن نوجواني به تحصيل پرداخت. در اوج انقلاب و حركت اسلامي و يك‌پارچة مردم مسلمان ايران آنچنان‌كه در خور توانش بود، زحمات فراواني كشيد. گرچه در اين راه صدمات و مشكلات فراواني را تحمل كرد، ولي هرچه مشكلات بيشتر مي‌شد، استقامت او افزون‌تر مي‌گشت. و اين ادامه داشت تا اينكه جنگ تحميلي از ناحية استكبار بر ايران اسلامي آغاز شد؛ و او همواره تلاش مي‌كرد تا در جبهه حضور پيدا كند؛ ولي مسؤولين با توجه به سن كم او موافقت نمي‌كردند؛ تا اينكه موفق شد از طريق جهادسازندگي بعد از عمليات رمضان به مناطق عملياتي اعزام شود و هنگامي‌كه در صحنة پيكار حضور پيدا مي‌كند، مي‌بيند كه كار حساس بچه‌هاي جهاد در خط مقدم و در زير آتش توپ و تانك و تير مستقيم دشمن مي‌باشد. نهايتاً با اين شناخت تصميم مي‌گيرد كه آموزش رانندگي لودر را بياموزد و با داوطلب شدن در اين آموزش شركت مي‌كند و پس از آموزش او را در خط مقدم جبهه‌هاي ايثار و از خودگذشتگي يافتيم آن هم بر روي دستگاه‌هاي مهندسي.
يكي از همرزمانش مي‌گويد:
«از همان روزي كه شهيد كاوياني با رانندگي لودر آشنا شد، كار او زبانزد همة بچه‌ها بود. شجاعت و مقاومت او زبانزد همه بود. در تمام صحنه‌ها يكه‌تاز بود. در بين رانندگان لودر و بلدوزر نمونه بود. هرجا صحبت از كار سخت بود او پيشقدم مي‌شد در عمليات، دستگاه او از همه پيشتازتر بود و كارش از همه سخت‌تر! جاهائي كه كسي جرأت نمي‌كرد نفس بكشد او داوطلب مي‌شد.
خصوصيات اخلاقي او نيز نمونه بود، عبادت كردن او، اخلاق او، مردمي بودن او، مردم‌دار بودن او، ايمان او، صفاي او، ايثار و شجاعت او، پايبندي به مقررات و انضباط كاري او و...
در واقع انساني بي‌آلايش، كم‌حرف و پركار بود. در طول مدت جنگ تحميلي كمتر مي‌شد او را در غير جبهه ببيني و در طول مدت عمليات هميشه در خط مقدم و همگام و همراه با بچه‌هاي رزمنده بود.
وقتي اسم او براي زيارت خانه خدا درآمد، بچه‌ها وي را با اصرار زياد به حج فرستادند. از بعد عمليات رمضان گرفته تا عمليات كربلاي(4) و (5) و نصر(10) و هر عملياتي كه جهاد نجف‌آباد در آن حضور فعالانه داشت، شركت نمود.
البته رزمندگان دلاور و برادران مهندسي جنگ بهتر مي‌دانند كه كار مهندسي جنگ فقط با آغاز عمليات، شروع و با پايان يافتن عمليات ختم نمي‌شود؛ بلكه قبل از هر عمليات، كار عمده و اساسي، كار مهندسي است و هم‌چنين بعد از عمليات نيز براي حفظ مواضع به دست آمده نيز عمليات مهندسي بايد انجام بگيرد و اين شهيد بزرگوار در تمام اين صحنه‌ها حضور داشت.»
پس از مدتي كه شهيد كاوياني لياقت خود را نشان داد به عنوان مسؤول تيم و پس از چندي به عنوان مسؤول محور و در نهايت به عنوان مسؤول مهندسي گردان رزمي جهاد نجف‌آباد مشغول شد.
يكي از همرزمانش در زمينة دلاوري‌ها و شجاعت‌هايش مي‌گويد:

«در سالي كه ايشان به واحد ما پيوست، ما در منطقة دهلران كار مي‌كرديم. ايشان آمدند و با عشق و علاقه خاصي به كار مشغول شدند. در همان روزها بود كه داشتيم براي يكي از اين عمليات‌ها جاده مي‌زديم. ايشان در عمليات جاده‌سازي با شهيد محمدحسين عابديني و شهيد محمد جلالي به طور مداوم در آن منطقة ناامن كار مي‌كردند. يك روز عصر كه از كار فارغ شده بودند به طرف مقر كه 50 كيلومتر با آنجا فاصله داشت با شهيد عابديني و شهيد جلالي سوار بر ماشين مي‌شوند كه شهيد كاوياني در وسط مي‌نشيند و چند كيلومتري را طي مي‌كنند و توسط افراد مزدور كه در كمين بودند ماشين را آماج رگبارهاي تير خود قرار مي‌دهند. آن دو برادر به شهادت مي‌رسند و شهيد كاوياني فقط چند تير به پايش اصابت مي‌كند و وقتي ماشين به كناري پرت مي‌شود از ماشين پياده مي‌شود و با آن حال مجروح تقريباً 7 كيلومتر پياده طي مي‌كند و در سر راه به يك لودر برمي‌خورد كه سوار آن شده و حدود 20 كيلومتر با آن پاي مجروح و ريزش خون به سوي مقر اصلي مي‌راند. با رسيدن به مقر فقط مي‌گويد: بچه‌ها شهيد شدند! و از حال مي‌رود. به بيمارستان منتقل مي‌شود و پس از بهبودي نسبي مجدداً به مقر برمي‌گردد.»
از اوايل سال 1362 به بعد تا زمان شهادت هرچه عمليات كوچك و بزرگ بود در آن شركت داشت. از آغاز عمليات والفجر(8) مسؤوليت تيم مهندسي به عهده‌اش بود و سهم به سزايي در عمليات بزرگ والفجر(8) داشتند كه قسمت‌هايي از خاكريز طرف درياچة نمك را ايشان زدند كه از نظر مهندسي جنگ، بسيار مهم و حساس بود.
در عمليات چنگوله يا والفجر(8) بود كه دست ايشان مورد اصابت تير قرار مي‌گيرد و هرچه از ايشان مي‌خواهند كه به عقب برگردد، حاضر نمي‌شود و با زور ايشان را به بيمارستان مي‌فرستند و پس از يك شب از بيمارستان فرار مي‌كند و مجدداً به خط مقدم برمي‌گردد...
قبل از شهادت ايشان، حاج احمد موحدي مسئول مهندسي بودند و ايشان معاونت مهندسي را به عهده داشتند و پس از شهادت عارفانة حاج احمد موحدي رضوان‌الله عليه، شهيد كاوياني مسؤوليت مهندسي جهاد نجف‌آباد را به عهده گرفتند و با پشتكار عجيبي كه داشتند كارها را به نحو احسن به انجام مي‌رسانند.
شهيد در عمليات كربلاي(5) رشادت‌هاي بسياري از خود نشان داد؛ كه تعجب و تحسين همگان را موجب شد. در منطقه‌اي كه جهاد نجف‌آباد كار مي‌كرد، آتش به قدري بود كه بچه‌ها مجبور شدند خاكريزهاي دوجداره بزنند و دستگاه‌ها قبل و پس از انجام كار حفاظت داشته باشد و اين بر اساس راهنمايي شهيد كاوياني بود. مي شود گفت دوسوم آتش دشمن در جايي بود كه شهيد كاوياني و ديگر ايثارگران كار مي‌كردند و بالاخره با فداكاري بچه‌ها اهداف از پيش تعيين شده انجام شد.
كار ديگري كه با مسؤوليت ايشان در آن مرحله انجام شد، جادة بسيار مهم «فاطمة زهرا(س)» به عنوان دومين جاده‌اي بود كه زده مي‌شد و محور درياچة ماهي را به پشت جبهه وصل مي‌كرد و جادة بسيار مهمي براي رزمندگان اسلام بود تا آنجا كه دشمن براي جلوگيري از احداث اين جاده خيلي سرمايه‌گذاري كرد و سعي داشت كه اين جاده احداث نشود. به محض شنيدن صداي لودر يا كاميون، كاتيوشا بر روي اين جاده مي‌ريخت كه الحمدلله موفق شدند اين جاده را بكشند و جالب توجه اينكه: قبل از وصل جاده بچه‌ها نذر ابوالفضل(ع) كردند كه در زدن جاده با كمترين تلفات موفق شوند. پس از زدن جاده به نذرشان نيز عمل كردند. شهيد كاوياني همچنان به كار مشغول بود و متوجه نشده بود كه تركش خورده. پس از پايان كار مي‌بيند كه چند جاي پيراهنش خوني است. متوجه مي‌شود چند تركش كوچك به دستش خورده است.
پس از اينكه جادة فاطمه زهرا(س) با موفقيت كامل به اتمام رسيد، قرار شد جادة ديگري بين خط خودي و خط دشمن، از شلمچه تا زيد زده شود. يعني مابين خط خودي و دشمن، جاده‌اي در آب احداث شود.
كار بسيار مشكلي بود، بسيار آشكار است كه كار كردن جلو دشمن و در خطر تير مستقيم بودن و پذيرفتن همة اين خطرها شهامت و شجاعت بسيار نيازمند است كه برادران با نام و ياد و توكل بر خدا كار را شروع نمودند و نام اين جاده را نيز بقيه‌الله(عج) گذاشتند.
اول از زيد شروع كردند دو شب كار كردند و شب سوم در اثر كثرت آتش دشمن اصلاً دستگاه نمي‌توانست اول جاده بيايد ولي با ايثارگري‌هاي بچه‌ها و به شهادت رسيدن دو نفر از عزيزان جاده با موفقيت به پيش مي‌رفت و موقعيت جاده به جايي رسيده بود كه دشمن از سر شب بر روي جاده آتش مي‌ريخت تا چهار صبح! شهيد كاوياني هم كه همراه و همگام بچه‌ها بود در اين گير و دار چندبار زخمي شد كه به طور سرپايي در خط مداوا و به جهاد خود ادامه داد. در اينجا بود كه شهيد كاوياني طرحي ريخت و يك جاده‌اي به زاوية 90 درجه از طرف خط خودي به اين طرف خط زده و قرار شد يك شب در اين جاده كار كنيم و يك شب در آن جاده‏ تا تلفات كمتر باشد. و اين در حالي بود كه دشمن چند تا تانك آورده بود و بطور مستقيم دستگاه‌هاي ما را هدف قرار مي‌داد.
شهيد كاوياني به قدري در موقع كار و در زير آتش سنگين دشمن از خود شهامت و بي‌باكي نشان مي‌داد كه هيچ چيزي جلودار و مانع او براي مبارزه با صداميان كافر نبود.
همرزمان او خاطرات زيادي را از او بازگو مي‌كنند كه در زير باران تركش‌ها و خمپاره‌ها براي نجات دستگاه‌هاي حساس مهندسي دست به كار مي‌شد و بدون كمك گرفتن از كسي جان خود را به خطر انداخت.
شهيد حاج عباسعلي كاوياني سه روز قبل از شهادت خود در صحبت‌هائي كه براي برادران جهادگر داشته چنين مي‌گويد:
«برادران عزيز! از آتش سنگين دشمن و سختي كار و مشكلات زياد نهراسيد و خستگي به خود راه ندهيد. مگر اولياي ما نمي‌گفتند كه اين دنيا براي مؤمن رنج و عذاب و زندان است و راحتي در دنياي ديگر.»
او آخرين صحبت‌هاي خود را با چنان اخلاص و عشقي بيان مي‌كرد كه گويي به او الهام شده بود كه به زودي به بارگاه ملكوتيان خواهد رسيد و خود را ملزم مي‌ديد كه حقيقتي را كه اكنون دريافته به ديگران منتقل سازد. اطمينان و خاطر جمعي او در بيان اين جملات مشخص كنندة ديدار زيبائي بود كه به زودي با خداي خود خواهد داشت. در حين انجام كار بود كه خمپاره‌اي قامت استوارش را به زمين رساند.
سرانجام در نيمة شب هفتم آذرماه 1366 ملكوت آسمان‌ها روح پرفتوح مجاهد خستگي‌ناپذير و دلاور جبهه‌هاي حق عليه باطل، حاج عباسعلي كاوياني را درنورديد و هم‌سنگران او كه قبل از ايشان اين سفر الهي را طي كرده بودند، به او بشارت دادند كه امروز ديگر هيچ خوفي و ترسي نيست و جاي او را در كنار سفرة پرنعمت الهي در جمع كروبيان باز نمودند.
خبر شهادت او چنان تأثيري در روح هم‌سنگران و هم‌شهريان او ايجاد كرد كه همه زانوي غم در بغل گرفتند.
تشيع جنازه‌اش، با شكوه بي‌سابقه‌اي برگزار شد و ياد او تا بقاء انسانيت، هميشه روشني‌بخش اذهان خواهد بود.