-
به یاد سردار شهید مرتضی یاغچیان_جانشین لشکر 31 عاشورا
سينه ها مالامال از عشق
اينجا بيابان « جنيسره » نيست . اينجا ارتفاعات پنجوين است . اينجا همه مسيح گونند و مسيح خود در ميان اينان است . سرود فجر در حال سروده شدن است . اينان خسته راه و گشنه نان نيستند. اينجا حرص دفع دشمن است و خستگي دفاع كه خود نوش آفرين است .
اينجا بچه ها سه روز است كه نه غذا خورده اند و نه آب نوشيده اند. اما سينه شان مالامال عشق دجله و شهيد فرات است . اينجا هيچكس در پي نان نيست و كسي ناله آب سر نداده است . اينجا آقا مرتضي با ماست . او نيز همچون ما تشنه و گرسنه است . اما سير است . ما نيز به او اقتدا مي كنيم . در اينجا كركسان همچون كركسان صحنه عاشورا همه خيمه ها را آتش مي زنند و هم حسين را در ميدان نبرد شهيد مي كنند. بعثي ها پنجوين را تخريب مي كنند. ما مقاومت را آموخته بوديم آموزش مكرر. پنجوين آماج حمله هاي آنان بود. پل ها تاسيسات و همه جا.
در بدر دشمن هزار نفر بود و ما 313 نفر . اينجا دشمن صد كاميون نيرو دارد و ما 25 نفر هستيم . دشمن سر حالي است و غذا و آب دارد و ما نداريم . دشمن سالم است و ما زخمي . اما آقا مرتضي مي گفت بايد مقاومت كرد. شهدا نيز برخاسته بودند و مي جنگيدند. نه ملائك نيز به كمك ما آمده بودند. كمك ما نه جنگ خودشان بود. جنگ ما نبود. بالاتر از آنها خدا نيز به ياري آمده بود. كفر بايستي به زانو درمي آمد.
تانكهاي دشمن مي خواهند بر ارتفاعات كله قندي مستولي شوند. اگر مستولي شوند. تلفات ما زياد خواهد بود. مگر مي گذاريم . گسترده بوديم در تمام منطقه باطري بي سيم تمام شده است و من بايد تمام منطقه را بدوم تا همه را باخبر كنم و هاجر را به ياد آر كعبه عشق را بارها طواف كرده ايم . ميان صفا و مروه را نه هفت بار بلكه هفتاد بار يا نه هفت هزار بار دويده ايم تا زمزم عشق جوشان شده است .
ارتفاعات پنجوين كه چيزي نيست مي روم . به ياد شهدا آقا مرتضي قائم مقام لشكر است . اما تك تيراندازي مي كند. امدادگري مي كند. هشتاد تانك دشمن را بايد با آرپي جي و نارنجك از بين ببريم . همه اينها با مرتضي است پس مي توان دويد و به همه گفت .
آقاي مرتضي مي گفت بايستي مقاومت كرد. آبروي شهدا دست ماست . نبايد با آن بازي كرد. با تك تك بچه ها صبحت كرد. در ميان صفا و مروه . يادش بخير يكي از بچه ها ـ كبوتري ـ آنقدر خسته شده بود كه توان بلندكردن اوركتش را از زمين نداشت . من آن را بدوشش انداختم . اما او همچنان مقاومت مي كرد.
بچه ها گويي كمپوتي گير آورده اند . چقدر كوچك و ما چند نفريم ! 35 نفر يا شايد 50 نفر . كمپوت را باز كرديم . همه خوردند. همه از آبش نيز نوشيدند. اين كمپوت چرا تمام نمي شود. مگر اينجا كجاست و حالا چه وقت است
خمپاره اي افتاد. كبوتري پرواز كرد. چند تن مجروح شدند. آقا مرتضي ماند تا دروازه هاي خيبر را هم جابجا كند.
رضا پورستار
وقتي آقا مرتضي به خط رسيد فهميد كه هيچ نيرويي در آنجا نمانده است . تيرباري برداشت و آن را به طرف عراقي ها نشانه رفت و شروع كرد به شليك كردن . گلوله هاي تيربار كه تمام شد آرپي جي را برداشت و بعد كلاش را. چند نارنجك پرتاب كرد گاه از اين گوشه خط شليك مي كرد و مي دويد آن سو و آر پي جي مي زد. از گوشه اي ديگر نارنجك پرتاب مي كرد و از گوشه اي گلوله اي ديگر . آنقدر سريع مي دويد كه او را در تمام خط مي توانستي ببيني . او به تنهايي 4 ساعت در خط ماند و جنگيد
اين جا بچه ها سه روز است كه نه غذا خورده اند و نه آب نوشيده اند. اما سينه هاشان مالامال از عشق دجله و فرات است . اينجا هيچ كس در پي نان نيست و كسي ناله آب سر نداده است
در بدر دشمن هزار نفر بود و ما 313 نفر . اينجا دشمن صد كاميون نيرو دارد و ما 25 نفر هستيم . دشمن غذا و آب دارد و ما نداريم . دشمن سالم است و ما زخمي . اما آقا مرتضي مي گفت بايد مقاومت كرد آبروي شهدا در دست ماست
آقا مرتضي قائم مقام لشكر است اما تك تيراندازي مي كند امدادگري مي كند هشتاد تانك دشمن را بايد با آرپي جي و نارنجك از بين ببريم همه اينها با آقا مرتضي است
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن