بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 از مجموع 2

موضوع: شکلهای مختلف یک لغت (بررسی 10 لغت)

  1. #1
    TAHA آواتار ها
    • 9,180
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    PNU-CLUB
    شغل , تخصص
    PNU-CLUB
    رشته تحصیلی
    PNU-CLUB
    راه های ارتباطی

    filish شکلهای مختلف یک لغت (بررسی 10 لغت)

    ability
    Nouns
    ability
    disability
    inability
    Adjectives
    able
    unable
    disabled
    Verbs
    enable
    disable
    Adverbs
    ably
    حالت اسم این لغتسه مورد است.
    ability
    به معنی توانایی اسم
    مثال:
    I don't have the ability to say 'no
    نمیتوانم "نه" بگویم
    disability
    ناتوانی، عجز
    مثال:
    children with severe learning disabilities.
    بچه هائی با ناتوانی وخیم در زمینۀ مورد یادگیری
    inability
    His inability to cope wit his problems is obvious.
    نا توانی او در مورد حل مشکلات (کاملا) معلوم است.
    این کلمه سه حالت وصفی دارد.
    able
    توانا، قادر
    I've always wanted to be able to speak Japanese
    همیشی میخواستم که بتوانم ژاپنی صحبت کنم
    unable
    عاجز،ناتوان(برای انجام کاری)
    Lucy was unable to find outwhat had happened.
    لوسی نتوانست بفهمد که چه اتفاقی افتاده بود.
    disabled
    ناتوان، عاجز (عجز جسمی یاروحی)
    teachers who work with learning disabled children
    معلم هائی که به کودکانی که در یادگیری مشکل دارند آموزش میدهند.
    اینکلمه یک حالت قیدی دارد
    ably
    با توانایی، از روی لیاقت
    He performs hisduties very ably
    او وظائفش را کاملا با توانائی ومهارت انجام میدهد.
    اما شکل فعل این کلمه دو مورد است.
    enable
    قادر ساختن
    The loan enabledJan to buy the house.
    وام، جان را قادر ساختن که بتواند خانهرا بخرد.
    disable
    ناتوان کردن، عاجز کردن
    The virus will disable your computer.
    ویروس کامپیوترت را از کار میاندازد.
    normal
    Nouns

    normality/US normalcy
    abnormality

    normal
    Adjectives
    Normal
    Abnormal
    Adverbs
    normally
    abnormally
    صورت اسمی این کلمه سه مورد است.
    normality
    یا
    normalcy American English only
    حالت عادی
    We're hoping for a return to normality (normalcy)as soon as possible.
    امیدواریم که بهزودی زود به حالت عادی برگردیم.
    abnormality
    وضع غیر عادی، غیر طبیعی
    He may suffer from a brainabnormality.
    او ممکن از وضعیت غیر عادی مغزی (مشکل مغزی) رنج ببرد.
    normal
    شکل عادی
    Slowly her heartbeat returned to normal.
    به تدریج ضربان قلبش به شکل عادی برگشت.
    توجه این لغت به همین گونه صفت هم میتواند باشد و فقط جایگاه گرامی خاص خود را دارد
    این لغت دو صفت دارد
    normal
    عادی، معمولی
    abnormal
    غیر عادی
    A normal working week is 40 hours.
    حالت عادی کار هفتگی 40 ساعت است.
    این لغت دو شکل قیدی دارد
    normally
    به شکل عادی، بطور طبیعی
    The system seems to be working normally now.
    به نظر می آید که سیستم مزبور به خوبی کار میکند.
    abnormally
    حالت غیر عادی.
    An abnormally high pulse rate.
    ریتم غیر عادی بالای ضربان قلب.
    To accept
    Nouns
    acceptance
    acceptability
    Adjectives
    acceptable
    Unacceptable
    accepted
    Verbs
    accept
    Adverbs
    acceptably
    Unacceptably
    صورت اسمی این واژه دو مورد است
    acceptance
    پذیرش، قبول
    the formal acceptance of an invitation
    شکل رسمی قبول یک دعوت.
    acceptability
    پسندیدگی، مقبولیت
    The best features of our technique are safety and acceptability.
    بهترین خصوصیت روش ما بی خطر بودن و مقبولیت آن است.
    صورت وصفی این کلمه سه مورد است
    acceptable
    پذیرفتنی، قبول کردنی، قابل قبول
    an agreement which is acceptable to all sides
    پیمانی که برای هر دو طرف قرار قابل قبول است.
    unacceptable
    غیر قابل قبول
    An unacceptable excuse
    بهانۀ غیر قابل قبول
    accepted
    پذیرفته، مقبول
    An accepted theory.
    یک تئوری پذیرفته شده
    این کلمه یک شکل فعلی دارد
    accept
    I can’t accept your invitation.
    نمیتوانم دعوتتان را قبول کنم
    این کلمه دو شکل قیدی دارد
    acceptably
    به شکل قابل قبول
    How can we pray acceptably
    چگونه میتوانیم به شکل قابل قبولی دعا کنیم؟
    unacceptably
    به شکل غیر قابل قبول
    Sometimes the Internet speed is unacceptably slow.
    بعضی موارد سرعت اینترنت به شکل غیر قابل قبولی پائین است.
    accident
    Nouns
    accident
    Adjectives
    accidental
    Adverbs
    accidentally
    اسم
    accident
    حادثه، تصادف
    صفت
    accidental
    تصادفی، اتفاقی، غیر مترقبه
    An accidental death.
    یک مرگ اتفاقی
    قید
    accidentally
    به شکل غیر مترقبانه، به طور اتفاقی
    I accidentally locked myself out of the house.
    اشتباهی در را بستم و بیرون خانهجا ماندم (کلید همراهم نبود)
    accuracy
    Nouns
    accuracy
    accurateness
    inaccuracy
    Adjectives
    Accurate
    inaccurate
    Adverbs
    accurately
    inaccurately
    اسم
    accuracy
    یا
    accurateness
    دقت، صحت
    There have been questions about the accuracy (accurateness) of the report.
    در مورد صحت گزارش سوالاتی (تردیدهائی) وجودداشته است.
    Inaccuracy
    نادرستی، عدمدقت
    the inaccuracy of a weather forecast
    نادرستی پیش بینی وضع هوا
    صفت
    accurate
    درست، دقیق
    An accurate report.
    inaccurate
    غلط، اشتباه، نادرستی
    قید
    accurately
    به شکل دقیق و صحیح
    With more knowledge of grammar, you can speak more accurately.
    با دانش گرامر بیشتر میتوانی صحیح تر صحبت کنی
    inaccurately
    به شکل غلط و نادرست
    As an English learner try not to speak inaccurately.
    به عنوان یک یادگیرندۀ زبان انگلیسی سعی کن بهشکل غلط صحبت نکنی
    to accuse
    Nouns
    accusation
    The accused
    accuser
    Adjectives
    Accusing
    Accusatory
    Verbs
    accuse
    Adverbs
    Accusingly
    اسم
    accusation
    تهمت، اتهام
    A number of serious accusations have been made against her.
    چند تهمت سخت بر او زده شده است
    The accused
    متهم
    The accused man was being held in the Jail.
    آن مرد متهم تو زندان افتاد.
    accuser
    تهمت زننده
    The accuser was charged 20$
    فرد تهمت زننده 20 دلار جریمهشد.
    صفت
    Accusing
    یا
    accusatory
    به دید اتهامی، به دید تهمت زدن
    The peoples accusatory (accusing) look really bothers me.
    نگاه مردم که به دید تهمت زدن است (به چشم یک انسان خطا کار به من نگاه میکنند) واقعا اذیتم میکند
    فعل
    accuse
    تهمت زدن
    He was accused of murder.
    به او تهمت قتل زدند.
    قید
    accusingly
    به دید تهمت، به نگاه اتهام
    She suddenly pointed at me, and everyone looked at me accusingly.
    او ناگهان به من اشاره کرد و بعد همه به چشم تهمت (به اینکه کار خطائی از من سر زده باشد) به من نگاه کردند.
    custom
    Nouns
    custom
    customer
    Customs
    Customization
    Adjectives
    customary
    custom
    customizable
    Verbs
    accustom
    Customize
    Adverbs
    customarily
    اسم
    custom
    سنت، عادت
    It's the custom for the bride's father to pay for the wedding.
    رسم این است که پدر عروسخرج عروسی رامتقبل شود.
    Customs
    گمرک
    She was stopped at customs and questioned.
    او را در گمرک متوقف کردند و سوالاتی از او کردند.
    customer
    مشتری
    We've had several letters from satisfied customers.
    از سوی مشتری های راضی (از ما) چندین نامه به دست ما رسیده است.
    customization
    ساخت بر طبق سفارش، تولید بر اساس نیاز
    All consumers can enjoy our customization options.
    همه مصرف کنندگان میتوانند از حق سفارشی کردن بر خوردار باشند (که محصول طبق سفارششان ساختهشود)
    صفت
    customary
    عادی، مرسوم، رسم
    In somecultures it is customary for the bride to wear white.
    در بعضی فرهنگ ها رسم است که عروس لباس سفید بپوشد.
    custom
    سفارشی، بر حسب دستور (توجه این لغت آمریکائی است)
    He also offers custom tours to London.
    او همچنین برای رفتن به لندن یک تور سفارشی آماده کرد.
    customizable
    قابل انطباق بر اساس مصرف خاص (چیزی که این قابلیت را دارد که تغییر یابد تا بر طبق احتیاجات و یا سفارشات داده شده تغییر یابد)
    Our production is customizable.
    محصولات ما (بر اساس نیاز افراد) قابل انطباق است. (میتوانیم در آن تغییراتی را اعمال کنیم)
    فعل
    Accustom
    عادت کردن، عادت دادن، خو گرفتن، کسی را به چیزی خو دادن
    It took a while for me to accustom myself to all the new rules and regulations.
    مقداری طول کشید تا بتوانم خودم را با قوانین و مقررات جدید وفق دهم.
    Customize
    سفارشی کردن، بر اساس احتیاج موجود چیزی را تغییر داردن، تغییر چیزی برای تطبیق با آنچه احتیاج است.
    She has customized the software to suit our needs.
    او نرم افزار مزبور را برای اینکه مطابق با احتیاجات ما باشد تغییر داده است.
    قید
    customarily
    به طور عادی، به شکل طبیعی، بر طبق آداب و رسوم
    Customarily, you will be paid a fixed feefor the job.
    عادتا، برایاین شغل به شما حقوق ثابتی پرداخت خواهد شد.
    to achieve
    Nouns
    achievement
    achiever
    Adjectives
    achievable
    achieved
    Verbs
    achieve
    اسم
    achievement
    دست یابی، دستاورد، موفقیت
    We try to celebrate the achievements of our students.
    ما سعی میکنیم که برای دستاوردهای دانش آموزانمان جشنی به پا کنیم.
    achiever
    کسب کنندۀ موفقیت، بدست آورندۀ دستاورد و پیروزی
    The study shows that onlychildren tend to be high achievers in school.
    مطالعات نشان میدهد که فقط کودکان تمایل دارند که در مدرسه به دستاوردهای بالا دست یابند (موفقیت های بزرگی کسب کنند)
    صفت
    achievable
    دست یافتنی، قابل وصول
    Before you set your targets, make sure that they are achievable.
    قبل از اینکه اهدافی را برای خودت معین کنی اطمینان حاصل کن که آنها قابل دست یابی باشند.
    achieved
    The achieved purpose is not something to be gained just with a little effort.
    هدفی را که به آن دست یافتیم چیزی نیست که فقط با اندکی تلاش به دست بیاید.
    فعل
    achieve
    دست یافتن، رسیدن، نائلشدن، تحصیل کردن، کسب موفقیت کردن
    She eventually achieved her goal of becoming a professor.
    او سر آخر به هدف خودش که معلم شدن بود رسید.
    to act
    Nouns
    Act
    action
    inaction
    interaction
    reaction
    Transaction
    Reactionary
    actor
    actress
    Adjectives
    acting
    reactionary
    actable
    Verbs
    act
    react
    action
    اسم
    act
    فعل، کار، عمل (اصل کاری که از کسی سر میزند)
    a thoughtless act
    یک کار ناشی ازبی فکری
    action
    عمل، اقدام، فعالیت (انجام کاری برای رسیدن به هدف و منظور خاص)
    They met to discuss a plan of action.
    آنها با هم ملاقات کردند تا در مورد طرح فعالیتشان با هم بحث کنند.
    inaction
    بی حرکتی، انجام ندادن کاری، بدون فعالیت
    Several newspapers have criticized the President for inaction.
    چندین روزنامه از رئیس جمهور به خاطر عدم فعالیتش انتقاد کردند.
    interaction
    اثر متقابل، فعل و انفعال
    Price is determined through the interaction of demand and supply.
    قیمت بر اساس اثرمتقابل عرضه و تقاضا تعیین میشود.
    reaction
    واکنش، عکس العمل
    the government's reaction to the fuel crisis
    عکس العمل دولت در مقابل بحران سوخت
    transaction
    معامله، انجام فعالیت تجاری
    The bank charges a fixed rate for each transaction.
    بانکها برای انجام هر معامله یک نرخ ثابتی برای افراد معین میکنند.
    reactionary
    آدم مرتجع، آدم واکنشی
    He has been a fervent reactionary throughout his life.
    او (همواره) در طول زندگی اش یک آدم مرتجع بود (با هرگونه تغییر در مسائل اجتماعی ، سیاسی و غیره مخالف بود)
    actor
    بازیگر مرد
    actress
    بازیگر زن
    صفت
    acting
    فعال، کاری
    Just an acting manager can solve our factory problem.
    فقط یک مدیر فعال میتواند مشکل کارخانۀ ما را حل کند.
    reactionary
    ارتجاعی، استبدادی، واکنشی
    reactionary attitudes
    رفتار ارتجاعی (که هرگونه تغییر در روند اجتماعی یا سیاسی و امثال آن را قبول ندارد و نفی میکند)
    actable
    انجام شدنی
    If you try it you will findit actable.
    اگر امتحان کنی میبینی که انجام شدنی است.
    فعل
    act
    کاری را انجام دادن
    The company acted correctly in firing him.
    شرکت در مورد اخراج او کار درستی را انجام داد.
    react
    واکنش نشان دادن، عکس العمل نشان دادن
    How did Wilson react to your idea?
    ویلسون در مقابل ایدۀ تو چه عکس العملی نشان داد.
    action
    کاری را عملی کردن
    How are we actually going to action these objectives?
    واقعا چگونه میتوانیم این اهداف را عملی کنیم.
    activity
    Nouns
    activity
    inactivity
    Adjectives
    active
    Inactive
    interactive
    proactive
    reactive
    Verbs
    Activate
    Deactivate
    Reactivate
    Adverbs
    actively
    اسم
    activity
    فعالیت
    Outdoor activities such as hiking or climbing
    فعالیت خارج از محیط خانه مانند پیاده روی و یا کوهنوردی
    inactivity
    عدم فعالیت
    Don't suddenly take up violent exercise after years of inactivity.
    بعد از چند سال عدم فعالیت (ورزشی) یک دفعه برای خودت یک تمرین سخت را انتخاب نکن
    صفت
    active
    فعال، کاری
    She's over 80, but is still very active.
    او بیش از هشتاد سال دارد ولی هنوز فعال و کاری است.
    Inactive
    غیر فعال، سست، تنبل، بی جنبش
    The brain cells are inactive during sleep.
    سلولهای مغزی در طی خواب غیر فعال هستند.
    interactive
    دارای تاثیر بر یکدگر
    Interactive teaching methods such as role playing
    روش تدریس اینتراکتیو مانند نقش بازی کردن (دو نفر با هم نقشی را بازی میکنند و این باعث میشود که مثلا در کلاس زبان، طرز حرف زدن را بهتر یاد بگیرند).
    proactive
    فعالیت از قبل شروع شده (قبل از اینکه تغییراتی بوجود آید از قبل کارهای لازم را انجام دهیم نه اینکه بعد از ایجاد تغییرات تازه عکس العمل نشان دهیم)
    a proactive approach to staffing requirements
    یک فرآیند فعالیتی از قبل شروع شده که عبارت است از تهیه کردن آنچه مورد نیاز است (نه آنکه وقتی نیاز پیدا شد تازه سراغ تهیۀ آن برویم)
    reactive
    واکنش دار، واکنشی، انفعالی
    a reactive foreign policy
    یک سیاست خارجی انفعالی (به جای اینکه خودشان کار خاصی انجام دهند فقط سعی میکنند واکنش نشان دهند)
    فعل
    Activate
    فعال کردن
    Cooking fumes may activate the alarm.
    دود ناشی از پخت غذا ممکن است زنگ خطر را فعال کند.
    deactivate
    از کار انداختن، به فعالیت چیزی خاتمه دادن
    In 1976, the old lighthouse was deactivated.
    در سال 1976 فانوس دریائی قدیمی از کار افتاد.
    reactivate
    دوباره فعال کردن، دوباره فعال شدن
    The virus can reactivate at any time.
    ویروس هر لحظه امکان دارد دوباره فعال شود.
    قید
    actively
    فعالانه، به شکل کاری
    Carol was actively involved in the local sports club.
    کارل به شکل فعالی درگیر کارهای باشگاه ورزشی محلشان شده بود.

  2. #2
    مژگان آواتار ها
    • 14,355

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    باز بگو من از نوشته هات تشکر نمی کنم





    من همچنان بی امضاء









برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •