-
فریبا شش بلوکی
چون دوست عزیزمون silenc گفتن شعرای خانم فریبا شش بلوکی زیبا هستن مجموعه اشعار ایشون رو میزام تو این قسمت
-
گله
باز گفتم
کوه صبرم
مثل سنگم
عهد بستم
نکنم شکوه ز کس
بد نگویم به کسی
***
صبح زودی رفتم
گله ها را بردم
سر جویی شستم
***
باز گفتم
که تو خوبی و قشنگی و تو مستی
و من از روز ازل
عاشق تو بودم و هستم
***
گله ای از تو ندارم
چشم بر هر چه که کردی
همه بستم
***
لیک دیدم
چشم هایم
غرق اشکند
غرق اشکند
گله دارند
از من و عهدی که بستم
-
گریز
من از برق نگاهت می گریزم
من از موی سیاهت می گریزم
برای آنکه اشکت را نبینم
همین حالا ز آهت می گریزم
برای آنکه نفرینم نگویی
ز بغض و ناله هایت می گریزم
برای آن که خورشیدم بمانی
من از شکل چو ماهت می گریزم
برایم نامه دادی من چه گویم؟
که از آن نامه هایت می گریزم
نوشتی عشق بازاری ندارد
من از طرز نگاهت می گریزم
نوشتی خسته ای از عشق و مستی
من از آن شکو ه هایت می گریزم
نوشتی می گریزی از من و دل
من اما پا به پایت می گریزم
-
علت گریه
دویده ام به سوی تو
رسیده ام به کوی تو
تمام هستی ام کنون
بسته به تار موی تو
***
مرا نماز کی بود؟
بدون رنگ و بوی تو
بهشت من تو بوده ای
چو بنگرم به روی تو
***
من که همیشه بوده ام
فقط به آرزوی تو
چگونه بگذرم کنون؟
به راحتی ز کوی تو
***
خون درون هر رگم
چو باده در سبوی تو
در شب وصل وای من
تنم گرفته بوی تو
***
مپرس ز گریه های من
ترسم از آبروی تو
-
زنده به گور
خلوتی می خواهم
قلمی از گل یاس
دفتری جنس بلور
بنویسم از عشق
بسرایم از نور
روی خط های نسیم
دو قدم راه روم
بکشم شکل تورا
و به دستت انگور
یادم افتاد شبی
رفته بودیم ته باغ
تو به من می گفتی
بنویس
چشم شیطان شده کور
من نوشتم برکاج
که پرم از تو و عشق
دوستت خواهم داشت
تا سراشیبی گور
تو به من خندیدی
و به اینده در راه نه چندان هم دور
عشق رادار زدند
سر هر کوچه صبح
باز هم جار زدند
دلتان زنده به گور
دلتان زنده به گور
-
کوچه یاس
آه من ایستاده ام
روی تقویم دلم
و پرم از انتظار
باز بیچاره دلم
***
شنبه ها یکشنبه ها
سوختند در انزوا
نیز روز های دگر
رفته اند تا نا کجا
***
می دوم تا دم گل
میزنم من فریاد
فصل پرپر شدن است
کوچه یاس کجاست؟
به چه کس باید گفت
گل ترازوی خداست
***
به چه کس باید گفت
یک نفر هم شاید
گاهی آواز خوشی می خواند
از سر دلتنگی
یا دم حادثه ها
یک نفر هم شاید
شعر من را می خواند
بر لب پنجره ها
روستایی شهری
***
عکس من رادیدی؟
گریه ام پیدا بود
اشک من را دیدی؟
***
من پرم از هیجان
نبض من دلتنگیست
نفسم خاطره است
خاطراتم ابریست
***
از شما می پرسم
هیچ کس اینجا نیست؟
چشم هایم گفتند
امشب هم بارانیست
کوچه یاس کجاست؟
-
زنجیر
روز ها می گذرند
مثل زنجیر صدا
یا صدای زنجیر
و شب آواز زند
در دل این همه خواب
مثل یک عاشق پیر
من به تو می گویم
نگرانم به خدا
صبح فردا شده دیر
تو به من می گویی
که نباشم دلگیر
آه اما ای مرگ
کی می ایی به برم؟
خواهم از این همه بد
یک نفس در گذرم
لحظه هایم خرد شد
چهره ام تغییر کرد
سال و ماهم لا نه ای
در دل زنجیر کرد
روز هایم رنگ باخت
رنگ تقویمم پرید
باز زنجیر سکوت
روی شب هایم خزید
شب چو پیچک می شوم با بوی تو
باز می پیچم ز پا تا موی تو
باز تبریکات نور
زیر آوار بلور
من مگر چند ساله ام؟
باز زنجیر سکوت
اینه ای اینه
تو مرا نشناختی
عشق های کاغذی
در دلم انداختی
من مگر دیوانه ام؟
باز زنجیر سکوت
باز گفتم زیر لب
ناله هایم شعر شد
شعر هایم ناله شد
دشت های آرزوم
پر ز بوی لاله شد
باز پرسیدم ز خود
پس نگاهم بیخودی
دور تو پروانه شد؟
یا که چشمت بی دلیل
با دلم همخانه شد؟
شعر های دفترم بی سبب
مستانه شد؟
دانه می روید ز خاک
دانه هم تحقیر شد
ریشه اش در زیر خاک
دانه ی زنجیر شد
آذر خشی عاقبت
برق زد باران گرفت
با طلوع روشنی
مستی ام پایان گرفت
باز تکرار سحر
باز یک روز دگر
روز آغاز کلام
روز شعری نا تمام...
باز تصویر دلم
می تپد در اینه
باز اشکم بی صدا
می چکد بر اینه
باز می سوزد دلم
ناله ام شبگیر شد
روزهایم می روند
عشق هم زنجیر شد
عشق هم زنجیر شد
-
دیوانگی
چند روزی است که من
باز دیوانه شدم
از غم دوری تو
شمع و پروانه شدم
باز سجاده ی من
رنگ چشمان تو شد
مهر و تسبیح دلم
مثل دستان تو شد
باز هم شب های من
بوی باران می دهد
بوی نمناک زمین
در بهاران می دهد
باز از این پنجره
شعر هایم می روند
گریه هایم می رسند
خنده هایم می روند
باز از روی درخت
مرغ عشقم می پرد
آتش عشقت مرا
تا کجاها می برد
باز قلبم می تپد
خسته حال و بی نفس
می زند فریاد که
خسته ام از این قفس
باز شمعی می شوم
تا بسوزم جان و تن
اشک هایم می چکد
بر دل و دامان من
من که رسوایت شدم
می نویسم بر درخت
می نویسم در هوا
یا به روی سنگ سخت
می نویسم از غمت
شمع و پروانه شدم
چند روزی می شود
باز دیوانه شدم
-
دل من
دل من تنها بود
دل من هرزه نبود
دل من عادت داشت
که بماند یک جا
به کجا؟
معلوم است
به در خانه ی تو
دل من عادت داشت
که بماند آن جا
پشت یک پرده تور
که تو هرروز آن را
به کناری بزنی
دل من ساکن دیوارو دری
که تو هرروز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هرروز به آن می نگری
دل من رادیدی؟
ساکن کفش تو بود
یادت هست؟
-
دروغ
باز هم چشمان من
رنگ بی خوابی شده
باز قلبم شعله ی
عشق و بی تابی شده
باز بر بام شبم
ماه مهتابی شده
باز می خوانم که من
خسته ام از این همه دلبستگی
خسته ام از زندگی
خسته ام از این سکوت و بندگی
خسته ام از جملگی
باز بیزارم من از تکرار شب
می پرم آهسته از دیوار شب
می زنم فریاد و دستم در هوا
مانده قلبم زنده در آوار شب
شب شروع بی امان گریه هاست
روز آغاز دروغ خنده هاست
روز و شب اما چه فرقی می کند؟
آخر هر خنده وقتی
اشک گرمی پا به پاست
باز نفرین بر دروغ
خنده های بی فروغ
خنده های پر فریب و پر دروغ
خنده هایی از سر دیوانگی
یا دروغین مستی و دلدادگی
خنده هایی یخ زده
قلب هایی غم زده
ای خدا نفرین به قلبی کز دروغ
عشق را بر هم زده
باز بارانی دروغ
می چکد از آسمان
نغمه می خواند به من
ماه و خورشیدی دروغ
باز می تابد به من
باز می پرسم ز خود
رنگ بی خوابی چه شد؟
عشق و بی تابی کجاست؟
ماه مهتابی چه شد؟
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن